شناخت خویشتن، از حکمت است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(147)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:17 عصر  

باید آتش شهوت و غضب را با مدد انفاس اولیاءالله خاموش ساخت(دنباله)


 ( 1260)حسّ و فکر تو همه ازآتش‌ست

 

حسّ شیخ و فکر او نورخوش‌ است

( 1261)آب نور او چو بر آتش چکد

 

چک چک از آتش بر آید برجهد

( 1262)چون کند چک‌چک تو گو‌یش مرگ و درد

 

تا شود این دوزخ نفس تو سرد

( 1263)تا نسوزد او گلستان تو را

 

تا نسوزد عدل و احسان تو را

( 1264)بعد از آن چیزی که کاری بر دهد

 

لاله و نسرین و سیسنبر دهد

( 1265)باز پهنا می‌رویم از راه راست

 

باز گرد ای خواجه راه ما کجاست

( 1266)اندر آن تقریر بودیم ای حسود

 

که خرت لنگ است و منزل دور زود

( 1267)سال بیگه گشت وقت کشت نی

 

جز سیه‌رویی و فعل زشت نی

( 1268)کرم در بیخ درخت تن فتاد

 

بایدش بر‌کند و در آتش نهاد

حس و فکر تو: یعنی حواس و افکاری که ما را به دنیا و زندگی مادی مشغول می‌دارد و از آتش است.

‌حس و فکر شیخ‌: نوری است که این آتش را خاموش می‌کند «نورکم اطفاء نار الکافرین»؛

چِک چِک: (اسم صوت) صدای جرقه آتش است یا صدایی که پس از ریختن آب از چوب‌های نیم سوخته برمی‌خیزد .

سِیسَنبَر: سوسنبر، سبزى باشد میان نعنا و پونه ، نعناع طبى[1]

پهنا رفتن: کنایه از دور شدن از مقصد. چه، آن که خواهد زودتر به منزل رسد باید راه راست را پیش گیرد و آن که به پهنا رود از مقصد دور مى‏افتد. و مقصود این است که از آن چه در پى بیان آن بودیم باز ماندیم و به مطلب دیگرى پرداختیم.

اى حسود: مولانا در خلال مثنوى فراوان به تعریض و تصریح از حسودان گله کرده است و پیداست که مخاطب او کسانى هستند که بر عارفان حقیقى رشک مى‏برند، و اقبال مردم به آنان موجب حسدشان مى‏شود.

زود: اسم است به معنى فعل.

سال بى‏گه شدن: عمر به پایان رسیدن.

وقت کشت نبودن: استعاره از مجال توبه و عبادت تنگ گردیدن.

کرم در بیخ درخت تن فتادن: استعاره از هوا و هوس غلبه کردن.

در آتش نهادن: استعاره از ریاضت کشیدن و به عبادت پرداختن.

( 1260) حس تو و فکر تو همگى از آتش و حس و فکر شیخ از نور رحمت است‏ . ( 1261) وقتى آب نور او بروى آتش بچکد صداى جغ جغ از آتش بر آمده بناى جست و خیز مى‏گذارد . ( 1262) وقتى از نفس تو صداى جغ جغ آمد تو در جواب او بگو درد. مرگ. ساکت باش. تا وقتى که دوزخ نفس تو سرد شود . ( 1263) باید این کار را بکنى تا آتش نفس گلستان تو را نسوزاند و ریشه عدل و احسان را نکند . ( 1264) پس از آن هر چه بکارى سبز شده و بر مى‏دهد و گلستان تو پر از لاله و نسرین و سیسنبر مى‏گردد . ( 1265) باز داریم به پهنا راه مى‏رویم و از راه مستقیم منحرف شدیم بر گرد مقصد تو کجا بود و کجا مى‏رفتى؟ ( 1266) سخن در این بود که خر تو لنگ است و منزل بسیار دور . ( 1267) وقت زراعت گذشته و فصل کشت سپرى گشته و غیر رو سیاهى و کارهاى زشت براى تو باقى نمانده است‏ . ( 1268) بیخ درخت عمر کرم خورده شده و وقت آن است که هیزم آن در آتش سوخته شود .

مولانا می گوید: آن مؤمنی که چشمه رحمت الهی است، مرد و‌اصلی است که سیرتی بسان آب دارد. پس باید آتش شهوت و غضب را با مدد انفاس اولیاءالله خاموش ساخت. او می‌گوید: آتش نفست وقتی چک چک می‌کند، به او بگو مرگت باد تا بر اثر این نهیب، دوزخ نفست سرد شود. مبادا گلزار روح و گلستان تو، یعنی جنبه نورانی و ایمانی وجود که در آن عدل و احسان تو جای دارد، مورد حریق نفس قرار گیرد.

پس از آن‌که آتش نفس را به نور ایمان خاموش کردی، خواهی دید که سوسن‌‌بر ـ که گیاهی است از تیره نعناع ـ با گلهای ارغوانی یا سرخ، در وجودت می‌روید.

مولانا می‌گوید: باز رشته کلام از دست رفت، و به کژ‌‌راهه دچار شدیم، ما می‌خواستیم بگوییم: ای حسود! خرت لنگ است و مقصد دور، شتاب کن! سال بیگه شد؛ یعنی آخرین فرصت زراعت نیز همانند سال گذشته از دست می‌رود و اینک جز سیاه‌رویی و زشت‌کاری برای تو چیزی نمانده است. کرم نفس، ریشه درخت جسم را خورده است؛ باید آن درخت را برکند و به کام آتش افکند.



[1] - (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى). (فرهنگ معین).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(146)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:15 عصر  

باید آتش شهوت و غضب را با مدد انفاس اولیاءالله خاموش ساخت

( 1251)تو مثال دوزخی، او مؤمن‌ است

 

کشتن آتش به مؤمن ممکن ا‌ست

( 1252)مصطفی فرمود از گفت جحیم

 

کو به مؤمن لابه‌گر گردد ز بیم

( 1253)گویدش بگذر ز من ای شاه زود

 

هین که نورت سوز نارم را ربود

( 1254)پس هلاک نار نور مؤمن ا‌ست

 

زآن‌که بی ضد دفع ضد لایمکن‌ است

( 1255)نار ضد نور باشد روز عدل

 

کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل

( 1256)گر همی خواهی تو دفع شر نار

 

آب رحمت بر دل آتش گمار

( 1257)چشمه‌ْ آن آب رحمت مؤمن ا‌ست

 

آب حیوان روح پاک محسن‌ است

( 1258)پس گریزان است نفس تو از او

 

زآن‌که تو از آتشی او آب خو

( 1259)ز آب آتش زان گریزان ‌می‌شود

 

کآتشش از آب ویران ‌می‌شود

جحیم: دوزخ.

نورت نارم را ربود: برگرفته است از حدیث «تَقُولُ النَّارُ لِلمُؤمِنِ جُز یا مُؤمنُ فَقَد أَطفَأَ نُورُکَ لَهَبِى.»[1].

آتش: نشانه قهر الهی است؛

هلاک: تباهى، نابودى، کنایت از خاموش ساختن.

لا یُمکِن: (جمله فعلیه) نشدنى.

نور: نشانه فضل اوست؛

روز عدل: قیامت.

فضل: یعنی لطف در حدّی که بالاتر از شایستگی بنده باشد.

قهر و فضل: قهاریت مظهر عدل خداست و فضل مظهر بخشش او. بدین جهت در دعا مى‏خوانیم «اِلهِى عامِلنا بِفَضلِکَ وَ لا تُعامِلنا بِعَدْلِکَ»

مُحسن: نیکو کار.

ویران شدن: کنایه از خاموش شدن.

( 1251) او چون مؤمن و تو چون دوزخ هستى مؤمن مى‏تواند این دوزخ را خاموش کند . ( 1252) حضرت رسول (ص ع) فرمود که دوزخ بمؤمن التماس مى‏کند. ( 1253) و مى‏گوید زود از من دور شو و بگذر که نور تو سوز نار مرا مى‏رباید .( 1254) پس نور مؤمن هلاک کننده آتش است چرا که هر چه را فقط بضد او مى‏توان دفع نمود. ( 1255) و نار ضد نور است چرا که آن از قهر و این از فضل و رحمت است‏ . ( 1256) اگر مى‏خواهى نار را دفع کنى آب رحمت بر دل آتش بریز . ( 1257) و چشمه آن آب رحمت مؤمن است و آب حیوان روح پاک نکو کاران مى‏باشد . ( 1258) نفس تو از آن جهت از مؤمن گریزان است که تو از آتش قهر و سخت و او از آب جویبار رحمت است‏ . ( 1259) آتش از این جهت از آب مى‏گریزد که آتش او از آب ویران مى‏گردد .

در کلام مولانا نفس به دوزخ تشبیه شده است و در منابع عرفانی و قرآنی، هفت در دوزخ را کنایه از صفات نفس و اخلاق رذیله دانسته‌اند. در این ابیات مولانا از مؤمن به عنوان آبی یاد می‌کند که آتش دوزخ را خاموش می‌کند. به عبارت دیگر ایمان، خوی زشت را به خوی نیک مبدل می‌سازد. مولانا به این حد‌یث نبوی اشاره می‌کند که‌: « آتش دوزخ به مؤمن می‌گوید: ای مؤمن زود از من درگذر که نور تو آتش مرا سرد و خموش سازد». مولانا راه رهایی از قهر الهی را جاری کردن آب رحمت در دل می‌داند و می‌گوید: مؤمنان و محسنان، چشمه رحمت اله‌اند و قهر رحمت را از تو دور می‌کنند؛ و نفس تو که طبع آتش دارد از این آب رحمت گریزان است.

واقعیت این است که گاه خوى بد در انسان چنان ریشه می دواند که شخص از بدى خوى خویش بى‏خبر می ماند، و دیگران از او آسیب می بینند و او آگاه نیست. لیکن اگر همین انسان در کار خود آگاه باشد و تأمل کند، می تواند بر بدى خوى خویش واقف گردد. در این صورت علاج آن از دو راه ممکن است، یکى به طریق ریاضت و به گفته غزالى: «هر چه آن خصلت می گوید ویا می خواهد، خلاف آن را انجام دهد ،زیرا که شهوت را جز مخالفت نشکند و هر چیزى را ضد وى بشکند.»[2] و یا آن که صاحب نفسى دست او را گیرد تا از برکت تعلیم وى آن خوى بد از وى برود.

در ادامه در تعریف محسن، نیکلسون به این حدیث تکیه می‌کند: «الاحسان ان تعبد الله کانّک تراه؛ احسان این است که خدا را به گونه‌ای بپرستی که گویی او را می‌بینی»[3]. بنابراین محسن کسی است که در عبادت پروردگار چنان خالص باشد که گویی حق را می‌بیند.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 52)

[2] - (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 11)

[3]- (مسند احمد، ج 4، ص 134- 135)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(145)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:13 عصر  

فرمودن والى آن مرد را، که: این خار بُن

را که  نشانده‏اى بر سر راه بر کَن 

رهایی از رذائل اخلاقی و هوای نفسانی 

 

( 1230)بیخ‌های خوی بد محکم شده

 

قوت بر کندن آن کم شده

( 1231)همچو آن شخص درشت خوش‌سُخُن

 

در میان ره نشاند او خاربُن

( 1232)ره گذریانش ملامت‌گر شدند

 

پس بگفتندش بکَن این را نکَند

( 1233)هر دمی آن خاربن افزون شدی

 

پای خلق از زخم آن پر خون شدی

( 1234)جامه‌های خلق بدریدی ز خار

 

پای درو‌یشان بخستی زار زار

( 1235)چون به جد حاکم بدو گفت اینبکن

 

گفت آری بر کنم روز‌یش من

( 1236)مدتی فردا و فردا وعده داد

 

شد درخت خار او محکم نهاد

( 1237)گفت روزی حاکمش ای وعده کژ

 

پیش آ در کار ما واپس مغژ

( 1238)گفت الایام یا عم بیننا

 

گفت عجل لا تماطل دیننا

( 1239)تو که می‌گویی که فردا این بدان

 

که بهر روزی که میاید زمان

( 1240)آن درخت بد جوان‌تر می‌شود

 

وین کننده پیر و مضطر می‌شود

این حکایت توضیحی وتمثیلی است برای مضمون بیت 1230. شاید مولانا حکایت را از قصهْ مردی اقتباس کرده باشد که در راه پیامبر(ص) خار می ریخت !

دُرُشت: این کلمه در مثنوى به معنی هاى مختلف به کار رفته است. در این بیت با توجه به صفت بعد، گران، نامتجانس ، سنگ دل مناسب‏تر مى‏نماید .

پای درو‌یشان: که پا پوش ندارد ،منظور پا برهنه است.

غَژیدن: نشسته بر روى زمین خود را کشیدن، کند راه رفتن.

واپس غَژیدن: کنایه از تعلّل کردن، امروز و فردا گفتن، از زیرکار در رفتن.

الأَیّام...: روزگار میان ماست، هنوز وقت داریم.

عَجِّل...: شتاب کن، در پرداخت وام ما تأخیر مکن.

گفت الایام یا عم بیننا ..: ترجمه بیت: مرد گفت: ای عمو، ای بزرگ! روزهای زیادی هست و فرصت خواهیم داشت. حاکم گفت: شتاب کن، در ادای این وظیفه‌ای که پیش‌رو داری و سستی نکن.

 فردا: اشاره است به واپس افکندن توبه از کارهاى زشت، چنان که در فرموده‏ى على (ع) است: «گناه را مقدم سازد و توبه را واپس اندازد.»[1]

          صوفى ابن الوقت باشد اى رفیق             نیست فردا گفتن از شرطِ طریق‏

133 / د /1

          مگو نام فردا اگر صوفیى             همین دم یکى شو اگر هم دمى‏

(دیوان کبیر، ب 33474)

مولانا می‌گوید که آن‌چه ما را می‌آزارد، در موارد زیادی بدی‌های خود ماست. چه نیکو گفته است یحیى بن معاذ: خوى بد معصیتى است که با وى هیچ طاعت سود ندارد و خوى نیکو طاعتى است که با وى هیچ معصیت زیان ندارد.»[2] اگر خوى بد در کسى پیدا شود با تعلیم و ریاضت آن را از میان توان برد لیکن اگر روزگاران بگذرد و آن خوى در دل راسخ شود و ریشه دواند علاج پذیر نباشد.  

 

( 1241)خاربن در قوت و برخاستن

 

خارکن در پیری و در کاستن

( 1242)خاربن هر روز و هر دم سبز وتر

 

خارکن هر روز زار و خش‌تر

( 1243)او جوان‌‌تر می‌شود توپیرتر

 

زود باش و روزگار خود مبر

( 1244)خاربن دان هر یکی خویبدت

 

بارها در پای خار آخر زدت

( 1245)بارها از خوی خود خستهشدی

 

حس نداری سخت بی‌حس آمدی

( 1246)گر ز خسته گشتن دیگر کسان

 

که ز خلق زشت تو هست آن رسان

( 1247)غافلی باری ز زخم خود نه‌ای

 

تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای

( 1248)یا تبر بر گیر و مردانه بزن

 

تو علی‌وار این در خیبر بکن

( 1249)یا به گلبن وصل کن این خار را

 

وصل کن با نار نور یار را

( 1250)تا که نور او کشد نار تو را

 

وصل او گلشن کند خار تو را

خسته گشتن: آسیب دیدن.

رَسان: (صفت فاعلى در معنى مفعولى) رسیده.

درِ خیبر: واژه‏اى عبرى و به معنى قلعه است ،استعارت از خوى بد. خیبر نام ناحیتى است در 180 کیلو مترى مدینه بر سر راه شام. در آن جا قلعه‏هایى بود که یهودیان در آن زندگی می کردند و زمینهاى آن ناحیه را زراعت مى‏کردند. در سال هفتم هجرى بر اثر خیانتى که از آنان دیده شد رسول (ص) لشکر بدان جا برد و امیر مؤمنان (ع) در آن لشکرکشى قلعه خیبر را فتح کرد.

گُلبن: استعاره از مرشد و راهنماى کامل.

مولانا برای رهایی از خوی بد و اخلاق زشت و به‌طورکلی رذائل اخلاقی، دو راه پیشنهاد می‌کند: یا مانند مولا علی(ع) که در سال هفتم هجری درِ قلعه خیبر را کَند و آن قلعه را از یهود گرفت، باید قلعه تن و علایق مادی را گرفت و خوی بد را از درون خود راند و یا باید دست به دامن مرشدی زد تا «خار» وجود از اتّصال به گلبن هدایت او گل شود.



[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 150)

[2] - (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 5)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(144)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:10 عصر  

عبادت قوی ترین عامل تقرب به خداست(2)


 ( 1219) ای خُنُک آن را که او ایام پیش

 

مغتنم دارد گزارد وام خویش

( 1220) اندر آن ایام کش قدرت بود

 

صحت و زور دل و قوت بود

( 1221)وان جوانی همچو باغ سبز و تر

 

می‌رساند بی‌دریغی بار و بر

( 1222)چشمه‌های قوت و شهوت روان

 

سبز می‌گردد زمین تن بدان

( 1223)خانه‌ی معمور و سقفش بس بلند

 

معتدل ارکان و بی تخلیط و بند

( 1224)پیش از آن کایام پیری در رسد

 

گردنت بندد به حبل من مسد

( 1225)خاک شوره گردد و ریزان و سست

 

هرگز از شوره نبات خوش نرست

( 1226)آب زور و آب شهوت منقطع

 

او ز خویش و دیگران نامنتفع

( 1227)ابروان چون پالدم زیر آمده

 

چشم را نم آمده تاری شده

( 1228)از تشنج رو چو پشت سوسمار

 

رفته نطق و طعم و دندان‌ها ز کار

( 1229)روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز

 

کارگه ویران عمل رفته ز ساز

خُنُک: خوشا.

ایّام: جمع یوم: روز.

ایّام پیش:روزگار توانایی و نیرومندی است، روزهاى پیش از مردن، روزهاى جوانى.

گزاردن: ادا کردن، دادن.

وام گزاردن: در سخنان امیر المؤمنین (ع) آمده است: «حال که سالم و تندرستید نه بیمار، و در گشایش هستید نه به تنگى دچار، در گشودن گردنهاى خود بکوشید، پیش از آن که، آن چه در گرو است بگیرند و از شما توبه نپذیرند». [1] و نیز فرماید: «با کرده‏هاى خود بر اجلهاتان سبقت بگیرید چه شما در گرو آنید که از پیش خریده‏اید و پاداش آن را مى‏گیرید که پیشا پیش فرستاده‏اید.»[2]

ارکان: جمع رکن: پایه. معتدل ارکان: استوار، بر پا.

تخلیط: در لغت آمیختن است، و در اینجا مقصود مرمّت کردن است چنان که ریخته‏هاى دیوار را با خشت و آجر پر کنند تا خانه سالم نموده باشد.

بی‌تخلیط: یعنی بدون خرابی

بی بند: یعنی بست، پایه، بی‌آن‌که نیاز باشد؛ زیرا دیوار این خانه حایل و شمعی بگذارند تا از افتادن آن جلوگیری کند.

حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ: ریسمانى از لیف خرما.[3]که پروردگار در آن سوره، ابولهب، عموی پیامبر(ص) را نفرین کرده است.

مُنقَطع: بریده، از میان رفته.

پالدُم: پاردم، رانکى، تسمهْ زین یا پالان است؛ دوال که در عقب پالان است و بر دو کفل خر، اسب، یا قاطر افتد تا دم را نگه دارد و این سو و آن سو نرود:

          پشت او خَم گشت همچون پشت خُم             ابروان بر چشم همچون پالدم‏

2075 / د /1

تشنج: در هم رفتن و چروکیدن پوست صورت است.

 زوربیگه: فرصت از دست رفته است.

در ابیات قبل، صحبت از این بود که عبادت، مانند کندن خشت‌های دیوار زندگی مادی است که به‌تدریج، مانع برداشته می‌شود و ما را به آب حیات می‌رساند. در این ابیات مولانا به غافلان هشدار می دهد که تا به هنگام داشتن نیروى جوانى رو به خدا آورند و حق بندگى بگزارند. اگر آن گاه که نفس سرکش و در هیجان است و آتش شهوتش سوزان در رشته طاعتش کشانند و به آب شکیبایى خاموشش سازند، شایسته قرب رحمان‏اند و گر نه به هنگام پیرى که نیروها از دست رفته و قوت و شهوتى نمانده و کارى از دست بر نمى‏آید عبادت هنرى نیست . در روایات اسلامی بر طاعت در ایّام جوانى تأکید شده است. از جمله حدیثى است از رسول (ص) که خدا هفت تن را در سایه خود جاى مى‏دهد، روزى که جز سایه او سایه‏اى نیست یکى از آنان جوانى است که در عبادت خدا پرورش یابد.[4] و همین معنى را شیخ بهایى به نظم آورده است: [5]

          در جوانى کن نثار دوست جان             رَو عَوانٌ بَینَ ذلِک را بخوان‏

          پیر چون گشتى گران جانى مکن             گوسفند پیر قربانى مکن‏

مولانا در ادامه کسانی را که دور از راه خدا به پیری می‌رسند، در شمار ابولهب و زن او آورده است. مولانا در توصیف حالت غم‌زدهْ پیران، ابروان فروافتاده آنها را به پالدُم تشبیه کرده است.



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 183)

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 190)

[3] - سوره مسد، آیه 5

[4] - (مسند احمد، ج 2، ص 439)

[5] - (شیخ بهایى، نان و حلوا، ص 10)

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(143)
جمعه 93 دی 5 , ساعت 6:7 عصر  

عبادت قوی ترین عامل تقرب به خداست(1)

( 1210)فایدهْ دیگر که هر خشتی کز این

 

بر کنم آیم سوی ماء معین

( 1211)کز کمی خشت دیوار بلند

 

پست‌تر گردد به هر دفعه که کند

( 1212)پستی دیوار قربی می‌شود

 

فصل او درمان وصلی می‌بود

( 1213)سجده آمد کندن خشت لزب

 

موجب قربی که واسجد واقترب

( 1214)تا که این دیوار عالی‌گردن است

 

مانع این سر فرود آوردن است

( 1215)سجده نتوان کرد بر آب حیات

 

تا نیابم زین تن خاکی نجات

( 1216)بر سر دیوار هر کوتشنه‌تر

 

زودتر بر می‌کند خشت ومدر

( 1217)هر که عاشق‌تر بود بر بانگآب

 

او کلوخ زفت‌تر کند ازحجاب

( 1218)او ز بانگ آب پر می‌تاعنق

 

نشنود بیگانه جز بانگبلق

مَعین: روان، جارى.

کمى خشت: کاسته شدن.

کَند: کندم. (حذف ضمیر فاعلى)

قُرب: نزدیکى.

فَصل: جدایى، و مقصود شکافتن دیوار است.

وَصل: رسیدن، و در اینجا رسیدن به آب مقصود است.

لَزِب: چسبنده، سخت.

وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ: سجده کن و نزدیک شو.[1]

سجده کردن: کنایه از نزدیک شدن.

مَدَر: کلوخ، گلهاى زبر به هم چسبیده که در آن سنگى نباشد.

زَفت: یعنی گران و ضخیم، ستبر، درشت.

عُنُق: گردن.

عالی گردن: یعنی بر افراشته و پا برجا.

آب حیات: پروردگار است که به ما زندگی جاودانه می‌دهد.

حجاب: یعنی مانع، همان دیوار تن و دل‌بستگی‌های مادی است.

مى: استعاره از ذوق و شوق رسیدن به آب.

پُر می‌تا عُنُق: کسی که بسیار شراب نوشیده و مست است؛ یعنی تشنه از صدای آب مست می‌شود، اما آن‌که تشنه نیست، فقط صدای افتادن کلوخ‌ها را در آب می‌شنود.

بُلُق: (اسم صوت) بانگ آب، چون سنگى یا کلوخى در آن افکنند.

 ( 1210) فایده دیگر کار من این است که هر خشت از دیوار بکنم بتو نزدیک مى‏شوم‏. ( 1211) زیرا از کمى خشت دیوار کوتاه‏تر شده مرا بتو نزدیکتر مى‏سازد. ( 1212) پستى دیوار باعث نزدیکى شده جدا کردن خشت او درمان وصلى مى‏گردد. ( 1213) کندن خشت این دیوار بمنزله سجده است زیرا که این عمل باعث قرب بوده و فرموده‏اند : سجده کن و نزدیک شو. ( 1214) تا این دیوار با گردن افراشته بر سر پا ایستاده است مانع از سر فرود آوردن خواهد بود . ( 1215) تا از این تن خاکى نجات نیابى به آب حیات سجده نتوانى کرد . ( 1216) هر کس که بر بالاى دیوار تشنه‏تر باشد زودتر خشت و سنگ مى‏کند. ( 1217) و آن که عشقش ببانگ آب بیشتر است کلوخ و خشت بزرگتر از دیوار مى‏کند. ( 1218) او از بانگ آب درونش تا گلو پر از مى گردیده ولى بیگانه از آن بانگ جز صداى تلق تلق چیزى نمى‏شنود.

هر خشتی از دیوار دلبستگی‌های مادی و زندگی این جهانی کنده شود، به آب خوش‌گوار نزدیک‌تر می‌شویم. پست کردن دیوار زندگی مادی، موجب نزدیک شدن به پروردگار است و جدایی از این زندگی (فصل او)، سبب وصال حق است که درمان دردهای روح است؛ مولانا می‌گوید: عبادت و سجده کردن، مانند کندن خشت‌های دیوار است. هر سجده‌ای که می‌کنیم به خدا نزدیک‌تر می‌شویم و به همین دلیل در قرآن آمده است: «وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ »  سجده کن و پیش‌تر بیا. خودى و خود بینى مانعى است که آدمى را از خضوع به درگاه حضرت حق باز مى‏دارد. هر اندازه که انسان بکوشد و این مانع را پست‏تر کند و تن خاکى را نادیده‏تر بگیرد به خدا نزدیک خواهد شد. در این تکاپو هر که به خدا عاشق‏تر است، تن و متعلّقات تن نزد او بى‏ارزش‏تر است و آن را که چنین حالت بود در مقام شوق است که شوق از جاى برخاستن دل بود به دیدار محبوب. قشیرى گوید: «هم از وى (استاد ابو على) شنیدم که گفت از علامت شوق آرزوى مرگ بود بر بساط عافیت.»[2]



[1] - سوره علق،آیه 19

[2] - (ترجمه رساله قشیریه، ص 578)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 214 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401326 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]