پشیمان ترین مردم هنگام مرگ، دانشمندان بی کردارند . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
ادامه حکایت آن جهود دیگر(13)
سه شنبه 92 شهریور 19 , ساعت 8:35 صبح  

پرهیز از تجاوز به حریم دیگران

( 821)چون خدا خواهد که پوشد عیب کس

 

کم زند در عیب معیوبان نفس

‏معیوبان: یعنی کسانی در معرض عیب اند، یا در معرض عیب جوی دیگرانند.

نفس زدن: یعنی عیوب دیگران را گفتن، دم زدن به بازگویی عیب های مردم.

( 821) و اگر بخواهد که عیب کسى را بپوشاند کارى مى‏کند که آن کس با معایب دیگران کارى نداشته باشد به گفتهْ استاد فروزانفردرتفسیر بیت: عیب جویی صفتى است که آدمى را مبغوض و دشمن روى مى‏سازد و مردم را به دشمنى بر مى‏انگیزاند، زیرا هر کسى احتمال مى‏دهد که مردم عیب جوى، معایب و نقایص او را نیز روزى بر زبان آرد ند و از این رو عیب جویان در معرض آن قرار مى‏گیرند که دیگران عیب آنها را جست و جو کنند و در این صورت عیب آنها نیز پوشیده نمى‏ماند علاوه بر آن که عیب جویى خود صفتى نکوهیده و ناپسند است که بالطبع در اظهار عیب دیگران بظهور مى‏رسد.

تأثیر زارى و تضرّع،

( 822) چون خدا خواهد که‏مان یارى کند

 

میل ما را جانب زارى کند

 

 میل ما را جانب زارى کند:زارى و تضرع نشانهْ درد است ودرد حکایت از آگاهی بنده وآشنایی به حقایق دارد.

( 822) اگر خداوند بخواهد با ما کمک کند ما را بتضرع و زارى وامى‏دارد.

عاقبت دشوارى آسایش است،

اشک معرفت   

  ( 823)ای خُنُک چشمی که آن گریان اوست

 

وی همایون دل که آن بریان اوست

( 824)آخر هر گریه آخر خنده‌ای است

 

مرد آخر بین مبارک بنده‌ای است

( 825)هر کجا آب روان، سبزه بود

 

هر کجا اشکی روان، رحمت شود

( 826)باش چون دولاب نالان چشم تر

 

تا زصحن جانت بر روید خُضر

 

خنک: خوش، در مورد چشم معنى شادى و سرور نیز مى‏دهد مانند: أقر اللَّه عینى بک و قرت عینى و قرة العین (بمعنى فرزند) در زبان عربى بمناسبت آن که عامه معتقد بوده‏اند که اشکى که از شادى فرو مى‏ریزد سرد است و اشکى که از اندوه و غم جارى مى‏شود گرم و سوزان است.[1] در این بیت مقصود، اشکى است که از شوق لقاى خدا ریزان باشد بدان جهت که شوق نتیجه‏ى محبت و عشق است که آن بعقیده‏ى مولانا محرک اصلى عالم وجود و مکمل نفس سالک است.

دولاب: چرخی است که با آن آب از چاه می‌کشیدند.

چون دولاب نالان: هنگام کشیدن آب بر اثر سنگینی دلو‌های آب، در چرخ، سا‌یش و صدایی بلند می‌شد. این سایش و صدا را مولانا به ناله تشبیه می‌نماید و می‌گوید: دولاب نالان است.

باش چون دولاب نالان چشم تر: چون از دلو آب هنگام کشیدن آب به بالا آب می‌ریزد. مولانا این ریزش آب از دلو را به اشک و چشم تر تشبیه می‌کند. او می‌گوید: اگر همانند دولاب نالان گریه کنی و برای او اشک بریزی، در جان تو سبزی و خرمی پدید می‌آید و شادی معرفت حق و مشاهده حقایق غیبی را ادراک خواهی کرد.

صحن: فضاى درون خانه، ساحت درون منزل.

 خُضر: جمع خضرت بمعنى سبزى، خرمی.

( 823) خوشا چشمى که براى او مى‏گرید و خوشا دلى که داغدار او است. ( 824) عقب هر گریه عاقبت خنده‏اى است و کسى که عاقبت بین باشد بنده مبارکى است.( 825) هر جا آب روان باشد سبزه‏زار خواهد بود و هر جا اشک روان باشد جاى نزول رحمت است.( 826) چون چرخ چاه ناله کن و اشک بریز تا در سرزمین جان تو سبزه‏هاى خوش رنگ بروید.

خدا بر کسى رحم مى‏کند که بر مردم رحم دارد،   

( 827)اشک خواهی، رحم کن بر اشکبار

 

رحم خواهی، بر ضعیفان رحم آر

 

   اشک خواهی: یعنی اگر آن زاری، نشان دهنده معرفت را می‌خواهی باید که رحم آوری بر ناتوانان و اشکباران. این کلام مولانا مضمونی از حدیث است که: «‌انّمایرحُم الله من عباده الرٌحماء، ارحم مَن فی الارض یرحمک مَن فی السماء[2]؛ همانا خدا به بندگان رحیم و دلسوز، رحم و شفقت می‌ورزد، به زمینیان رحم کن تا آسمانیان به تو رحم کنند.»

اشک خواستن: به کنایه، طلب سوز دل و زارى است

( 822) اگر طالب رحم هستى بر چشمهاى اشک بار ضعیفان و بى‏چارگان ترحم کن.

 


[1]   - رجوع شود به: محیط المحیط در ذیل: قر.

[2]   - احادیث مثنوى ص 7.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت آن جهود دیگر(12)
سه شنبه 92 شهریور 19 , ساعت 8:32 صبح  

کژ ماندن دهان آن مرد که نام محمّد را صلّی الله علیه وسلم، به تَسخُر‏ خواند 

               

( 817) آن دهان کژ کرد و از تَسخُر بخواند

 

مر محمد را دهانش کژ بماند

( 818) باز آمد کاى محمد عفو کن

 

اى ترا الطاف و علم من لدن‏

( 819)من ترا افسوس مى‏کردم ز جهل

 

من بدم افسوس را منسوب و اهل

( 820) چون خدا خواهد که پرده‏ى کس درد      

 

میلش اندر طعنه‏ى پاکان برد

 

حکایت کوتاهی که با این بیت آغاز می شود اقتباسی است از حکایت حکم بن ابی العاص عموی عثمان بن عفان خلیفه‏ى سوم و پدر مروان خلیفه‏ى اموى ،که به روایت بلاذری ،همسایهْ پیامبر بوده ودرآزار ومسخره کردن او کوتاهی نمی کرد.[1]

تَسخُر: یعنی استهزا و مسخره کردن.

 علم من لدن، علم لدنى: علمى است که از طریق کشف و الهام حاصل شود. مقابل: علم مکتسب (علم کسبى و آن علمى است که بوسیله‏ى ترتیب مقدمات فکرى و یا از طریق حواس بدست آید.) و این تعبیر برگرفته است از آیه‏ى شریفه: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا»:(در آن جا) بنده‏اى از بندگان ما را یافتند که رحمت (و موهبت عظیمى) از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.[2].

 افسوس کردن: یعنی مسخره کرده .

طعنه‏ى: یعنی بد گویی کردن، مذمت کردن.

( 817) یکى دهان خود را از راه تمسخر کج کرده و نام حضرت رسول (ص) را بر زبان جارى کرد و دهانش بهمان حال که کج کرده بود باقى ماند. ( 83) پس نزد حضرت آمده عرض کرد یا محمد (ص) اى کسى که الطاف علم لدنى دارى مرا عفو کن و از گناهم در گذر. ( 819) من از نادانى خواستم ترا تمسخر کنم در صورتى که خودم مستحق تمسخر بودم.( 820) چون خداى تعالى بخواهد کسى را رسوا کند او را بطعنه پاکان مایل مى‏سازد.

مولانا دراین ابیات به این نکتهْ مهم اشاره می کند که:خدای متعال، ستار و پرده‌پوش است و همواره عیوب بنده را می‏پوشاند. اما اگر بنده بی‌باکی کند و حریم نگه ندارد و گستاخی و پرده‌دری کند و از در بی‌پروایی و مکاری وارد شود، خدا کوس رسوایی او را با وا نهادنش در طعنهْ دیگران خواهد زد. خداوند پرده‌پوشی را دوست می‏دارد و اگر بخواهد کسی را حفظ کند او را در پرده‌پوشی عیب دیگران توفیق عطا می‌کند.

اصولاً تجاوز به حقوق دیگران، نه تنها چیز خوبی نیست، بلکه از موانع مهم در مسیر تکامل روحی است و ورود به حریم زندگی شخصی یا اجتماعی دیگران، از بازدارنده‌هایی است که روح آدمی را آلوده و پلشت می‏کند.

حقیقت قضیه این است ،کسى که بر مردم پاک و مردان خدا طعنه مى‏زند پرده از روى باطن خود بر مى‏گیرد و بد نیتى و سوء تشخیص خود را آشکار مى‏سازد و بد نام و رسوا مى‏شود.



[1]   - انساب الاشراف، طبع قدس، ج 5، ب 27.

 

[2]   - (الکهف، آیه‏ى 65) و تفسیر امام فخر رازى، ج 5، ص 738


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود دیگر که (11)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:47 صبح  

  ( 807)اندر آیید اى همه پروانه‏وار           

 

اندر این بهره که دارد صد بهار

( 808)بانگ مى‏زد در میان آن گروه

 

پر همى‏شد جان خلقان از شکوه

( 809)خلق خود را بعد از آن بى‏خویشتن

 

مى‏فگندند اندر آتش مرد و زن

( 810) بى‏موکل بى‏کشش از عشق دوست

 

ز آن که شیرین کردن هر تلخ از اوست

( 811) تا چنان شد کان عوانان خلق را

 

منع مى‏کردند کاتش در میا

( 812)آن یهودى شد سیه رو و خجل

 

شد پشیمان زین سبب بیمار دل

( 813)کاندر ایمان، خلق عاشق‏تر شدند

 

در فناى جسم صادق‏تر شدند

اندر آیید اندر این بهره: یعنی در این فایده شرکت کنید.

شکوه: احساس عظمت وقدرت درچیزی یاکسی، ودرنتیجه نترسیدن.

موکل: گماشته‏ى دیوان، مأمور اجراى حکم دیوانى.

   کشش: اسم مصدر است از کشیدن بمعنى عام و متداول آن نه بمعنى عرفانى و جذب درونى.

 عشق دوست : عشق مشکلات را آسان و تلخیها را بشیرینى بدل مى‏کند و این واضح است و شاید مقصود این باشد که دوست یعنى خدا مصایب و تلخیها را سهل و شیرین مى‏سازد و بر این امر قادر است.

   عوان: سرهنگ دیوان و مأمور اجراى دیوان قضا و حسبت. و آن به احتمال قوى مخفف اعوان است بمعنى یاران که اصطلاحا اطلاق مى‏شده است بر مأمور اجراى حکم دیوان و لفظ ((اعوان)) بدین معنى در متون عربى بکار مى‏رفته و پارسیان حرف اول را حذف کرده‏اند بر قیاس: شکال، مخفف اشکال و عرابى مخفف اعرابى و سپس آن را بر عوانان و نیز اعونه جمع بسته‏اند،[1]

 ( 807) اى مردم همگى پروانه‏وار خود را به آتش اندازید که در میان این آتش بهار است و شکوفه‏ها گلها سبزه‏ها بانتظار شما هستند..() مادر خود را به آتش افکند و طفل مهربان دست او را گرفت.() بلى مادر داخل آتش شد و گوى دولت را ربود.() و فوراً او هم چون بچه‏اش شروع بتشویق دیگران نموده و از الطاف بى‏پایان خداوندى با جمله‏هاى لطیف بیان کرد() بطورى کلماتش دلنشین بود که جان مردم از سرور آکنده مى‏شد. ( 808) و با صداى بلند مى‏گفت اى مردم میان آتش بوستان سبز و خرم و گلستان پر گل را بنگرید.

  ( 809) مردم از زن و مرد بى‏اختیار خود را در آتش افکندند.( 810) بدون آن که کسى آنها را مجبور کند و بسوى آتش بکشاند بلکه عشق و شوق دوست بود که آنان را بطرف خرمن آتش مى‏برد آرى عشق او است که هر تلخى را شیرین و هر شرنگى را بشهد مبدل مى‏کند.( 811) بالاخره کار بجایى رسید که مأمورین سختگیر جهود مردم را از داخل شدن در آتش منع مى‏کردند.( 812) جهود از کار خود پشیمان شده غمگین گردید.( 813) که مردم عشقشان به ایمان بیشتر شده و در جان‏بازى صادق‏تر گردیدند.

عیب نیکان جستن پرده خود دریدن است،

( 814)مکر شیطان هم در او پیچید شکر

 

دیو هم خود را سیه رو دید شکر

( 815)آن چه مى‏مالید در روى کسان

 

جمع شد در چهره‏ى آن ناکس آن

( 816)آن که مى‏درید جامه‏ى خلق چست

 

شد دریده آن او، ایشان درست

 

مکر شیطان: یعنی حیله ها ونقشه ها و وسوسه های گمراه کننده.

دیو: همان شیطان است.

آن چه مى‏مالید: یعنی وسوسه های گمراه کننده، وپلیدیها به خودش برگشت.

آن ناکس: منظور شیطان است.

( 814) شکر خدا را که مکر شیطان بالاخره پاى‏بند خود او شده و دیو لعین خود را سیاه رو دید.( 815) چیزى که بروى دیگران مى‏مالید بچهره خودش مالیده شد.( 816) و کسى که جامه دیگران را پاره مى‏کرد جامه خود را پاره دید.



[1]   - براى تفصیل بیشتر، جع: معارف بهاء ولد، طبع طهران، ج 4، ص 320.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود دیگر که (10)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:46 صبح  

تشبیه مرگ بزادن طفل که نتیجه آن رهایى از تنگناى رحم است،

حقیقت جهان غیب« هست نیست نما» و جهان حسّ« نیست هست نماست»،

 ( 796) مرگ مى‏دیدم گه زادن ز تو

 

سخت خوفم بود افتادن ز تو

( 797) چون بزادم رستم از زندان تنگ

 

در جهان خوش هواى خوب رنگ‏

( 798) من جهان را چون رحم دیدم کنون

 

چون در این آتش بدیدم این سکون‏

( 799) اندر این آتش بدیدم عالمى

 

ذره ذره اندر او عیسى دمى‏

( 800) نَک جهانِ نیست شکلِ هست ذات

 

 وآن، جهانِ هست شکلِ بی ثبات

( 801)اندر آ مادر به حق مادرى

 

بین که این آذر ندارد آذرى‏

( 802)اندر آ مادر که اقبال آمده ست

 

اندر آ مادر مده دولت ز دست‏

( 803)قدرت آن سگ بدیدى اندر آ 

 

تا ببینى قدرت و لطف خدا

( 804)من ز رحمت مى‏کشانم پاى تو

 

کز طرب خود نیستم پرواى تو

( 805)اندرا و دیگران را هم بخوان

 

کاندر آتش شاه بنهاده است خوان

  ( 806)اندرایید ای مسلمانان همه

 

غیر عذب دین، عذاب است آن همه

ذره ذره اندر او: یعنی این آتش هرذره یی خاصیت زندگی بخش نفس عیسی را دارد.

عیسى دم: صفت ترکیبى است یعنى از حیث تاثیر نفس مانند عیسى، زیرا او بتاثیر نفس، مردگان را زندگى مى‏بخشید و بیماریهاى سخت را علاج مى‏نمود. خاصیّت زندگی را دارد.

«نیست شکلِ» «هست ذات» «هست شکل»: صفت های ترکیبی اند، کودکی که او را درآتش افکنده اند جهان دیگر یا عالم غیب را زندگی حقیقی می بیند ومی گوید: این جهانی است که درظاهر نیست اما درذات هست، وآن جهان( دنیای شما) درظاهر هست اما ثبات ندارد وفنا پذیر است.

آذری: یعنی خاصیت آذر،سوزندگی

آن سگ: اشاره به شاه یهود است.

مسلمان: دراین اینجا یعنى مومن و قائل بتوحید و یا کسى که حکم الهى را منقاد است استعمال شده و معنى خاص و متداول آن (پیروان دین اسلام) مقصود نیست چنان که «مسلمون» بهمین معنى است در آیه‏ى شریفه: وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفى‏ لَکُمُ اَلدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ[1].

عذب: یعنی گوارا وپاک.

عذاب است: یعنی انسان را به آتش دوزخ می فرستد.

غیر عذب دین، عذاب است آن همه: یعنی هرچه چز دین باشد عذاب است زیرا انسان را به آتش دوزخ می فرستد.

 ( 796) من در وقتى که از تو زائیده مى‏شدم تصور مرگ نموده مى‏ترسیدم که از رحم تو خارج شوم.( 797) وقتى که مرا زائیدى عالم خوش هوا و خوش رنگى دیدم و از زندان تنگ رحم رهایى یافتم. ( 798) اکنون که در آتش این سکون و عظمت را دیدم این جهان را چون رحم تو تنگ مى‏بینم.( 799) در این آتش عالمى بر من ظاهر شد که در هر ذره آن دم عیسوى وجود دارد.(800) این جهان که اکنون من هستم در صورت نیست ولى در ذات و معنى وجود دارد ولى جهان شما فقط یک شکل و صورت بى‏ثبات و بى‏معنى است.( 801) مادر جان تو را بحق مادرى قسم مى‏دهم داخل شو و ببین که این آتش سوزاننده نیست.( 802) مادر جان بیا که اقبال بتو رو آورده بیا این دولت را از دست مده.( 803) قدرت آن سگ جهود را دیدى حال بیا قدرت و فضل خداوندى را تماشا کن. ( 804) من از راه رحمت پاى تو را خواهم گشود و از شادى چنانم که پرواى تو را ندارم. ( 805) اى مسلمانان همه بیایید که جز شهد دین هر چه دیده‏اید شرنگ است.() بیایید و ببینید که چگونه آتش سوزنده سرد و ملایم طبع شده.() اى کسانى که از حب دنیا مست و خراب شده و در رنج هستید. () داخل این دریاى بى‏پایان شوید تا روح شما صاف و لطیف گردد . تو خود بیا و دیگران را هم تشویق کن که بیایند که پادشاه حقیقى در میان آتش سفره میهمانى چیده است.

مولانا دراین ابیات مقایسه مى‏کند مرگ را که ولادت در جهانى دیگر است بزادن طفل از زهدان مادر از آن جهت که جنین بوسیله‏ى زادن از تنگناى رحم خلاص مى‏شود و آدمى نیز بوقت مرگ از عالم حس که زندانى تنگ است نجات مى‏یابد و بنا بر این، عالم حس مانند رحم است و مرگ سبب رهایى و آزادى است براى آن که در عالم غیب تنگى و سختى وجود ندارد و آسایش در آسایش است.[2]

مولانا درادامه ابیات از زبان کودک حقیقت عالم غیب را چنین توصیف می کند که:جهان غیب محسوس نیست و بسیارى از مردم در وجود آن شک دارند ولى در واقع موجود است و جهان حس ظهور آن عالم است و مدد بقا از آن جهان مى‏گیرد پس بظاهر معدوم و در حقیقت موجود است و جهان حس از آن جهت که بحواس ظاهر ادراک مى‏گردد موجود مى‏نماید ولى وجود آن سایه و فرع وجود عالم غیبى است و در معرض فنا و زوال است و پیوسته تغیر مى‏پذیرد و بر این فرض نمود جهان غیب است و در حقیقت موصوف به نیستى است.



[1]   - البقرة، آیه‏ى 132، نیز آیه‏ى 133، 136) و آل عمران، آیه‏ى 52

[2]   - این مضمون را بتفصیل در دفتر سوم ملاحظه کنید. ب 3517 ببعد. تمثیل عالم برحم و مرگ بزادن، نیز همان دفتر، ب 3555 ببعد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود دیگر که (9)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:43 صبح  

به سخن آمدن طفل درمیان آتش وتحریض کردن خلق را درافتادن به آتش

سبب‌سازی و سبب‌سوزی حق    

  (788)یک زنی با طفل آورد آن جهود

 

پیش آن بت، وآتش اندر شعله بود

  (789)طفل از او بستد،در آتش درفکند

 

زن بترسید و دل از ایمان بکند

  (790)خواست تا او سجده آرد پیش بت

 

بانگ زد آن طفل انّی لم امت

  (791)اندرآ مادر که من این‌جا خوشم

 

گرچه در صورت میان آتشم

  (792) چشم بند است آتش از بهر حجاب

 

رحمت است این سر برآورده زجیب

  (793)اندرا مادر ببین برهان حق

 

تا ببینی عشرت خاصان حق

  (794)اندرا و آب بین آتش مثال

 

از جهانی کآتش است آبش، مثال

  (795)اندرا اسرار ابراهیم بین

 

کودر آتش یافت سرو و یاسمن

دل از ایمان بکند: یعنی دست ایمان برداشت.

انّی لم امت:راستی من نخواهم مُرد.

چشم بند است آتش : یعنی این آتش مانعی است که نمی گذارد چشم دل، حقایق وامور معنوی را ببیند.

حجاب: یعنی پرده، ودر این یعنی مانع دیدن حقیقت.

رحمت است این: یعنی اگر چشم حقیقت بین داشته باشی می بینی که این آتش نیست، رحمت حق است که سر از گریبان درآورده است.

جیب: یعنی گریبان.

برهان حق: آیت خداوندی،حقایق وامور معنوی.

عشرت: یعنی شادمانی، خرسندی.

از جهانی کآتش است آبش، مثال:یعنی از دنیایی که هرچه در آن گوارا وخنک وخوش آیند باشد، همان باعث سوزاندن وبرباد دادن توست.

( 788) در حالى که آتش شعله‏ور بود آن جهود زنى را با طفلش کنار آتش آورد.() و گفت اى زن باین بت سجده کن و گر نه در آتش خواهى سوخت.() آن زن پاک دامن و مؤمنه بر اثر یقین و اطمینانى که بحقانیت دین خود داشت از سجده بت استنکاف ورزید.( 789) شاه جهود طفل را از دست او ربوده در آتش افکند زن هراسان شده دل از ایمان بر کند.( 790) و خواست تا ببت سجده کند که ناگاه طفل آواز داد که اى مادر از خیال من فارغ باش که نخواهم مرد.( 791) بیا تو هم داخل شو که من در اینجا خوشم اگر چه در ظاهر میان آتش هستم.( 792) این آتش جز یک چشم بندى براى اشخاص محجوب و کافر نیست این رحمتى است که از جیب افق الهى سر بر آورده.( 793) مادر جان بیا و آیت خداوندى را ببین تا بدانى که خاصان حق در جایى که دیگران عسرت و سختى تصور مى‏کنند چه عشرت و لذتى دارند.( 794) بیا و داخل شو و در دنیایى که آبش بمنزله آتش است آبى را ببین که در صورت آتش جلوه‏گر است.( 795) میان آتش بیا و اسرار حضرت ابراهیم را نگاه کن که چگونه میان آتش با گل سرخ و یاسمن سر و کار داشت.

اصولاً به دنیا آمدن و از دنیا رفتن، هر دو انتقال انسان در مراتب گوناگون هستی است. انسان وقتی به دنیا می‏آید گشایش تازه‌ای در هستی خود احساس می‏کند و مرگ نیز گشایش دیگری است که طی آن روح از قفس تن رها می‏شود. کودکی که او را در آتش افکندند پس از گفت‌وگو با مادر، به دیگران رو کرد و آنها را هم به میان آتش فرا ‏خواند و گفت: هرچه جز دین باشد عذاب است، زیرا انسان را به آتش دوزخ می‏فرستد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 145 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401771 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]