( 3090)گفت یارش کاندر آ ای جمله من |
|
نی مخالف چون گل وخار و چمن |
( 3091)رشته یکتا ش شد غلط کم شد کنون |
|
گر دو تا بینی حروف کاف ونون |
( 3092)کاف ونون همچون کمند آمد جذوب |
|
تا کشاند مر عدم را در خُطوب |
( 3093)پس دو تا باید کمند اندر صوَر |
|
گر چه یکتا باشد آن دو در اثر |
( 3094)گر دو پا گر چار پا، ره را بُرَد |
|
همچو مقراض دو تایکتا بُرد |
جمله من: یعنی ای کسی که همه من شدهاى، خودى را رها کردهاى، و خود را نمىبینى.
از سَقَطى نقل است که گفت: «محبت درست نیاید میان دو کس، تا یکى دیگرى را نگوید یا من.»[1]
مخالف: یعنی مختلف ومتفاوت. گل، خار، وچمن بااین که هرسه روییدنی هستند، اما دارای جلوهْ یکسان نیستند.
رشته یکتا شد: دویى به وحدت مبدّل گشت.
غلط کم شو: کمتر به راه غلط رو، خطا کم کن.
گر دو تا بینى: اگر لفظ «کن» از دو حرف کاف و نون ترکیب شده اثر آن یکى است. و آن وجود شیئى است.
کاف و نون: مقصود لفظ «کُن» است.
جذوب: جذب کننده، کشنده:
صبر و خاموشى جذوب رحمت است وین نشان جستن نشان علّت است
2725/د 3
خُطوب: جمع خطب، کار بزرگ، کار سخت، دشوار
صُوَر: جمع صورت، نمودار، ظاهر.
اندر صور: به صورت، به ظاهر.
دو پا: هر جاندار که دو پا دارد.
چهار پا: چون اسب و گاو و دیگر چار پایان.
( 3090) یارش از درون خانه گفت بدرون آى اى که همه من هستى و چون خار و گل چمن مخالف نیستى.( 3091) اکنون رشته یکى شد و غلط از میان رفت اگر حال حرفهاى کاف و نون کلمه کن را دو تا بینى.( 3092) کاف و نون چون کمند کشنده و جذب کننده است که عدم را بطرف امر عظیم در عالم وجود مىکشاند.( 3093) البته کمند در صورت دو تا است اگر چه در اثر هر دو یکى است.( 3094) آنها که راه مىروند چه با دو پا و چه با چهار پا یک راه را طى مىکنند مثل مقراض که با دو تا یکتا مىبرد.
یار از اندرون حیات معنوی صدا زد: ای کسی که وجود خود را در وجود من فانی کردهای و خویشتن را یکسره در وجود من مستهلک ساختهای و من شدهای! به سرایم اندر شو، زیرا خار وجودت را به گل تبدیل نمودی و عین گل شدی. مبادا که دوگانه بودنِ ظاهر و صورت، تو را به اشتباه افکند و گمان کنی که واقعاً در معنا نیز کثرت و دوگانگی و یا چندگانگی وجود دارد.
مولانا برای روشنتر شدن این مسئله مثالهایی را میآورد. برای نمونه: همین دو حرف کاف و نون (کن؛ باش) ظاهراً دوتاست، ولی باطناً قدرت ایجادیهْ حضرت حق است. این دو حرف کاف و نون، مانند کمندی است که ماهیات را از عدم به عرصه وجود و شهود میکشاند.
مثال دیگر، انسان دو پا دارد و بعضی از حیوانات چهار پا دارند، اما نتیجه یکی است و آن، راه رفتن است. درست مانند دو لبهْ قیچی که هر چند دوتاست ولی تنها یک کار میکنند و آن ایجاد برش است.
مولانا می گوید: لفظ «کن» مثل دو سر کمند را ماند که عدم را در خود جذب مىکند وبه هستی می آورد وبه کارهای دشوار گوناگون وا می دارد، و معنی کلام مولانا اشاره به بروز وحدت است در همه موجودات که هر چند این عالم، عالم کثرت است اما کثرت آن نشان دهنده وحدت است، که از واحد جز واحد صادر نشود. مولانا براین باور است که کثرت این عالم ظاهرى است. اما درون و حقیقت یکى بیش نیست. چنان که ابزارهاى گونهگون را به کار مىبرند، اما از به کار بردن آنها یک چیز را خواهند. کمند اگر چه دو سر دارد، آن دو براى آن است که با فراهم آوردن آنها آن چه درون کمند است بسته شود و بتوان آن را برد. جاندار دو پا و چهار پا یک تن را مىبرد و آن دو و چار به صورت متعدّد است، اما در خاصیت یکى است. دو تیغه مقراض را یک اثر است و آن بریدن است. چنین است روحهاى اولیا نسبت به بدنهاى آنان که اگر چندین روح باشند آن کثرت در تنهاست. بدین جهت اولیا اگر هزاران تن باشند، سخن آنان یکى است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |