دورترین آفریدگانِ از خداوند متعال، دولتمندِ بخیل است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
داستان نخجیران وشیر(19)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:12 صبح  

جواب خرگوش نخجیران را 

ارزش انسان بشکل و جثّه نیست بلکه بهوش و خرد و کفایت اوست،

( 1013)گفت ای یاران، حقم الهام داد

 

مر ضعیفی را قوی رایی فتاد

  ( 1014)آن‌چه حق آموخت مر زنبور را

 

آن نباشد شیر را و گور را

  ( 1015)خانه‏ها سازد پر از حلوای تر

 

حق، بر او آن علم را بگشاد در

  ( 1016)آن‌چه حق آموخت کرم پیله را

 

هیچ پیلی داند آن گون حیله را

الهام : یعنی خطور یک معنی تازه به ذهن کسی است بی آن که خود او برای آن کوشیده باشد واگر الهام در یک مسئله روحانی به ذهن مرد کامل صورت گیرد، الهام الهی است.

مر ضعیفی را قوی رایی فتاد: یعنی به الهام الهی موجودی ضعیف دارای فکری قوی شده است.

آن‌چه حق آموخت مر زنبور را:آن چه خدا وند به زنبور تعلیم کرده، اشاره دارد به آی?:«وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ.ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»:و پروردگار تو به زنبور عسل «وحى» (و الهام غریزى) نمود که: «از کوه‏ها و درختان و داربستهایى که مردم مى‏سازند، خانه‏هایى برگزین!سپس از تمام ثمرات (و شیره گلها) بخور و راه‏هایى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده است، براحتى بپیما! «از درون شکم آنها، نوشیدنى با رنگهاى مختلف خارج مى‏شود که در آن، شفا براى مردم است؛ به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیّتى که مى‏اندیشند.[1]

   حلوا: جنس شیرینى خواه تر یا خشک.

 ( 1013) خرگوش گفت دوستان این تدبیر را خدا بمن الهام کرد که یک فرد ضعیف و کوچک داراى یک فکر قوى و بزرگ شده‏ام.( 1014) آن چیزى که خدا بزنبور تعلیم کرده شیر و گورخر از آن بى‏نصیبند.( 1015) بزنبور که هزاران خانه ساخته و حلواى تر در آن ذخیره مى‏کند خداى تعالى آن دانش و صنعت را یاد داده است.( 1016) آن چیزى که خداوند بکرم پیله آموخته آیا هیچ پیلى آن را مى‏تواند انجام دهد.

مقصود مولانا دراین ابیات بیان این نکته است که ارزش انسان بشکل و سیما و هیات ظاهرى او نیست و هر کسى باندازه‏ى عقل و دانش و کفایت و خوش خویى خود ارزش دارد، این مطلب را از روى شواهد طبیعى مثل زنبور عسل و کرم پیله و سپس بشواهد دینى مانند آدم و ابلیس اثبات و تایید مى‏کند و آن گاه از روى این مقدمات نتیجه‏ى کلى مى‏گیرد که صورت وظاهر مناط اعتبار و فضیلت نیست و آن چه انسان بدان قیمت مى‏گیرد معانى و اوصاف باطنى است.

مولانا می گوید: به الهام پروردگار، موجود ضعیف هم می‏تواند دارای فکر و اندیشه قوی بشود. یک زنبور کاری می‏کند که از شیر و حیوانات بزرگ جنگل ساخته نیست. این‌که زنبور کندوها را پر از عسل می‏کند، از روی علمی است که پروردگار به او آموخته است. ابریشم‌سازیِ کرم پیله نمونهْ دیگری از این تعلیم و الهام الهی است.  4



[1]  . نحل، آیات 68 و 69.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(17)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:11 صبح  

مداوا و معالجه با توکّل منافات ندارد،

( 996)جهد حق است و دوا حق است و درد

 

منکر اندر نفی جهدش، ‌جهد کرد

 

جهد حق است و دوا حق است و درد: در این سخن، مولانا تمام بحث شیر ونخجیران را خلاصه می کند ومی گوید: درد،حق است زیرا مشیّت الهی است، دوا هم حق است، زیرا توسل به اسباب وکوشش در راه مقصود، سپاسگزاری بنده در برابر توانایی است که حق به او داده است.

منکر اندر نفی جهدش‌جهد کرد: یعنی آنها که منکر جهد وکوشش اند، در واقع برای نفی جهد وکوشش، جهد وکوشش می کنند.

( 991) کوشش و جهد و مداواى دردها بوسیله آن حق است و هر کس انکار کند دانسته راه خطا پیموده است. کسب کن و کوشش و جدیت نما تا به اسرار علم لدنى پى برى.() بلى اگر چه تمام جهان بر جهد و کوشش استوار است ولى جهد کى در کام جاهلان تن پرور شیرین خواهد شد.

مولانا می گوید: آنها که منکر جهد وکوشش اند، در واقع برای نفی جهد وکوشش، جهد وکوشش می کنند. همچنین این سخن پاسخ آن دسته از متصوفه نیز می باشد که علاج و مداواى مرض و استعمال دارو را منافى توکل شمرده‏اند و آن را بمنزله‏ى توسل بغیر خدا و طلب عافیت از چیزى که عافیت بخش نیست، پنداشته‏اند، مطابق روایات اسلامى از صحابه ابو بکر خلیفه‏ى اول و ابو الدرداء و ابو ذر و از زهاد ربیع بن خثیم هنگام مرض از معالجه تن زده‏اند و ابو الدرداء گفته است: ((الطبیب أمرضنی)) و از فقها احمد بن حنبل دوا خوردن را منافى توکل دانسته و امراض خود را پنهان مى‏داشته است ولى مطابق احادیث متعدد حضرت رسول اکرم خود دوا بکار برده و صحابه را بوقت بیمارى به استعمال دارو امر فرموده است، معالجه‏ى مرض و دارو بکار بردن بعقیده‏ى فقها و بزرگان صوفیه از مقوله‏ى دفع ضرر است بوسائل مناسب خود که هر گاه اثر آن وسیله، مقطوع و یا مظنون باشد باید بدان توسل جویند و ضرر را دفع کنند و بدین جهت با توکل هم منافاتى ندارد زیرا ترتب اثر بر اسباب مقتضاى حکمت الهى است و نفى آن روا نیست، این مساله بقدرى اهمیت داشته و مورد اختلاف بوده است که محمد غزالى در مباحث توکل راجع به آن بتفصیل تمام سخن رانده و اختلاف اقوال را نقل کرده است، ابو الفرج بن الجوزى نیز اختلاف صوفیه و فقها را نقل کرده و بر عقیده‏ى کسانى که معتقد بترک تداوى بوده‏اند طعن زده است.[1]   

مقرّر شدن ترجیح جهد، برتوکّل 

( 997)زین نمط بسیار برهان گفت شیر

 

کز جواب آن جبریان گشتند سیر

( 998)روبه و آهو و خرگوش و شغال

 

جبر را بگذاشتند و قیل و قال

( 999) عهدها کردند با شیر ژیان

 

کاندر این بیعت نیفتد در زیان

( 1000) قسم هر روزش بیاید بى‏جگر

 

حاجتش نبود تقاضاى دگر

( 1001) قرعه بر هر که فتادى روز روز

 

سوى آن شیر او دویدى همچو یوز

( 1002) چون به خرگوش آمد این ساغر به دور

 

بانگ زد خرگوش کاخر چند جور

         ‏

بیعت: پیمان اطاعتى است که مسلمانان با خلفا مى‏بستند بدین گونه که هر فردى دست خود را بدست خلیفه مى‏داد و مصافحه مى‏کرد و اطاعت خود را در جمیع امور مطابق فرمان خلیفه اظهار مى‏داشت و گاهى بقسم نیز تاکید مى‏نمود و خلفا نیز در آغاز کار متعهد مى‏شدند که بر وفق احکام قرآن کریم و سنت رسول (ص) عمل کنند، این عمل بمناسبت آن که برسم خرید و فروش در گرفتن دست شباهت داشت آن را بیعت نامیده‏اند، مجازا، قرار داد و پیمان بنحو اطلاق.[2]

نیفتد در زیان: یعنی پیمان نخجیران با شیر قطعی باشد وهر روز خوراک او را بفرستند وشیر در زیان نیفتد وگرسنه نماند.

   جگر: مجازا، غم و غصه:

            ز ان خورد خون جگر عاشق زیرا شیر است             شیر دل نبود آن کو ز جگر بگریزد[3]

بى‏جگر: بى‏زحمت و رنج، بی درد سر.

          بى‏تو بسر نمى‏شود با دگرى مى‏نشود             هر چه کنم عشق بیان بى‏جگرى مى‏نشود

همچو یوز: منظور یوز پلنگ است که بسیار خوب می دود.

همچو یوز به سوی شیر دویدن: کنایه از فرمانبرداری است.

این ساغر به دور: یعنی نوبت او رسید.

چند جور: یعنی چرا تا این اندازه ظلم وستم و بی عدالتی.

   (997) شیر از این قبیل دلیل و برهان زیاد گفت بطورى که شکارها از جواب گفتن عاجز شده واماندند. ( 998) روباه و آهو و شغال عقیده جبر را رها کرده گفتگو را موقوف داشتند.( 999) و با شیر عهد کردند کارى بکنند که شیر از قرار دادى که با آنها مى‏بندد متضرر نشود. ( 1000) و هر روز طبق قرار داد طعمه باو بدهند تا دیگر مزاحم آنها نباشد.() این عهد را بسته با کمال فراغت بچراگاه خود رفتند.() در آن جا همگى دور هم نشسته بمشاوره پرداختند.() هر کس سخنى گفته و عقیده‏اى اظهار مى‏کرد که بنفع خود و ضرر دیگران بود.() عاقبت همگى باتفاق آراء تصویب کردند که قرعه بکشند. () و هر روز قرعه بنام هر یک اصابت کرد او طعمه شیر باشد.() این قرار داد بتصویب همه رسید و قرعه کشى مسلم شد. ( 1001) هر روز قرعه بنام هر کدام اصابت مى‏کرد با پاى خود بطرف شیر رفته طعمه او قرار مى‏گرفت‏. ( 1002) وقتى نوبت بخرگوش رسید فریاد زد آخر این چه ستمى است که ما باید با پاى خود رفته طعمه این حیوان درنده شویم. 



[1]   - احیاء العلوم، ج 4، ص 199، 202، 206، تلبیس ابلیس، ص 287

[2]   - مقدمه‏ى ابن خلدون، ص 174.

[3]   - دیوان،ب 2899 ،و ب 5804

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(18)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:4 صبح  

انکار کردن نخجیران بر خرگوش در تأخیر ِرفتن بر ِشیر 

( 1003) قوم گفتندش که:  چندین گاه ما           

 

جان فدا کردیم در عهد و وفا

( 1004) تو مجو بد نامى ما، اى عنود           

 

تا نرنجد شیر رو رو زود زود

چندین گاه: یعنی چند وقت، مدتی.

بدنامی مجو: یعنی آبروی ما نبر، ما بد نام نکن.

عنود: سرکش، لج باز

( 1003) جماعت نخجیران گفتند چند وقت است ما جان خو را فدا کرده‏ایم که از قول خود تخلف نکنیم.( 1004) اکنون تو اسباب بد قولى و بد نامى ما را فراهم مکن زود برو مبادا شیر برنجد. 

جواب گفتن خرگوش ایشان را

( 1005) گفت اى یاران مرا مهلت دهید           

 

تا به مکرم از بلا بیرون جهید

( 1006) تا امان یابد به مکرم جانتان           

 

ماند این میراث فرزندانتان‏

( 1007)هر پیامبر امّتان را در جهان

 

هم چنین تا مخلصی می‏خواندشان

  ( 1008)کز فلک راه برون شو دیده بود

 

در نظرچون مردمک پیچیده بود

  ( 1009)مردمش،چون مردمک دیدند خُرد

 

در بزرگی مردمک، کس ره نبرد

بلا بیرون جهید: خلاصی یافتن از بلا، نجات یافتن.

مانَد این میراث: یعنی این تدبیر من به صورت ارث ویادگار برای آیندگان بماند.

مَخلَص: یعنی محل رهایی و نجات.

راه برون شو: یعنی راه خروج، گریزگاه، خلاص و رهایى.راه بیرون رفتن از جهان مادی و علایق این جهانی و راه شناخت حقایق الهی.

نظر: نیروى بینایى، نگاه و دید.

در نظرچون مردمک پیچیده بود:یعنی نقش پیامبران در هدایت مردم مانند نقش «مردمک» در دیدن است.

مردمش،چون مردمک دیدند خُرد : یعنی مردم ناآگاه، پیامبران را کوچک می‏دیدند همان‌طور‌که مردمک چشم نقطهْ کوچکی به نظر می‏آید و همه کس اهمیت آن را نمی‏‏داند.

 ( 1005) خرگوش گفت دوستان بمن مهلت دهید تا با تدبیر خود جان شما را از این بلیه برهانم. ( 1006) من کارى مى‏کنم که جان شما از این بلیه رها شده و حتى اولادتان هم بعد از شما در امان باشد. ( 1002) تدبیر مرا کوچک مشمارید که هر پیامبر امتان خود را در دنیا بجایگاه امنى دعوت مى‏کرد. ( 1003) او در آسمان راه استخلاص را دیده بود که آن راه چون مردمک چشم کوچک بنظر مى‏آمد.( 1004) مردم دعوى آنها را چون مردمک چشم کوچک دیدند و ندانستند که در آن مردمک بنظر کوچک عالمى گنجیده است.

پیمبران مردم را برهایى و آزادى از شهوات و لوازم عالم محسوس دعوت مى‏کردند و این نکته اساس دعوت ایشان است براى آن که به وحى و الهام دریافته بودند که ازین تنگنا چگونه خلاص توان جست، احکام شریعت همه و بطور کلى این راهها را به امت نشان مى‏دهد ولى منکران، انبیا را مانند خود مى‏شمردند و بمقیاس ضعف عقل و بصیرت خود مى‏سنجیدند و ایشان را خوار مى‏داشتند غافل از اینکه خداوند، گاه در چیزى کوچک قدرتى شگرف قرار مى‏دهد چنان که در مردمک دیده با همه کوچکی توانایى دیدن اجسام بزرگ و پهناور مانند کوهها و دریاها نهاده است، مولانا می‏گوید: نقش پیامبران در هدایت مردم مانند نقش «مردمک» در دیدن است، مردم ناآگاه، پیامبران را کوچک می‏دیدند همان‌طور‌که مردمک چشم نقطهْ کوچکی به نظر می‏آید و همه کس اهمیت آن را نمی‏‏داند.

 

اعتراض نخجیران برسخن خرگوش

( 1010)قوم گفتندش که اى خر، گوش دار

 

خویش را اندازه‏ى خرگوش دار

( 1011)هین چه لاف است این که از تو بهتران           

 

در نیاوردند اندر خاطر آن‏

( 1012)مُعجِبى یا خود قضامان در پى است            

 

ور نه این دم لایق چون تو کِى است

 

از توبهتران: یعنی از تو بزرگتر، ازتو چیز فهمتر.          

معجب: خود پسند، خودبینی.

قضامان در پى است: یعنی بلایی دارد بر سر ما می آید.  

 ور نه این دم: یعنی وگرنه تو چنین حرفی نمی زدی.       

 ( 1010) سایر شکارها گفتند اى خرگوش از حد خود تجاوز مکن و باندازه یک خرگوش ادعا کن.( 1011) این چه لافى است مى‏زنى در حالى که کسان بزرگتر از تو جرئت ندارند خیال این کار را از خاطر بگذرانند.( 1012) عجب و خود پسندى بر تو غلبه کرده و مانند آنست که قضا در کمین ما است تا هلاکمان کند و گر نه این ادعاى بى‏جا کى از چون تویى سزاوار است‏.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(16)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:2 صبح  

معنى دنیا و اینکه داشتن مال و اسباب منافى توکّل نیست،

( 988)چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن

 

نه قماش و نقره و میزان و زن

( 989)مال را کز بهر دین باشی حمول

 

نِعمَ مال ٌصالحٌ خواندش رسول

( 990)آب در کشتی، هلاک کشتی است

 

آب اندر زیر کشتی پشتی است

 

دنیا: نزد محققین ازحکما وعرفا، هر چیزى است که انسان را از خدا مشغول دارد و حظ نفس در آن باشد و بدین معنى حالتى است از احوال قلب و آن توجه دل است بلذت عاجل و هر چه مانع سالک از راه حق و حجاب او از وصول بکمال انسانیت باشد و از این رو دنیا صورت عالم ماده و طبیعت و مال و زر و سیم و زن و فرزند نیست بلکه تعلق قلب است بهر چیزى که آدمى را از حقیقت محجوب دارد خواه مادى یا معنوى باشد و بنا بر این، مجموع وسایل حیات هر گاه موجب دل بستگى نشود جزو دنیا محسوب نمى‏شود و اقسام عبادات از نماز و روزه و حج و غیر آن هر گاه حجاب حقیقت شود در شمار دنیاست و آخرت هر امرى است که موجب وصول بحقیقت و مدارج کمال باشد و انسان حظ خود را در مباشرت آن نبیند خواه مادى یا معنوى باشد پس آن چه مذموم است دل بستگى است نه داشتن اسباب و معاشرت امور دنیوى بدلیل آن که انبیا علیهم السلام طبقات مردم را از تاجر و پیشه‏ور و صنعت‏گر و دانشمند براه خدا دعوت کرده‏اند و هیچ یک را بترک مشاغل خود مأمور ننموده‏اند. مولانا نیز دنیا را نزدیک بدان چه گفتیم تعریف فرموده و آن غفلت از خداست نه صورت عالم طبع. [1]

قماش: کالا و اسباب منزل، منسوج پنبه. نقده: نقره مسکوک تمام وزن خوش عیار، زر و سیم.

            آنک او را کس بنسیه و نقد نستاند بخاک             این چنین بیشى کند بر نقده‏ى کانى چرا

دیوان، ب 1574

حمول: بردارنده، مجازا دارا و صاحب.

نعم مال صالح: اشاره است بحدیث:« نعم المال الصالح للرجل الصالح»

پشتى: تکیه گاه، مجازا، مددکار، مایه‏ى استظهار.

   ( 983) دنیا چیست؟ دنیا زر و زیور و سیم و قماش و زن و فرزند نیست دنیا عبارت از غفلت از خداوند است و بس( 984) اگر مال را براى دین دارا شوى بسیار خوب و بموقع است چنان که رسول خدا فرموده چه شایسته است مال پاک براى مرد پاک. ( 985) آب اگر در درون کشتى جمع شود باعث غرق کشتى است ولى در بیرون تکیه‏گاه و پشتیبان و کمک اوست.

چکیده کلام مولانا این است که اگر مال دنیا را داشته باشی و بار آن را به خاطر دین بر دوش بگیری و آن را در راه دین به کار ببری، خوب است. پیامبر اکرم(ص) گفته است: چه خوب است مال حلال برای مرد درستکار «نعم المال الصالح للرجل الصالح».[2] آب اگر در زیر کشتی باشد کشتی روی آن حرکت می‏‏کند و به مقصد می‏‏رسد.حال دنیا هم همین‌گونه است؛ اگر تو را اسیر خود نکند و در خدمت دین تو باشد خوب است.

( 991)چون‌که مال و مُلک را از دل براند

 

زآن سلیمان خویش جز مسکین نخواند

( 992)کوزهْ سربسته اندر آب زفت

 

از دل پرباد، فوق آب رفت

( 993)باد درویش چو در باطن بود

 

بر سر آب جهان ساکن بود

( 994)گرچه جمله این جهان مُلک وی است

 

مُلک، در چشم دل او لاشی است

( 995)پس دهان دل ببند و مُهر کُن

 

پُر کُنش از باد کبر مِن لَدُن

از دل براند: یعنی از دل خود بیرن کرد، اعتنایی نکرد.

زآن سلیمانخویش جز مسکین نخواند: حضرت سلیمان در روایات اسلامى و در اشعار فارسى و عربى نمودار قدرت و ثروت و مکنت است، مولانا از شهرت سلیمان بدین اوصاف استفاده مى‏کند ومی گوید: حضرت سلیمان(ع) با همه قدرت و عظمت، اعتنایی به مال دنیا نداشت و خود را مسکین می‏‏خواند. در حدیثی درباره شخصیت حضرت سلیمان(ع) آمده است: «کان خاشعاً متواضعاً، یخالط المساکین و یجالسهم و یقول: مسکین یجالس مسکینا». [3]

آب زفت: یعنی آب بسیار، پر آب.

از دل پرباد، فوق آب رفت: مولانا وارستگی و بی‌اعتنایی به دنیا را، به حالت کوزه خالی سربسته‌ای تشبیه می کند که روی آب می‏‏ماند و باد بی‌اعتنایی به این جهان او را از فرورفتن در مسائل مادی نجات می‏‏دهد.

گرچه جمله این جهان ملک وی است: یعنی تمام مُلک جهان در نظرعارف ناچیز می‏‏آید.

دهان دل ببند :یک دستور العمل عرفانی در سیر وسلوک است، یعنی رابطه دل را با دنیا قطع کن.

 پُر کُنش از باد کبر: یعنی برای آن‌که در دنیا غرق نشوی آن را پر از غرور کن.

کبر مِن لَدُن:غرور و کبری که از جانب پروردگار بر دل، سایه می‏‏افکند، یعنی الهی وخدایی باشد.

( 991) حضرت سلیمان با آن همه مکنت و دولت چون دوستى مال را از دل خود بیرون کرده بود خود را مسکین مى‏نامید. (992) کوزه پر آب به ته آب فرو مى‏رود ولى کوزه خالى که از هوا پر شده روى آب مى‏ماند.( 993) وقتى باطن انسان از هواى درویشى و فقر پر شده باشد در این دریاى بزرگ که جهان نام دارد فوق همه قرار مى‏گیرد.() امواج سهمگین جهان او را غرق نمى‏کند زیرا نفخه الهى در باطن او دمیده شده و دلش باو شاد گشته و محال است در اقیانوس دنیا غرق شود. ( 994) اگر چه ملک جهان متعلق باو باشد در چشم و دل او ملک و مال ارزش ندارد.( 995) پس دل را از هواى کبریایى ذو الجلال پر کرده و مهر بر دهانش بنه.



[1]   - براى اطلاع بیشتر، رجوع شود به: احیاء العلوم، ج 3، ص 151، ج 4، ص 17، 76، 198، کشاف اصطلاحات الفنون، در ذیل: آخرت، دنیا،

[2]   - احادیث مثنوى، ص 11

[3]   - قصص الانبیاء ثعلبى، چاپ مصر، ص 247.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(15)
پنج شنبه 92 شهریور 28 , ساعت 9:1 صبح  

ارزش دنیا و سرمایه این‌جهانی   

  ( 984)بد مُحالی جُست‌کو دنیا بجُست

 

نیک حالی جُست‌کو عقبی بجُست

  ( 985)مکرها در کسب دنیا بارد است

 

مکرها در ترک دنیا و‌ارد است

  ( 986)مکر آن باشد که زندان حفره کرد

 

آن که حفره بست‌آن مکری است سرد

  ( 987)این جهان زندان و ما زندانیان

 

حفره کن زندان و خود را وارهان

بد مُحالی: یعنی مهلت بدی طلبیدن، فرصت بدی خواستن.

بارد است: یعنی خنک و بی لطف است.

و‌ارد است: یعنی یعنی پذیرفتنی است، پسندیده است.

زندان حفره کرد: یعنی باید با ایجاد راه ازآن بگریزیم وخود را از زندان آزاد کنیم.

این جهان زندان: این کلام برگرفته است از مضمون حدیث: الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر.[1]

خود را وارهان: یعنی خود را آزاد ساز

 ( 984) کسى که دنیا طلبید مهلت بدى خواسته است که دنباله آن سختى و مشقت است و کسى که آخرت طلبید حال خوشى یافت که دائمى است.( 985) حیله‏هایى که در راه دنیا بکار مى‏رود سرد و بى‏مقدار بوده و تدبیر باید مصروف ترک دنیا گردد. ( 986) تدبیر آن است که زندان را سوراخ کرده روزنه‏اى بجهان آزاد باز کند تدبیرى که این روزنه را ببندد تدبیرى خنک و بى‏مورد است.( 987) این جهان زندان است و ما زندانى زندان را کنده سوراخ کن و خود را آزاد ساز.

مکر و تدبیر در راه زندگی مادی، خنک و بی‌لطف است اما اگر در راه بریدن از دنیا و پیوستن به آخرت و ادراک حقایق الهی باشد، پذیرفتنی و پسندیده است. دنیا زندان است و باید حفره‏ای در آن پدید آوریم و از آن بگریزیم نه آن که حفره‌ها را ببندیم و خود را بیشتر زندانی کنیم، چون این کار تدبیری خنک است. آری ای عزیز! درد حق است، زیرا مشیت الهی است، دوا هم حق است، زیرا توسل به اسباب‌ و کوشش در راه مقصود، سپاس‌گزاری انسان در برابر قدرتی است که حق به او داده است. آنها که منکر جهد و کوشش‏اند، در واقع برای نفی آن تلاش می‏کنند.

خلاصه چون در گفته‏ى بزرگان اشاراتى موجود است که موید ادعاى جبریان تواند شد مولانا آنها را توجیه مى‏کند که مقصود از مذمت مکر و حیله و چاره‏گرى، مصروف داشتن قوه‏ى عاقله و تدبیر در امور دنیا و کوشش و حرص آورى در جمع مال و هر چیزى است که انسان را از حقیقت و کمال انسانى و بالمآل از خدا بدور دارد و براى آن که باز هم تصور غلطى دست ندهد دنیا را در ابیات بعد تفسیر فرموده است،



[1]   - احادیث مثنوى، ص 11.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 400 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401512 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]