( 660)حاضر آوردند چون فتنه فُروخت |
|
اُشترِ کُردى که هیزم مىفروخت |
( 661)کُرد بىچاره بسى فریاد کرد |
|
هم موکَّل را به دانگى شاد کرد |
( 662)اُشترش بُردند از هنگام چاشت |
|
تا شب و افغان او سودى نداشت |
( 663)بر شتر بنشست آن قحط گران |
|
صاحب اشتر پى اشتر دوان |
( 664)سو به سو و کو به کو مىتاختند |
|
تا همه شهرش عیان بشناختند |
( 665)پیش هر حمّام و هر بازار گه |
|
کرده مردم جمله در شکلش نگه |
( 666)ده منادىگر بلند آوازیان |
|
تُرک و کُرد و رومیان و تازیان |
( 667)مفلس است این و ندارد هیچ چیز |
|
قرض تا ندهد کس او را یک پشیز |
( 668)ظاهر و باطن ندارد حبّهاى |
|
مفلسى قلبى دغایى دَبّهاى |
( 669)هان و هان با او حریفى کم کنید |
|
چون که گاو آرد گره محکم کنید |
( 670)ور به حکم آرید این پژمرده را |
|
من نخواهم کرد زندان مُرده را |
( 671)خوش دَم است او و گلویش بس فراخ |
|
با شِعار نو دثارِ شاخ شاخ |
( 672)گر بپوشد بهر مکر آن جامه را |
|
عاریه است آن تا فریبد عامه را |
فُروخت: از افروختن: شعلهور شدن.
شب آمد گران شمع بفروختند به هر جاى آتش همىسوختند
(فردوسى، به نقل از لغتنامه)
فتنه فروختن: یعنی بالا گرفتن فتنه. و در اینجا کنایت از گفت و گوها و جنجال است.
مُوَکَّل: گمارده. آن که از سوى قاضى مأمور گرداندن مفلس بوده است.
به دانگى شاد کردن: کنایت از رشوتى اندک به وى دادن.
قَحطِ گِران: کنایت از مرد مفلس،همان زندانی پرخور.
عیان: آشکارا، روشن.
بلند آوازیان: یعنی کسانی که دارای صدای رسا هستند
پشیز: خردترین سکه عصر ساسانیان، و در اینجا کنایت از مطلق پول خرد.
قَلب: متقلّب، دروغگو.
دغا: ناراست، نادرست.
دَبَّه: نیکلسون آن را چرب زبان، حیلهگر، و روده دراز معنى کرده است، یعنی افزون طلب وطماع.
حریفى: معامله، داد و ستد.
گاو آوردن: یک مثل قدیمی است. و این مثل کنایت از بىنهایت چست و چابک بودن شخص است در دزدى. انقروی داستانی را دراین رابطه مىآورد ، خلاصه آن اینکه: دو دزد بر سر استادى خود سخن مىگفتند و دزدى با سابقه را حَکَم کردند. او گفت دزد ماهر کسى است که گاوى را به کسى بفروشد و هم در آن روز آن را بدزدد. یکى از دزدان گاوى را به زارعى فروخت و چون زارع آن گاو را با گاو دیگر به گاو آهن بست دزد با رفیقش به مزرعه رفت و او را گفت تو همین جا بنشین و بگو چه عجب چه عجب. مرد چنین کرد. چون زارع نزد او رفت تا بپرسد موجب عجب چیست؟ دزد رفت و گاو را برد. از آن سو زارع نزد مرد رفت و سبب عجب گفتن پرسید. گفت از آن که تو یک گاو به گاو آهن بستهاى. مرد کشاورز چون نگریست و گاو را ندید او نیز به عجب گفتن ایستاد.
به حکم آوردن: به دادگاه براى محاکمه آوردن.
پژمرده: نژند بىچیز.
مُرده: کنایت از بىچیزى، از آن جهت که مفلس همچون مرده است.
شِعار: آن چه در زیر لباس پوشند، زیر پوش.
دِثار: آن چه روى لباس پوشند. (ظاهرش نژند است ولى چنان نیست که مىنمایاند).
شاخ شاخ: ریش ریش، پاره پاره.
( 660) شتر کردى را که هیزم فروش بود آوردند. ( 661) کرد فریاد کرد که من شتر خود را نمىدهم حتى پول کمى هم بمأمور این کار داد. ( 662) ولى فریاد او فایده نبخشید و شترش را از صبح تا شب بردند. ( 663) و آن شخص بر شتر سوار شده صاحب شتر هم از دنبال او براه افتاد. ( 664) محله بمحله و کوچه بکوچه او را گردش دادند تا همه اهل شهر بشناسند. ( 665) در جلو هر حمام و هر بازارچه مردم بچهره او نگاه کردند که بشناسند. ( 666) ده نفر جارچى بزبانهاى مختلف کردى و ترکى و فارسى و عربى و غیره جار کشیدند. ( 667) که این شخص مفلس است و هیچ چیز ندارد کسى باو قرض ندهد. ( 668) این در ظاهر و باطن هیچ ندارد آدم قلب و دغل و حقه بازى است. ( 669) با او طرف معامله نشوید وقتى او را ببینید در کیسه خود را محکم ببندید. ( 670) اگر این مرد را براى محاکمه و داد خواهى بیاورید من بزندان نخواهم فرستاد. ( 671) او خوش صحبت و خوش دهن است ولى براى مال مردم گلویش خیلى فراخ است لباس ظاهریش نو و لباس زیرش پاره پاره است. ( 672) اگر لباس نو مىپوشد عاریه است و براى فریب مردم پوشیده است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |