( 3566)لیک درکش در نمد آینه را |
|
کز تجلی، کرد سینا سینه را |
( 3567)گفت: آخر هیچ گنجد در بغل |
|
آفتاب حقّ و خورشید ازل؟ |
( 3568)هم دغل را هم بغل را بر درد |
|
نه جنون ملند به پیشش، نه خرد |
( 3569)گفت: یک اصبع چو بر چشمی نهی |
|
بیند از خورشید عالم را تهی |
( 3570)یک سر انگشت پرده ماه شد |
|
وین نشان ساتری الله شد |
( 3571)تا بپوشاند جهان را نقطهای |
|
مهر گردد منکسف از سقطهای |
( 3572)لب ببند و غور دریایی نگر |
|
بحر را، حق کرد محکوم بشر |
( 3573)همچو چشمه سلسبیل و زنجبیل |
|
هست در حکم بهشتی جلیل |
آینه در نمد کشیدن: نهادن آینه در پوششى نمدین براى محافظت آن،کنایه از این است که آینهْ تو محلِّ تجلی حقیقت است لیک آن را غلاف کن.
شام رسید اى ولد آینه نه در نمد ز آن که چو ظلمت شود نقش نبینى دگر[1]
خاموش شدن : سخن نگفتن
تجلّى کردن: تافتن و روشن ساختن.
سینا: یا طور سینا کوه معروفى است در قسمت جنوبى شبه جزیره سینا که امروز به نام جبل موسى معروف است. و تجلى الهى بر این کوه براى حضرت موسى (ع) بود: «... فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً ... چون نور خدا بر کوه تافت آن را پاره پاره ساخت و موسى بىهوش بیفتاد..».[2]
اصبع: انگشت.
ساترى: پوشاندن، پوشندگى.
ساتری الله: یعنی پوشانندگی خدا.
مهر: یعنی خورشید.
منکسف: یعنی خورشید گرفتگی
سقطه:یعنی واقعهْ شدید، یا لغزش واشتباه
غور: ژرفا، گودى.
بحر: استعاره از قلب.
سلسبیل: در لغت به معنى مى و نوشابهاى که آسان در گلو فرو رود. و چشمهاى در بهشت عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلاً [3]
زنجبیل: مى: و نیز بیخ رستنى است معروف. و در قرآن کریم است: «وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً»[4]
مضمون این ابیات این است ، بسا که وارد غیبى بر دل سالک در آید و او را حالتى دست دهد، اما بر اوست که حاکم این حالت بود نه مغلوب او. چنین حالت بر زید دست داده بود، اما او مىخواست، آن چه را بر دل وى در آمده آشکار سازد. به گفته مولانا پیامبر(ص) او را متنبّه مىسازد که پرده درى نباید کرد و پوشیدن گناه را از خدا باید آموخت.
که او هم ستّار العیوب است و هم پایان حال هر کس را از او پوشیده داشته تا وى در این عالم به قدر طاقت بکوشد و میان خوف و رجا به سر برد. سپس براى آن که این حقیقت را براى زید قابل درک سازد، و بدو که مىگفت آفتاب حق را چگونه مىتوان در بغل گنجانید نشان دهد مثالى مىآورد که خورشید جهان تاب را با نهادن یک انگشت بر چشم از دید خود پوشیده توان داشت. سپس با مثال دیگرى ساتر بودن خدا را بیان فرماید که سر انگشتى بر جسم نهادن مانع دیدن ماه براى تو مىشود لیکن مانع روشنى دادن ماه نخواهد شد. گناه مردمان هم در علم او آشکار است، لیکن آن را از چشم دیگران پوشیده مىدارد.
زید درپاسخ می گوید: طاقت نهان ساختن آن چه را که مىبینم ندارم. رسول (ص) او را امر به سکوت و متوجه ژرفایى دل مىکند که خدایش در اختیار آدمى نهاده است. چنان که جویهاى بهشت را به فرمان بهشتیان داشته، در بهشت پروردگار جلیل، چشمه سلسبیل و شرابی که عطر و طعم زنجبیل دارد در اختیار مؤمنان قرار داده است. [5]و همچون جادوگرى جادوان که هر چه خواهند کنند، پس چنین نیست که تو نتوانى آن چه را در دل دارى پنهان کنى. مولانا در این ابیات چنان که شیوه او و دیگر عارفان است جویهاى بهشتى را که در اختیار بهشتیان است به جویهایى همانند مىکند که در دلها روان است و آدمى تواند آن را در اختیار بگیرد، و اگر در این جهان این چهار جوى را به فرمان آورد، در آن جهان از آن چهار جوى تواند خورد:
چون ز دستت رُست ایثار و زکات گشت این دست آن طرف نخل و نبات
آب صبرت جوى آب خلد شد جوى شیر خلد مهر توست و وُد
ذوق طاعت گشت جوى انگبین مستى و شوق تو جوى خمر بین
این سببها آن اثرها را نماند کس نداند چونش جاى آن نشاند
این سببها چون به فرمان تو بود چار جو هم مر تو را فرمان نمود
هر طرف خواهى روانش مىکنى آن صف چون بُد چنانش مىکنى
3465- 3460 / د3
مولانا در ادامه می گوید : فرمان ما بر این چار جو به اختیار خود ما نیست بلکه آن به فرمان خدا در اختیارمان نهاده شده است تا دل ما آنها را هر جا که خواهد براند. غزالى گوید: «دست و پا و چشم و گوش و زبان و دیگر اندامهاى برونى و درونى خدمتکار قلب است و در فرمان او، و قلب متصرف در آنهاست هر گاه فرمان دهد چشم گشوده شود و پا به راه افتد و اگر به زبان فرمان دهد سخن گوید و دیگر اندامها نیز، و مسخّر بودن این اندامها به فرمان قلب همچون مسخّر بودن فرشتگان خدا راست»[6] و نیز مولانا گوید:
چیست آن کوزه تن محصور ما اندر او آب حواس شور ما
اى خداوند این خم و کوزه مرا در پذیر از فضل اللَّه اشترى
کوزهاى با پنج لوله پنج حس پاک دار این آب را از هر نجس
تا شود زین کوزه منفذ سوى بحر تا بگیرد کوزه من خوى بحر
2711- 2708 / د1
خلاصه این که حضرت به زید میگوید: آینه تو محلّ تجلی حقیقت است، لیک آن را غلاف کن، زیرا خودت هم توانایی گشودن این راز را نداری و مثل کوه طور که تجلی حق آن را پاره پاره و موسی(ع) را بیهوش کرد، تو نیز از تجلی حق ویران و گمراه خواهی شد. زید به حضرت جواب میدهد: یک آینه معمولی را میشود در غلاف نمدی و در بغل پنهان کرد اما «آفتاب حق و خورشید ازل» را نمیشود؛ چون حالتی پدید میآورد که ورای عقل و دیوانگی است. حضرت جواب میدهد: پنهان کردن اسرار الهی، به قدرت حق آسان میشود؛ گاه سر انگشتی خورشید را نهان میکند.
[1] - (دیوان سلطان ولد، ص 159، به نقل از لغتنامه)
[2] - سوره اعراف،آیه 143
[3] - سوره دهر،آیه 18.
[4] - سوره دهر،آیه 17.
[5]. دهر، آیههای 17 و 18.
[6] - (احیاء علوم الدین، ج 3، ص 5).
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |