بخشنده نادان نزد خدا از پارسای بخیل، محبوب تر است. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
داستان نخجیران وشیر(9)
یکشنبه 92 شهریور 24 , ساعت 6:19 عصر  

تفاوت درجه سالک و واصل که اوّلین حامل و دوّمین محمول است،

( 941)حاملی، محمول گرداند تو را

 

قابلی‌مقبول گرداند تو را

  ( 942)قابل امر وی‌ای، قائل شوی

 

وصل جویی‌بعد ازآن واصل شوی

  ( 943)سعی‌، شکر نعمت قدرت بود

 

جبر تو انکار آن نعمت بود

  ( 944)شکر قدرت‌قدرتت افزون کند

 

جبر، نعمت از کفت بیرون کند

حامل: بردارنده و برنده‏ى بار، بار کش، مجازا، مکلف و کسى که واصل نشده و یا در مقام تفرقه باشد که مجاهدات و اعمال را با تکلف انجام مى‏دهد. مرادف: متحمل.

محمول: آن چه بر پشت گیرند، بار، سالکى که بتصرف حق و غلبه‏ى حقیقت بى‏تکلف، اعمال از وى صادر شود، کسى که واصل و در مقام جمع است و مجاهدت از وى ساقط شده است. نظیر این تعبیر را ابو القاسم قشیرى از قول ابو على دقاق روایت کرده است: المرید متحمل و المراد محمول.[1]

قابل: یعنی پذیرند واجرا کننده امرحق.

مقبول گرداند تورا: هر چه انجام دهد به امر حق ومورد پذیرش حق است.

شکر: یعنی صرف کردن بنده مواهب الهى را در آن چه براى آن آفریده شده است مثل آن که بزبان سخن حق و راست گوید و بگوش سخن حق شنود و دست و پاى را در خدمت و عبادت بکار برد و صوفیان آن را «شکر به بدن» گویند و نزد ایشان آنست که سالک بموافقت امر و نهى الهى و خدمت خلق متصف باشد[2]

 سخن مولانا دراین بیت برگرفته است از آیه‏ى شریفه: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ[3]  که مفسرین مزید نعمت را عبارت از استحقاق مغفرت و نعم روحانى و احوال قلبى گرفته‏اند.[4] ونیز از امیر المؤمنین على علیه السلام روایت شده است: إذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشکر لها.[5]

( 941) تو که با اشاره او بار خود را بدوش گرفتى یک مرتبه خواهى دید کفیل تو و حامل بار تو او است تو که امر او را پذیرفتى مقبول درگاه او خواهى شد.( 942) چون امر او را قبول کردى قابلیت خواهى یافت و وصال او را طالب شده پس از آن بوصل او خواهى رسید.( 943) سعى و کوشش تو شکر توانایى است که بتو داده‏اند ولى جبرى بودنت انکار نعمت است.( 944) شکر، نعمت تو را افزوده و کفران از نعمت محرومت خواهد کرد.

مولانا می گوید: سالک تا هنگامی‏که بار تکالیف بر دوش اوست، حامل‌ است، اما چون به حق پیوست هر چه می‏کند و هر جا می‏رود به فعل حق است و او در دست پروردگار «محمول‌» است. تا کنون امر حق را ‌«قابل» و اجرا کننده بوده است، اکنون هر چه بگوید امر حق است و او گوینده و «قائل» کلام خداست. تاکنون در جست‌وجوی وصل بوده و اکنون واصل شده است. خلاصه کلام مولانا این است که‌ رهروان راه حق تا هنگامی‏که حقایق عالم غیب را در نیافته‏اند گرفتار تکالیف و ریاضت‏ها، جهاد با نفس‏اند، اما پس از ادراک آن حقایق حتی عبادات ظاهری آنها نیز دیگر در شمار تکالیف شرعی نیست و هرچه از آنها سر می‏زند از حق است.

همچنین این ابیات در صدد بیان فرق طالب و واصل است بدین معنى که تا طلب باقى است (که دلیل عدم وصول است) سعى و کوشش و مجاهدت ضرورى است چنان که هر گاه انسان بسوى مقصدى مى‏رود تا بمقصد نرسد بناچار راه مى‏پیماید و از منزلى بمنزلى فرود مى‏آید، ولى وقتى بسر منزل اصلى رسید خود بخود از رنج پیمودن منازل مى‏آساید، برین قیاس سالک تا کامل نشود بضرورت باید که متحمل ریاضت باشد تا منازل سیر الى اللَّه بنهایت رسد ولى چون از آثار انانیت و نفسانیت پاک و مطهر شود و وجهه‏ى نفسى او در وجهه‏ى الهى محو گردد آن گاه ریاضات از وى ساقط مى‏شود و اگر بحکم عین جمع با خود آید، در آن صورت اعمال از وى بى‏تکلف صادر مى‏گردد و گرانى و ثقل مجاهدت از دوش او فرو مى‏افتد، در حالت نخستین سالک فرمان پذیر و مأمور است و در حالت دوم سلوک بنهایت رسیده و واصل است و از این رو خود، راهبر و آمر و یا قائل امر و مبلغ احکام تواند بود، نتیجه آن که توکل بمعنى ترک عمل و رفض سبب، حالت ارباب نهایات است نه اصحاب بدایات چنان که سابقا نیز بتدریجى بودن سلوک با تشبیه به نردبان که پایه پایه است اشارت فرموده بود.پس سالکان راه حق بر دو طبقه‏اند، یکى آن که در مقام تفرقه است و همچنان از هستى خود فانى نشده و هنوز خود و اشیا را باقى و غیر مضمحل در حق مى‏بیند، این چنین کس مکلف است و بحکم شهود تفرقه باید در کوره‏ى مجاهدت و ریاضت بسوزد تا فناى خود و اشیا را شهود کند و بمقام جمع رسد، دوم آن که نقش غیر و غیریت از پیش او محو شده و در حق فانى گردیده و بمقام جمع واصل شده است، این چنین کس بریاضت و مجاهدت مکلف نیست و از محمولان حق است،

در ادامهْ ابیات مولانا می‏گوید: خداوند به ما دست و پا و زبان و چشم و گوش و عقل داده است. اگر این نعمت‏های خدا را در جای خود و در راه رضای او به‌کار ببریم، شکر نعمت گزارده‌ایم وگرنه منکر نعمت‏های خداییم. قدرت جسمی‏ ما نعمتی است که سعی و تلاش، شکرآن و اعتقاد به جبر و به کار نبردن این قدرت، کفران و انکار نعمت است.

برای تو که هنوز در راهی و به حق نپیوسته‌ای، جبر و‌ سعی نکردن، مثل این است که در راه و بیابان بخوابی، درحالی‌که تا وقتی به حقایق عالم غیب آشنا نشده‌ای نباید بخوابی. مولانا به کسی که پیش از پیوستن به درگاه حق می‏خواهد در راه بخوابد، کاهل خطاب می‏کند و می‏گوید: ای کاهلِ‌ ناآگاه و عبرت نیافته! اولاً در راهی و راهرو نباید بخوابد، ثانیاً اگر می‏خواهی بخوابی لا‌اقل در زیر درخت میوه‌داری بخواب تا شاید شاخه‏های آن توسط باد تکانی بخورد و خوردنی و توشهْ راه بر تو فرو ریزد. اگر تو جبری باشی و پیش از رسیدن به چنان درختی بخوابی، سرنوشت تو در میان رهزنان راه حق، مانند خروسی است که بی‏هنگام آواز بخواند که مطابق سنّت‏های کهن، خروس بی‏هنگام شوم است و سرش را می‌برند.



[1]   - رساله‏ى قشیریه، چاپ مصر، ص 94، نیز مثنوى، ج 1، ب 3439.

[2]   - رساله‏ى قشیریه، ص 81

[3]   - ابراهیم، آیه 7

[4]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 3، ص 207، تفسیر امام فخر رازى، ج 5، ص 324.

[5]   - تفسیر ابو الفتوح، ج 3، ص 207.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(8)
یکشنبه 92 شهریور 24 , ساعت 6:17 عصر  

ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکّل

( 934)گفت شیر:‌آری‌ولی ربّ العباد

 

نر‌دبانی پیش پای ما نهاد

  ( 935)پایه پایه رفت باید سوی بام

 

هست جبری بودن این‌جا طمع خام

  ( 936)پای داری‌چون کنی خود را تو لنگ

 

دست داری‌چون کنی پنهان تو چنگ‌

  ( 937)خواجه چون بیلی به دست بنده داد

 

بی‏زبان معلوم شد او را مراد

  ( 938)دست هم‌چون بیل اشارت‏های اوست

 

آخر اندیشی عبارت‏های اوست

  ( 939)چون اشارت هاش را بر جان نهی

 

در وفای آن اشارت جان دهی

  ( 940)پس اشارت‏های اسرارت دهد

 

بار بر دارد ز تو کار‌ت دهد

ربّ العباد: یعنی پروردگار عبادت کننده گان.

طمع خام: آرزوى باطل و غلط از قبیل آروی برداشت بدون کاشتن تخم و طمع وصول بمقصد بى‏واسطه‏ى حرکت و اعداد وسایل.

اشارت‏های اوست: یعنی وجود دست وپا وابزارهای دیگر اشارت حق است.

آخر اندیشى: تامل در پایان کار و سنجش نتیجه با مقدمات، مجازا، ذخیره و پس انداز کردن.

   اشارت: بیان مقصود بى‏واسطه لفظ. مقابل: عبارت.

بار: یعنی تکلیف.

 کار ت دهد: یعنی موثر ساختن، متصرف کردن.

 ( 934) شیر گفت اینها که گفتید صحیح ولى خداى تعالى نردبانى پیش پاى ما نهاده است.( 935) که باید پله پله آن نردبان را طى کرد تا ببام رسید در این مورد جبرى بودن طمع خامیست.( 936) وقتى تو پاى دارى چگونه خود را لنگ نشان مى‏دهى تو که دست دارى چرا دست خود را پنهان مى‏کنى.( 937) اگر آقایى بیل بدست نوکر خود داد بدون اینکه سخنى بگوید مقصودش معلوم است.( 938) دست مثل بیلى است که بما داده‏اند و عاقبت اندیشى چون کلماتیست که بوسیله او بما دستور کار مى‏دهند. ( 939) چون اشاره‏هاى او را بپذیرى و با جان و دل به آن عمل کنى. ( 940) اشاره‏هاى او اسرار و رموزى بتو تعلیم مى‏کند و کار بتو داده بار از دوشت بر مى‏دارند.

بار دیگر شیر می‏گوید: کوشش برای انسان ضروری است. کوشیدن با توکل و تکیه به فضل الهی منافاتی ندارد و توکل جبریان طمع بی‌حاصل است، زیرا می‏خواهند بی‏هیچ کوشش، برای آنها هر نعمتی فرستاده شود. در این‌جا مولانا مثالی می‏آورد تا بگوید که پروردگار به انسان دست و پا داده است تا آن را به کاری گیرد؛ مثل اربابی که بیل به دست کارگر می‏دهد و معلوم است که از او کاری انتظار دارد. بنابراین اگر به هدف نهایی هر چیزی بیندیشی، نظر پروردگار برای تو بیان می‏شود؛ یعنی حکمت آفریدن دست و پا این است که انسان کار و تلاش و فعالیت کند. اگر انسان دلیل آفرینش ابزار‏ها را به عنوان یک اشارت حق، با جان و دل در یابد و جان در راه اجرای فرمان او بگذارد، به جایی می‏رسد که پروردگار او را با اسرار عالم غیب آشنا می‏کند. چنین انسانی دیگر هر چه می‏کند به ارادهْ حق و عمل حق است و تکلّف و مشقّتی ندارد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(7)
یکشنبه 92 شهریور 24 , ساعت 6:16 عصر  

فانی شدن در دید دوست

( 926)دیدهْ ما چون بسی علت در اوست

 

رو فنا کن دید خود در دیدِ دوست

  ( 927)دید ما را دید او نعم العوض

 

هست اندر دید او کل غرض

  ( 928)طفل‌تا گیرا و تا پویا نبود

 

مرکبش جز گردن با‌با نبود

  ( 929)چون فضولی کرد و دست و پا نمود

 

در عنا افتاد و در کور وکبود

  ( 930)جان‌های خلق پیش از دست و پا

 

می‏پریدند از وفا سوی صفا

  ( 931)چون به امر اهبطوا بندی شدند

 

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند

  ( 932)ما عیال حضرتیم و شیر خواه

 

گفت‌الخلقُ عیالٌ للإله

  ( 933)آن که او از آسمان باران دهد

 

هم تواند کو ز رحمت نان دهد

دیدهْ ما: یعنی چشم ظاهر. علتی که در آن است این‌که فقط امور مادی و این جهانی را می‏بیند اما اگر انسان از علایق این جهانی بگذرد، هستی را به چشم حق می‌بیند و دید خود را در دید دوست فنا خواهد نمود. دید مرد حق، دید حق است و اگر به جای دید خود با دید حق ببینیم هر چه بخواهیم می‏بینیم.

طفل تا گیرا:مثالى است از حال طفل ، بچه‌ای که توان راه رفتن ندارد، پدر و مادر او را بر دوش یا در آغوش می‏گیرند و نیازهایش را برآورده می‏کنند. اما عنا و رنج از آن‌جا آغاز می‏شود که آدمی‏ می‏خواهد خود مسئول زندگی خود باشد. این مثال را غزالى در احیاء العلوم[1] بتفصیل بیشتر و نزدیک بگفته‏ى مولانا ذکر کرده است.

کور وکبود:این ترکیب درمثنوی ودیوان شمس بارها به کار رفته وغالباً به معنی زشت وناپسند ونامطلوب است.

اِهْبِطُوا: یعنی فرود آیید، اشاره است به آیه‏ى شریفه:« وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوّ».ٌ[2]

خرسندى: قناعت و اکتفا بموجود.

ما عیال حضرتیم: مضمون سخن مولانا بر گرفته از این حدیث است: «الخلق کلهم عیال الله فاحبهم الی الله انفعهم لعیاله».[3]

حضرت: پیشگاه، مرتبه‏ى بذات حق،

 ( 926) این چشم ما علتها و عیبهاى فراوان دارد و دیدش منات اعتبار نیست برو و دید خود را در دید دوست فانى کن.( 927) دید او بهترین عوض دید ما است و عالیترین مقصود در دید او است.( 928) ببینید طفل تا وقتى که دست و پا نداشت و خود براى راه رفتن کوشش نمى‏کرد شانه پدرش مرکب او بود و سواره راه مى‏رفت.( 929) وقتى فضولى کرد و خواست خود راه برود و مشغول دست و پا زدن شد بزحمت افتاد و مجبور شد با کمال زحمت با سینه و زانو خود را روى زمین بکشد. ( 930) پیش از اینکه خلق دست و پا پیدا کنند و ببدن عنصرى داخل شوند در فضاى بهشت مى‏پریدند و در عالم صفا سیر مى‏کردند.( 931) وقتى امر اهبطوا آمد و پایبند عالم خاکى شده دست و پا پیدا کردند آن وقت بود که با زنجیر حرص و خشم و هوا پایبند و محبوس گردیدند.( 932) فرموده‏اند که مردم عائله خداوند هستند پس ما جز، عائله او بوده و از او روزى مى‏خواهیم. ( 933) آن کسى که از آسمان باران مى‏فرستد مى‏تواند نان هم بدهد.

مولانا مثال طفل را به‌طور‌کلی مربوط به انسان و خدا و بحث توکل می‌داند که انسان اگر خود را به حق بسپارد، تمام مشکلاتش حل می‏شود. پیش از آن‌که جان ما در جسم خاکی قرارگیرد در عالم صفا آزاد بود، اما چون به این جان‌ها فرمان «اهبطوا» (فرود آیید) به عالم خاکی داده شد، مسئلهْ حرص و آز، خشم، رضایت و هر نیک و بد، گریبان‌گیر آنها گردید. انسان همواره مانند بچهْ شیر خواره نیاز مبرم به حق دارد.



[1]   - احیاء العلوم (ج 4، ص 266)

[2]   - البقرة آیه‏ى 36، نیز 38

[3]   - احادیث مثنوى، ، ص 10.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(6)
یکشنبه 92 شهریور 24 , ساعت 6:14 عصر  

ترجیح نهادن نخجیران توکلّ را بر اجتهاد

 

( 920)قوم گفتندش که: ‌کسب‌از ضعف خلق

 

لقمهْ تزویر دان بر قدر حلق

  ( 921)نیست کسبی از توکل خوب‌تر

 

چیست از تسلیم‌خود محبوب‌تر‌

  ( 922)بس گر‌یزند از بلا سوی بلا

 

بس جهند از مار سوی اژ‌دها

  ( 923)حیله کرد انسان و حیله‌اش دام بود

 

آن که جان پنداشت خون‌آشام بود

  ( 924)در ببست و دشمن ‏اند‌ر خانه بود

 

حیلهْ فرعون زین افسانه بود

  ( 925)صد هزاران طفل کشت آن کینه کش

 

وآن‌که او می‏جست،‌اندر خانه‌اش

کسب‌از ضعف خلق: یعنی کسب وکار، نشان? ضعف و ناتوانی انسان است.

تزویر: یعنی فریب، که بنده را ازحق باز می دارد.

نیست کسبی از توکل خوب‌تر: بعضی از مفسرانِ مثنوی، این سخن را برگرفته از آیات سوره طلاق می‏دانند که: «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا.وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا»و هر کس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى‏کند،.[1] حدیثی هم در این‌باره داریم که‌ خداوند به اهل توکل چنان روزی می‏رساند که به پرندگان می‏رساند.و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى‏دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را مى‏کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى‏رساند؛ و خدا براى هر چیزى اندازه‏اى قرار داده است![2]

تسلیم: یعنی پذیرفتن ِمشیّت حق.

بس جهند: یعنی این در وآن در زدن واز بلایی به بلای دیگر پناه بردن.

آن که جان پنداشت خون‌آشام بود: یعنی چه بسا انسان درکارها تدبیر می کند وهمین تدبیر او ممکن است او را ازمقصود دور سازد وچیزی که زندگی بخش می نماید ممکن است خون او را بریزد.

حیلهْ فرعون زین افسانه بود: یعنی بی نتیجه بود مثل یک خیال یا یک قص? موهوم.

صد هزاران طفل کشت : ناظر است بمضمون آیه‏ى شریفه: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً [3] و مفسرین گفته‏اند که منجمان بفرعون گفته بودند که پادشاهى او بر دست یکى از بنى اسرائیل بر باد خواهد رفت و او بدین سبب هر طفل از بنى اسرائیل که متولد مى‏شد، سر مى‏برید و چون موسى متولد گشت مادرش او را در صندوق نهاد و در نیل انداخت، کنیزکان آسیه زن فرعون آن صندوق را بر گرفتند و آسیه او را بفرزندى پذیرفت و موسى در خانه‏ى فرعون پرورش یافت.[4]

( 920) شکارها گفتند چون مردم ضعیف بودند و قوت قلب نداشتند کسب لقمه‏ایست که باندازه گلوى آنها درست شده. و اساساً کسب از ضعف مردم بوجود آمده و گرنه در توکل تکیه کردن بغیر خدا خطا است‏. ( 921) کسبى بهتر از توکل وجود ندارد چه توکل تسلیم شدن است و از تسلیم چیزى محبوبتر نیست.( 922) کسى که براى استخلاص خود متوسل بکسب مى‏شود از بلا بطرف بلاى بزرگتر مى‏گریزد و از مار باژدها پناه مى‏برد.( 923) تدبیر مى‏کند ولى تدبیرش دامیست که خود دچار آن مى‏شود و چیزى که تصور مى‏کند جان است بلاى جان است. ( 924) در را بسته و دشمن را در درون خانه گذاشته حیله و تدبیر هم از همین قبیل بود.( 925) فرعون صد هزاران طفل را کشت و بالاخره هم طفلى را که جستجو مى‏کرد داخل خانه خودش بود.

نخجیران گفتند: کسب، نشانهْ ضعف خلق است و لقمه‏ای است که ظاهراً سیری می‏بخشد اما در حقیقت فریب است و انسان را از حق باز می‏دارد. انسان‌هایی که ارزش توکل و پذیرفتن مشیت الهی را نمی‏‏دانند همواره خود را به این در و آن در می‏زنند و از بلایی به بلای دیگر پناه می‏برند.

نخجیران ادامه می‏دهند که، انسان در کارها تدبیر می‏کند و همین تدبیر او ممکن است او را از مقصود دور سازد و آن‌چه خوشی او می‏نماید، شاید خون او را بریزد. برای مثال، قصهْ فرعون با موسی که کودکان بنی اسرائیل را می‏کشت تا سلطنت خود را برقرار سازد، زیرا به او گفته بودند که مردی از این قوم بساط او را بر می‏چیند. اما سرانجام مادر موسی او را در سبدی بر رودخانه رها کرد و همسر فرعون موسی را از آب گرفت و در خانه فرعون پرورش داد.



[1]   - آیات 2 و3 سوره طلاق

[2]   - احیاء العلوم، ج 4، ص 260

[3]   - القصص، آیه‏ى 4، 8

[4]   - براى تفصیل بیشتر، رجوع شود به: قصص الانبیاء، ص 155- 151. مولانا این قصه را با تفصیل و بسط تمام در دفتر سوم، ب 840 ببعد بنظم آورده است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
داستان نخجیران وشیر(5)
یکشنبه 92 شهریور 24 , ساعت 6:13 عصر  

ترجیح نهادن نخجیران توکل را برجهد واکتساب 

توکل جبریّون

( 913)جمله گفتند: ای حکیم با خبر

 

الحَذَر، ‌دَع، ‌لیس یُغنی عَن قَدَر

  ( 914)در حَذَر شوریدن شور و شر است

 

رو توکل کن‌توکل بهتر است

  ( 915)با قضا پنجه مزن ای تند و تیز

 

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز

  ( 916)مرده با‌ید بود پیش حکم حق

 

تا نیاید زخمت از ربّ الفلق

  ( 917)گفت‌آری گر توکل رهبر است

 

این سبب هم سنت پیغمبر است

  ( 918)گفت پیغمبر به آواز بلند

 

با توکل‌زانوی اشتر ببند

  ( 919)رمز الکاسب حبیب الله شنو

 

از توکل‌در سبب کاهل مشو

حکیم باخبر: منظور شیراست، ازآن جا که نخجیران جرأت ندارند که نظر شیر را مردود بشمارند، او چنین خطاب می کنند.

الحذر: ترس و خود دارى از وقوع در محل خطر و تهیه و استعمال وسایلى که براى دفع خطر ضرورت دارد. مصراع برگرفته است از حدیث: لَن ینَفَعُ حَذَرٌ مِن قَدَرٍ وَ لکن الدُّعاءَ یَنفَعُ مِمّا نَزَلَ وَ مِمّا َلم یَنزِل فَعَلَیکُم بِالدُّعاءِ عِبادَ اللَّهِ[1]

دَع: یعنی ستیزه مکن، رها کن.

‌لیس یُغنی عَن قَدَر: یعنی حذر کردن وخود داری، تو را از ضدَر محفوظ نمی دارد.

قدر: یعنی قضای الهی.

 توکل: واگذاشتن کار بوکیل و اصطلاحا، واگذاشتن امور است به خداى تعالى و تسلیم نسبت به احکام الهى. مرده بودن: مجازا تسلیم و ترک تصرف.

ربّ الفلق :یعنی خداوند سپیدهْ صبح، از اوصاف پروردگار در قرآن.[2] بلحاظ آن که خداى تعالى ظلمت شب را بفروغ صبح باز مى‏شکافد.

با توکل‌زانوی اشتر ببند: فرموده پیامبراست:«اِعقِلها وَ تَوَکَّل»؛ زانوی شتر را ببند و توکل به خدا کن»[3]

رمز الکاسب حبیب الله: یعنی کوشنده و تلاشگر دوست خداست، عبارتی که بعضی آن را حدیث دانسته اند وبعضی از امثال شمرده اند.

از توکل‌در سبب کاهل مشو: یعنی باید جهد و کوشش کرد کسى که کوشش نکرده متوسل بتوکل شود ابله است.

( 913) شکارها رو بشیر کرده گفتند اى حکیم دانا از تقدیر و سر نوشت نتوان گریخت وقتى تقدیر رسید نمى‏توان از بلا حذر نمود.( 914) با قضا ستیزه مکن تا او نیز با تو نستیزد.( 915) باید در برابر احکام خداوندى تسلیم محض بود تا زحمتى متوجه تو نشود.( 916) شیر گفت صحیح است که توکل رهبر انسان است ولى توسل به اسباب هم سنت و رسم پیغمبر است.( 917) چنانچه پیغمبر علناً با صداى بلند فرمودند که زانوى شتر را با داشتن توکل بخدا ببند که فرار نکند و گم نشود.( 918) و همچنین فرموده‏اند کاسب حبیب خدا است البته با فراهم آوردن اسباب نباید از توکل غافل بود.() تو باید با توکل کوشش و کسب کنى.()

مولانا در مناظرهْ شیر و نخجیران، شیر را نمونهْ مرد بیداردل و به کمال رسیده‏ای می‌داند که با وجود اعتقاد به قدرت حق و اراده و عمل پروردگار، خود را هم موظف به کوشش می‏بیند. نخجیران را هم نمونهْ مردمی ‏می‌داند که به بهانهْ توکل، روی به سستی و تنبلی می‏آورند. مولانا توکل را منافی سعی و عمل نمی‏‏داند، زیرا ترک اسباب و تلاش و تنها به امید خدای متعال نشستن که ـ مثلاً ـ تشنه را سیراب کند، جهل محض است و در شرع جایز نیست.

نخجیران به شیر می‏گویند: ای حکیم با خبر! در حدیث آمده است: حذر کردن را واگذار، زیرا حذر کردن تو را از قدَر محفوظ نمی‏‏دارد. حذر کردن و کنار نشستن‌ و ترس و بیم، باعث انگیختن شور و شر می‏شود، زیرا بنده به جای تکیه به خداوند، به عمل و احتیاط خود اعتماد می‏کند، درحالی‌که در توکل انسان به کلی در اختیار اراده حق است و طبعاً با قضا و قدر الهی در نمی‏‏افتد. توکل کمال انسان است که در آن بنده پیش حکم حق، مرده است و پروردگار با او جز لطف نمی‏‏کند.

شیر می‏گوید: توکل، واگذاشتنِ کار به پروردگار است، اما نه چنان که بنده هیچ حرکتی نکند و نابرده رنج درپی گنج باشد. هم باید به خدا توکل کرد و هم باید عمل نمود و اسباب کار را فراهم ساخت. لذا پیامبر فرموده:« زانوی شتر را ببند و توکل به خدا کن» در حدیث دیگر نیز آمده است: کوشنده و تلاشگر دوست خداست.



[1]   - احادیث مثنوى، ص 10- 9.

[2]   - سوره فلق: آیهْ 1

[3]   - احادیث مثنوی، ص 10


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 502 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401614 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]