پرخوری حجاب تیز فهمی است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
حکایت پادشاه جهود دیگر که (8)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:40 صبح  

به گفتهْ استاد فروزانفر:غریزه‏ى حب ذات و خود خواهى قوى‏ترین غرائز انسانى است و همین غریزه در همه‏ى غرائز و آرزوها و شهوات پنهان و آشکار وجود دارد و حقیقت امر آنست که انسان هر چیزى را که مى‏خواهد بحکم این غریزه مى‏خواهد، اگر مال است براى آن مطلوب است که وسیله‏اى است براى رسیدن بزندگى خوشتر و بهتر و اگر شهوت جنسى است براى نیل لذتى است که این غریزه، خوشى و التذاذ خود را در آن یافته است و حب جاه و ریاست طلبى خود ظهور بى‏پرده و آشکار این غریزه ثابت و ریشه دار است، غضب و خشم و حسد و بخل و دیگر غرائز ناپسند نیز از آن سر چشمه مى‏گیرد زیرا دفع مضرت بهر صورت که باشد خواه بشکل کینه جویى و بد سگالى یا نگهدارى مال و منع حقوق دیگران در نتیجه براى حفظ منفعتى است که بخود انسان باز مى‏گردد و اگر نیک بنگریم آدمى خود را دوست مى‏دارد و هر کس یا چیزى را که بدان عشق مى‏ورزد براى آنست که عکس امید و آرزوى خود و منفعت خویش را بر آن چیز یا در آن کس یافته است پس محبوبیت و مطلوبیت اشخاص و اشیاء، سایه و انعکاس غریزه‏ى حب ذات است و اگر آدمى در دفاع از حقوق و یا حفظ منافع دیگران مى‏کوشد از آن جهت است که آنها را عاید بخود مى‏پندارد و بنا بر این مى‏توان گفت که محبوبیت و مطلوبیت، نوعى از انبساط و گسترش حب ذات و خود خواهى است و چون این غریزه بنحو موکد و شدید بامرى تعلق گیرد تمام همت و اراده‏ى انسان بدان امر متوجه مى‏گردد و آن را بر همه چیز رجحان مى‏دهد و گاه نسبت بدان خشوع و فروتنى از حد مى‏گذراند و پرستش آغاز مى‏کند، با نظر دقیق خدا پرستى عامه‏ى مردم نیز خود پرستى است بدان سبب که خدا را براى حفظ منافع و رسیدن به آمال و آرزوها و یا دفع مضرت و زیانهاى مادى و معنوى (واقعى و خیالى) مى‏پرستند و پرستش آنها در حکم معاوضه و تجارت است و هم از آغاز، بشر خدایان را بتصور جلب منفعت و دفع ضرر پرستیده و خدایان متعدد فرض کرده است پس مى‏توانیم بگوییم که معبود اصلى و بت حقیقى نفس و خودى انسان است ولى این بت بحکم مقدماتى که بیان کردیم بت آرای و بتگر نیز هست و مادر همه‏ى بتهاست که ما آنها را مى‏پرستیم و اوست که هر آن، چیزى را در چشم ما مى‏آراید و بپرستش آن وا مى‏دارد و از این رو مولانا مى‏فرماید که چون پادشاه جهود نفس را نکشته و بسزاى خود نرسانیده بود از بت نفس که معبود راستین وى بود بت دیگر پدید آمد و سپس نفس را بسنگ و آهن که در گذشته وسیله‏ى آتش افروختن بوده و بتان شهوات و آرزو را بجرقه و شرار آتش تشبیه کرده است تا ما متوجه شویم که ماده‏ى فساد اصلى نفس و خود خواهى است و در صدد علاج و چاره بر آییم، این مضمون را مولانا بصورت دیگر در دفتر دوم مطرح فرموده است.[1] به احتمال قوى این ابیات تفسیر و توضیح این آیه‏ى شریفه است: أَ رَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ[2].

دوزخ تجسّم نفس و احوال اوست،

( 784) صورت نفس ار بجویی، ای پسر

 

قصهْ دوزخ بخوان با هفت در

 ( 785) هر نفس مکری، و در هر مکر زآن

 

غرقه صد فرعون با فرعونیان

( 786) در خدای موسی، و موسی گریز

 

آب ایمان را ز فرعونی مریز

( 787) دست را اندر احد واحمد بزن

 

ای برادر وا ره از بوجهل تن

قصهْ دوزخ بخوان باهفت سر: این مصراع ناظر است بمضمون آیه‏ى شریفه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ [3] که آن را مفسرین به هفت طبقه‏ى جهنم و یا هفت قسمت از مرکز آن تفسیر کرده و نام آنها را آورده‏اند و بعضى آن را عبارت از هفت خُلق زشت و پست (حرص، شره، حقد، حسد، غضب، شهوت، کبر) دانسته‏اند و بحر العلوم در شرح خود بر مثنوى مى‏گوید که هفت اعضاى انسانى است بدین گونه: دهان، آلت تناسل، دست، پاى، چشم، گوش، قلب صنوبرى.[4]

غرقه صد فرعون: یعنی نفس در هر نَفَس می تواند مکری به کار بندد که درآن فرعونها وگروهای فرعونیان وساحران نهفته باشند.

در خدای موسی: یعنی برای آن که از این مکرهای نفس آسوده باشی ویا رهایی پیدا کنی به خدای موسی پناه ببر.

ز فرعونی: یعنی از روی خود پسندی وغرور.

آب ایمان را مریز: یعنی با پیروی از نفس وخواهشهای نفسانی آبروی ایمان را مریز.

بوجهل تن:دراین جا یعنی زندگی تن وعلائق این جهانی .

ابوجهل: ابوالحکم عمروبن هشام دشمن سرسخت پیامبر اسلام بوده ودرجنگ بدرکشته شده است.

 ( 784) صورت نفس را اگر بخواهى بشناسى قصه جهنم را با هفت درب آن تصور کن.( 785) نفس در هر نفس مکرى دارد و در هر مکر چندین صد هزار فرعون با اتباعشان غرق شده‏اند.( 786) از این مکرها در پناه موسى و خداوند موسى پناه ببر و آب ایمان را از روى تفرعن و تکبر بر خاک مریز. ( 787) دست بدامان احمد و احد بزن تا از ابو جهل تن رهایى یابى.

مقصود مولانا آنست که دوزخ تجسم نفس و احوال اوست و همچنان که دوزخ را درها و درکات متعدد است نفس را هم شئون و اطوار مختلف است و هر دم بشکلى و صورتى در مى‏آید و براى آن که این درها بسته شود چاره‏اى جز کشتن نفس از طریق ریاضت و متابعت انبیا و اولیا وجود ندارد، این نکته را در ابیات بعد توضیح مى‏فرماید.

مولانا هشدار می‌دهد که خطر نفس را کوچک و آسان نباید گرفت. می‌گوید اگر بخواهی تصوری از نفس آدمی داشته باشی، دوزخی است که از راه‌های گوناگون می‌توان تو را بفریبد و گرفتار کند و این مضمون که دوزخ هفت در دارد، برگرفته از آیه‌های 43و44 سورهْ حجر است و در تفاسیر، هفت در دوزخ را به هفت خوی زشت، هفت عضو بدن، حواس ظاهر و....تعبیر کرده‌اند. اما آن‌چه از سخن مولانا در تشبیه نفس به دوزخ فهمیده می‌شود، هفت در دوزخ، کنایه از هر عامل یا وسیله است که آدمی را از کمال روحانی و رفتن به سوی حق باز دارد..

باردیگر مولانا هشدار می‌دهد که نفس در هر نفسی می‌تواند مکری به کار بندد که در آن، فرعون‌ها و گروه‌های فرعونیان و ساحران نهفته باشند. برای این‌که از مکرهای نفس آسوده باشی، به موسی و خدای موسی پناه ببر و با فرعونی و خودپرستی، آبروی ایمان را مریز و برای رستن از زندگی تن و دل‌بستگی‌های این جهانی، به خدا و پیامبر پناه ببر.



[1]   - مثنوى، د 2، ب 776 ببعد.

[2]   - الفرقان، آیه‏ى 43

[3]   - الحجر، آیه‏ى، 43، 44

[4]   - تفسیر امام فخر رازى، ج 5 ص، 402 ، شرح بحر العلوم، ج 1، ص 59.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود دیگر که (7)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:39 صبح  

آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی آتش،که: هر که بت را سجود کند، از آتش  برَست

 

( 773) آن جهود سگ ببین چه راى کرد

 

پهلوى آتش بتى بر پاى کرد

 

   نگاه نقّادانه به سخن مولانا، تا آنجا که تاریخ گواهی می دهد، همواره یهود خدا پرست‏بوده و هرگز بت پرست نبوده‏اند ولى در قصه‏ى اصحاب الاخدود اختلاف است که آنها را یهود در آتش افکندند و یا آن که پادشاهى بت پرست بود که ایشان را به آتش مى‏سوزانید تا از دین خود که یکتا پرستى بود باز گردند چنان که بعضى گفته‏اند که اصحاب الاخدود عیسوى بوده‏اند و بعضى روایت کرده‏اند که آنها دسته‏اى از مجوس بوده‏اند. ظاهرا مولانا روایات را بهم آمیخته و به پادشاه یهود نسبت داده است که پهلوى آتش بتى نهاد و عیسویان را بپرستش آن دعوت کرد.[1]

 ( 769) آن جهود سگ منش ببین چه تصمیمى گرفت آتش افروخت و بت را در پهلوى خرمن آتش نهاد.

نَفْس مادرِ همه بتها و خود پرستى منشأ همه شهوات است،

خود پرستی

( 774) کان که این بت را سجود آرد برَست

 

ور نیارد در دل آتش نشست‏

( 775) چون سزاى این بت نفس او نداد

 

از بت نفسش بتى دیگر بزاد

( 776) مادر بت‌ها، بت نفس شماست

 

آن‌که آن بت مار و این بت اژدهاست

( 777) آهن وسنگ است نفس و بت، شرار

 

آن شرار، از آب می‌گیرد قرار

( 778)سنگ و آهن زآب کی ساکن شود؟

 

آدمی با این دو کی ایمن بود؟

( 779)بت، سیاها به است در کوزه نهان

 

نفس، مر آب سیه را چشمه دان

( 780) آن بت منحوت چون سیل سیاه

 

نفس بتگر، چشمه ای بر آب راه

( 781)مردم نفس از درونم در کمین

 

از همه مردم بتر در مکر و کین

( 782)صدسبو را بشکند یک پاره سنگ

 

وآب چشمه می‌زهاند بی‌درنگ

( 783) بت شکستن سهل باشد، نیک سهل

 

سهل دیدن نفس را جهل است جهل

کان که این بت را سجود آرد: آوردن بت و بت پرستی در داستان یک پادشاه یهودی از مواردی است که در ادبیات مذهبی وعرفانی ما، مظاهر ادیان پیشین به هم آمیخته ومولانا خود متوجه بوده است که جهود بت پرست نیست، لذا در بیت بعد منظورش را توضیح می دهد.

برَست: یعنی خواهد رست، نجات می یابد.

این بت نفس: یعنی خود پرستی که انسان را به پرستش بت های دیگر می کشاند وایمان را بر باد می دهد.

مادر بت‌ها: یعنی سرچشم? جوشان این بت ها، خواهشهای نفس است.

از آب می‌گیرد قرار: یعنی این جرقه را با آب هدایت وارشاد می شود خاموش کرد.

این دو: یعنی سنگ آتش زنه وآهن.

مردم نفس از درونم در کمین: یعنی خطر نفس را کوچک وآسان نباید گرفت، حیله های او بسیار وهمواره در کمین فریب دادن است.

می‌زهاند: یعنی می‌جوشاند. زهیدن، بیرون زدن آب از مظهر چشمه است .

منحوت: تراشیده، اسم مفعول از نحت بمعنى تراشیدن. برگرفته است از آیه‏ى شریفه: أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ[2] . تعبیر «منحوت» بمناسبت آنست که این بتها را انسان خود مى‏تراشد و مى‏سازد و بدین جهت خدایان و بتهاى او در احوال مختلف و مراحل عمر بصورتهاى گوناگون جلوه گر مى‏شوند و نقش ثابتى ندارند.

 

 ( 774) و گفت هر کس این بت را سجده کرد آسوده گردد و گرنه جایش در دل آتش خواهد بود.( 775) شاه چون جلو بت نفس خود را نگرفته بود بت دیگرى از آن زائیده شد.( 776) بت نفس شما مادر بتهاى خارجى است نفس چون اژدها و بت خارجى چون مار است.( 777) نفس چون آهن و سنگ است و بت درونى شراره‏ایست که از اصطکاک این دو بوجود مى‏آید این شراره با آب خاموش نمى‏شود( 778) سنگ و آهن چگونه ممکن است از آب متأثر شوند آدمى با داشتن سنگ و آهن نفس چگونه از شراره اصطکاک آنها ایمن خواهد بود.( 779) بت خارجى آب سیاهى است که در کوزه پنهان است و نفس سرچشمه و منبع آن آب است.( 780) بتى که بت تراش ساخته چون سیل سیاه موقتى است ولى نفس بت سازیست که چون چشمه پر آبى که در شاه راه واقع شده همیشه جاریست.() بت چون آب کوزه است که آن بزودى تمام مى‏شود ولى نفس شوم تو چشمه آن آب و تمام نشدنى است.( 782) یک سنگ پاره صد کوزه را مى‏شکند ولى آب چشمه بدون درنگ جاى آن را پر مى‏کند.() آب کوزه و خم اگر از میان برود آب چشمه همیشه تازه و پایدار است.( 783) بت شکستن خیلى سهل و آسان است ولى نفس را اگر سهل بگیرى از نادانى است‏.

 



[1]   - براى اطلاع از اقوال مفسرین درباره‏ى اصحاب الاخدود، جع: تفسیر طبرى، طبع مصر، ج 30 ص 74- 72.

[2]   - الصافات، آیه‏ى 95


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود دیگر که (6)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:35 صبح  

نور انبیا از جنس نور خداست، و بیان اینکه یافتن آن منوط بطلب است،

(764)حق فشاند آن نور را بر جان‌‌ها

 

مقبلان برداشته دامان‌ها

(765)وآن نثار نور را وایافته

 

روی از غیر خدا برتافته

(766)هر که را دامان عشقی نابُده

 

زآن نثار نور بی بهره شده

حق فشاند آن نور را: یعنی پروردگار نور هدایت انبیا واولیا را برجان خلایق افشاند.

مقبلان: نیک بختان، کسانی که بخت یارشان بود.

برداشته دامان ها: یعنی دامن خود را بالا گرفتند ونور بردامنشان نثار شد.

وایافته: یعنی برخوردار شده، نصیب آنها شده.

برتافته: یعنی روی گردان شدند.

عشقی نابُده: یعنی کسی که عشق نداشته، مضمون سخن مولانا، اقتباسی از مضمون حدیث: «انّ الله تعالی خَلقَ خلقَه فی ظُلمةٍ فَالقی علیهم مِن نُورِهِ فَمَن اَصابَه مِن ذلک النُّورِ اِهتَدی وَمَن اخطاه ضَلَّ[1]» است.

 ( 764) خدا آن نور را بجانها نثار کرده و آنها که بطرف او رفته‏اند دامنها از آن نور برداشته‏اند. ( 765) کسى که از نثار آن نور نصیب برده روى از غیر خدا بر تافته و بحق متوجه شده است.( 766) و کسى که دامنى از عشق نداشته از نثار آن بى‏نصیب مانده است.

پروردگار نور هدایت انبیا و اولیا را بر جان خلایق افشاند، آنها که زمینهْ ذهنی و اندیشهْ فکری مبارک و مستعدی داشتند، دامن خود را بالا گرفتند و نور حق بر دامانشان نثار شد و از غیر حق روی گردان شدند. دامنی که این نور بر آن می‌ریزد عشق است و کسی که این دامان عشق را ندارد، از نثار نور هدایت و معرفت بی‌بهره است. شرط رسیدن به فیض و عنایت الهی، طلب و کوشش بنده است .

مولانا می گوید: انسان‌های هدایت‌پذیرند، جزوی از روح مطلق و کل هستی‌اند و اقتضا دارد که عاشق او باشند؛ چنان‌که هر بلبلی عاشق روی گل است. کشش روح آدمی به سوی حق است؛ سیلاب، از ذرات آبی است که از دریا برمی‌خیزد و ابر و باران می‌شود و باز به دریا برمی‌گردد. جان هم که رفتار عشق‌آمیز دارد، برای آن است که می‌خواهد دوباره به دریا حق بپیوندد. مقصود مولانا ازاین سخن آنست که فیض حق پیوسته و دائم است ولى شرط یافتن آن، طلب و عشق است و کسى که عشق و طلبى ندارد و خود را مستعد انوار فیض نمى‏کند بى‏بهره مى‏ماند ، مانند کسى که در زیر درخت میوه دار باشد و باغبان شاخه‏هاى درخت را مى‏تکاند و میوه بزیر مى‏افشاند، این چنین کس اگر دامن خود را بزیر شاخ گیرد میوه در دامنش مى‏ریزد و با دامنى پر از باغ بیرون مى‏رود و اگر کاهلى کند و دامن بر نگیرد با دست و دامن تهى از باغ خارج مى‏شود، این سخن ما را متنبه مى‏سازد که نباید به امید دوام فیض در گوشه‏اى بنشینیم و دست از طلب و کار بکشیم زیرا تا عشق که سرمایه‏ى کامیابى است از درون ما سر نزند از فیض حق بهره‏ور نخواهیم شد.

انجذاب جُزْو به کُلّ،و جذب جنسیت

(767)جزو‌ها را روی‌ها سوی کل است

 

بلبلان را عشق با روی گل است

جُزْو به کُلّ : حکما مى‏گویند که میل طبیعى میان اجزاء عناصر و مراکز آنها وجود دارد و بدین جهت سنگ را که بهوا پرتاب مى‏کنیم بزمین باز مى‏آید و آب که تبخیر مى‏شود بهوا بالا مى‏رود و بر این اصل مبتنى است جمله‏ى معروف: الجزء یمیل الى الکل. مولانا این قاعده را براى تایید جذب جنسیت آورده است،

( 763) هر جزء رو بطرف مبدأ کل خود دارد عشق بلبل همواره متوجه روى گل است.

معنى صبغة اللَّه و بیان اینکه دین حق دورى از رنگ ونژادپرستی است،

 

(768) گاو را رنگ از برون و مرد را

 

از درون جو رنگ سرخ و زرد را

(769) رنگ هاى نیک از خم صفاست

 

رنگ زشتان از سیاهابه‏ى جفاست

(770) صِبْغَةَ اَللَّهِ نام آن رنگ لطیف

 

لعنة اللَّه بوى این رنگ کثیف‏

(771)آن‌چه از دریا به دریا می‌رود

 

از همان‌جا کآمد، آن‌جا می‌رود

(772)از سَرِ کُه سیل‌های تیزرو

 

وز تن ما جان عشق ‌آمیز‌ رو

 

گاو: کنایه از هرآفریده یی است که گرفتار زندگی مادی وعوارض وتعیّنات آن باشد.

مرد: یعنی مرد راه حق.

از درون جو رنگ سرخ و زرد را: یعنی رنگها ونشانه های مرد راه حق در درون اوست وبه معنویت او بستگی دارد.

رنگ هاى نیک از خم صفاست: یعنی رنگ معنوی رنگی نیست که از ترکیب یا امتزاج مواد به دست آید، رنگی است ازخم یکرنگی یا بیرنگی.

زشتان: یعنی آنها که به جمال معرفت پروردگار آراسته نباشند.

 سیاه آبه: آبى آمیخته بلاى و لژن، آبى که بوسیله‏ى کندن جویى دراز از باتلاق جارى مى‏کنند و آن آب معمولا گوارا نیست.

   صِبْغَةَ اَللَّهِ: برگرفته است از آیه‏ى شریفه: صِبْغَةَ اَللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللَّهِ صِبْغَةً [2] مفسرین رنگ الهی را به توحید و اسلام و دین خدا و فطرت و حجت خدا تفسیر کرده‏اند .

آن‌چه از دریا به دریا می‌رود: مضمون سخن این است که کشش روح آدمی به سوی حق وعشق باز می گردد.

سیل‌های تیزرو: یعنی سیلاب، از ذرات آبی است که از دریا برمی خیزد وابر وباران می شود وباز به دریا برمی گردد، جان انسان هم که رفتار عشق آمیز دارد برای آن است که می خواهد دوباره به دریای حق بپیوندد.

( 768) رنگ گاو را باید از بیرون تماشا کرد و سرخ و سبز و زرد آن را تمیز داد ولى رنگ مرد را از درون آن باید جستجو نمود.( 769) رنگهاى زیبا از خم صفاى الهى است و رنگهاى بد و زشت از آب سیاه جفا و غضب است.( 770) نام آن رنگ لطیف و زیبا صبغة اللَّه (رنگ خدایى) و بوى آن رنگ کثیف لعنة اللَّه لقب گرفته است.( 771) آن که از دریا برخاسته بالاخره بدریا مى‏رود و از همانجا که آمده به آن جا بر مى‏گردد.( 772) از بالاى کوهها سیل با عجله و شتاب بطرف مبدأ اصلى خود (دریا) روان است و از تن مردان جانى که با عشق آمیخته بطرف مبدأ خویش روى خواهد آورد.

 

بعقیده‏ى مولانا قیمت و امتیاز انسان بصفات و اخلاق نیک و دورى از قید و تعصب است و نژاد و گوهر و خون و رنگ سفید یا سیاه موجب امتیاز او نمى‏شود و این امور که زاده‏ى اقلیم و محیط و نیز غیر اختیارى است نباید مردم را از یکدیگر جدا سازد و تفاوتى در حقوق بوجود آورد، مولانا قرنها پیش از مردم امروزین الغاى امتیازات نژادى را عنوان کرده و بر این امتیازات ریشخند زده است. این ابیات نیز ناظر بهمین است که اگر حیوانات را از روى رنگ مى‏شناسیم و ارزش مى‏دهیم، بشر را با آنها نباید قیاس کنیم زیرا تمایز و تفاضل افراد بشر بامور معنوى است از قبیل اعتقاد پاک و اخلاق نیک و بى‏رنگى که صفت خدایى است نه قد و قامت و رنگ پوست.



[1]   - احادیث مثنوى، ص 6.

[2]   - البقرة، آیه‏ى 138


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود دیگر که (5)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:33 صبح  

آسمان غیب و اختران آن اسمان که جانهاى مردان خداست،

 

(758)اخترانند از ورای اختران

 

که احتراق و نحس نبود اندر آن

(759)سایران در آسمان‌های دگر

 

غیر این هفت آسمان معتبر

(760)راسخان در تاب انوار خدا

 

نى بهم پیوسته نى از هم جدا

(761)هر که باشد طالع او ز آن نجوم

 

نفس او کفار سوزد در رجوم

(762)خشم مریخى نباشد خشم او

 

منقلب رو غالب و مغلوب خو

 

احتراق: قران ونزدیکی آفتاب با یکى از پنج ستارهْ مشهور(زحل، مشترى، مریخ، زهره، عطارد.) که خمسه‏ى متحیره گویند.[1]

معتبر: یعنی شناخته شده، ویا به معنی محل عبرت چراکه آسمان عظمتی عبرت انگیز دارد.

راسخان: یعنی آنها که به دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهى اقتباس از قرآن است:«وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ»: راسخون مى‏گویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمى‏شوند (و این حقیقت را درک نمى‏کنند).[2] و آیه:«لَّکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أُوْلَئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْرًا عَظِیمًا»:ولى راسخانِ در علم از آنها، و مؤمنان (از امّت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان مى‏آورند. (همچنین) نمازگزاران و زکات‏دهندگان و ایمان‏آورندگان به خدا و روز قیامت، بزودى به همه آنان پاداش عظیمى خواهیم داد.[3]

نجوم : جمع نجم یعنی ستاره.

رجوم: جمع رجم به معنی سنگ پراندن است ودرکتب دینی رجم سنگ زدن برشیطان یاهر وجود شیطانی است وتعبیر دیگرش راندن ودور کردن کفر وشیطنت است. برگرفته از آیه‏ى شریفه:« وَ لَقَدْ زَیَّنَّا اَلسَّماءَ اَلدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ»:[4].

منقلب رو:به معنی رونده یی است که رفتن او همراه با تغییر حالات باشد ویکسان قدم بر ندارد. کژ رو، مجازا، روى در انحطاط دارنده.

( 758) برتر و بالاتر از این ستارگان اختران فروزانى هستند که نحوست در آنها راه نداشته احتراق و حضیض و وبال ندارند.( 759) آنها در آسمانهایى غیر از این آسمانهاى هفتگانه مشهور در حرکتند.( 760) آنها در تابش نور خداوندى مستغرق بوده مقارنه و مقابله ندارند. ( 761) هر کس که طالعش از آن اختران فروزان باشد خود او بدون هیچ عملى چون تیرهاى شهاب کفار را مى‏سوزاند. ( 762) خشم او خشم مریخى نبوده و از جنس خشم سایرین نیست او روى بجانب مبدأ دارد در عین اینکه غالب است خوى مغلوبان دارد و در عین استیلا فروتن و متواضع است.

پیامبران و واصلان به حق، ستارگانی هستند برتر، از سیارات هفت‌گانه‌ای که آنها را در سرنوشت مؤثر می‌دانیم (بر اساس اعتقاد قدما که ستارگان را در سرنوشت سعد و نحس انسان‌ها مؤثر می‌دانستند). واصلان حق مانند ستارگان آسمان، آسیب نمی‌پذیرند.و جانها شان در انوار الهى مستغرق‏اند و کافران را بنور خود مى‏سوزند و خشم ایشان براى خدا و در راه اجراى حق و عدالت است و از سر هواى نفس نیست و در آسمان‌های دیگر (غیر از هفت آسمانی که برای هفت سیاره می‌شناسیم) سیر می‌کنند.

انبیا و اولیا مغلوب تصرّف حق‏اند،

( 763) نور غالب ایمن از نقص و غَسَق

 

در میان اصبعین نور حق‏

 

   غسق: تاریکى شدید.

اصبعین: تثنیه‏ى اصبع است بمعنى انگشت. این تعبیر برگرفته است از حدیث: اِنَّ قُلوبَ بنى آدم کُلُّها بینَ اِصبَعَینِ مِن اصابعِ الرحمن کَقلبٍ واحدٍ یُصَرِّفُه حیثُ یشاء.[5]

 ( 763) داراى نوریست که بر تاریکى غلبه کرده و بر خلاف ستارگان عادى از کسوف و تیرگى ایمن و در میان دو انگشت نور حق قرار گرفته است.

مولانا جان انبیا و اولیا را بنور تشبیه مى‏کند بلحاظ آن که مایه‏ى معرفت و هدایت اند و مردم در تاب آن نور، راه خدا را باز مى‏جویند و آن نورى است که تاریکى بر آن غلبه نمى‏کند و هرگز کاسته نمى‏گردد و ایمن است از کاست و تیرگى و غالب است بر ظلمت درون ولى این نور در عین غالبیت، مغلوب تصرف حق است و در خدا فانى است و هر چه مى‏کند باشارت حق مى‏کند، این نکته را از روى تشبیه بچیزى که میان دو انگشت قرار گیرد بیان فرموده است. شارحان مثنوى «اصبعین» را بصفات جلال و جمال تفسیر کرده‏اند و آن نیز بى‏مورد نیست.



[1]   - التفهیم، ص 78.

[2]   - سوره آل عمران،آیه 7

[3]   - سوره نساء،آیه162

[4]   - الملک، آیه‏ى 5

[5]   - احادیث مثنوى، ص 6.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود دیگر که (4)
شنبه 92 شهریور 9 , ساعت 7:32 صبح  

تناسب نیکان با انبیا،

 

(752)شد نیاز طالبان، ار بنگری

 

شعله‌ها از گوهر پیغمبری

(753)شعله‌ها با گوهران گردان بود

 

شعله آن جانب رود هم کآن بود

(754)نور روزن گرد خانه می‌دود

 

زآن که خور برجی به برجی می‌رود

نیاز: حاجت و فقر، حس احتیاج شدید نسبت بامرى مطلوب و محبوب، قول و یا عملى حاکى از حاجت شدید و درد طلب و بدین معنى مقابل: ناز است و آن حرکات و اشاراتى است حاکى از بى‏نیازى و استغناء، هدیه و تحفه که سالک براى شیخ مى‏برد.

نیاز طالبان: یعنی نیاز آنها به ادراک حقایق و وصول به حق.

شعله‌ها: دراینجا همان نیاز طالبان راه حق است.

شعله‌ها با گوهران گردان بود: یعنی گرهر پیغمبری به هرجانبی که برود شعله وتابش آن هم به دنبالش می رود. منظور سخن این است که مردان حق که مانند نور گوهر نبوت اند به همان راهی می روند که پیامبران می رفته اند.

نور روزن گرد خانه می‌دود: یعنی نور روزن هم درخانه جا عوض می کند.

برج: در اصطلاح منجمان قسمتى است از فلک محصور میان دو نیمه از دو دائره از شش دائره‏ى بزرگ بر فلک البروج.[1]

 ( 752) اگر با نظر دقیق بنگرى پرتوى از گوهر نبوت نثار طالبان راه حق شده نه بلکه طالبین پرتوى از پیمبرانند.( 753) پرتو همیشه با گوهر همراه است و همواره بجایى مى‏رود که گوهر مى‏رود.( 754) نور خورشید که از روزنه اطاق مى‏تابد هر لحظه در یک نقطه از اطاق است و در اطاق حرکت مى‏کند براى چه؟ براى اینکه خورشید هر لحظه تغییر مکان مى‏دهد و شعاع او قهراً از آن تبعیت مى‏کند.

محتوای این ابیات این است که: نیاز طالبان مانند شعله است که از گوهر نبوت می‌تابد و زبانه می‌کشد؛ گوهر پیغمبری به هر جانبی که برود شعله و تابش آن نیز به دنبالش می‌رود. به عبارت دیگر، مردان حق که مانند نور گوهر نبوت‌اند به همان راهی می‌روند که پیامبران می‌رفته‌اند. درست مثل نوری که از روزن نور‌گیر به درون خانه می‌تابد؛ این نور روزن همواره در رابطه مستقیم با نور خورشید است.

طرح عقیده منجّمین در منسوبات کواکب،

( 755) هر که را با اخترى پیوستگى است

 

مر و را با اختر خود هم تگى است‏

( 756) طالعش گر زهره باشد در طرب

 

میل کلى دارد و عشق و طلب‏

( 757) ور بود مریخى خون ریز خو

 

جنگ و بهتان و خصومت جوید او

هم تگى: شرکت با چیزى در دویدن، هم گامى، مجازا، مناسبت.

طالع: این سخن مولانا مبتنی است براعتقاد قدما به تأثیر ستارگان در زندگی بشر. زهره یا ناهید ستارهْ شادی است. مریخ یا بهرام ستارهْ جنگ وربّ النوع جنگ است .بنابرهمین عقیده ،هنگام ولادت فرزند آن قسمت از منطقة البروج راکه درمشرق آسمان دیده می شد در نظر می گرفتند وبنابر آن که کدام ستارهْ از هفت ستارهْ سیّار دربرج طالع دیده شود، روی سرنوشت فرزند پیش گویی می کردند. [2]

( 755) هر کس که با ستاره‏اى پیوستگى دارد ناچار با همان ستاره و بتبعیت او در حرکت است.( 756) اگر با ستاره زهره پیوستگى داشته و طالعش زهره باشد مانند زهره متمایل بطرب و پیرو عشق و طلب است.( 757) و اگر طالعش ستاره مریخ بود چون مریخ جنگ و خصومت آغاز کرده خونریزى پیشه خواهد کرد.

مولانا این پیوستگی انسان با ستاره را ، مثالی قرار داده است برای توضیح ابیات پیش، ومی خواهد نتیجه بگیرد که مردان راه خدا از پیامبران به همان گونه اثر می پذیرند که انسان عادی از ستارهْ طالع خود صفات وخلق وخوی خاص می گیرد. 



[1]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: برج

[2]   - براى اطلاع از عقاید منجمین رجوع شودبه: التفهیم، ص 392- 367، نفائس الفنون، ج 2، ص 142.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   11   12   13   14   15      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 145 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401771 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]