روزگار تن‏ها را بفرساید ، و آرزوها را تازه نماید ، و مرگ را نزدیک آرد ، و امیدها را دور و دراز دارد . کسى که بدان دست یافت رنج دید ، و آن که از دستش داد سختى کشید . [نهج البلاغه]
عرشیات
ادامه حکایت آن جهود دیگر(18)
سه شنبه 92 شهریور 19 , ساعت 8:58 صبح  

خوش بودن مرگ عارف ،

شهوت بر اهل دین حاکم نیست،

اهمیّت ذکروتبدیل ذکر بمرغان بهشتى،

تاثیر قدرت الهى


( 865)هم‌چنین باد اجل با عارفان

 

نرم خوش هم‌چون نسیم یوسفان

  ( 866)آتش ابراهیم را دندان نزد

 

چون گزیده حق بود، چونش گزد

  ( 867)زآتش شهوت نسوزد اهل دین

 

باغیان را برده تا قعر زمین

  ( 868)موج دریا چون به امر حق بتاخت

 

اهل موسی را زقبطی واشناخت

   ( 869)خاک، قارون را، چو فرمان در رسید

 

با زر و تختش به قعر خود کشید

  ( 870)آب وگل چون از دم عیسی چرید

 

بال و پر بگشاد، مر‌غی شد پرید

  ( 871)هست تسبیحت به جای آب و گل

 

مرغ جنّت شد ز نفخ صدق دل

  ( 872)کوه طور از نور موسی شد به رقص

 

صوفی کامل شد و رست او ز نقص

  ( 873)چه عجب گر کوه، صوفی شد عزیز

 

جسم موسی از کلو‌خی بود نیز

اجل: وقت محدود و معین در آینده، در اصطلاح متکلمین وقتى که علم خدا بمرگ موجود زنده تعلق گرفته است.

آتش ابراهیم را دندان نزد: اشاره به روایت معروف است که نمرود ابراهیم پیامبر را درآتش افگند وآتش ابراهیم را نسوزاند.[1]

 اجل طبیعى، اجل مسمى: مرگى که بسبب فرو مردن حرارت غریزى و رطوبت طبیعى روى دهد.

اجل اخترامى: مرگ به اسباب اتفاقى و امراض.[2]

دندان زدن: گزیدن به دندان.

یوسفان: جمع یوسف بمعنى مجازى یعنى زیبا روى.

زآتش شهوت نسوزد اهل دین: یعنی شهوت هم آتش است اما مؤمن بدین آتش نمی سوزد.

اهل موسی را زقبطی واشناخت: اشاره به قوم موسی وفرعون است که قوم موسی هنگام مهاجرت از مصر از دریای نیل گذشتند اما وقتی فرعونیان پای در گذرگاه آنها نهادند آب آنها را فرو برد.[3]

قبطی: نام مردم باستانی مصر وپیروان فرعون است.

قارون: از ثروتمندان بنی‌اسرائیل و دشمن موسی بود. به فرمان حق، خاک دهان گشود و او را با ثروتش فرو برد.[4]

دم عیسی:  که جلوه دیگری از فعل حق بود، توانست پیکرهْ مرغی را که از گل ساخته بود جان بدهد.[5]

تسبیح: سبحان اللَّه گفتن، خدا را بصفت پاکى و تنزیه یاد کردن. مبتنى است بر حدیث ذیل که آن را از موضوعات شمرده‏اند: من قال لا اله الا اللَّه خلق اللَّه من کل کلمه منها طیرا منقاره من ذهب و ریشه من مرجان.[6]

چه عجب گر کوه صوفی عزیز: یعنی تعجب ندارد که نور نبوت موسی کوه طور را مانند صوفی به سماع ورقص آورده. طبق آیهْ شریفه، سورهْ اعراف، موسی تمنای دیدار خدا را کرد اما جواب لن‌ترانی، شنید ولی پروردگار بر کوه‌طور تجلی کرد و انفجاری در کوه رخ داد، که موسی بر اثر شکوه و عظمت آن بی‌هوش شد.[7]

جسم موسی از کلو‌خی بود نیز: یعنی خود موسی هم که به مقام نبوت رسید وکلیم الله شد از خاک بود.



[1]   - سوره انبیاء،آیه 69

[2]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: اجل.

[3]  . یونس، آیهْ 90.

[4]  . قصص، آیات 76 تا 81.

[5]  . آل عمران، آیهْ 49.

  .[6] سوره یونس،آیه 90[6]   - احادیث مثنوى، ص 8.

[7]   - سورهْ اعراف، آیهْ 143


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت آن جهود دیگر(17)
سه شنبه 92 شهریور 19 , ساعت 8:42 صبح  

تصرّف حق در امور ظاهرى و باطنى،

 

( 856)باد ،آتش می‏خورد از امر حق

 

هر دو سرمست آمدند از خمر حق

  ( 857)آب حلم و آتش خشم ای پسر

 

هم زحق بینی، چو بگشایی نظر

  ( 858)گر نبودی واقف از حق جانِ باد

 

فرق کی کردی میان قوم عاد

  ( 859)هود، گرد مؤمنان خطی کشید

 

نر م می‏شد باد کان‌جا می‏رسید

  ( 860)هر که بیرون بود زآن خط جمله را

 

پاره پاره می‏گسست اندر هوا

  ( 861) همچنین شیبان راعى مى‏کشید

 

گرد بر گرد رمه خطى پدید

( 862) چون به جمعه مى‏شد او وقت نماز

 

تا نیارد گرگ آن جا ترک تاز

( 863) هیچ گرگى در نرفتى اندر آن

 

گوسفندى هم نگشتى ز آن نشان

( 864) باد حرص گرگ و حرص گوسفند

 

دایره‏ى مرد خدا را بود بند

                    

باد ،آتش می‏خورد: یعنی سببیت و تأثیر گذاری هریک از باد و آتش.

از خمر حق: یعنی به اراد? حق.

نظر گشودن: یعنی با دقت وتأمل به مسئله نگریستن.

هود: مطابق آن چه در قرآن کریم و روایات اسلامى ذکر مى‏شود پیغمبرى است که خدا او را بسوى قوم عاد فرستاد و چون بتکذیب وى برخاستند خداوند آنها را ببادى سخت هلاک نمود.[1]

شیبان راعى: نام یکى از زهاد است که چوپانى مى‏کرد و او را بدین مناسبت «راعى» مى‏نامند با محمد بن ادریس شافعى (متوفى 204) معاصر بود و شافعى در احوال قلوب بدو مراجعه مى‏کرد و پیش وى بدو زانو مى‏نشست. [2]

راعی: یعنی چوپان، گله بان.

به جمعه مى‏شد: یعنی به نماز جماعت ویا نمازجمعه.

ترک تاز: یعنی حمله کردن به گله.

نگشتى ز آن نشان: یعنی از آن دایره خارج نمى‏شد.

   ( 856) باد و آتش از امر حق بوجود مى‏آیند و هر دو از باده الهى سر مستند.( 857) آب حلم و آتش خشم را هم اگر خوب بنگرى خواهى دید که از جانب خداوند است.( 858) اگر حقیقت باد از حق خبر نداشت چگونه میانه قوم عاد فرق گذاشته مقصرین را هلاک و در باره نیکان بى‏اثر مى‏شد. ( 859) هود پیغمبر در موقعى که باد براى هلاک قوم عاد با کمال شدت مى‏وزید مؤمنین را در یک جا جمع و گرد آنها خطى کشید باد وقتى به آن جا مى‏رسید از شدت خود کاسته بنسیم ملایم تبدیل مى‏شد.( 860) و کسانى را که خارج از آن خط بودند بهوا بلند کرده قطعه قطعه مى‏کرد.( 861) همچنین شیبان شبان گرد گوسفندان خود خطى مى‏کشید.( 862) که وقتى براى اداى فریضه‏ى جمعه مى‏رود گرگ به آنها حمله نکند. ( 863) نه گرگ از آن خط پا بدرون دایره مى‏گذاشت و نه گوسفندى از آن دایره خارج مى‏شد.( 864) باد حرص گرگ و باد حرص گوسفند در بند دایره مردان خدا هستند.

مولانا می‏گوید: حتی سبب‌های این جهانی هم به ارادهْ حق عامل یا عاطل می‏شوند. باد که آتش را خاموش می‏کند یا آتش که مستانه شعله می‏کشد، هر دو از بادهْ حق سرمست‌اند. اگر چشمِ حقیقت‌بین را باز کنی، شکیبایی و خشم، هر دو فعل حقّند.

مولانا برای تثبیت و تأیید نظریه خود که عوامل و اسباب این جهانی هرچه می‏کنند به اراده حق و فعل حق است مثال و شاهدهایی از منابع دینی و قرآن می‏آورد و می‏گوید: قوم عاد به حرف پیامبرشان هود گوش ندادند و منکر نبوت او شدند. به فرمان حق باد صرصر آنها را هلاک کرد. اما هود و مؤمنان با او به صحرا آمدند و حفره‏ای کندند. باد که به آنان می‏رسید نرم می‏شد و نسیمی ‏می‏گشت. وچون به عاد رسیدی چنان سخت شدی که شتر با هودج ومردم در اونشسته برگرفتی وبر هوا بردی وبر زمین زدی وهلاک کردی.[3]وخلاصه حرص وآز به ارادهْ مرد خدا ودرنقطه یی که مرد خدا اراده کند متوقف می شود. مثال دیگر، کاری که شیبان چوپان به هنگام رفتن به نماز انجام می داد.



[1]  . الحاقه، آیهْ 6.

[2]   - شرح حال او را مى‏توانید در حلیة الاولیاء ج 4، ص 317 ملاحظه کنید، ابو القاسم قشیرى و غزالى نیز از وى چند حکایت نقل کرده‏اند. ترجمه‏ى رساله‏ى قشیریه ص 666، 724، احیاء العلوم، ج 1، ص 16. براى مأخذ این حکایت که مولانا نقل کرده است، رجوع کنید به: مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، انتشارات دانشگاه طهران، ص 11.

 

[3]   - مآخذ قصص وتمثیلات مثنوی،ص10


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت آن جهود دیگر(16)
سه شنبه 92 شهریور 19 , ساعت 8:41 صبح  

اسباب ظاهرى و اسباب غیبى،

( 845)سنگ بر آهن زنی بیرون جهد

 

هم به امر حق قدم بیرون نهد

  ( 846)آهن و سنگ ستم برهم مزن

 

کین دو می‏زایند هم‌چون مرد و زن

  ( 847)سنگ وآهن خود سبب آمد، ولیک

 

تو به بالا برنگر ای مرد نیک

بیرون جهد: یعنی امکان پدید آمدن آتش است.

به بالا برنگر: یعنی به عالم الهی.

سنگ وآهن خود سبب آمد: البته سبب ظاهر را نباید انکار کرد، اما سببیّت این اسباب به اذن الهی است.

( 845) سنگ را که به آهن زدى آتش از آن تولید مى‏شود این اخگر بامر حق بیرون مى‏آید.( 846) آهن و سنگ ظلم و ستم را بهم مزن که اصطکاک اینها چون نزدیکى مرد و زن باعث زائیده شدن موجود دیگرى است.( 847) اگر چه سنگ و آهن سبب بیرون آمدن آتش هستند ولى تو به بالاتر از آنها نگاه کن.

 

این شعلهْ عاشق‌وار، گاه در سنگِ آتش‌زنه پنهان است و باید سنگ را بر آهن زد تا اگر فرمان حق باشد از سنگ به صورت جرقه‌ای درآید و در گرد خود همه چیز را شعله‌ور کند. آهن و سنگ می‏تواند آتش پدید آورند و آتش، هم سوزاننده است و هم گرمی ‏دهنده. اما تو آن آهن و سنگی را که ستم و سوزانندگی از آنها می‏زاید برهم مزن. البته سبب ظاهری در هر کار، این سنگ‌ها و آهن‌ها هستند و اگر به بالا و به عالم الهی نگاه کنی می‏بینی که این سبب‌ها توسط حضرت حق به صورت سبب در می‌آیند.

( 848)کین سبب را آن سبب آورد پیش

 

بی‏سبب کی شد سبب هرگز زخویش

  ( 849)و آن سبب‌ها کانبیا را رهبرند

 

آن سبب‌ها زین سبب‌ها بر‌ترند

  ( 850)این سبب را آن سبب عامل کند

 

باز گاهی بی ‏بر و عاطل کند

  ( 851)این سبب را محرم آمد عقل‏ ما

 

وآن سبب‌ها را ست محرم انبیا

  ( 852)این سبب چه بود، به تازی گو: رسن

 

اندر این چَه، این رسن آمد به فن

  ( 853) گردش چرخه رسن را علت است

 

چرخه گردان را ندیدن زلت است‏

  ( 854)این رسن‌های سبب‌ها در جهان

 

هان وهان زین چرخ سر گردان مدان

  ( 855)تا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ

 

تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ

سبب: در لغت، ریسمان و عرفا چیزى که در وصول بمطلوب بدان توسل جویند، و در اصطلاح فقها، راه وصول بحکم است بشرط عدم تاثیر، و در تعبیرات حکما مرادف علت است.[1]

زلت: لغزش.

هان وهان زین چرخ سر گردان مدان: هشدار مولاناست که اگر اسباب این جهانی را به چرخ سرگردان( آسمان وکواکب) متعلق بدانی، مثل چرخ ، سرگردان خواهی ماند وبه حقیقت نخواهی رسید.

صفر: تهى و خالى، بی چیز.

مرخ: بید دشتی است که از آن نوعی آتش زنه می ساخته اند برای ایجاد جرقه وروشن کردن آتش.[2]

 ( 848) این سبب را آن سبب بالاتر پیش آورده سبب کى بخودى خود سبب شده است.( 849) آن سببهایى که رهبر انبیا هستند بالا دست سببهایى است که بنظر ما مى‏رسد.( 850) این سبب را سبب بالاتر کار کن و مؤثر مى‏سازد گاهى در مورد دیگر هم از کار باز مى‏دارد. ( 851) عقل ما مى‏تواند محرم این سببها بوده و آن را درک کند ولى با آن سببها فقط انبیا محرم هستند.( 852) این سبب را مى‏توان تشبیه بریسمانى نمود که از چاهى آب بوسیله آن کشیده مى‏شود.( 853) البته سبب بالا آمدن ریسمان گردش چرخ چاه است ولى ندیدن گرداننده چرخ نشانه کورى و لغزش بصر است. ( 854) تصور نکن که این همه ریسمانهاى اسباب در تمام جهان ناشى از گردش افلاک است.( 855) این تصور را نکن تا چون چرخ سر گردان نشده و از بى‏مغزى مثل چوب آتش زنه باندک اشاره‏اى آتش نگیرى.

محتوای این ابیات توجه و التفات است از اسباب ظاهرى به اسباب غیبى که نخستین از راه حس و یا عقل، ادراک مى‏شود و طریق ادراک دومین، کشف است و آنها صفات و اسماء حق و علم و قدرت او هستند که سلسله‏ى علل و اسباب بدانها منتهى مى‏گردد و در اسباب ظاهرى تصرف مى‏کنند بدان گونه که گاه اثر و نتیجه بر آنها مترتب مى‏شود و گاهى نیز آنها را بى‏کار مى‏کنند چنان که از تاثیر باز مى‏مانند.

در حقیقت، مولانا دوگونه سبب را مطرح می‏کند: یکی اسباب کارهای این جهانی و امور روزمرهْ ما و دیگری اسبابی که این اسباب را به حرکت درمی‏آورند و از اینها برترند. پیامبران و اولیا از طریق کشف با این سبب‌ها آشنایی دارند. آن سبب‌های عالی‌تر این سبب‌های دنیایی را گاه به کار وا می‏دارند و گاه عاطل و بیهوده می‏گذارند. عقل ما فقط این سبب‌های مادی و این جهانی را می‏شناسد و آن سبب‌ها عالی‌تر فقط با انبیا محرمند. اسباب این جهانی همانند ریسمانند، این ریسمان با فنون خاصی به درون چاه (این دنیا) می‏آید. آن‌چه ریسمان را پایین و بالا می‏برد چرخی است که بر بالای چاه نصب شده است. خود چرخ هم گرداننده‏ای دارد که اگر او را نبینی گمراهی.

سپس مولانا هشدار می‏دهد که اگر اسباب این جهانی را متعلق به چرخ سرگردان و فلک، آسمان و کواکب بدانی، مثل چرخ، سرگردان خواهی ماند و به حقیقت نخواهی رسید و مانند صفر بی‏چیز یا ناچیز خواهی بود. بنابراین سبب اصلی (پروردگار) را بشناس تا مانند چوب مرخ از درون نسوزی و نابود نشوی.



[1]   - تعریفات جرجانى، کلیات ابو البقا، کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: سبب.

[2]  . مرخ بید دشتی است که از آن نوعی آتش‌زنه می‏ساخته‌اند. بدین صورت که دو تکه از چوب بید دشتی را برداشته، یکی را نوک تیز می‏تراشیده و در دیگری حفره‏ای مناسب با نوک آن تکه تراش می‏داده‌اند و از سایش نوک اولی در حفره تکه دوم جرقه ایجاد می‏شد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت آن جهود دیگر(15)
سه شنبه 92 شهریور 19 , ساعت 8:39 صبح  

عناصر این جهان خاکی، بنده پروردگارند

( 839)آتش طبعت اگر غمگین کند

 

سوزش از امر ملیک دین کند

  ( 840)آتش طبعت اگر شادی دهد

 

اندر او شادی ملیک دین نهد

  ( 841)چون که غم بینی تو استغفار کن

 

غم به امر خالق آمد کار کن

  ( 842)چون به خواهد عین غم شادی شود

 

عین بند پای آزادی شود

  ( 843)باد وخاک و آب وآتش بنده‏اند

 

با من تو مرده، با حق زنده اند

  ( 844)پیش حق آتش همیشه در قیام

 

همچو عاشق روز و شب بی‌جان مدام

آتش طبع : کنایه از احوال درونی و عواطف است که گاه غم‌انگیز وگاه شادی‌آور می‏شود.

ملیک دین: به کنایه، حق تعالى که مالک و خداوند روز جزا و قیامت است. برگرفته است از آیه‏ى شریفه: مالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ [1]

ملیک: پادشاه.

دین: جزا و پاداش.

سوزش از امر ملیک دین: یعنی این شادی وغم خصلت اصلی وداومی طبایع وعواطف ما نیست ، بلکه حق در طبع ما می آفریند.

آمد کار کن: یعنی تأثیر گذار.

پیش حق آتش همیشه در قیام: تشبیه پیچ وتاب شعله آتش به نیاز عاشق از مضامین بدیع مولاناست.

 ( 839) آتش طبع تو اگر ترا غمگین و خشمناک و ناراحت مى‏کند بر طبق امر شاهنشاه دین است که روح تو را آتش مى‏زند.( 840) و اگر طبیعت تو سرور و ابتهاج بتو مى‏بخشد شادى را همان شاهنشاه در او ودیعه نهاده است.( 841) اگر غم و رنج دیدى توبه کن زیرا که بامر خداوند در تو تأثیر مى‏کند.( 842) اگر او بخواهد عین غم بدل بشادى مى‏گردد و بندى که بر پاى تو نهاده‏اند بدل به آزادى مى‏شود. ( 843) باد و خاک و آب و آتش بنده هستند و در مقابل من و تو بى‏جان و مرده‏اند ولى در مقابل حق زنده و اثرشان بر طبق اراده او است‏. ( 844) آتش روز و شب چون عاشق دل سوخته بخود پیچیده و در مقابل حق براى انجام امر در حال قیام است.

مولانا می‏گوید: این شادی و غم، خاصیت اصلی و دائمی طبایع و عواطف ما نیست، بلکه حق آنها را در طبع ما می‏آفریند. اگر غمگین شدی بدان که گناهی کرده‌ای و آن غم به فرمان پروردگار است، تا متنبه گردی و استغفار نمایی. عناصر این جهان خاکی، بنده پروردگارند. اگر شکل و ساخت یک موجود هم در آنها نباشد، باز بندگی آنها برقرار است و با پیوستگی به حق، وجود و حیات دارند.



[1]   - الفاتحة، آیه 4


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت آن جهود دیگر(14)
سه شنبه 92 شهریور 19 , ساعت 8:37 صبح  

عتاب کردن آتش را، آن پادشاه جُهود

تصرّف حق در ممکنات بدون واسطه و طرح مسئله تولید،

( 828)رو به آتش کرد شه، کای تند خو

 

آن جهان سوز طبیعی خوت کو

  ( 829)چون نمی‏‏سوزی؟ چه شد خاصیّتت؟

 

یا زبخت ما دگر شد نیّتت؟

  ( 830)مى‏نبخشایى تو بر آتش پرست           

 

آن که نپرستد ترا او چون برست

( 831)هرگز اى آتش تو صابر نیستى

 

چون نسوزى چیست قادر نیستى

( 832) چشم بند است این عجب یا هوش بند

 

چون نسوزاند چنین شعله‏ى بلند

( 833)جادویى کردت کسى یا سیمیاست

 

یا خلاف طبع تو از بخت ماست

 این ابیات باز گشت به داستان پادشاه یهود است وقص? اصحاب اُخدود که در بیت 743 آغاز شده است.

خوت: یعنی خویت، خوی تو .

دگر شد نیّتت: یعنی عادت تو تغییر کرده است.

چشم بند: عمل چشم بندى و تردستى و حقه بازى، افسونى که بدان چشم مردمان را ببندند، پارچه یا هر چیز که بر چشمهاى گاو خراس بندند.

هوش بند: حیله، جادو، عمل بى‏کار کردن هوش و عقل که مولانا بر قیاس چشم بند ساخته است.

  ‏سیمیا: قدرت انجام کارهای خارق العاده.

( 828) شاه جهود رو به آتش نموده گفت: اى آن که در سوزاندن چابک و چالاک بودى آن عادت طبیعى جهان سوز تو کجا رفت.( 829) چرا نمى‏سوزانى خاصیت تو چه شد شاید از بد بختى ما عادت تو تغییر کرده است.( 830) تو که به آتش پرست رحم نمى‏کنى چه شد کسى را که از پرستش تو استنکاف دارد نمى‏سوزانى؟( 831) اى آتش تو هیچ گاه در انجام خاصیت طبیعى خویش خود دارى نمى‏کردى چطور نمى‏سوزانى چه شده که نمى‏توانى وظیفه ذاتى خود را انجام دهى.( 832) این چشم بندى است یا هوش بندى؟ این شعله که سر بر آسمان کشیده چرا نمى‏سوزاند؟( 833) کسى تو را جادو کرده یا علم سیمیا بکار برده یا از بخت بد ما تو بر خلاف طبع عمل مى‏کنى؟

 ( 834)گفت آتش من همانم ای شَمَن

 

اندرآ ،تا تو ببینی تاب من

  ( 835)طبع من دیگر نگشت و عنصرم

 

تیغ حقّم، هم به دستوری بُرم

  ( 836)بر در خرگه سگان ترکمان

 

چاپلوسی کرده پیش میهمان

  ( 837)ور به خرگه بگذرد بیگانه رو

 

حمله بیند از سگان شیرانه او

  ( 838)من زسگ کم نیستم در بندگی

 

کم زتُرکی نیست حق، در زندگی

شمن: یعنی بت پرست،به راهبان بودایی نیز گفته می شد.اصل واگه از زبان سنکریت است.

تاب: به معنی تف وگرما وسوزندگی است.

به دستوری بُرم: یعنی طبق اراده و مشیّت حضرت حق کار مى‏کنم.

بیگانه رو: کسی که رویش حکایت از بیگانگی می کند.

( 834) از آتش صدا بلند شد که من همانم که بودم من آتشم تو بیا داخل شو تا ببینى چگونه مى‏سوزانم. ( 835) طبیعت من تغییر نکرده و عنصر من همان است که بود من شمشیر خدایى هستم و بر طبق اراده او کار مى‏کنم.( 836) ندیده‏اى که بر در خیمه‏هاى ترکمن سگها پیش مهمانان چاپلوسى مى‏کنند. ( 837) و اگر بیگانه‏اى از نزدیک خیمه عبور کند همین سگهاى مهربان و چاپلوس مثل شیر درنده حمله مى‏کنند.( 838) من در بندگى از سگ کمتر نیستم و حق از یک ترکى در نظم امور کمتر نیست.

از سخن مولانا استفاده می‏شود که اشیاء و موجودات به‌طور‌کلی بی‌واسطه مستند به حق‌اند، چون، اراده کند سوزاندن را از آتش می‌گیرد. آتش به‌خودی‌خود سوزاننده نیست و آن‌چه از آتش سر می‏زند در واقع فعل حق است. به گفتهْ استاد فروزانفر این سخن مولانا ،برگرفته از عقاید اشاعره می باشد.چرا که مطابق نظر اشعریان و صوفیان جمیع ممکنات بدون واسطه مستند بحق است و هر چه در وجود مى‏آید تحت تاثیر قدرت اوست و حق تعالى قادر و مختار است و هیچ چیز بر او واجب نمى‏شود و حوادثى که متعاقب یکدیگر وقوع مى‏پذیرد براى آنست که عادت بر آن جارى شده و میانه‏ى آنها علاقه‏اى وجود ندارد و فى المثل سوختن که از آتش بظهور مى‏رسد و یا رفع عطش که از خوردن آب حاصل مى‏گردد بدان سبب نیست که آتش یا آب بخودى خود مى‏سوزاند و یا تشنگى را مرتفع مى‏سازد بلکه حق تعالى عادت بر این قرار داده است که این نتیجه از آب و آتش بظهور رسد و هر گاه اراده کند آتش و آب این خاصیت را ندارد و ممکن است که چیزى با آتش تماس پیدا کند و نسوزد و یا سوختن بدون تماس با آتش بظهور رسد و معنى اجراء عادت آنست که فعلى از حق بنحو مکرر حصول یابد خواه بصورت دوام و یا اکثریت و اگر آن فعل دائما یا بنحو اکثریت صادر نشود آن را خارق عادت مى‏گویند، مولانا در این ابیات نظر بدین عقیده دارد و تمثیل آتش بسگ ترکمان براى آنست که سگ میان آشنا و بیگانه فرق مى‏گذارد و از وى دو فعل مخالف صادر مى‏گردد و همچنین آتش پیوسته سوزنده نیست چنان که ابراهیم را نسوزانید و دوست از دشمن باز شناخت زیرا مسخر فعل و اراده‏ى حق تعالى است و سوختن، اثر طبیعى و لازم جدا نشدنى و انفکاک ناپذیر آن نیست.[1]



[1]   - برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: شرح مواقف، طبع آستانه، ج 1، ص 151.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 558 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402184 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]