( 372)گر بگویی شکر این رستن بگو |
|
کز بت باطن همت برهاند او |
( 373)مر سرت را چون رهانید از بتان |
|
هم بدان قوت تو دل را وا رهان |
( 374)سر ز شکر دین از آن برتافتی |
|
کز پدر میراث مفتش یافتی |
( 375)مرد میراثی چه داند قدر مال |
|
رستمی جان کند و مجان یافت زال |
( 376)چون بگریانم بجوشد رحمتم |
|
آن خروشنده بنوشد نعمتم |
( 377)گر نخواهم داد خود ننمایمش |
|
چونش کردم بسته دل بگشایمش |
( 378)رحمتم موقوف آن خوش گریههاست |
|
چون گریست از بحر رحمت موج خاست |
وارستن: رها شدن، نجات یافتن.
وارستن سر: کنایه از سجده نکردن، نپرستیدن.
رهاندن: نجات دادن، خلاص کردن.
میراثى: میراث خور، که میراثى از پدر یا خویشاوند یافته است.
( 369) اگر مىتوانى شکر خلاصى از بت ظاهرى را بجا آر تا از بت باطن نیز تو را برهاند. ( 370) با همان نیرو که سرت از سجده بت رهایى یافت دل را هم از بت پرستى مستخلص کن. ( 371) از این جهت از شکر آن که دین حق نصیب تو شده صرف نظر کردى که او را بارث از پدران برده و ارزان یافتهاى. ( 372) کسى که ارث برده قدر مال را چه مىداند رستم جان کنده و زال برایگان. ( 373) وقتى بنده را بگریانم رحمتم بجوشش آمده بنده گریان منقلب الحال طعم نعمتم را مىچشد . ( 374) وقتى بخواهم ندهم از اول نشانش نمىدهم و اگر دل بستهاش کردم یقیناً کار گشایى از او خواهم کرد . ( 375) رحمت من با آن گریههاى مطبوع بستگى دارد وقتى گریه آمد از دریاى رحمت موجها بر مىخیزد . (- تا ابر نگرید چمن نخواهد خندید و تا طفل گریه نکند شیر مادر بجوش نخواهد آمد .
مولانا میگوید: با تلاشهای پیگیرانهْ انبیا، سرِ تو از سجدهْ بتپرستی نجات پیدا کرد تا حقی که پیامبر برگردن همهْ امتها دارد دریابی و آن را نیک بشناسی. لکن در اینجا سخن از بتِ دیگری است که پرستش او از همهْ بت پرستیها بدتر است و آن، بت نفس یا بت باطن شماست. پس دل را از رفتن در پی خواهشهای نفس آزاد کن. مولانا میگوید: تو بدان سبب از سپاسگزاری دین، یکتاپرستی رخ برتافتهای که دین را از پدرانت مفت و مجانی به دست آوردهای. بهراستی داشتن دین شکرگزاری دارد اما چون مانند میراث از پدر به ما رسیده قدر آن را نمیدانیم و ارزشی برایمان ندارد. مثل جانفشانی رستم در راه افتخار و شرف که زال آن را مفتومجانی به ارث برد. باز مولانا از طرف خدا چنین سخن میگوید: وقتی پروردگار بندهای را بستهْ عشق خود کند در دل او روزنهْ معرفت میگشاید و این گریه و زاریهای ما و چشمتر سالک، نشانهْ عنایت خاص و رحمت ویژه الهی است که حکایت از بهجوش آمدن دریای رحمت حق است. اگر خدا نخواهد که رحمتش شامل حال کسی شود او را نمیگریاند. رحمت خدا بستگی به گریههای خوب و لطیفی دارد که از ژرفای دل برآید. هرگاه بندهای از سرِ اخلاص بگرید، از دریای الهی امواجی بر میخیزد.
اى خنک چشمى که آن گریانِ اوست وى همایون دل که آن بریانِ اوست
آخر هر گریه آخر خندهاى است مردِ آخر بین مبارک بندهاى است
هر کجا آب روان سبزه بود هر کجا اشکى روان رحمت شود
820- 818 / د / 1
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |