(2334)تو مخوانم جفت، کمتر زن بغل |
|
جفتِ انصافم، نیم جفت دغل |
(2335)چون قدم با میر و با بک میزنی |
|
چون ملخ را در هوا رگ میزنی؟ |
(2336)باسگان زین استخوان در چالشی |
|
چون نیِ اشکم تهی در نالشی |
(2337)سوی من منگر زخواری،سست سست |
|
تا نگویم آنچه در رگهای توست |
(2338)عقل خود را از من افزون دیدهای |
|
تومن کم عقل را چون دیدهای |
(2339)همچو گرگ غافل اندر ما مجه |
|
ای زننگ عقل تو بیعقل به |
(2340)چون که عقل تو عقیله مردم است |
|
آن نه عقل است آن، که مار و کژدم است |
بغل زدن: به کنایه، شماتت کردن، مسخرگى و استهزاء، خوشى کردن از روى استهزا بر کسى،در آغوش گرفتن.
دغل: یعنی ریا کار.
بک: یعنی امیر قبیله یا فرمانده سپاه در میان ترکان است.
رگ زدن ملخ در هوا: به کنایه استقصاى بلیغ در طلب معاش و ساختن با غذاهاى ناگوار و اندک مایه از فرط تهیدستى.
چالش: جنگ و جدال: رفتار کسى که از روى تکبر و نخوت و ناز در برابر حریف جنگى.
نالش: اسم مصدر است از نالیدن. یعنی از گرسنگی وتهی بودن شکم مانند نی توخالی ناله می کنی.
زخواری،سست سست: با دیده حقارت به من نگاه مکن.
در رگهای توست: یعنی باطن تو را آشکار میکنم و نقشههایت را برملا میسازم.
اندر ما مجه: یعنی مانند گرگهای درنده بر روی اعصاب و روان من جستوخیز نکن.
ای زننگ عقل تو بیعقل به: ای تهی عقل، دیوانه هم از تو خوش فکرتر است.
عقیله: یعنی پای بند وآنچه مانع حرکت شود.
چکیده وخلاصهْ کلام زن این است: دوصد گفته چون نیم کردار نیست؛ چنانکه خداوند میفرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ .کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ »:ای مؤمنان چرا میگویید چیزی را که بدان عمل نمیکنید؟نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که عمل نمىکنید! [1]
تو مرا همسر خطاب نکن و کمتر مرا مورد تمسخر خود قرار ده. من جفت انصاف و حق هستم، نه همسر دغلباز و ریاکاری مثل تو. ادعا میکنی که با بزرگان و امیران همنشینی، پس چرا از شدت فقر و تنگدستی سخت دست به گریبانی. تو از فرط بیچیزی ملخ را از روی هوا میزنی و با سگان بر سر یک تکه استخوان در چالش و ستیزی. شکمت مثل «نی» همواره خالی است و گرسنگی میکشی. بیش از این با دیده حقارت به من نگاه مکن وگرنه باطن تو را آشکار میکنم و نقشههایت را برملا میسازم. چه شده که عقل خود را از من بیشتر میدانی! حال بگو، منِ کمعقل و کماندیشه را چگونه دیدهای، بهراستی مرا نشناختی که این چنین کمعقل پنداشتی، چرا مانند گرگهای درنده بر روی اعصاب و روان من جستوخیز میکنی؟ ای تهی عقل، دیوانه هم از تو خوش فکرتر است، زیرا عقل پوسیدهْ تو جز مزاحمت و گرفتاری برای مردم ثمر دیگری ندارد. اصلاً اشتباه گفتم آنچه تو داری عقل نیست بلکه مار و کژدم است که جز نیش زدن از او کاری بر نمیآید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |