حکمت تعاقب غفلت و هوشیارى در وجود انسان،
( 2077) استن این عالم اى جان غفلت است |
|
هوشیارى این جهان را آفت است |
( 2078)هوشیارى ز آن جهان است و چو آن |
|
غالب آید پست گردد این جهان |
( 2079) هوشیارى آفتاب و حرص یخ |
|
هوشیارى آب و این عالم وسخ |
( 2080) ز آن جهان اندک ترشح مىرسد |
|
تا نغرد در جهان حرص و حسد |
( 2081) گر ترشح بیشتر گردد ز غیب |
|
نى هنر ماند در این عالم نه عیب |
( 2082) این ندارد حد سوى آغاز رو |
|
سوى قصهى مرد مطرب باز رو |
استن: مخفف: استون است که تلفظى است از ستون.
هوشیارى: درین مورد، بیدارى دل ، آگاهی و اطلاع بر عواقب امور و ناپایدارى جهان محسوس است. این کلمه را مولانا به معنی «صحو» نیز به کار می برد، یعنی آن گونه هوشیاری که بنده در سیر الی الله، به اعمال وحالات خود دارد.
وسخ: چرک جامه و آلودگی.
نغرد: یعنی تا مانند جیوان درنده غرّش نکند.
ترشح: یعنی اندکی، قطراتی از آب.
نى هنر ماند در این عالم نه عیب: یعنی نظم این نظام هستی دگرگون می شد.
( 2077) غفلت ستون این عالم است و هوشیارى آفت آن.( 2078) هوشیارى متعلق بجهان دیگرى است که وقتى غلبه یابد این جهان پست مىگردد.( 2079) هوشیارى چون آفتاب و حرص چون یخ است یا هوشیارى چون آب و این عالم چون کثافت است.( 2080) از آن عالم ترشحى مىرسد نه زیادتر براى اینکه حرص و حسد از میان نرود. ( 2081) و اگر ترشح بیشتر شود نه هنر در این عالم مىماند و نه عیب.( 2082) این مبحث حد یقف ندارد پس بقصه مرد چنگى باز مىگردیم.
این ابیات در حقیقت حاشیه یی است که مولانا برشرح سخن پیامبر (ص) افزوده است: اگر غفلت نبود وانسان همیشه در فکر مسائل خود ودیگران ومصیبت ها وپیش آمدها بود، زندگی این جهان به هم می خورد. هوشیاری وآگاهی اگر غالب شود، این جهان را مثل چرک می شوید ومی برد ودنیا از نظر انسان می افتد .در واقع در این آگاهی وهشیاری گاه گاه مانند ترشحی از آن جهان، به این دنیا می اید تا حرص وحسد مانند حیوان درنده غُرّش نکند وقوت نگیرد. بدین علت است که حکمت خداوندى بر سبیل تناوب گاه غفلت را بر دلها مىگمارد تا مردم پى کسب و کار گیرند و لذات مادى را طلب کنند و باز هوشیارى و بیدار دلى را بر کار مىدارد تا یک سره لذت جوى و حرص آور نباشند و در کار جهان و امور معیشت اعتدال و موازنه برقرار ماند، این دو عامل در وجود انسان، سبب نظم و ترتیب معاش و معاد است و غلبهى هوشیارى که آفتاب را ماند از آن جهت که فسردگى و جمود بر حس را مىگذارد و برسان آب است که گرد غفلت را مىشوید بقانون موازنهى طبیعى دیر نمىپاید و گر نه احکام حس باطل مىشود و دیگر دنیایى وجود ندارد و همه آخرت و عقبى است. همچنان که چیرگى غفلت که محرک حرص و آز است پایدار نیست و بدین ترتیب حکیمانه امور معیشت و معاد، انتظام و قوام مىپذیرد. تفصیل این نکته را از مولانا بشنوید:
گاو اگر واقف ز قصابان بدى کى پى ایشان بدان دکان شدى
یا بخوردى از کف ایشان سپوس یا بدادى شیرشان از چاپلوس
ور بخوردى کى علف هضمش شدى گر ز مقصود علف واقف بدى
پس ستون این جهان خود غفلتست چیست دولت کین دوادو با لتست
اولش دو دو به آخر لت بخور جز درین ویرانه نبود مرگ خر
تو بجد کارى که بگرفتى بدست عیبش این دم بر تو پوشیده شدست
ز آن همىتانى بدادن تن بکار که بپوشد از تو عیبش کردگار
همچنین هر فکر که گرمى در آن عیب آن فکرت شدست از تو نهان
بر تو گر پیدا شدى زو عیب و شین زو رمیدى جانت بعد المشرقین
حال کاخر زو پشیمان مىشوى گر بود این حالت اول کى دوى
پس بپوشید اول آن بر جان ما تا کنیم آن کار بر وفق قضا
چون قضا آورد حکم خود پدید چشم وا شد تا پشیمانى رسید
مثنوى، د 4، ب 1327 ببعد
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |