(1689) صاحب ده، پادشاه جسمهاست |
|
صاحب دل شاه دلهاى شماست |
(1690) فرع دید آمد عمل بىهیچ شک |
|
پس نباشد مردم الا مردمک |
(1691) من تمام این نیارم گفت از آن |
|
منع مىآید ز صاحب مرکزان |
صاحب دِه: یعنی صاحب قدرت مادی، فرمانروا، ارباب.
صاحب دل: مرد کامل، مرد راه خدا
دید: یعنی بصیرت باطن، اندیشه
صاحب مرکزان: به کنایه، اقطاب و مردان خدا که در مرکز حقیقت قرار دارند.
( 1689) همان طور که مالک یک ده و یک آبادى بر جسم و تن اهالى آن حکومت دارد صاحب دل بر دلهاى شما سلطنت دارد و مىتواند که در آن هر نحو که بخواهد تغییر و تبدیل داده چیزى را بیاد آورد یا از یاد ببرد.( 1690) اقدام و عمل انسان فرع دید اوست و آن طور که مىبیند عمل مىکند پس شخصیت مرد در مردمک دیده او متمرکز شده.() مردم چون مردمک دیده را کوچک دیدند ببزرگى آن پى نبردند آرى مردم مردان خدا را کوچک دیدند و ببزرگى آنها پى نبردند.( 1691) من تمام این رازها را نخواهم گفت براى اینکه مراکز قدرت مرا از این گفتار منع مىکنند.
(1692) صد هزاران نیک و بد را آن بهى |
|
مىکند هر شب ز دلهاشان تهى |
(1693) روز دلها را از آن پر مىکند |
|
آن صدفها را پر از در مىکند |
(1694) آن همه اندیشهى پیشانها |
|
مىشناسند از هدایت جانها |
(1695) پیشه و فرهنگ تو آید به تو |
|
تا در اسباب بگشاید به تو |
(1696) پیشهى زرگر به آهنگر نشد |
|
خوى این خوش خو به آن منکر نشد |
(1697) پیشهها و خلقها همچون جهیز |
|
سوى خصم آیند روز رستخیز |
(1698) پیشهها و خلقها از بعد خواب |
|
واپس آید هم به خصم خود شتاب |
(1699) پیشهها و اندیشهها در وقت صبح |
|
هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح |
(1700) چون کبوترهاى پیک از شهرها |
|
سوى شهر خویش آرد بهرها |
بهى: روشن و تابناک. صفت پروردگار است
پیشان: پیش و جلو، آغاز و بدایت، سابقه و بدایت آفرینش، ازل (مقابل: ابد)،
پیشه و فرهنگ تو: یعنی شغل ومعلومات کلی تو، هرچه می دانی
جهاز: کشتی جنگی
رستخیز: روز برخاستن مردگان، قیامت
خصم: دراین جا به معنی حریف یا کسی است که باید با چیزی برخورد یا مقابله کند
کبوتر پیک: مرغ نامه بر، مرغ نامه آور. کبوترى با صفات خاص که آن را براى بردن نامه تربیت مىکردهاند و مرحله بمرحله عادت مىدادهاند و نامهاى خرد بگردنش مىآویختهاند تا بشهر و مقصدى که برفتن آن جا خوگر مىشده است برساند،
( 1692) او است که صد هزاران خوب و بد را هر شب وقت خواب از دل آنها بیرون برده و از یادشان مىبرد. ( 1693) و روز در موقع بیدار شدن آنها را چون صدفهایى که از مروارید پر کنند از یاد چیزهایى که فراموش شده بود پر مىسازد.( 1694) آن همه اندیشهها و معلومات و فنون را که سابقاً بوده جان بهدایت خداوند مىشناسد.( 1695) فرهنگ و پیشه تو بتو باز مىگردد تا در زندگانى اسباب کار و زندگانى تو باشد.( 1696) هیچ وقت سوابق و معلومات فن زرگرى بیک نفر آهنگر بر نمىگردد و خوى خوب کسى با خوى بد عوض نمىشود.( 1697) سوابق و عملیات و اخلاق هر کس در روز قیامت نیز بسوى او بر مىگردد و هر آن چه در وقت مرگ داشته همان را خواهد یافت.( 1698) و عیناً مثل سوابقى است که بعد از بیدار شدن هر کس بسوى او باز مىگردد.( 1699) سوابق و اندیشهها خوب یابد در وقت صبح بهمان جا مىرود که سابقاً بوده. ( 1700) و عیناً مثل کبوترهاى قاصدند که بهر شهرى بروند بشهر خود بر گشته و نتیجه کار خود را بمرکز خود مىبرد.
حکماء قدیم عقیده داشتند که روح انسانى بوقت خواب از تن مىگسلد و بعالم غیب پیوسته مىگردد، بنا بر این مولانا حالت خواب را که اکثر حواس از کار فرو مىمانند و باز بهنگام بیدارى بکار مىافتند بر قدرت حق تعالى دلیل مىگیرد بمناسبت آن که هر جانى با صفات و احوال خود بعالم برین مىپیوندد و باز بامدادان با همان صفات و احوال از نقص و کمال و حسن و قبح بتدبیر بدن اشتغال مىورزد و جان آهنگر بتن زرگر پیوسته نمىشود و در این تعلق و آویزش، هیچ گونه اشتباهى صورت نمىپذیرد و هر کس با همان اوصاف و اخلاق که پیش از خفتن داشته است بیدار مىشود، این حالت با نسیان و تذکیر مشابهت دارد پس خواب و بیدارى مرتبهاى تمام تر از فراموشى و یادداشت و تذکر است و چون حق تعالى بر احداث درجهى تمام تر قدرت دارد بطریق اولى بر مرتبهى سبک تر و اخف نیز تواناست، دست ولى دست خداست و او نیز همین احوال و نظایر آنها را در مریدان مىتواند ایجاد کند. آن گاه مولانا از جهت مشابهت خواب و مرگ با یکدیگر نتیجه مىگیرد که روز رستخیز هم ارواح ببدنهاى خود باز مىگردند و جان مردم نیک بخت بتن مردم تبه روز نخواهد پیوست و عکس آن نیز صورت نخواهد گرفت. نظیر آن[1]:
شب گه خواب ازین خرقه برون مىآیم صبح بیدار شوم، باز درو محشورم
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |