دانش بیش از آن است که به شمار در آید، پس از هر چیز نیکوترینش را برگیر . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
تاثیر غذا(1)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:30 صبح  

حالات روحی انسان (قبض وبسط)

تأثیر غذا

(4005)ای دریغا لقمه‌ای دو خورده شد

 

جوشش فکرت از آن افسرده شد

(4006)گندمی خورشید آدم را کسوف

 

چون ذَنَب شعشاع بدری را خسوف

(4007)اینت لطف دل که از یک مشت گِِل

 

ماه او چون می‌شود پروین‌گُسِل

(4008)نان چو معنی بود، خوردش سود بود

 

چون‌که صورت گشت انگیزد جُحود

(4009)همچو خارِ سبز کاشتر می‌خورد

 

زان خورش صد نفع و لذّت می‌برد

 

(4010)چونک آن سبز‌یش رفت و خشک گشت

 

چون همان را می‌خورد اشتر ز دشت

 

 

(4011)می‌دراند کام و لُنجَش ای دریغ

 

کآن‌چنان ورد مُرَبّی گشت تیغ

 

 

لقمه‏اى دو: استعارت از مطالبى که در طى سروده های خود بیان کرد و نکته‏هاى دقیق که اظهار فرمود. «و مى‏توان اشارت به تمتع دنیوى گرفت.»

افسرده شدن جوشش فکرت: توجه از عالم جمع به عالم تفرقه.

گندمى: آن چه آدم در بهشت از خوردن آن منع شد، و در اینجا احتمالاً مقصود حالتى است که او را از شور و نشاط باز داشته است.

کسوف: گرفتن آفتاب و در اینجا محجوب شدن مقصود است.

ذَنَب: در لغت یعنی دُم و در اصطلاح نجوم، خورشید و ماه که هر کدام مدار جداگانه‌ای دارند، آن نقطه‌ای ‌را که دو مدار در مقابل هم قرار می‌گیرند، «تقاطع» نامند و دو نقطه تقاطع را «عقدتین» گویند و عقد جنوبی را «ذنب» نامند.

شعشاع: خوب خلقت، خوش نما، مقصود درخشندگى است.

خسوف: ماه گرفتن.

مشت گل: استعاره از اندک توجه به دنیا.

پروین: ثریا و آن شش ستاره است بر کوهان گاو.

پروین گسل: گسلیده مانند پروین، پراکنده.

ماه پروین گسل شدن: از حالت جمع به حالت تفرقه افتادن.

جحود: انکار و در اینجا مقصود حجاب دل است.

لنج: یعنی لب و دهان.

ورد: گل.

مربّى: پرورده.

آن ورد مرّبی تیغ گشت: یعنی آن گل پرورده به خار تبدیل شد.

مولانا بارها به تأثیر غذا و خوراکی بر روح ـ که ممکن است لقمه‌ای حرکت ذهنی را کند کرده و حوصله و تحمل را بکاهد ـ سخن گفته است:

          دوش دیگر لون این مى‏داد دست             لقمه چندى در آمد ره ببست‏

          بهر لقمه گشته لقمانى گرو             وقت لقمان است اى لقمه برو

          از براى لقمه‏اى این خار خار             از کف لقمان برون آرید خار

1962- 1960/د 1

در این‌جا نیز با اشاره به تأثیر غذا در تاریکی روح می‌گوید: لقمه، مانند گندمی است که حضرت آدم به‌واسطه خوردن آن از بهشت رانده شد و این امر و (نافرمانی از حق) خورشید وجود او را مانند کسوف، تیره کرد؛ و یا لقمه مانند خسوف است که می‌تواند تابش بدر را بپوشاند.

 مولانا می‌گوید: این از لطافت دل است که حتی لقمه‌ می‌تواند آن را از مسائل روحانی و معنوی دور می‌کند. اگر نان، بدون توجه به مسائل صوری و مادی، فقط به عنوان مایه فعالیت قوای ذهنی به‌کار رود، در‌این صورت مفید است؛ اما اگر به عنوان لذت مادی خورده شود، انکار و گمراهی پدید می‌آورد.

درمجموع مى‏توان گفت این سخن مولانا تعبیرى از قبض و بسط است که عارفان را دست مى‏دهد. چنین اظهار نظر نماینده حالت بسطى است که بر وى دست داده، سپس از آن حالت در آمده است و افشاى آن حال را با چنین گفته‏ها ترک اولى دیده، و چنین اتفاقات براى خاصان خدا نیز رخ مى‏دهد چنان که در جاى دیگر گوید:

          چشم آدم چون به نور پاک دید             جان و سرّ نامها گشتش پدید

         چون ملک انوار حق در وى بیافت             در سجود افتاد و در خدمت شتافت‏

          این چنین آدم که نامش مى‏برم             گر ستایم تا قیامت قاصرم‏

          این همه دانست و چون آمد قضا             دانش یک نهى شد بر وى خطا

1249- 1246/د 1


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(29)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:29 صبح  

گفتن امیر المؤمنین علی کرّم اللهُ وجهه، با قِرن ِخود که: چون خُدو انداختی

در روی من، نفس ِمن جنبید واخلاص ِعمل نماند، مانع کشتن تو آن شد.

(3990)گفت امیرالمؤمنین با آن جوان

 

که به هنگام نبرد ای پهلوان

(3991)چون خدو انداختی در روی من

 

نفس جنبید و تبه شد خوی من

(3992)نیم بهر حق شد و نیمی هوا

 

شرکت اندر کار حق نبود روا

(3993)تو نگاریده‌ کف مولی ستی

 

آنِ حقی کردهْ من نیستی

(3994)نقش حق را هم به امر حق شکن

 

بر زجاجه‌ دوست سنگ دوست زن

(3995)گبر، این بشنید و نوری شد پدید

 

در دل او تا که زناری برید

(3996)گفت من تخم جفا می‌کاشتم

 

من تو را نوعی دگر پنداشتم

(3997)تو ترازوی احدخو بوده‌ای

 

بل زبانهْ هر ترازو بوده‌ای

(3998)تو تبار و اصل و خویشم بوده‌ای

 

تو فروغ شمع کیشم بوده‌ای

(3999)من غلام آن چراغ چشم‌جو

 

که چراغت روشنی پذرفت ازو

(4000)من غلام موج آن دریای نور

 

که چنین گوهر برآرد در ظهور

(4001)عرضه کن بر من شهادت را که من

 

مر تو را دیدم سرافراز زمن

(4002)قرب پنجه‌کس ز خویش و قوم او

 

عاشقانه سوی دین کردند رو

(4003)او به تیغ حلم چندین حلق را

 

واخرید از تیغ و چندین خلق را

(4004)تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر

 

بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر

 

قِرن: یعنی هماورد

مولی: دراین جا یعنی خدا

نگاریده: کنایه از آفریده.

کرده: ساخته، آفریده.

زُجاجه: شیشه.

گبر: در لغت پیرو کیش زرتشت است اما در تداول گویندگان و نویسندگان فارسى به معنى مطلق کافر به کار رفته است.

زنّار: رشته‏اى که ذمیان نصرانى بر کمر مى‏بستند.[1]

زنّار بریدن: مجازاً ترک بى‏دینى کردن، به دین حق در آمدن، ایمان آوردن .

تخم جفا کاشتن: جفا کردن، بى‏داد کردن.

زبانه هر ترازو: یعنی تو ترازویی هستی که در عدالت ودرستی خوی الهی داری وزبانهْ شاهین همهْ ترازوها، یا محور اصلی عدالت تویی. همچنین معیار شناخت مؤمن از منافق، و بدین جهت است که رسول (ص) در وصف او فرمود: «مؤمن تو را دشمن نگیرد و منافق دوستى تو نپذیرد»[2]

تبار: دودمان، خویشاوندان، بسیار نزدیک.

چشم جو: خواهان آن که چشم حقیقت بین دارد. ممکن است مقصود از چراغ چشم جو رسول (ص) باشد و یا خداوند که «اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ»[3]

حلم: بردبارى، شکیبایى.

قوم: دودمان، تیره.

مولا علی به آن پهلوان مغلوب که آب دهان بر روی مولا ریخت و مولا شمشیر را انداخت و از او پرسید که چرا مرا نکشتی و شمشیر را انداختی، در این قسمت پاسخ می‏‏دهد: اگر تو را می‏‏کشتم نیمی از این عمل برای حق بود و نیمی دیگر برای هوای نفس و خودپرستی و این در حکم شریک‌قراردادن برای پروردگار بود و انبازی در کار حق روا نیست، چراکه تو ساخته و پرداختهْ حضرت پروردگار هستی. تو را حق تعالی آفریده و مصنوع و مخلوق من نیستی. نقش حق را هم باید به فرمان حق شکست. بر شیشهْ دوست هم، سنگ دوست را بزن؛ یعنی انسان مصنوع دست الهی است و شیشه‌ای است که در کارگاه هستی حق ساخته شده است. ازاین‌رو باید با سنگ مشیت و ارادهْ حق شکسته شود، نه با سنگ هوا و هوس آدمی.

آن پهلوان نامسلمان تا چنین سخنانی از مولا شنید، در دلش نوری پیدا شد و فوراً از بی‌دینی دست کشید و گفت: من کینه و دشمنی را دامن می‏‏زدم و در حق تو جفا کردم. گمان می‏‏کردم تو اهل هوا و هوس و انتقامی، اما تو ترازویی هستی که در عدالت و درستی خوی الهی داری و زبانهْ شاهین همه ترازوها، یا محور اصلی عدالت تویی. من نه تنها دشمن تو نیستم، احساس می‏‏کنم که من و تو بسیار به هم نزدیک و وابسته‌ایم و اگر من کیش و مذهبی دارم، تو روشنایی آن هستی. و تو ای علی، آن حقیقتی هستی که چشم بینا می‌جوید و چراغ دلت از او روشنایی پذیرفت و من غلام و بندهْ موج آن دریای نوری هستم که مانند تو گوهری معنوی پدید آورده است. ای علی، بر من شهادت را عرضه کن و آماده‌ام که شعار: «لااله الا الله و محمداً رسول الله» را بگویم و مسلمان شوم. من تو را سرافراز دوران و گزیدهْ زمان شناختم.

بردباری امام علی(ع) موجب شد که گروهی ایمان بیاورند و شمشیر، حلق آنها را نبُرد. این پیروزیِ بزرگ‌تری است و به همین دلیل، مولانا حلم را به تیغ تشبیه می‏‏کند و می‌‌گوید: شمشیر حلم و بردباری از تیغ آهنین تیزتر است، بلکه از صد لشکر هم بیشتر پیروزی به بار می‏‏آورد.



[1] - (از حاشیه برهان قاطع).

[2] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 45).

[3] - سورهْ نور،آیهْ 35


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(28)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:28 صبح  

عاشقانِ حق ازعالم صورت رسته وبه عالم معنا پیوسته اند

(3979)من نیم سگ شیر حقم حق‌پرست

 

شیر حق آن است کز صورت برست

(3980)شیر دنیا جوید اشکاری و برگ

 

شیر مولا جوید آزادی و مرگ

(3981)چون‌که اندر مرگ بیند صد وجود

 

همچو پروانه بسوزاند وجود

(3982)شد هوای مرگ طوق صادقان

 

که جهودان را بد این دم امتحان

(3983)در نبی فرمود کای قوم یهود

 

صادقان را مرگ باشد گنج و سود

(3984)هم‌چنان‌که آرزوی سود هست

 

آرزوی مرگ بردن زآن به است

(3985)ای جهودان بهر ناموس کسان

 

بگذرانید این تمنا بر زبان

(3986)یک جهودی این قدر زهره نداشت

 

چون محمد این علم را برفراشت

(3987)گفت اگر رانید این را بر زبان

 

یک یهودی خود نماند در جهان

(3988)پس یهودان مال بردند و خراج

 

که مکن رسوا تو ما را ای سراج

(3989)این سخن را نیست پایانی پدید

 

دست با من ده چو چشمت دوست دید

 

سگ: کنایه از طالب دنیا که «الدّنیا جِیْفَةٌ وَ طالبُها کِلاب – دنیا مردار است وخواستارانش سگانند»[1]

شیر حق: اسد اللّه، مرد خدا.

شیر مولا: یعنی شیر خدا و اسدالله که مولا علی است.

از صورت رستن: به جسم بى‏اعتنا بودن، تن رها کردن. به این زندگی صوری ومادی دل ننهاد وخود را از آن آسوده کرد.

شیر دنیا: دنیا پرست.کسی که جویندهْ منافع این جهانی باشد. و به دنبال شکار و روزی دنیایی می‏‏رود.

اشکارى: (اشکار یاء مصدرى) در خور شکار.

برگ: مال و متاع دنیا.

آزادى و مرگ: رها شدن از قید تن و اشارت است به حدیث «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[2]

 بمیر اى دوست پیش از مرگ اگر مى زندگى خواهى         که ادریس از چنین مردن بهشتى گشت پیش از ما

سنایى

هوا: دوستى.

جهودان و امتحان آنان: اشاره است به این آیه از قرآن کریم «قُلْ یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ اَلنَّاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ- » بگو اى آنان که یهودى شدید اگر مى‏پندارید شما دوستان خدایید نه دیگر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست گویانید» [3]. و نیز «قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ اَلدَّارُ اَلْآخِرَةُ عِنْدَ اَللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ اَلنَّاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»[4]

گنج و سود: رسیدن به بهشت و در انحصار داشتن آن.

ناموس: در ادبیات فارسى و عربى به چند معنى به کار رفته است و در اینجا، آبرو مناسبتر مى‏نماید:

          تا که ناموسش به پیش این و آن             نشکند بر بست این او را دهان‏

3237 /د1

تمنّا: تمنى، آرزو.

زهره: جرأت.

علم افراشتن: اعلام کردن.

سراج: چراغ، روشنایى.

مولا علی(ع) می‏‏گوید: من شیری هستم که حق را می‏‏پرستم و او را عبادت می‏‏کنم. من شیر حقم؛ شیر حق کسی است که از عالم صورت رسته و به عالم معنا پیوسته باشد.

شیر خدا می‏‏خواهد از این جهان و زندگی صوری آزاد شود و به حق بپیوندد. چون شیر حق در مرگ و فنای از دنیا و تعلقات آن، وجودهای بی‌شمار می‏‏بیند، از این‌رو هم‌چون پروانه، وجود خود را می‏‏سوزاند و با شعلهْ عشق، هوای نفسانی‌اش را می‏‏کُشد.

عاشقان صادق حق، آرزوی مرگ را مانند طوق برگردن خود افکنده‌اند، اما جهودان و منکران می‏‏ترسند که آرزوی مرگ کنند. پروردگار به پیامبر(ص) می‏‏فرماید: «بگو: ای یهودان، اگر می‏‏پندارید که شما دوستان خدایید نه مردم دیگر، پس از او مرگ بخواهید، اگر راست‌گو هستید.» [5] خداوند متعال در قرآن فرموده است: ای قوم یهود، مرگ برای راست‌گویان مؤمن، گنج و سود است. همان‌گونه که در دنیا، اهل دنیا آرزوی سود و نفع می‏‏کنند، برای صادقان آرزوی مرگ‌کردن به مراتب بهتر است. ای جهودان، برای آن‌که در میان مردم حفظ آبرو کرده باشید، آرزوی مرگ را به زبان جاری کنید، اما آن‌گاه که حضرت رسول، تکلیف تمنّای مرگ را برای جهودان درخواست کرد، حتی یک جهود جرأت نکرد چنین آرزویی را به زبان بیاورد. مولانا می‏‏گوید: تمنّای مرگ برای قوم یهود، امتحان بود و نشان می‏‏داد که آنها به راستی ایمان ندارند، همان‌طور که در قرآن آمده است: « وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»: آنان هرگز تمنّای مرگ نمی‏‏کنند، به‌دلیل اعمالی که از پیش فرستاده‌اند و خداوند ظالمان را به‌خوبی می‏‏شناسد. [6] پس قوم یهود مال و خراج نزد رسول بردند و گفتند: ای چراغ جهانیان، ما را رسوا مکن، زیرا ما اهل جان‌دادن نیستیم، تسلیم می‏‏شویم و مالیات می‏‏پردازیم.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 216).

[2] - (احادیث مثنوى، ص 116).

[3] - سوره جمعه،آیه 6

[4] - سوره بقره، آیه94).

[5]. سورهْ جمعه، آیهْ 6.

[6] - سورهْ جمعه آیهْ ‌7


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به پیامبرص(2)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:26 صبح  

انتقاد از پندارگرایی

(3972) آن گمان و ظن منافق را بود            

 

کو قیاس از جان زشت خود کند

(3973) آبگینه زرد چون سازى نقاب            

 

زرد بینى جمله نور آفتاب‏

(3974) بشکن آن شیشه کبود و زرد را            

 

تا شناسى گرد را و مرد را

(3975) گرد فارس، گرد سر افراشته            

 

گرد را تو مرد حق پنداشته‏

(3976)گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین            

 

چون فزاید بر منِ آتش جبین‏

(3977) تا تو مى‏بینى عزیزان را بشر            

 

دان که میراث بلیس است آن نظر

(3978) گر نه فرزند بلیسى اى عنید            

 

پس به تو میراث آن سگ چون رسید

آن گمان : یعنی گمان این که پیامبر(ص) برای حبِّ دنیا به فتح مکه اقدام کرد.

شیشه کبود و زرد: آن چه مانع دیدن حقیقت است.

گرد: استعارت از ظاهر.

مرد: ولى خدا، گزیده حق.

فارس: سوارکار درمیدان جنگ.

گرد فارس: استعارت از جسم خاکى او که چون دیگر مردم است:

          خاک بر باد است بازى مى‏کند             کژ نمایى پرده سازى مى‏کند

        اینکه بر کار است بى‏کار است و پوست             و آن که پنهان است مغز و اصل اوست‏

1282- 1281/د 2

فرع: شاخه.

طین: گل.

فرع طین: بر آمده و ساخته از گل: آدم.

آتش جبین: ساخته از آتش، یعنی شیطان، ابلیس که خود را برتر از آدم وخاک دانست،چون از آتش بود.ابلیس چون به سجده آدم مأمور گردید از آدم کالبد خاکى را دید و گفت من از او برترم که او از خاک است و من از آتش:

          علّت ابلیس أنا خیرى بدست             وین مرض در نفس هر مخلوق هست‏

3216 /د1

چند که مردمان خاصان خدا را چون خود مى‏پندارند، سخره ابلیسند و اگر سخره شیطان نیستند مکابره با مردان حق چرا مى‏کنند.

          اول آن کس کین قیاسکها نمود             پیش انوار خدا ابلیس بود

          گفت نار از خاک بى‏شک بهتر است             من ز نار و او ز خاک اکدر است‏

3397- 3396/د 1

عنید: سرکش ولج باز، آن که دیده و دانسته از حق بر گردد، رد کننده حق.

چکیدهْ گفتار مولانا در این ابیات این است که: طبیعت انسان ها چنان است که طنیت دیگران را در آینه تصور خود مى‏بینند. طالب دنیا پندارد همگان چون او دنیا طلبند. مولانا چنان که روش اوست در تمثیل مى‏گوید اگر کسى بر چشم خود شیشه زردى نهد و از پس آن بنگرد همه جا را زرد خواهد دید. پس منافقِ دنیا طلب کوشش اولیاى خدا را در هدایت مردمان ناشى از دنیا طلبى و یافتن ریاست مى‏داند و درون تیره وى بدو مجال اندیشیدن نمى‏دهد تا بیندیشد که پیمبر به آسمان و زمین چشم ندوخت و از مال دنیا حبّه‏اى نیندوخت. چنین کس را شام و عراق به چه کار آید. مولانا می افزاید براى شناخت مرد حق و جدا کردن او از مدعیان دروغ‏گو باید دیده جسم بین را بست و آن جز با ریاضت و مدد خواهى از خدا وند متعال ممکن نیست.

اگر آن پرده از چشم برداشته شد، مرد حق از طالب دنیا شناخته خواهد شد. اما آن که دیده حقیقت بین ندارد تنها جسم را تواند دید و او را از درون آن آگاهى نیست.

لاجرم عارفانه کامل را چون دیگر مردمان مى‏پندارد چنان که کوته بینان قریش در باره رسول خدا مى‏گفتند «ما لِهذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی اَلْأَسْواقِ...- » این فرستاده را چه افتاده است که خوردنى مى‏خورند و در بازارها مى‏رود...» [1]



[1] - سوره فرقان،آیه 7.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به پیامبرص(1)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:25 صبح  

بیان آن که فتح طلبیدن ِمصطفی صلی اللهُ علیه وسلّم، مکّه را

وغیر مکّه را، جهت دوستی ملک دنیا نبود، چون فرموده است:

« الدّنیا جیفةٌ »، بل که به امر بود

مشاهدهْ جمال حق

پیامبرچنان مست عشق پروردگار بود که دیده‏اش از حق منحرف نمى‏گردید و به زیباییهاى این جهان نمى‏نگریست:

(3963)جهد پیغمبر به‌فتح مکه هم

 

کی بود در حُبّ دنیا متهم؟

(3964)آن‌که او از مخزن هفت آسمان

 

چشم و دل بربست روز امتحان

(3965)از پی نظارهْ او حور و جان

 

پر شده آفاق هر هفت آسمان

(3966)خویشتن آراسته از بهر او

 

خود ورا پروای غیر دوست کو

(3967)آن‌چنان پُرگشته از اجلال حق

 

که درو هم ره نیابد آل حق

(3968)لا یَسع فینا نَبیٌ مُرسلُ

 

والمَلَک و الرّوحُ ایضاً فاعقلوا

(3969)گفت ما زاغیم هم‌چون زاغ نه

 

مست صباغیم مست باغ نه

(3970)چون‌که مخزن‌های افلاک و عقول

 

چون خسی آمد بر چشم رسول

(3971)پس چه باشد مکه و شام و عراق

 

که نماید او نبرد و اشتیاق؟

 

جهد: کوشش.

فتح مکه: در سال هشتم هجرت رخ داد.

متهم: تهمت زده شده، تهمت نهاده.

مخزن: در لغت گنجینه و در این بیت استعارت از نعمتهاست.

روز امتحان: ظاهراً مقصود سخنى است که رسول (ص) در روزهاى آخر زندگى بر منبر فرمود که «بنده‏اى را خدا میان گزیدن دنیا و آخرت مخیر کرد و او آخرت را گزید» و همچنین ممکن است اشاره به این داستان باشد که چون شب معراج ندایى از چپ و راست شنید توجهى نکرد. و نیز دنیا خود را به صورت زنى با همه زیورهایش بدو نمایاند و پیغمبر (ص) اعتنایى نفرمود.[1] ولى به قرینه بیت بعد ظاهراً فرموده‏ى او در روزهاى بیمارى مقصود است.

و را: او را.

اجلال: بزرگى.

آل حق: پیمبران.

لا یسع: نمى‏گنجد. مأخوذ است از «لى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لا یَسَعُنى فیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نبىٌّ مُرسلٌ- » مرا با خدا وقتى ست که در آن با من نمى‏گنجد هیچ ملک مقرب و یا پیغمبر فرستاده» ظاهراً از منقولات متصوفه است چنان که مرحوم فروزانفر در احادیث مثنوى آورده است[2]، و مقصود صوفیان از استناد بدان مقام استغراق یا محو و فناى در حضرت حق است.[3]

روح: چنان که در حدیث منقول دیده مى‏شود لفظ روح در آن نیست و مولانا آن را با توجه به آیه «تَنَزَّلُ اَلْمَلائِکَةُ وَ اَلرُّوحُ..»[4] براى رعایت وزن آورده است و در جاى دیگر گوید:

          تَعْرُجُ الرّوحُ إلیه وَ المَلَک             مِنْ عُروجِ الرّوحَ یَهْتَزُّ الفَلَک‏

3440/د 1

فاعقلوا: (جمله فعلیه) پس تعقل کنید، پس بیندیشید.

ما زاغ: از ما (حرف نفى) زاغ (مفرد مذکر فعل ماضى، از حق به یک سو نشد، خطا نکرد) برگرفته است از قرآن کریم «ما زاغَ اَلْبَصَرُ وَ ما طَغى‏- » چشم به یک سو خطا نکرد و از حد در نگذشت»[5]

صَبّاغ: رنگرز، و در اینجا مقصود پروردگار است و تعبیر برگرفته است از آیه «صِبْغَةَ اَللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللَّهِ صِبْغَةً...»[6]

«مست صبّاغیم»: یعنی مست پروردگاری هستیم که این باغ هستی را آفریده است و به آثار صوری آفرینش کاری نداریم.

مخزنهاى افلاک و عقول: آن چه در فلک‏ها و زمین است آن چه در جهان و در اندیشه گنجد.

در پایان گفتگوى رکابدار با امیر مؤمنان سخن امام این بود که او از خود گذشته است و کسى را که فناى راه حق است پرواى امیرى و خلافت نیست. و چون جاى این سؤال است که پس غزوه‏هاى پیغمبر با مشرکان عرب و سرانجام فتح مکه به دست او براى چه بود مولانا بدین پرسش پاسخ صریح نمى‏دهد، چه با ستودن پیمبر به اوصافى خاص پاسخ روشن خواهد بود که اگر غرض پیغمبر از گرفتن مکه دستیابى به مال و جان بود از دنیا و آن چه در آن است دیده نمى‏پوشید و زندگانى را چنان بر خود سخت نمى‏گرفت. او از عشق پروردگار چنان مست بود که دیده‏اش از حق منحرف نمى‏گردید و چنان به خدا پرداخته بود که به این جهان و زیباییهاى آن نمى‏نگریست:

          به سوداى جانان ز جان مشتغل             به ذکر حبیب از جهان مشتغل‏

          به یاد حق از خلق بگریخته             چنان مست ساقى که مى‏ریخته‏

(بوستان، بیتهاى 1646- 1647)

سخن مولانا درهمین رابطه چنین است که: پیامبر(ص) در روز امتحان، چشم و دلش را از مخزن هفت‌‌آسمان بست؛ یعنی آن جناب وقتی که به معراج حقایق رفت، اصلاً به جذّابیت‏های دنیوی نگاه نکرد. «روزامتحان» اشاره به این ماجراست که همهْ عوالم غیب را با هشت بهشت وحور و غلمان و... بر خواجه عالم (ص) عرضه داشتند و آن حضرت از همه آنها اعراض کرد تا این‌که این آیهْ نازل شد:« ما زاغَ اَلْبَصَرُ وَ ما طَغى»: چشم محمد (ص) به چپ و راست نگرایید - محوجمال حق بود ـ و از حد اعتدال خارج نشد. روح پیامبر چنان سرشار از بزرگداشت و محو مشاهده حق بود که به مؤمنان و دیگر بندگان حق نیز نپرداخت. مولانا به حدیث نبوی اشاره می‏‏کند: «لی مع الله وقت لایسعُنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل»؛ مرا با پروردگار حالی است که در آن نه فرشته مقربی می‏‏گنجد و نه پیامبر مرسل دیگر. این حدیث را صوفیان بیان استغراق بنده در مشاهده جمال حق دانسته‌اند. مولانا در این بیت از زبان پیامبر می‏‏گوید: در میان ما پیامبر مرسلی نمی‏‏گنجد و نیز فرشته‌ای و نیز روح. پس بیندیشید که آیا این حال را می‏‏فهمید؟

مولانا از زبان پیامبر می‏‏گوید: ما مصداق آن آیهْ قرآنیم و جمال حق را بی‌لغزش و خطا می‏‏بینیم، نه هم‌چون زاغی که به باغ در آید و در پی طعمهْ خویش است. کسی که چشم به جمال حق دوخته، پیش چشم او گنجینه‏های افلاک و عقول، مانند خسی جلوه می‏‏کند. فتح مکه و عراق و شام چه ارزشی می‏‏توان داشته باشد تا بر سر آنها جنگ کند؟



[1] - (بحار الانوار، ج 18، ص 319- 320)

[2] - احادیث مثنوى ،ص 39

[3] - رجوع شود به: گلستان، ص 329.

[4] - سوره قدر،آیه 4

[5] - سوره نجم،آیه 17.

[6] - سوره بقره،آیه 138.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 600 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1401034 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]