( 3272)من غلام آن که او در هر رباط |
|
خویش را واصل نداند بر سماط |
( 3273)بس رباطی که بباید ترک کرد |
|
تا به مسکن در رسد یک روز مرد |
( 3274)گرچه آهن سرخ شد، او سرخ نیست |
|
پرتو عاریت آتشزنی است |
( 3275)گرشود پُر نور روزن یا سرا |
|
تو مدان روشن، مگر خورشید را |
( 3276)هر در دیوار گوید روشنم |
|
پرتو غیری ندارم، این منم |
( 3277)پس بگوید آفتاب ای نا رشید |
|
چون که من غارب شوم، آید پدید |
( 3278)سبزهها گویند ما سبز از خودیم |
|
شاد وخندانیم و بس زیبا خدیم |
( 3279)فصل تابستان بگوید: ای اُمم |
|
خویش را بینید چون من بگذرم |
رباط: در لغت آن چه ستور را بدان بندند. سپس به مجاز به معنى کاروانسرا به کار رفته است که مسافران با ستوران در آن فرود مىآمدند و ستور را در آن جا مىبستند. بعدها به معنى مطلق منزلگاه. در اینجا منازل و مقامات طریقت را گویند. سالک باید از رباطى به رباطى نقل کند تا به مقصد نهایى رسد. اگر در منزلهاى نخستین از برکت پیر راهنما خیرى یافت مبادا پندارد که به جایى رسیده، آن خیر و روشنى از برکت همنشینى با راهنماست، او باید پیوسته در طلب باشد:
مرا در منزل جانان چه امن عیش هر دم جرس فریاد مىدارد که بربندید محملها
حافظ
سماط: یعنی سفره، خوان. سفرهْ حقیقت.
مسکن: کنایه از وصول به حق یا مقام قرب به خداست که پس از گذشتن از مقامات سلوک، میتوان به آن رسید.
یک روز: یعنی روزى.
آتش زن: آتش زنه، آن چه آتش بر افروزد، آن چه روشنى بخشد.
نارشید: نابالغ، که کمال نیافته، که تمییز نتواند داد.
غارب: غروب کننده، پنهان.
عالى قد: بلند بالا.
اُمَم: جمع امّت و اطلاق آن به گروه نباتات مجازى است.
( 3272) من غلام آن کسم که در هر منزل و کاروانسرا خود را بمنزل رسیده و واصل تصور نکند.( 3273) بس منزلها که باید آن را جا گذاشته و ترک نمود تا یک روز بمنزل رسید. ( 3274) اگر آهن سرخ بشود سرخى از آهن نیست بلکه پرتو آتش است که در آهن جلوه مىکند.( 3275) اگر دیدى که خانه یا پنجره روشن شد تو بدان که روشنى از خورشید است. ( 3276) اگر در و دیوار بگوید این منم که روشنم و پرتو مال من است.( 3277) آفتاب خواهد گفت وقت غروب من معلومت خواهد شد.( 3278) اگر سبزهها بگویند این ماییم که سبز و خرّم هستیم و این خرّمى و شادابى از خود ما است.( 3279) تابستان خواهد گفت وقتى من رفتم حال خود را ببینید.
برخى ناقصان که از کاملان پرتوى بر آنان مىافتد، پندارند خود به مقامى رسیدهاند. چنان که دیوار روشنى را از خود داند و نداند از خورشید است و سبزه پندارد که خود سر بر آورده و بالیده است، و نداند که از نیروى تابستان است:
تا بود خورشید تابان بر افق هست در هر خانه نورِ او قنق
باز چون خورشید جان آفل شود نور جمله خانهها زایل شود
460- 459/د4
مولانا میگوید: من خادم کسانی هستم که در هر منزلی از منازل سلوک قرار گرفتهاند، گمان نکنند که بر سر سفرهْ علم الهی نشستهاند بلکه همّت بلند دارند و از آن مقام ترقّی کرده، قدم بالاتر نهند؛ چراکه به محض خطور چنین خیالی که واصل شده است، خودبینی غالب میشود و حجاب نورانی، او را به گمراهی میکشد؛ به قول شبستری:
کسی بر سرّ وحدت گشت واقف |
|
که او واقف نشد اندر مواقف |
سالک راه حق باید بسیاری از مقامات و منازل را پشت سر بگذارد تا اینکه سرانجام، روزی به منزل مقصود برسد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |