( 3241)پیش از عثمان یکى نسّاخ بود |
|
کو به نسخ وحى جدّى مىنمود |
( 3242)وحى پیغمبر چو خواندى در سَبقَ |
|
او همان را وا نبشتى بر ورق |
( 3243)پرتو آن وحی بر وی تافتی |
|
او درون خویش حکمت یافتی |
( 3244)عین آن حکمت بفرمودی رسول |
|
زین قَدَر گمراه شد آن بوالفضول |
( 3245)کآنچه میگوید رسول مُستنیر |
|
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر |
( 3246)پرتو اندیشاش زد بر رسول |
|
قهر حقّ آورد بر جانش نزول |
( 3247)هم ز نَسّاخی بر آمد هم ز دین |
|
شد عدوّ مصطفی ودین، به کین |
( 3248)مصطفی فرمود کای گبر عنود |
|
چون سیه گشتی؟ اگر نور تو بود |
( 3249)گر تو ینبُوع الهی بوده ای |
|
این چنین آب سیه نگشودهای |
( 3250)تا که ناموسش به پیش این و آن |
|
نشکند، بر بست این او را دهان |
( 3251)اندرون میسوختش هم زین سبب |
|
تو به کردن مینیارست، این عجب |
( 3252)آه میکرد و نبودش آه سود |
|
چون در آمد تیغ وسر را در ربود |
عثمان: همان خلیفهْ سوم است که یکى از نویسندگان وحى وگرآورندْ آیات قرآن بوده است .
نسّاخ: آن که از روى چیزى بنویسد، آن که از روى کتاب یا نوشتهاى نسخهاى نویسد ،نسخه بردار.[1] دراین جا مقصود عبد اللّه بن ابیسرح است.
سَبقَ: به معنی درس وآن چه به طریق مداومت پیش استاد خوانند، و مقصود از سبق در این بیت آیههاى قرآن است که از رسول (ص) فرا مىگرفت.
پرتو: روشنى، و نیز انعکاس، و در بیت اخیر مطلق انعکاس وتاثیر روحانی وذهنی مقصود است.
بو الفضول: فراوان بىهوده کار، بىهوده گوى.
مُسْتَنیر: (اسم فاعل از استناره) روشنى گیرنده که نور [از خدا] گیرد.
ضمیر: درون، دل.
گَبْر: کسى که بر دین زرتشت باشد، لیکن شاعران فارسى زبان گاه این واژه را به معنى بىدین، بىایمان و آن که بر دین مسلمانى نباشد به کار بردهاند.
عَنُود: ستیزه گر، لجوج.
سیه شدن: تاریک دل گردیدن، سیاهرو شدن،یکی از جلوه های قهر الهی سیاهی روی است، نظیر قوم صالح.
یَنْبوع: چشمه، منظور این است که اگر تو چشمه یی بودی که کلام خدا به تو وحی می شد واز تو می جوشید، این چنین سیاهرویی به بار نمی آورد.
آب سیه: استعارت از الحاد و کفر. و در آن اشاره است به معنى این کلمه در اصطلاح پزشکان چشم که گویند اگر دیده آب سیاه آرد، درمان بر ندارد و بیمار کور شود. چنان که به گفته مولانا چشم دل سعد کور گردید.
ناموس: آبرو، شهرت، خوش نامی درمیان مردم این جهان است.
شکستن: از میان رفتن.
ناموسش نشکند: یعنی ابرویش نریزد، از نشانه های قهر الهی این است که کافر ومرتد نمی تواند توبه کند وخود را بشکند.
تیغ: استعاره از قهر الهى.
( 3241) پیش از عثمان یک نفر کاتب وحى بود.( 3242) و چون بحضرت رسول وحى مىرسید عین آن چه حضرت قرائت مىفرمود او مىنوشت.( 3243) در حال وحى پرتو وحى بر او مىتابید و او در ضمیر خود حکمت مىدید.( 3244) و عین همان حکمت را حضرت رسول مىفرمود و از این جهت آن مرد گمراه شده گفت.( 3245) آن چه رسول خدا مىگوید در ضمیر منهم هست.( 3246) پرتو اندیشه او در ضمیر حضرت منعکس شده قهر خداوندى بر جان کاتب نازل شد.( 3247) هم از کتابت بیرون رفت و هم از دین و یکى از دشمنان حضرت رسول گردید.( 3248) حضرت فرمود اگر آن روشنى از تو و مال تو بود اکنون چگونه تاریک و ظلمانى شدى.( 3249) اگر تو سرچشمه اسرار الهى بودى چنین آب سیاهى از تو جارى نمىشد. (3250) و براى اینکه میان مردم سر شکسته نشده و پست نگردد دهان از توبه بسته بود. (3251) اندرونش مىسوخت و قادر به توبه و باز گشت نبود. ( 3252) آه مىکشید ولى پس از آن که شمشیر سر از بدن جدا کرد وقت آه کشیدن سپرى شده است.
در فراز گذشته مولانا گفت: اگر سالک در پرتو عنایت پیر راهدان، به مراتبی دست یافت، نباید دچار غرور و خودبینی شود و خود را بینیاز از راهنماییهای پیر ببیند، که در این صورت، به سقوط و تیرگی روحی دچار میشود. به همین مناسبت مولانا ، داستان عبداللهبنابیسرح را که از کاتبان وحی بوده است، نقل میکند. مطابق روایات موجود، گاه بر اثر پرتو وحی مضامینی به ذهنش میرسید و همان مضمون در آیهْ دیگری به پیامبر وحی میشده است و او میپنداشت که به او نیز وحی میرسد و از این خیال خودبینانه، چنان غرور به او دست داد که در شمار مدعیان نبوت و مخالفان پیامبر در آمد. پیامبر فکر او را خواند و چون او خود را در برابر پیامبر دید، قهر الهی بر جانش فرود آمد و او را در شمار کافران در آورد. «گبر عنود»، یعنی کافر «ستیزهگر»، سیه گشتی یعنی سیاهرو شدی؛ یکی از جلوههای قهر الهی سیاهرویی است. مولانا به این کاتب فلک زده میگوید: اگر تو چشمهای بودی که کلام خدا به تو وحی میشد و از تو میجوشید، این چنین سیاهرویی به بار نمیآوردی. عبدالله با آنکه میدانست خطا کرده، ولی تعصّب جاهلی و غرورش موجب شد که توبه نکند، چون میترسید که شخصیت موهومش در نگاه مردم شکسته شود. این نیز از نشانههای قهر خداست که توفیق توبه از انسان گرفته میشود. آن کاتب وحی از روی تأسف و افسوس آه میکشید، ولی این آه سودی نداشت، زیرا او همچنان به تکبّر و نخوت سرگرم بود تا آنکه تیغ قهر الهی آمد و سرش را در رُبود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |