حکمت را هرجا که باشد بگیر که حکمت در سینه منافق بالا و پایین می رود تا از آن بیرون آید و در سینه مؤمن کنار همراهانش جای گیرد. [امام علی علیه السلام]
عرشیات
ضیافت الهی بهار نیایش ودعا(18)
پنج شنبه 94 تیر 4 , ساعت 12:46 صبح  

اشک و نیایش

ور نمی‌توانی به کعبه‌ْ لطفبَر

 

عرضه کن بیچارگی بر چاره‌گر

زاری و گریه قوی سرمایه‌ایست

 

رحمت کلی قوی‌تر دایه‌ایست

دایه و مادر بهانه‌جو بود

 

تا که کی آن طفل او گریان شود

طفل حاجات شما را آفرید

 

تا بنالید و شود شیرش پدید

گفت ادعوا الله بی زاری مباش

 

تا بجوشد شیرهایِ مِهرهاش

د/2 ب/1954 ببعد

حقیقت این است که برای ادراک اسرار حق، باید زندگی جسمی و ارزش‌های این جهانی را رها کنیم‌، اما اگر نتوانیم‌، باید به پروردگار پناه بریم. مولانا در مثنوی بارها «زاری و نالیدن» به درگاه حق را، مقدمه آگاهی و عامل بیداری باطن شمرده است‌. «پریدن به کعبه لطف» یعنی پناه بردن به لطف پروردگار، که بیچارگی را چاره می‌کند. «رحمت کلی» لطف و توجه حق است که همه کائنات را شامل است. حضرت حق‌تعالی‌، طفل نیازهای شما را خلق کرد تا شما به ناله درآیید و آن‌گاه شیر رحمت الهی پدیدار شود. خلاصه پروردگار می‌خواهد که بنده را به لطف بنوازد. از‌این‌رو‌است که فرمود‌: «قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسنَى»؛ خدا را بخوانید. (آیه 110 سوره اسراء) مولانا می‌گوید: خواندن خدا، زاری کردن و دست نیاز به درگاه او بردن است.

 

هوی هوی باد و شیرافشان ابر

 

در غم ما اند یک ساعت تو صبر

فی السماء رزقکم بشنیده‌ای

 

اندرین پستی چه بر چفسیده‌ای

زاریی میکن چو زورت نیست هین

 

چون‌که کوری سر مکش از راه‌بین

تو کم از خرسی نمی‌نالی ز درد

 

خرس رست از درد چون فریاد کرد

ای خدا این سنگ دل را موم کن

 

ناله‌اش را تو خوش و مرحوم کن

د/2 ب/1959 و1960و1994ببعد

مولانا در این ابیات، به زبانی ساده‌ پاسخ پروردگار به زاری‌های ما را بیان می‌کند: باد به شدت می‌وزد و از ابر باران می‌ریزد و روییدنی‌ها از خاک سرمی‌کشند. این ظاهر قضیه است‌. اما آیه 22 سوره الذاریات «روزی شما در آسمان است» معنای دیگرش آن است که: این دنیای پست ارزش ندارد، آن را رها کنید تا ارزش‌های بالاتر را به شما بدهند. مولانا برای تأکید، زاری را موجب عنایت حق می‌داند و انسان واصل را واسطه این عنایت می‌شمرد و در پایان می‌گوید: خداوندا! دل سنگین و سخت ما را مانند موم نرم کن و نالهْ ما را دل‌نشین ساز و به مهرت آن را اجابت فرما.

آینهْ دل صاف باید باشد

او گمان دارد که با من جور کرد؟

 

بلکه از آینه‌ْ من روفت گرد

آینه‌ْ دل صاف باید تا درو

 

واشناسی صورت زشت از نکو

د/2 ب/2098و2067

کسی گمان نکند به وسیله ستیز و عنادش به من ستم کرده‌ است؛ نه، بلکه او از آینه من گرد و غبار را زدوده است‌؛ انکار و دشمنی او با من جفا نیست بلکه عین صفاست؛ چون کمالات مرا به ظهور می‌رساند و آینه وجود من نقایص و معایب آنان را نشان می‌دهد. پس باید آینه دل صاف و پاک باشد‌ تا بتوانی رخسار زیبای حقیقت و چهره زشت باطل را در آن از یک‌دیگر بازشناسی و آن دو را از هم تمیز دهی.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ضیافت الهی بهار نیایش ودعا(17)
پنج شنبه 94 تیر 4 , ساعت 12:44 صبح  

خلوت شب

 

شب چراغت را فتیلِ نو بتاب

 

پاک دان زینها چراغ آفتاب

اه که چون دلدار ما غم‌سوز شد

 

خلوت شب در گذشت و روز شد

جز به شب جلوه نباشد ماه را

 

جز به درد دل مجو دل‌خواه را

د/2 ب/1850 ببعد

هنگام شب، فرصت را غنیمت شمار و چراغ خانه دل را با راز و نیاز، فتیله‌‌ای نو بگذار و پرتو خورشید حقیقت را از همه این ابزار و اسباب مادی پاک و منزّه بدان. خلوت شب، هنگام راز و نیاز با معشوق حقیقی و وقت خلوت نمودن سالک با خودش است که در این خلوت، حضرت حق بر او تجلی می‌کند و انیس او می‌شود. اما اگر دلدار، غم را بسوزاند و نابود کند، این حالت از میان می‌رود و ما دوباره به روز و زندگی عادی باز می‌گردیم. مولانا می‌گوید: ماه تنها در شب می‌تابد و جلوه می‌کند‌؛ پس جز با درد دل نباید به دنبال محبوب برآیی.

گسستن و پیوستن

آب رحمت بایدت رو پست شو

 

وانگهان خور خمر رحمت مستشو

رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

 

بر یکی رحمت فرو مای ای پسر

چرخ را در زیر پا آر ای شجاع

 

بشنو از فوق فلک بانگ سماع

پنبه‌ی وسواس بیرون کن زگوش

 

تا به گوشت آید از گردون خروش

پاک کن دو چشم را از موی عیب

 

تا ببینی باغ و سروستان غیب

دفع کن از مغز و از بینی زکام

 

تا که ریح الله در آید در مشام

هیچ مگذار از تب و صفرا اثر

 

تا بیابی از جهان طعم شکر

داروی مردی کن و عنین مپوی

 

تا برون آیند صد گون خوب‌روی

کنده‌ْ تن را ز پای جان بکن

 

تا کند جولان به گردت انجمن

غل بخل از دست و گردن دور کن

 

بخت نو در‌یاب در چرخ کهن

د/2 ب/1944 ببعد

موضوع سخن، گسستن از دلبستگی‌ها و وابستگی‌های این جهانی و مظاهر مادی و پیوستن به معنویات و مقامات روحانی است که تا از آن دل نکنی به این دلدار نرسی. «آب رحمت» یعنی اگر به آب رحمت نیاز داری، خود و زندگی این جهانی را خوار و کوچک شمار. «خمر رحمت» حق، است و باید ما را غرق در خود کند‌. «فروآمدن‌» در این‌جا، یعنی قانع شدن و بسنده کردن. «چرخ را در زیر پا آوردن» یعنی به فراتر از عالم ماده اند‌یشیدن‌. در این مرتبه است که انسان در عرش الهی آواز می‌شنود. بنابراین زندگی این جهانی و ارزش‌های مادی را باید ناچیز بدانی تا هستی حقیقی و معرفت حق را دریابی‌. تا وقتی که حجاب‌‌ها و پرده‌های نفسانی بر گوش باطن آدمی کشیده شده باشد، نمی‌تواند بانگ غیبی را بشنود؛ لذا مولانا می‌گوید: از گوش جان‌، پنبه وسواس شیطانی را برون کن تا از آسمان، سروشی پر خروش به گوش تو رسد. دو چشمت را از موی عیب پاک کن تا باغ و بوستان عالم غیب را مشاهده کنی‌. تا وقتی سالک‌، چشم دل خود را از معایب نفسانی پاک نکرده باشد، نمی‌تواند باغ معارف و بوستان اسرار غیب را مشاهده کند. زکام خواهش‌های نفسانی را از مغز و بینی‌ات بزدای تا نسیم جان‌بخش الهی به مشام تو برسد. تب و صفراهای باطنی، ذائقه درونی انسان را مختل می‌سازد و نمی‌تواند طعم شیرین حقایق را بچشد. به مرتبه اهل‌الله و مردان حق واصل شو تا صد نوع از حقایق بکر و عروسان روحانی برای تو خود‌نمایی کنند. «جولان جان به گرد انجمن» یعنی در جمع دوستان اهل راز، که در آن‌جا جان در بند نیازهای تن نیست و آزادانه جولان می‌کند‌.

 

ترس و نومیدی‌ات دان آواز غول

 

می‌کشد گوش تو تا قعر سفول

هر ندایی که تو را بالا کشید

 

آن ندا میدان که از بالا رسید

هر ندایی که تو را حرص آورد

 

بانگ گرگی دان که او مردم درد

این بلندی نیست از روی مکان

 

این بلندی‌هاست سوی عقل و جان

د/2 ب/1961 ببعد

ترس از نداشتن، صدای شوم نفس است که مانند آواز غول، رهروان را می‌ترساند و گمراه می‌کند و به پستی (سُفول) می‌کشاند. «بالا» عالم معنا و عالم غیب است‌ و این بلندی‌، بلندی جسمی و ظاهری نیست‌؛ بلکه کمال روح و عقل است که به روح مطلق و عقل کل، پیوند می‌یابد.

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ضیافت الهی بهار نیایش ودعا(16)
پنج شنبه 94 تیر 4 , ساعت 12:41 صبح  

نقش کار و کوشش در سازندگی انسان

 

لوح را اول بشوید بی وقوف

 

آنگهی بر وی نویسد او حروف

خون کند دل را و اشک مستهان

 

بر نویسد بر وی اسرار آنگهان

وقت شستن لوح را باید شناخت

 

که مر آن را دفتری خواهند ساخت

چون اساس خانه‌ای می‌افکنند

 

اولین بنیاد را برمی‌کنند

گل بر‌آرند اول از قعر زمین

 

تا به خر بر‌کشی ماء معین

از حجامت کودکان گریند زار

 

که نمی‌دانند ایشان سر کار

مرد خود زر میدهد حجام را

 

می‌نوازد نیش خون آشام را

می‌دود حمال زی بار گران

 

می‌رباید بار را از دیگران

جنگ حمالان برای بار بین

 

این چنین است اجتهاد کار بین

د/2 ب/1831 ببعد

لوح در مکتب خانه‌های قدیم، صفحه چوبی یا فلزی بود که روی آن سرمشق به شاگرد می‌دادند و پس از هر تمرین، نوشته‌ها را می‌شستند تا سرمشق دیگری بنویسند‌. در این‌جا مولانا، لوح را به جای دل سالک گرفته است که اول باید آن را از علایق این جهانی بشویند. «بی‌وقوف» سالکی است که هنوز در آغاز راه است. این لوح دل را با خون می‌شویند و با اشک بر آن درس طریقت را می‌نویسند. کلام مولانا در این است که شستن لوح، نشانه شایستگی آن است. اگر سالکی را پیر بپذیرد و لوح دل او را پاک کند، او خود مرد راه حق خواهد شد. مولانا مثال‌هایی در این رابطه ذکر می‌کند.

1. تا لوح دل با ریاضت و تحمل سختی‌ها از وساویس نفسانی پاک نشود، جایگاه اسرار حق نگردد.

2. وقتی بخواهند خانه‌‌ای نو بسازند‌، خانه کهنه را به‌کلی ویران می‌کنند، پس تا مرارت بی‌خانگی و تحمل خرابی‌ها نباشد، خانه نو ساخته نمی‌شود.

3. چاهی که آب گوارا دارد، هنگام حفر مدت‌ها از آن گل بیرون می‌آید تا صاف و شفاف گردد.

4. کودکان از ترس حجامت زارزار می‌گریند، زیرا حکمت و مصلحت حجامت کردن را نمی‌دانند‌، درحالی‌که مرد عاقل به حجامت‌گر پول می‌دهد و نیش حجامت را عزیز و گران‌بها می‌شمرد، پس تا نیش حجامت و تحمل رنج و درد حجامت نباشد گوهر سلامتی حفظ نمی‌ماند.

5‌. کشمکش و درگیری حمّالان را نگاه کن که چگونه بر سربردن بار سنگین با یک‌دیگر دعوا می‌کنند. همین‌طور است تلاش و کوشش انسان آگاه و بصیر‌.

چون گرانی‌ها اساس راحت است

 

تلخ‌ها هم پیشوای نعمتست

حُفَّةِ الجَنّه بمکروهاتنا

 

حفّةِ النیران مِن شهواتنا

تخم مایه‌ْ آتشت شاخ تر است

 

سوخته‌ْ آتش قرین کوثر است

هر که در زندان قرین محنتی است

 

آن جزای لقمه‌ای و شهوتی است

هر که در قصری قرین دولتی است

 

آن جزای کارزار و محنتی است

هر که را دیدی بز ر‌و سیم فرد

 

دان که اندر کسب کردن صبر کرد

د/2 ب/1840 ببعد

عارف بیدار‌دل نیز در این جهان بر سر حمل کردن بار امانت و عهد الهی و رفتار و کردار نیک بر یک‌دیگر پیشی می‌گیرند، زیرا به فرجام نیک آن آگاه‌اند. زحمت‌ها و مشقّت‌ها، پایه و اساس هر نوع آسا‌یش و راحتی است و تلخی‌ها نیز مقدمه شیرینی نعمت‌هاست. چنان‌که باری تعالی در آیه 5 و6 سوره انشراح می‌فرماید:«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً / إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً »به یقین با (هر) سختی، آسانی است. / (آری) مسلّماً با (هر) سختی، آسانی است. پس با هر دشواری، آسانی است. مولانا می‌گوید: پذیرفتن رنج و مشقت، شرط توفیق است. «کاربین» کسی است که کار حق و راه حق را می‌داند. «گرانی‌ها» یعنی رنج‌ها. «پیشوای نعمت» یعنی مقدمه نعمت. مولانا به این حدیث نیز نظر دارد که‌: «حُفّت الجنّة بالمکاره و حُفّت النار بالشهوات»؛ بهشت در دشواری‌ها بسته و پیچیده است و دوزخ در لذّت‌ها و شهوت‌رانی‌ها. «شاخ‌تر» همان شهوات و لذات است که ما را به آتش می‌افکند؛ و «آتش‌» رنج‌هایی است که ما را به بهشت و آب کوثر می‌رساند. «زندان» دوزخ است. «قصر» قصرهای بهشت است که به مؤمنان وعده داده‌اند. «کارزار و محنت» ریاضت‌ها و رنج‌های سالکان است که با نفس کارزار می‌کنند. «به زر و سیم فرد» یعنی بسیار ثروتمند؛ اما در این‌جا ثروت معنوی و روحانی مورد نظر است. «صبر» مجاهده و ریاضت سالکان است.

 

بی سبب بیند، چو دیده شد گذار

 

تو که در حسّی، سبب را گوشدار

آن که بیرون از طبایع جان اوست

 

منصب خرق سبب‌ها آن اوست

بی‌سبب بیند نه از آب و گیا

 

چشم چشمه‌ْ معجزات انبیا

این سبب هم‌چون طبیب است و علیل

 

این سبب هم‌چون چراغ است و فتیل

شب چراغت را فتیل نو بتاب

 

پاک دان زینها چراغ آفتاب

رو تو کهگل ساز بهر سقف خان

 

سقف گردون را ز کهگل پاک دان

د/2 ب/1846 ببعد

مولانا در این ابیات نتیجه و ثمره ریاضت و تحمل مشقّت سالکان را که همان مشاهده حقیقت بدون ابزار باشد، تصویر می‌کند و می‌گوید: ابزار مادی و این جهانی برای آنها (رهروان و واصلان به حق‌) ارزشی ندارد. «دید شد گذار» یعنی چشم بینا شد، بازشد. سالکی که از عالم حس و زندگی مادی فراتر رفته است، اگر چشمش هم کور شود باز با چشم باطن می‌بیند، ولی تو که هنوز اسیر این زندگی هستی، به سبب و ابزار (چشم) تکیه کن. «طبایع» چهار گونه سرشت یا مزاج را گویند. «جان بیرون از طبایع» روح مرد کامل است. چنین کسی ابزارها و سبب‌ها و روابط زندگی مادی را قبول ندارد و به آن تکیه نمی‌کند. «خرق» دریدن و پاره کردن است. مولانا می‌گوید: اگر چشم، چشمه معجزات انبیا را می‌بیند، بی‌سبب می‌بیند، نه با ابزاری به نام چشم که از مواد این جهانی پدید آمده است. مولانا، جویندگان ابزار و سبب را به «علیل» بودن یا به «چراغ» تشبیه می‌کند و می‌گوید: حقیقت مثل آفتاب است و فتیله نمی‌خواهد، یا مانند سقف آسمان است که به کاهگل و اندود نیاز ندارد. علم اسرار حق نیز از طریق اسباب ظاهر به دست نمی‌آید.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ضیافت الهی بهار نیایش ودعا(15)
پنج شنبه 94 تیر 4 , ساعت 12:39 صبح  

اثر دعا و نیا‌یش و توبه

گر بنالیدی و مُستغفِر شدی

 

نور رفته از کرم ظاهر شدی

لیک استغفار هم در دست نیست

 

ذوق توبه نقل هر سرمست نیست

زشتی اعمال و شومی جحود

 

راه توبه بر دل او بسته بود

از نیاز و اعتقاد آن خلیل

 

گشت ممکن امر صعب و مستحیل

هم‌چنین بر عکس آن انکار مرد

 

مس کند زر را و صلحی را نبرد

دل به سختی همچو روی سنگ گشت

 

چون شکافد توبه آن را بهر کشت

د/2 ب/1646 ببعد

اگر آن فیلسوف‌نما به درگاه خدا می‌نالید و آمرزش می‌خواست، مسلما از فضل الهی، بینایی از دست رفته‌اش را بازمی‌یافت. ولی باید به این نکته توجّه داشت که آمرزش خواستن آسان به دست نمی‌آید و چشیدن لذت توبه نصیب هر سرمست غافلی نمی‌شود. کسی که مستوجب قهر الهی باشد خداوند در توبه را نیز بر او می‌بند‌د. در اعتقادات ما، پذیرش توبه همیشه از جانب پروردگار است:«فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ اِنَّهُ هُوَالتَّوّابُ الرَّحیمُ». پس آدم کلماتى از پروردگارش دریافت داشت و [خداى پرمهر ]توبه او را پذیرفت، (بقره 37).  چرا 

مولانا می‌گوید: رفتار بد و عناد و ستیزه‌گری، راه توبه را به روی انسان می‌بند‌د. دل انسان عنود، از شدت سختی مانند سنگ شده است؛ پس چگونه توبه می‌تواند آن دل سنگ شده را بشکافد و برای کاشت بذرهای حق و معرفت آماده سازد. «کشت» نهادن پایه‌های ایمان است.

 

چون شُعَیبی کو که تا او ازدعا

 

بهر کشتن خاک سازد کوه را

یا بدریوزه مقوقس از رسول

 

سنگلاخی مزرعی شد با اصول

کهربای مسخ آمد این دغا

 

خاک قابل را کند سنگ و حصا

هر دلی را سجده هم دستور نیست

 

مزد رحمت قسم هر مزدور نیست

هین به پشت آن مکن جرم و گناه

 

که کنم توبه در آیم در پناه

د/2 ب/1650 ببعد

مولانا گفت که دلهای سخت را نمی‌توان برای توبه و ایمان آماده کرد. در این ابیات می‌گوید: مگر ایمان مردان حق، سنگ را به خاک نرم بدل کند. کسانی هم‌چون شعیب پیامبر که بر اثر دعا، کوه سنگی را برای زراعت به خاک دگرگون ساخت. و یا چون ابراهیم، خلیل خدا که آتش برای او گلستان شد. یا مردی چون مُقَوقس (حاکم مصری) که ایمان آورد و گفته‌اند که به دعای پیامبر، سنگلاخی برای او مزرعه‌ای حاصل‌خیز شد. و نیز برعکس موارد گفته شده، انکار آن مرد، طلا را مس می‌سازد و صلح را به جنگ مبدّل می‌کند. این ناخلف، کهربای وارونه است و خاک حاصل‌خیز را به سنگ و سنگریزه تبدیل می‌کند‌. مولانا می‌گوید: این دغا و نادرستی ممکن است چیزی را دگرگون کند اما این دگرگونی مسخ است و هر چیز را به صورت ناخوش آیندی درمی‌آورد. بله؛ رحمت حق، مزد عبادت و اعتقاد است اما به هر معتقدی هم این مزد را نمی‌دهند. سخن از لوازم و شرایط توبه است که اگر نباشد توبه انسان پذیرفته نمی‌شود. «به پشت آن» یعنی به پشت‌گرمی آن.

 

می‌بباید تاب و آبی توبه را

 

شرط شد برق و سحابی توبه را

آتش و آبی بباید میوه را

 

واجب آید ابر و برق این شیوه را

تا نباشد برق دل و ابر دو چشم

 

کی نشیند آتش تهدید و خشم

کی بروید سبزه‌ْ ذوق وصال

 

کی بجوشد چشمه‌ها ز آب زلال

کی گلستان راز گوید با چمن

 

کی بنفشه عهد بندد با سمن

کی چناری کف گشاید در دعا

 

کی درختی سر فشاند در هوا

کی شکوفه آستین پر نثار

 

بر فشاندن گیرد ایام بهار

کی فروزد لاله را رخ همچو خون

 

کی گل از کیسه بر آرد زر برون

د/2 ب/1657 ببعد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ضیافت الهی بهارنیایش ودعا(14)
سه شنبه 94 تیر 2 , ساعت 8:8 عصر  

مناجات شبان

در این قسمت بخشی از قصه مناجات شبان و محاجّه موسی را نقل می‌کنیم تا مشام جان ما به بوی کلمات مولانا معطّر شود و بی‌واسطه و بی‌پرده و مکشوف از دریای مناجات مثنوی جرعه‌هایی را بنوشیم.

دید موسی یک شبانی را به راه

  

کو همی گفت: ای گریننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت

 

چارقت دوزم، کنم شانه سرت

دستکت بوسم، بمالم پایکت

 

وقت خواب آید، بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من

 

ای به یادت هیهی و هیهای من

این نمط بیهوده می‌گفت آن شبان

 

گفت موسی: با کیست این ای فلان؟

گفت با آن کس که ما را آفرید

 

این و زمین و چرخ از او آمد پدید

گفت موسی: های بس مدبر شوی

 

خود مسلمان ناشده کافر شدی

این چه ژاژ است و چه کفرست و فشار

 

پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

گر نبندی زین سخن تو حلق را

 

آتشی آید بسوزد خلق را

بی‌ادب گفتن سخن با خاص حق

 

دل بمیراند، سیه دارد ورق

دست و پا در حق ما استایش است

 

در حق پاکی حق، آلایش است

گفت: ای موسی، دهانم دوختی

 

وز پشیمانی تو جانم سوختی

جامه را بدرید و آهی کرد و تفت

 

سر نهاد اندر بیابان و برفت

وحی آمد سوی موسی از خدا

 

بندة ما را ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن آمدی

 

یا خود از بهر بریدن آمدی؟

هرکسی را سیرتی بنهاده‌ام

 

هرکسی را اصطلاحی داده‌ام

من نکردم امر تا سودی کنم

 

بلکه تا بر بندگان جودی کنم

من نگردم پاک از تسبیحشان

 

پاک هم ایشان شوند و در فشان

ما زبان را ننگریم و قال را

 

ما درون را بنگریم و حال را

ناظر قلبیم اگر خاشع بود

 

گرچه گفت لفظ ناخاضع بود

زانکه دل جوهر بود، گفتن عرض

 

پس طفیل آمد عرض، جوهر غرض

چند از این الفاظ و اظهار و مجاز؟

 

سوز خواهم، سوز، با آن سوز ساز

آتشی از عشق در جان برفروز

 

سر به سر فکر و عبارت را بسوز

موسیا، آداب‌دانان دیگرند

 

سوخته جان و روانان دیگرند

عاشقان را هر نفس سوزیدنی است

 

برده ویران، خراج و عشر نیست

گر خطا گوید ورا خاطی مگو

 

ور بود پر خون شهید، آن را مشو

خون، شهیدان را ز آب اولی‌تر است

 

این خطا از صد صواب اولی‌تر است

در درون کعبه رسم قبله نیست

 

چه غم ار غواص را پاچیله نیست

ملّت عشق از همه دین‌ها جداست

 

عاشقان را ملّت و مذهب خداست

چونکه موسی این عتاب از حق شنید

 

در بیابان در پی چوپان دوید

عاقبت دریافت او را و بدید

 

گفت: مژده ده که دستوری رسید

کفر تو دین‌ است و دینت، نور جان

 

ایمنی، وز تو جهانی در امان

ای معاف یفعل الله مایشا

 

بی محابا رو زبان را برگشا

گفت: ای موسی از آن بگذشته‌ام

 

من کنون در خون دل آغشته‌ام

من ز سِدره منتهی بگذشته‌ام

 

صدهزاران ساله ز آن سو رفته‌ام

تازیانه برزدی اسبم بگشت

 

گنبدی کرد و ز گردون برگذشت

محرم ناسوت ما، لاهوت باد

 

آفرین بر دست و بر بازوت باد

 

(دفتر دوم، 1790-1720)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 272 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401898 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]