هرگاه خدا بنده‏اى را خوار دارد ، او را از آموختن علم برکنار دارد . [نهج البلاغه]
عرشیات
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(27)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:23 صبح  

افتادن ِرکابدار هر باری پیش ِامیر المؤمنین علی کرّم اللهُ وجهه،

که : « ای امیر المؤمنین مرا بکش واز این قضا برهان »

(3953)باز آمد کای علی زودم بکش

 

تا نبینم آن دم و وقت ترش

(3954)من حلالت می‌کنم خونم بریز

 

تا نبیند چشم من آن رستخیز

(3955)گفتم: ار هر ذره‌ای خونی شود

 

خنجر اندر کف به قصد تو رود

(3956)یک سر مو از تو نتواند برید

 

چون قلم بر تو چنان خطی کشید

(3957)لیک بی‌غم شو شفیع تو منم

 

خواجهْ روحم نه مملوک تنم

(3958)پیش من این تن ندارد قیمتی

 

بی تن خویشم فتی ابن الفتی

(3959)خنجر و شمشیر شد ریحان من

 

مرگ من شد بزم و نرگسدان من

(3960)آن‌که او تن را بدین سان پی کند

 

حرص میری و خلافت کی کند

(3961)زان به ظاهر کو شد اندر جاهو حکم

 

تا امیران را نماید راه و حکم

(3962)تا امیری را دهد جانی دگر

 

تا دهد نخل خلافت را ثمر

 

ترش: ناخوشایند، زشت:

رستخیز: بیشتر به معنى قیامت است لیکن در اینجا به معنى هنگامه به کار رفته.

شفیع: میانجى، پاى مرد.

خواجه: صاحب اختیار، خداوند.

مملوک: بنده.

فتى ابن الفتى: جوانمرد پسر جوانمرد، اهل معنى، کاملى که ناقصان را دستگیرى مى‏کند.

          همنشین اهل معنى باش تا             هم عطا یابى و هم باشى فتا

نرگستان: نرگس زار، جاى نرگس، کنایت از باغ و بستان.

پى کردن: بى‏قدر و بها کردن.

جاه: مقام، منصب.

حکم: داورى، حکومت.

امیرى: امارت.

نخل خلافت: اضافه مشبه به به مشبه.

ثمر: میوه.

مولانا می گوید: انسان چون به طبع فطرتى پاک دارد از ارتکاب معصیت متنفر است، لیکن هواى نفس و اغواى شیطان فطرت او را منقلب مى‏کند. اما گهگاه به فطرت خویش باز مى‏گردد و از ارتکاب جرم مى‏هراسد. کشنده امیر مؤمنان از حضرتش مى‏خواهد که او را بکشد تا چنان کار زشتى از وى سر نزند.

رکابدار امام علی(ع) دوباره آمد و گفت: ای علی، زودم بکش، تا لحظهْ ناگوار کشتن تو را نبینم. من تو را در ریختن خونم حلال می‏‏کنم. خونم را بریز، تا چشم من آن قیامت را نبیند و داغ شقاوت ابدی بر جبینم ننشیند. ولی امام، امام است. او شیر بیشهْ توحید است و قصاص قبل از جنایت نمی‏‏کند. امام به او می‏‏گوید: اگر هر ذرّه‌ای از ذرات جهان، قاتل و کُشندهْ تو شود، حتی یک موی از تو نمی‌تواند ببرد، زیرا قلم قضا، این جنایت را برای تو رقم زده است. اگر سرنوشت این باشد که تو مرا بکشی، من نخواهم توانست کاری از پیش ببرم، ولی اندوهگین مباش، از پروردگار برای تو آمرزش خواهم خواست و شفاعت تو را خواهم نمود، چرا که من بر روح خود تسلط دارم و بندهْ تن خود نیستم. جوانمردی من به قدرت روح بستگی دارد، نه به قوت تن و من بی‌تن خویش جوانمرد و جوانمرد زاده‌ام. سلاحی که جسم مرا بکشد مثل گل و سبزه برای من تماشایی است. کسی که وجود خویش را این‌گونه نثار می‏‏کند، برای حکومت و خلافت کی حرص می‏‏زند؟ بلکه می‏‏گوید: «ولالفیتم هذه ازهد عندی من عفطة عنز»؛ «و نیک بدانید که این دنیای شما، با همهْ جاذبه و کشش و زیبایی‌اش، نزد من خوارتر و بی‌مقدارتر از عطسهْ بُز است».[1]



[1]. خطبه شقشقیه.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(26)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:22 صبح  

بل هم احیاء پی منآمد است: مولا علی(ع) در ادامه می‏‏فرماید: من که مرگ را شیرین و دل‌پذیر می‌دانم مصداق این آیه‌ام و اگر کشته شوم مرده به حساب نمی‏‏آیم. مضمون این سخن اشاره دارد به آیهْ: :« وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»: (اى پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‏اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.[1]

اقتلونی...:: ای دوستان صدیق من، ملامت‌کنان مرا بکشید. همانا در قتل من زندگی جاودان خواهد بود. همانا در مرگ من، ای جوانمرد، زندگی من است. تا کی باید از موطن خود دور بمانم؟ در این سکون و آرامش این جهان، اگر فُرقت حق نبود، در قرآن نمی‏‏آمد که: «..قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[2] کلمهْ «راجعون» در این آیهْ اشاره به آنهایی است که به شهر و وطن خود بازمی‏‏گردند و از این عالم کثرت، باز به عالم وحدت می‏‏روند و این وطن یا عالم وحدت همان است که از آن به «نیستان» تعبیر شده است. حالت پراکندهْ کائنات در این جهان خاکی تفرّق یا تفرقه است و پس از این جهان که هستی از قید زمان و مکان و رنگ و شکل آسوده می‏‏شود، آن‌چه هست، یک وحدت مطلق است.

بیت نخستین برگرفته از گفته حلاّج است:

          اقتلونی یا ثقاتى             انّ فى قَتْلى حیاتى‏

          و مماتى فى حیاتى             و حیاتى فى مماتى‏

(اى دوستان مرا بکشید که زندگى من در کشتن من است و مردنم در زندگیم و زندگیم در مردنم).

          اقتلونی اقتلونی یا ثقات             انّ فى قتلى حیاةً فى حیوة

3839 /د3

روح آدمى از عالم بالا و از جانب پروردگار است. زندگى تن موجب جدایى روح از عالم ارواح است: و روح پیوسته در اشتیاق رسیدن به موطن اصلى خویش است که از آن جدا شده است:

          کز نیستان تا مرا ببریده‏اند             از نفیرم مرد و زن نالیده‏اند

2 /د1

آسودن روح در قالب خاکى موجب این جدایى شده است، و فرموده‏ى خدا که «همه ما به سوى او باز مى‏گردیم» دلیل است که ما از شهر اصلى که شهر روح و ملکوت اعلى است دور افتاده‏ایم و پس از گذراندن چند گاهى در ده غربت باید به سر منزل انس رفت:

          طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق             که در این دامگه حادثه چون افتادم‏

حافظ

در این ابیات مولانا از زبان امام علی(ع) بیان می‏‏کند: برای مردان حق، مرگ مصیبت نیست. او این معنا را با آیاتی از قرآن کریم ربط می‏‏دهد. امام علی(ع)می‌فرماید: مرگ من برای من تلخی ندارد، زیرا مرگ من با بعث و برانگیختن و تجدید حیات در آن جهان در ارتباط است و اگر بمیرم بی‌درنگ به پیشگاه حق می‏‏رسم. این مرگ، مرگ بی‌مرگ است، زیرا وصال حق، زندگی جاودان و بی‌مرگ می‏‏دهد. مولا علی(ع) می‌فرماید: نوال ما، غذای ما و سرمایه ما این است که می‏‏توانیم با هیچ بسازیم و دنیا را به کل رها کنیم. اگرچه مرگ به ظاهر ابتر است و چیزی در پی ندارد و پایان همه چیز است، در باطن جاودانگی است و مقدمهْ زندگی پاینده و جاودان است. علامه لاهوری در ذیل بیت اخیر آورده است: «لانّ الموت جسر یوصل الحبیب الی الحبیب»؛ مرگ، پلی است که دوست را به دوست می‏‏رساند.

مولانا مرگ را به جنینی تشبیه می‏‏کند که از رحم مادر بیرون می‏‏آید، اما زندگی دیگری در دنیا آغاز می‏‏کند. پس مرگ، نوعی انتقال و دگرگونی محسوب می‏‏شود.



[1] - سوره آل عمران، آیهْ ‌169

[2] - سوره بقره،آیه 156).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(25)
جمعه 93 تیر 27 , ساعت 1:21 صبح  

باز گشتن به حکایت ِعلی کرّم اللهُ وجهَه ، ومسامحت کردن ِاو با خونی ِخویش

برای مردان حق مرگ وصال حق وزندگی جاودانه است

 

(3939)باز رو سوی علی و خونیش

 

وان کرم با خونی و افزونیش

(3940)گفت دشمن را همی‌بینم به چشم

 

روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم

(3941)زآن‌که مرگم همچو من خوش‌آمد است

 

مرگ من در بعث چنگ اندرزد است

(3942)مرگ بی‌مرگی بود ما را حلال

 

برگ بی‌برگی بود ما را نوال

(3943)ظاهرش مرگ و به باطن زندگی

 

ظاهرش ابتر نهان پایندگی

(3944)در رَحِم زادن جنین رارفتن است

 

در جهان او را ز نوبشکفتن است

(3945)چون مرا سوی اجل عشق و هواست

 

نهی لاتلقوا بأیدیکم مراست

(3946)زآن‌که نهی از دانهْ شیرین بود

 

تلخ را خود نهی حاجت کی شود

(3947)دانه‌ای کش تلخ باشد مغز و پوست

 

تلخی و مکروهیش خود نهی اوست

(3948)دانهْ مردن مرا شیرینشد است

 

بل هم احیاء پی منآمد است

(3949)اُقتُلونی یا ثقاتی لائِما

 

اِنّ فی قتلی حیاتی دائما

(3950)ان فی موتی حیاتی یا فتی

 

کم افارق موطنی حتی متی

(3951)فُرقتی لو لم تکن فی ذا‌السکون

 

لم یقل انا‌الیه‌راجعون

(3952)راجع آن باشد که باز آید به شهر

 

سوی وحدت آید از تفریق دهر

 خونى: قاتل، کشنده.

افزونى: بخشش، مرحمت، فضل.

من: منّ: ترنجبین، شیره گیاهی، یا عسل یا هرچیز شیرینی است( از نوع همان مائده آسمانی که به دعای حضرت موسی برای بنی اسرائیل آمد)

بعث: در لغت بر انگیختن و در اصطلاح مسلمانان زنده شدن پس از مرگ.

مرگ بى‏مرگى: مردن به ظاهر و زنده بودن جاوید در حقیقت.

برگ: ساز، سرمایه.

بى‏برگى: آزادگى.

برگ بى‏برگى: عدم تعلق به دنیا، آزادى از قید هوى:

          «برگ بى‏برگى ندارى لاف درویشى مزن             رخ چو عیّاران ندارى جان چون نامردان مکن‏

سنایى»

          گر بریزد برگهاى این چنار             برگ بى‏برگیش بخشد کردگار

2237/د1

          برگ تن بى‏برگى جان است زود             این بباید کاستن آن را افزود

145/د 5

ابتر: بریده دم، ناقص، ناتمام.

رفتن: مرگ، مردن.

نهی لاتلقوا بأیدیکم مراست: مولانا از زبان امام علی(ع) می‏‏گوید: این‌که در قرآن آمده است که:«َلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»: وخود را با دست خود به کشتن و به هلاکت نیفکنید،و نیکى کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست مى‏دارد. [1] مخاطب اصلی این آیهْ اولیاءالله هستند، زیرا همواره نهی‏ها در جایی است که اشتیاق انجام آن باشد؛ مثلا می‏‏گویند: شراب نخور، مال یتیم را نستان و زنا نکن؛ این نهی‏ها بدین جهت است که انگیزه و شوق در انجام آن وجود دارد و چون قبیح هستند شارع می‏‏گوید: انجامش مصلحت نیست. اما در مواردی که انگیزه و اشتیاقی بر انجام آن وجود ندارد، مانند خوردن خاک و یا زهر مار، نهی در چنین جاهایی بی‌معناست، زیرا اشتیاقی بر خوردن و انجام‌دادن نیست. پس این‌که قرآن نهی فرمود از این‌که خود را به کشتن ندهید، این نهی برای کسانی است که مرگ را شیرین می‏‏دانند و از آن وصال حق را انتظار دارند، وگرنه برای کسی که مرگ را تلخ می‏‏داند، نهی‌کردن موردی ندارد. پس خطاب اصلی آیهْ به اولیاءالله و متقین و پرهیزکاران است که همواره جهت وصال حق، مشتاق سفر به سرای جاودان هستند؛ چنان‌که امام علی(ع) در خطبهْ همّام می‏‏فرماید: «ولولا الأجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم، طرفة عین ابدا»؛ و اگر نبود آن اجلی که خداوند برای پرهیزکاران در دنیا معین فرموده، هر آینه از فرط شوق و شیفتگی به پاداش و بیم عذاب، حتی به اندازهْ چشم‌ برهم‌زدن، جان در کالبدشان قرار نمی‏‏گرفت.


[1] - بقره، آیهْ ‌195


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(24)
سه شنبه 93 تیر 3 , ساعت 7:51 صبح  

(3928)آن که رویانید داند سوختن

 

زآ‌ن که چون بدرید داند دوختن

(3929)می‌بسوزد هر خزان مر باغ را

 

باز رویاند گل صباغ را

(3930)کای بسوزیده برون آ تازه شو

 

بار دیگر خوب و خوب‌ آوازه شو

(3931)چشم نرگس کور شد بازش بساخت

 

حلق نی ببرید و بازش خود نواخت

(3932)ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم

 

جز زبون و جز که قانع نیستیم

(3933)ما همه نفسی و نفسی می‌زنیم

 

گر نخواهی ما همه اَهرمنیم

(3934)ز آن زآهرمن رهیدستیم ما

 

که خریدی جان ما را از عمی

(3935)تو عصاکش، هر که را که زندگیست

 

بی‌عصا و بی‌عصاکش کور چیست

(3936)غیر تو هر چه خوش است و ناخوشاست

 

آدمی سوز است و عین آتش است

(3937)هرکه را آتش پناه و پشت شد

 

هم مجوسی گشت و هم زردشت شد

(3938)کلّ شیء ما خلا الله باطل

 

انّّ فضل الله غیم هاطل

 

سوختن: خشک کردن، خشکانیدن، نابود کردن.

صَبَّاغ: (صیغه مبالغه) رنگرز، و گل را از این نظر صبّاغ می‌گوید که به جهان رنگ تازه‌ای می‌دهد.

سوزیده: سوخته، سوخته شده (از خزان).

نواختن: نوازش کردن، تر و تازه کردن و نیز به معنى دمیدن در چیزى و آواز سر دادن.

باز نواختن نی:می‌تواند به معنی رویانیدن دوباره و رشد دادن آن باشد‌، یا نواختن نی که از آن آوازی برآید که این خود آفرینش تازه‌ای است.

مصنوع: ساخته.

صانع: سازنده.

زبون: بى‏ارزش، خوار.

قانع: خوارى نماینده (در سؤال).

نفسى و نفسى: خودم، خودم.

نفسى و نفسى زدن: در پى نجات خود بودن. برگرفته است از حدیثى که در صحیح بخارى و سنن ترمذى و کنز العمال آمده است و خلاصه آن را از مأخذ اخیر نقل مى‏کنیم: «روز رستاخیز خداوند تعالى آفریدگان را فراهم مى‏آورد و آنان براى رهایى از عذاب الهى به یک یک پیمبران رو مى‏آورند و آنان در پاسخ نفسى نفسى مى‏گویند، یعنى من در اندیشه خود هستم و خواهم خود را برهانم. سرانجام نزد پیمبر آخر زمان مى‏روند و او در پیشگاه خدا به سجده مى‏افتد و گوید: یا رب أمتّى أمتّى»[1] و در این بیت مقصود مولانا این است که ما در بند نفس خود هستیم و دستخوش فریب شیطان، و اگر هدایت تو نباشد شیطان ما را گمراه خواهد ساخت.

خواندن: راه نمودن، هدایت کردن.

آهرمن: اهریمن، شیطان.

عمى: کورى.

کور: یعنی وجود کوری که چشم باطن او روشن نباشد.

آتش: کنایه از نفس و هوای نفس و علایق این جهانی است.

عصا کش: راه‏بر، که با گرفتن عصا و بردن کور را راهنمایى کند.

آدمى سوز: (صفت مرکب) تباه کننده آدمى، گمراه کننده.

آتش پشت و پناه شدن: کنایه است از قدرى بودن و انسان را داراى اختیار دانستن. چه در حدیث است که «القَدریَّةُ مَجُوسُ هذهِ الاُمَة» و از آتش اختیار مقصود است.

کل شى‏ء...: نیم بیت اول برگرفته است از بیت لبید بن ربیعه شاعر معروف جاهلى:

          اَلا کُلُّ شى‏ءٍ ما خَلا اللَّهُ باطلُ             وَ کُلُّ نَعیمٍ لا مُحالَةَ زائِلُ‏

(بدان که هر چه جز خدا باطل است و هر نعیمى ناچار نابود شونده).

غیم: ابر و مقصود باران است.

هاطل: باران تند، همانا فضل خدا باران ریزان است.

آدمى آفریده خدا و ناقص و کوتاه خرد و خود بین و در معرض فریب شیطان است. تنها کسى تواند از دام فریب دیو نفس برهد که به خدا پناه برد و خدا دیده جان او را روشن گرداند و راهنماى او گردد. اگر پندارد که او را قدرت و اختیارى است و اگر جز خدا چیزى را در عالم وجود مؤثر بداند گمراه گردیده است.

پروردگار می‌داند که هر کاری را چگونه انجام دهد، مثلاً پس از خزان، در بهار گل تازه می‌رویاند.

مولانا در ادامه می گوید: خدایا! ما اسیر خود و هستی صوری خودیم. اگر تو نخواهی و اراده نکنی که ما را از چنگال نفس برهانی، ما یک اهریمن خواهیم بود. خدایا! این تویی که چشم جان ما را به دیدن حقیقت روشن می‌کنی و از خود می‌رهانی.پیروان هوای نفس مانند کسانی هستند که آتش می‌پرستند و به معجزه آتش امید‌وارند. اینها مجوس‌اند و اگر در این راه پیش می‌روند، به اندازه زردشت از راه حق دور می‌شوند ـ در منابع اسلامی مذهب زردشت در شمار کیش‌های الهی و آسمانی نیامده است. در کتاب وسائل الشیعه آمده است که: مجوس، از پیروان یکی از انبیای برحق شمرده شده‌اند که بعدها از اصل توحید باز می‌گردند. از پیامبر| نیز روایت شده است که: «انّ المجوس کان لهم نبی فقتلوه و کتاب احرقوه؛ مجوسیان پیامبری داشتند که او را کُشتند و کتابی که آن را سوزاندند» [2]ـ معنای بیت آخر: هر چیزی جز خدا باطل و بیهوده است، به راستی که فضل و لطف پروردگار، ابری پر باران است.



[1] - (کنز العمال، ج 14، ص 295- 392).

[2] - وسائل الشیعه، ج11 ص96،


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(23)
سه شنبه 93 تیر 3 , ساعت 7:50 صبح  

(3920)وربرد جان زین خطرهای عظیم

 

برده با‌شد مایه‌ْ ادبار و بیم

(3921)زآن که جان چون واصل جانان نبود

 

تا ابد با خویش کور است و کبود

(3922)چون تو ندهی راه جان خود بردهگیر

 

جان که بی تو زنده باشد مردهگیر

(3923)ور توطعنه می‌زنی بر بندگان

 

مرتو را آن می‌رسد ایکامران

(3924)ور تو ماه و مهر را گویی جفا

 

ور تو قد سرو را گویی دو تا

(3925)ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر

 

ور توکان و بحر را گویی فقیر

(3926)آ‌ن‌، به نسبت با کمال تو رواست

 

مُلک اکمال فناها مر تو راست

(3927)که تو پاکی از خطر و ز‌ نیستی

 

نیستان را موجد و مغنی استی

جان به در بردن: زنده ماندن، رهیدن.

خطرهاى عظیم: هر چیز که انسان را بفریبد، کنایه از عجب و ریا و مانند آن.

ادبار: برگشتگى، بد بختى بر گشتن.

بیم: ترس.

واصل جانان نبودن: فنا نشدن در حق.

کور و کبود: این ترکیب در نظم و نثر فارسى به معنى رسوایى، نقصان، و پشیمانى و مانند آن معانى به کار رفته و در اینجا هم بدان معانى و نیز به معنى سر افکنده و شرمسار تواند بود.

راه دادن: کنایه از هدایت کردن، پذیرفتن، امان دادن

بُرده: نابود، نیست، از میان رفته.

طعنه: فسوس، تسخر، ریشخند.

کامران: به کام، به مراد و کنایت از قادر على الاطلاق.

شمس: آفتاب.

جُفا: کف. اشاره دارد به مضمون آیه «فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ اَلنَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی اَلْأَرْضِ»[1]

دوتا: خمیده، خم.

حقیر: خرد.

کان: معدن.

اکمال: کامل ساختن، از نقصان به کمال رساندن.

فنا: فانى، نیست.

موجد: (اسم فاعل باب افعال) پدید آوردنده.

مغنى: (اسم فاعل باب افعال) بى‏نیاز کننده.

سپس مولانا به خدا مى‏نالد که طعنه زدن بر آفریدگان و خوار و بى‏مقدار خواندن آنان تو را سزد، چه آنان ناقصند و تو کمال مطلق. اگر آفتاب و ماه را کفى خوانى که کف از میان مى‏رود و آن چه سود دهد مى‏ماند، که ماه و آفتاب که سود دهنده مردمان است از خود چیزى ندارند و همچون کفى مى‏مانند و خداست که سودى در آنها نهاده است)، و اگر کان زر و دریاى پر گوهر را فقیر گویى سزاست چه آنان را اگر کمالى است اکتسابى است و از تو گرفته‏اند و تو اگر خواهى توانى نیستى را هست و ناقصى را کامل سازى. تو وجود همیشگى و پایدارى که فنا و نیستى را در تو راهى نیست و تویى که نیست را هست مى‏کنى و نیازمند را بى‏نیاز مى‏سازى.

پروردگارا! اگر تو راه وصالت را به ما نشان ندهی، این جان، برده و اسیر شهوات خواهد شد؛ جانی که با تو انس نداشته باشد را باید مُرده‌ای حقیقی دانست. در فراز بعدی، سخن از عظمت و کبریایی حق است که با آفریدگان خود هر چه کند جای سخن نیست؛ اگر بندگان را سرزنش کند، اگر ماه و خورشید را با تمام روشنی‌شان، خوار کند و... همه حق است، زیرا آنها را از نیستی به هستی می‌آورد و پس از ایجاد، بی‌نیازی می‌بخشد.



[1] - سوره رعد،آیه 17


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 468 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1400902 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]