اوج دانش، قدرت تشخیص اخلاقی ونمایاندن پسندیده آن و ریشه کن کردن ناپسند آن است [امام علی علیه السلام]
عرشیات
حکایت پادشاه جهود و(57)
یکشنبه 92 شهریور 3 , ساعت 11:55 صبح  

ارزش و جایگاه هم‌نشینی با اهل معنی

تأثیر همنشینى ، و تربیت پیران

(715) رو به معنی کوش ای صورت پرست

 

زآن که معنی بر تن صورت پَر است

(716) هم‌نشین اهل معنی باش، تا

 

هم عطا یابی و هم باشی فتی

(717) جان بی‌معنی در این تن، بی‌خلاف

 

هست هم‌چون تیغ چوبین در غلاف

(718) تا غلاف اندر بود، با قیمت است

 

چون برون شد، سوختن را آلت است

(719) تیغ چوبین را مبر در کارزار

 

بنگر اول، تا نگردد کار زار

(720) گر بود چوبین، برو دیگر طلب

 

ور بود الماس، پیش آ با طرب

(721) تیغ در زرّاد خانه اولیاست

 

دیدن ایشان شما را کیمیاست

(722) جمله دانایان همین گفته، همین

 

هست دانا رحمة للعالمین

هم‌نشین اهل معنی باش: یعنی همنشینی اهل معنی برای کسانی که هنوز در شمار اهل معنی نیستند ضروری وسودمند است.

فتی: یعنی جوانمرد.

تیغ چوبین :مثالى است براى جان نارسیده و ناقص بمناسبت آن که تیغ چوبین چیزى را نمى‏برد و در حمله و دفاع به هیچ کار نمى‏آید، روح ناپخته نیز بوقت آزمایش یا در حشر گاه ارواح، بکارى نمى‏خورد و از نعمت بقا و نعیم ملکوت برخوردار نمى‏گردد و مانند تیغ چوبین سوختنى است، این سوختن یا بسبب تالم اوست از ملاحظه‏ى نقص و تنزل خود چنان که حکما مى‏گویند و یا عذاب دوزخ است بدان گونه که در مذاهب و ادیان شرح مى‏دهند و متکلمین هم بر آن عقیده گرویده و رفته‏اند.

            تو چو تیغ ذو الفقارى تن تو غلاف چوبین             اگر این غلاف بشکست تو شکسته دل چرایى‏

دیوان، ب 30173.

الماس: به معنی تیز وبرنده است.

پیش آ با طرب: یعنی با امید به موفقیت پیش بیا وجنگ کن.

 زراد خانه: کارگاه اسلحه سازى.

زراد: زره گر.

رحمه للعالمین: برگرفته است از آیه‏ى شریفه:« و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» [1] که مفسرین این رحمت را عبارت از هدایت خلق در امور دینى و دنیوى و یا دفع عذاب در دنیا و یا حسن اخلاق حضرت رسول (ص) مى‏دانند و صوفیان مى‏گویند که مردان خدا رحمت و بخشایش آسمانى هستند زیرا خلق را از خود بینى و انانیت رهایى مى‏دهند و آنها را بوجودى و حیاتى دیگر که از نشاه‏ى الهى است زنده و موجود مى‏سازند و آنها را عین رحمت مى‏کنند، مولانا نیز همین معنى را خواسته است.[2]

   ( 715) اى کسى که صورت مى‏پرستى بمعنى پرداز که معنى چون پرى است در بدن مرغ تن که بهرجا بخواهد پرواز مى‏کند.( 716) با اهل معنى بنشین که هم فیض برى و هم در شمار جوانمردان باشى.( 717) جانى که داراى معنى نباشد در تن مثل تیغ چوبین است که در غلاف جا گرفته باشد.( 718) تا غلاف است گمان مى‏کنند شمشیر است و قیمتى دارد وقتى از غلاف بیرون آمد جز سوختن بکار دیگرى نمى‏آید. ( 719) پس تو با تیغ چوبین بمیدان مرو از اول درست دقت کن و تیغ خود را آزمایش نما تا در آخر کارت برسوایى نکشد ( 720) بلى امتحان کن اگر تیغ چوبین است تیغ دیگرى بخواه و اگر برنده است با خاطر جمع بمیدان قدم بگذار. ( 721) تیغ در زراد خانه اولیاء خداست دیدن آنها کیمیا است و جان را معنى مى‏بخشد.( 722) تمام دانایان همین را گفته‏اند که دانا رحمت للعالمین است.

توصیه‌های مولانا برای رهایی از علایق و وابستگی‌های این جهانی، وتأثیر همنشینی پیران عبارت است از:

الف) «روبه معنا کوش» معنا، جنبه معنوی و روحانی هستی را گویند، که برای تن و جنبه‌های مادی مانند بال و پر است.

ب) تأثیر تربیت پاکان و مردان حق؛ هم‌نشینی با اهل معنا برای کسانی که هنوز در شمار اهل معنا نیستند بسیار ضروری و سودمند است. تا از رهگذر این هم‌نشینی، رهرو ناآزموده از انفاس مردان کامل راهنمایی یابد، زیرا جان نا‌آشنا به معنویت، به مثابه شمشیر چوبین است که نمی‌توان با آن به پیکار اژدهای نفس رفت. برای پیکار با این اژدهای هفت‌سر و بت نفس باید از الماس تیز و برنده، یعنی انسان‌های جان آشنا و اولیای الهی مدد جست که دیدار و هم‌نشینی با آنان مانند کیمیا، جان نا‌آشنای ما را به جان آشنا تبدیل می‌کند. باید در کارگاه انسان‌سازی اولیا به امید موفّقیّت شرکت نمود؛ چرا که اولیای خدا و مردان حق، رحمة للعالمین‌اند. مولانا ارشاد پیران و مشایخ طریقت را نیز مانند هدایت و ارشاد پیامبران، در سیر خدا می‌داند و آن را رحمت حق برای عالمیان می‌شمارد. و چه رحمتى ازین بالاتر که موجودى ضعیف و بى‏ارزش بر اثر همنشینى، خویش را به ارزش واقعى انسانى برساند و بنهایت مطلوب واصل گردد. این دو بیت را هم از گفته‏ى خواجه حافظ[3] بخوانید:

            کلید گنج سعادت قبول اهل دلست             مباد آن که درین نکته شک و ریب کند

            شبان وادى ایمن گهى رسد بمراد             که چند سال بجان خدمت شعیب کند



[1]   - (الانبیاء، آیه‏ى 107)

[2]   - تفسیر امام فخر رازى، ج 6، ص 202، بیان السعادة، ج 2، ص 39.

[3]   - دیوان حافظ، ص 127.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(56)
یکشنبه 92 شهریور 3 , ساعت 11:54 صبح  

منازعت امرا در ولی عهدی

 

( 701)یک امیرى ز آن امیران پیش رفت

 

پیش آن قوم وفا اندیش رفت

( 702)گفت: اینک نایب آن مرد من

 

نایب عیسى منم اندر زمن

( 703)اینک این طومار برهان من است

 

کاین نیابت بعد از او آن من است

( 704)آن امیر دیگر آمد از کمین

 

دعوى او در خلافت بد همین

( 705)از بغل او نیز طومارى نمود

 

تا بر آمد هر دو را خشم جهود

( 706)آن امیران دگر یک یک قطار

 

بر کشیده تیغهاى آب دار

( 707)هر یکى را تیغ و طومارى به دست

 

درهم‏افتادند چون پیلان مست

( 708)صد هزاران مرد ترسا کشته شد

 

تا ز سرهاى بریده پشته شد

(709)خون روان شد همچو سیل از چپ و راست

 

کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست

( 710)تخمهاى فتنه‏ها کاو کِشته بود

 

آفت سرهاى ایشان گشته بود

          

وفا اندیش: یعنی وفادار، کسی که به وفاداری می اندیشد.

خشم جهود: یعنی خشم جهودانه، کین? جهودی.

قطار: یعنی صف کشیده.

تیغهاى آب دار: یعنی تیغهای تیز وعریان.

گرد خاست: یعنی گرد و غبار هوا را تیره و تار ساخت.

آفت سرهاى ایشان: آفت سر و جان عیسویان گردید.

( 701) یکى از امیران جلو آمده نزد صفوف جمعیت ایستاد.( 702) و گفت جانشین آن مرد من بوده و در این زمان من نایب عیسى هستم.( 703) پس طومارى که همراه داشت بیرون آورده گفت این طومار هم نشانه و دلیل من است که بعد از او جانشینى عیسى بمن محول شده است.( 704) امیر دیگر پیش آمده دعوى و برهان او هم در خلافت همین بود.( 705) و طومارى از بغل بیرون آورده بمردم نشان داد و این امر باعث خشم و نقار هر دو گردید.( 706) امیران دیگر هم با تیغهاى عریان جلو آمدند.( 707) همگى در یک دست شمشیر و در دست دیگر طومار چون پیلان مست بجان همدیگر افتادند.() هر امیرى از تابعین خود جمعیتى همراه داشت همگى شمشیر کشیده بجنگ پرداختند( 708) هزاران نفر عیسوى کشته گردیده از سر کشته‏ها پشته‏ها ساخته شد. ( 709) از چپ و راست چون سیل خون جارى شده گرد و غبار هوا را تیره و تار ساخت.( 710) تخم فتنه‏اى که وزیر کاشته بود آفت سر و جان عیسویان گردید.

حشر نفوس کامله،

( 711)جوزها بشکست و آن کان مغز داشت

 

بعدِ کشتن روح پاک نغز داشت

( 712) کشتن و مردن که بر نقش تن است

 

چون انار و سیب را بشکستن است

( 713) آن چه شیرین است او شد ناردانگ

 

و آن که پوسیده ست نبود غیر بانگ

( 714) آن چه با معنى است خود پیدا شود

 

و آن چه پوسیده ست او رسوا شود

 

جوز: یعنی گردو.

چون انار و سیب را بشکستن است: یعنی همانطور که بازکردن میوه ها مغز داشتن وشیرین بودن آنها را نشان می دهد، مرگ نیز به ما می گوید که چه کسی روح پاک دارد وبه پروردگار می پیوندد وجاودانگی می یابد.

ناردانگ: آب انار شربت ترش و شیرین خوش مزه . ظاهرا شربت انار، تصور مى‏رود که مقصود (ناردان) است در تعبیرات امروز و آن دانه‏ى انار است که خشک مى‏کنند و در خورشها بمنزله‏ى چاشنى بکار مى‏برند.

معنی: جنب? معنوی و روحانی هستی است.

 ( 711) بلى جوزها شکسته و پوستها با خاک یکسان شد ولى آن که مغز داشت بعد از کشته شدن و مردن روحش نغز باقى ماند. ( 712) کشته شدن و مردن که بر صورت و نقش تن آدمى عارض مى‏شود مثل شکستن انار و سیب است.( 713) آن که شیرین است سهم یار است و آن که پوسیده و بى‏مغز است فقط صداى شکستن او بگوش رسیده و از میان مى‏رود.() آن که مغز دار است مثل مشگ پاک و آن که پوسیده و بى‏مغز است نصیب خاک خواهد بود. ( 714) آن که با معنى است بصورت خوش جلوه‏گر گشته آن که بى‏معنى است رسوا خواهد شد.

ازاینجا مولانا دنبال? داستان وزیر حیله گر را رها کرده وکشته شدن امیران عیسوی را پایان داستان گرفته وبه بحثی دربارهْ مرگ وحشر نفوس پرداخته ومُردن یاکشته شدن انسان را به شکستن گرده یاسیب وانار تشبیه کرده وگفته است: همان طور که باز کردن میوه ها مغز داشتن وشیرین بودن آنها رانشان می دهد، مرگ نیز به ما می گوید که چه کسی روح پاک دارد وبه پروردگار می پیودد وجاودانگی می یابد. از گفته مولانا ممکن است این مطلب نیزاستفاده شود که « روح کامل باقى مى‏ماند و جانى که ناقص است بنعمت بقا متنعم نمى‏گردد هر چند ابیات بعد که بر رسوایى جان نارسیده دلالت دارد این فرض را تایید نمى‏کند. شکستن جوز و انار و سیب تمثیلى است از مرگ و بر هم خوردن صورت و در هم شکستن بدن. بعضى از فلاسفه معتقد بوده‏اند که تنها نفوسى که بکمال رسیده باشند جاویدان خواهند بود و سائر نفوس همچنان در بدنها مى‏مانند و از بدنى بدن دیگر نقل مى‏کنند تا بدرجه‏ى کمال برسند و در غیر این صورت بقاء آنها ممکن نیست».[1]



[1]   - شرح مواقف، ج 3، ص 230- 229.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(55)
یکشنبه 92 شهریور 3 , ساعت 11:53 صبح  

تصریح بوحدت وجود،

 

(691)منبسط بودیم و یک گوهر همه

 

بی‏سر بی‏پا بدیم آن سر همه

  (692)یک گهر بودیم هم‌چون آفتاب

 

بی‏گره بودیم و صافی همچو آب

  (693)چون به صورت آمد آن نوره سره

 

شد عدد، چون سایه‏های کنگره

  (694)کنگره ویران کنید از منجنیق

 

تا رود فرق از میان این فریق

منبسط: گسترده و بدون قید و تعین.

بى‏سر و بى‏پا: مجازا، نامحدود.

 آن سر: اصطلاحا، عالم غیب، ذات حق.

گره: عقده و آفتى که در جواهرات افتد،

بى‏گره: مجازا، پاک و خالص.

سره: پاک، گزیده، نوع عالى از هر چیز.

کنگره: بضم اول و سوم ویا بفتح اول و ضم سوم ، شکلهاى مثلث یا نیم دایره از گل یا از آجر و سنگ که بر بالاى دیوار یا بارو و برج قلعه سازند. ودراین جا یعنی علائق این جهانی ومظاهر زندگی مادی.

شد عدد: یعنی دچار جندگانگی وتعدد شد.

سایه‏های کنگره: یعنی جلوه در موجودات خاکی.

منجنیق: ابزاری که سنگهاى درشت را بدان پرتاب مى‏کرده‏اند، اصل آن یونانى است.

 ( 691) ما در حال انبساط بوده و همه یک حقیقت بودیم و در آن جا سر و پا و جهت مغایر و ممتاز نداشتیم.( 692) همه مثل آفتاب یک حقیقت بوده و چون آب صاف گره و پیچ و خمى نداشتیم.( 693) و چون آن نور خالص بعالم صورت آمد مثل سایه‏هاى کنگره متعدد نموده و شماره پذیر گردید. ( 694) او با منجنیق خود کنگره را ویران مى‏کند تا فرق و تعدد و اختلاف از میان برخیزد.

با توجه به آن‌چه در‌بارهْ وحدت وجود و یگانگی حقیقت هستی در ابیات پیش خواندیم، مولانا در این قسمت، آفرینش عالمِ خاکی و تجلی وجود را در عالم صورت با عبارتی دیگر بیان می‏کند: و می‌گوید ما همه یک جوهر و یک گوهر گسترده در سراسر هستی بودیم. در آن عالم غیب، سر و پا، آغاز و انجام و هیچ‌گونه مرز و جدایی و دوگانگی مطرح نبود. این گوهر منبسط، مانند آفتاب همه‌جا را گرفته بود، گره و ناصافی و ناخالصی در آن نبود؛ مثل آبِ صاف و زلال و روشن، اما این نور سره (خالص) وقتی به عالم صورت آمد و در موجودات خاکی جلوه کرد، چندگانگی و تعدد و یا همان کثرت به وجود آمد. درست مثل این‌که آفتاب عالم‌تاب به دیوار کنگره‌دار بتابد و سایه‌اش بر زمین بیفتد و یا مانند پنجرهْ مشبّک، وقتی نور آفتاب برآن می‏تابد، شبکه‏های مختلف آشکار می‏گردد. اگر کنگره‏های سرِ دیوار و یا آن شبکه‏های پنجره را خراب و ویران کنیم، تابش خورشید را صاف و یک‌دست می‏بینیم. انسان هم اگر علایق این جهانی و مظاهر زندگی مادی را از دید خود بزداید، نور وحدت الهی را مشاهده می‏کند. آن‌گاه دیگر فرق و جدایی و گوناگونی و برتری و فروتری در هستی نخواهیم دید.

اما این کنگره‏های مزاحم را باید با منجنیق ریاضت و تهذیب و تزکیه و با ترک علایق مادی و با عشق ورزیدن و کوشیدن برای ادراک حقایق ویران نمود و به‌قول مولانا: صورت سرکش گدازان کن به رنج. یا زیباتر این‌که بگوییم: صورت سرکش گدازان کن به عشق، چراکه عشق دوای درد هر نخوت و موجب رهیدن از کثرت‌گرایی و مشاهدهْ جمال دل‌آرای وحدت است.

 

(695)شرح این را گفتمی‏من، از مری

 

لیک ترسم تا نلغزد خاطری

  (696)نکته‏ها چون تیغ پولاد است تیز

 

گر نداری تو سپر، واپس گریز

  (697)پیش این الماس‌بی‏اسپر میا

 

کز بریدن تیغ را نبود حیا

  (698)زین سبب من تیغ کردم در غلاف

 

تا که کژ خوانی نخواند برخلاف

مرى: مخفف (مراء) است که در عربى بمعنى جدال و ستیزه کردن بکار مى‏رود، یعنى شرح این اصل را باز مى‏گفتم ولى ترس دارم که خاطرى درین بحث و جدال بلغزد.

نکته ها: یعنی بحث دقیق وحدت وجود است.

سپر: یعنی آمادگی واستعداد لازم، وتوان ذهنی قوی تا تورا در برابر شبهات این بحث محافظت کند.

الماس: مجازا، هر چیز برنده و تیز، شمشیر.

تیغ کردم در غلاف: یعنی دم فرو بستن.

کژ خوانی: یعنی انسان های کژ اندیش، کسانی که ظرفیت ادراک این معانی را ندارند.

 ( 695) شرح این مطلب را ممکن بود من بگویم ولى نمى‏گویم براى اینکه اشخاص در این مرحله لغزشى پیدا نکنند. ( 696) نکته‏هاى این مرحله چون تیغ فولادى تیز و برنده است تو اگر سپر ندارى عقب برو.( 697) جلو این الماس بران بدون سپر میا که تیغ ناچار خواهد برید.( 693) من از این جهت تیغ را در غلاف جا داده و دم فرو بستم که اگر تو انکار کنى بر خلاف تو بکار نرود.

باز مولانا نگران مخاطبان و خوانندگان مثنوی است، که برای ادراک وحدت وجود و مفهوم عمیق آن توانایی و ظرفیت لازم را نداشته باشند. به همین جهت می‏گوید: می‏خواستم این بحث وحدت وجود را بیشتر شرح دهم، اما می‏ترسم آنها که نمی‏‏فهمند به ستیزه‌جویی با من برخیزند. پس شرح نمی‏‏دهم تا ذهن‌های کور بیشتر به گمراهی نیفتند. توصیه من به همهْ شما این است که نکته‏های دقیق بحث وحدت وجود، همانند شمشیر برنده و شبیه الماس تیز است. بنابراین افرادی که ظرفیت ادراک آن را ندارند، در پی‌یافتن چنین نکته‏ها‏یی نباشند.

 

( 699)آمدیم اندر تمامى داستان

 

وز وفادارى جمع راستان

( 700)کز پس این پیشوا، برخاستند

 

بر مقامش نایبى مى‏خواستند

تمامى داستان: داستان پادشاه جهود وحیله های وزیر مکار وحسود.

( 699) اینک براى تمام کردن داستان مى‏گوییم مردم از راه وفادارى‏( 700) بعد از این پیشوا براى مقام او نایبى مى‏خواستند.        ‏


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(54)
یکشنبه 92 شهریور 3 , ساعت 11:49 صبح  

حقایق ومعانی، تجزیه و تعدّد نمى‏پذیرد،

 

(686)در معانی قسمت و اعداد نیست

 

در معانی تجزیه وافراد نیست

  (687)ا تحاد یار با یاران خوش است

 

پای معنا گیر صورت سر کش است

  (688)صورت سرکش گدازان کن به رنج

 

تا ببینی زیر او وحدت چو گنج

 

در معانی قسمت و اعداد نیست: حقایق و معانی الهی قابل تقسیم و تجزیه نیست تا اعداد و افراد داشته باشد. آن‌چه تعدّد و تقسیم می‏پذیرد، ماده است.

اتحاد: در لغت به معنای یکی بودن و یکسان بودن است. در زبان عرفا به این معنا است که همهْ موجودات با وجود حق‌تعالی موجودند و جلوه‏های ظهورِ یک حقیقت اند.

پای معنا گیر: یعنی معرفت به عالم معنا و حقیقت وجود غیب را درک ودر دستور کارخود قرارده.

صورت سرکش گدازان کن به رنج: یعنی به ریاضت وتحمل سختیهای سلوک، وابستگی های مادی وصورت سرکش را ذوب کن واز میان بردار.

وحدت: یعنی یکی بودن نه یکی شدن.

( 681) معانى قابل قسمت نبوده و قابل شمارش نیست و تجزیه و ترکیب بر نمى‏دارد.( 682) چون دانستى که یاران با هم متحدند معنى را از دست مده زیرا که صورت سرکش بوده .‏( 683) بهر قیمتى است او را بردار و کنار بگذار تا در زیر خرابه‏هاى آن گنج معنى را پیدا کنى .

نتیجه مثال‌های مطرح شده این‌ است که حقایق و معانی الهی قابل تقسیم و تجزیه نیست تا اعداد و افراد داشته باشد. آن‌چه تعدّد و تقسیم می‏پذیرد، ماده است و انسان تا هنگامی‏که اسیر زندگی مادی و فریبندگی‌های آن است نمی‏‏تواند به آن کمالی برسد که وحدت ذاتی را ادراک کند و خود نیز مشمول آن شود.

مولانا می گوید: انسان تا هنگامی‏که اسیر صورت و عالم ظاهر است این حقیقت واحد را نمی‏‏شناسد و تا این صورتِ سرکش را رام نکند و زندگی مادی از چشم او نیفتد، عالم معنا و حقیقت وجود غیب را درک نمی‏‏کند، به همین دلیل مولانا می‏گوید: اتحاد یار با یاران خوش است و توصیه می‏کند که پای معنا را بگیر و این صورت سرکش را با رنج و ریاضت ذوب کن و از میان بردار تا در زیر خاک گنج یابی.

درادامه مولانا می گوید: طریق رهایى از صورت نزد عرفا مجاهده و ریشه کن ساختن هوى و آرزوست نه ویرانى بدن بمعنى خود کشى و بى‏توجهى بحفظ بهداشت و صحت و استقامت اعضا براى آن که مانع انسان از اتحاد و یگانگى همین اغراض و آرزوهاى نفسانى است و بدین جهت کسانى که غرض کمتر بر آنها دست تسلط گشوده است از خلاف و نزاع دورتراند و آنها که شهوت و امیال نفسانى بر آنها مستولى است غالبا و باندک چیزى راه دشمنى و عناد مى‏سپرند پس اگر کسى بتواند اغراض را در خود بکشد آن چه مایه‏ى غیریت و دوگانگى است از وجود او نفى و طرد مى‏شود و بوحدت دست مى‏یابد و اگر ما بتوانیم که بر اثر مجاهدت و نفى اغراض، باطن خود را بزداییم و مهذب سازیم بنوع دیگر از وحدت نیز مى‏رسیم و آن وحدت و یگانگى اجزاى جهان و شهود حق در آنها و فناى آنها در وجود حق تعالى است که صوفیه آن را غایت معرفت و شهود مى‏شمارند.

عنایت حق سبب اکمال است،

 

(689)ور تو نگدازی، عنایت‏های او

 

خود گدازد ای دلم مولای او

  (690)او نماید هم به دل‌ها خویش را

 

او بدوزد خرقهْ درویش را

 ‏

خود گدازد: اگرتو با ریاضت وتصفیهْ درون این صورت سرکش را ذوب نکنی و از میان برنداری ، حضرت حق تعالی از سر عنایت خود این کار را می‏کند وخود را به دل‌ها می‏نماید.

مولى: بنده و مملوک.

خرقه: پاره‏ى جامه، قطعه‏ى کهنه از نوع بافتنى و پوست، وصله و پینه، جامه‏ى پینه زده و وصله دار، جامه‏ى مخصوص صوفیان که از قطعه‏هاى مختلف و   رنگارنگ بافتنى یا پوست بهم مى‏دوخته‏اند، این جامه از سر پوشیده مى‏شده و مدخل آن از روى شانه و پیش بسته بوده است.

( 689) اگر تو صورت را کنار نگذارى عنایتهاى خداوندى آن را کنار خواهد زد. ( 690) او خویشتن را بدلها مى‏نمایاند و خرقه بى‏نوایان و درویشان را مى‏دوزد.

مولانا می گوید: اگرتو با ریاضت وتصفیهْ درون این صورت سرکش را ذوب نکنی و از میان برنداری ، حضرت حق تعالی از سر عنایت خود این کار را می‏کند وخود را به دل‌ها می‏نماید. خداوند آگهی به حقیقت را به او می‏بخشد و خرقهْ سلوک راه حق را بر قامت او می‏دوزد. در واقع سلوکِ راه حق، با کشش الهی تحقق می‏یابد، نه صرفاً با کوشش من و تو .ودریک جمله مولانا مى‏خواهد بگوید که اگر بسلوک و مجاهده صورت را نگدازیم از طریق جذب این مقصود حاصل خواهد شد.

واستاد فروزانفر نیز درشرح بیت دوم چنین می گوید: بیت دوم اگر چه متمم بیت اول است ولى مى‏تواند اشاره بمذهب تجلى نیز باشد که بحکم آن حق تعالى معشوق خویش است و باقتضاى معشوقیت جمال خویش را در جلوه مى‏آرد و ایجاد نیز در نتیجه‏ى همین تجلیات آغاز شده و بکمال مى‏رسد و این مقتضاى اسم (الظاهر) است. و مقصود از دوختن خرقه‏ى درویش آنست که حق این جدایى و تفرق را سرانجام به پیوستگى و اتصال بدل مى‏کند خواه در مرتبه‏ى کشف و شهود که عین سالک هنوز باقى است ولى رویت جدایى از میان بر مى‏خیزد و یا بحسب واقع در مرحله‏ى فناى کلى که عین سالک در نور حق مضمحل مى‏گردد و شاهد و شهود او در مشهود، نیست و محو مى‏شود.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
حکایت پادشاه جهود و(53)
یکشنبه 92 شهریور 3 , ساعت 11:47 صبح  

وحدت و کثرت

وحدت انبیا و اولیا با حق تعالى‏،

( 677) چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب

 

بوى گل را از که یابیم از گلاب

( 678) چون خدا اندر نیاید در عیان

 

نایب حق‏اند این پیغمبران

( 679) نه، غلط گفتم که نایب با مَنوب

 

گر دو پندارى قبیح آید نه خوب

خدا اندر نیاید در عیان: یعنی خدا در عالمِ ظاهر مانند موجودات خاکی و مادی دیده نمی‏‏شود.

 نه غلط گفتم: تأکید ی است بر این که نایب حق و خود حق دو وجود جداگانه و متغایر هم نیستند بلکه پیامبران متصف به اوصاف الهی‌اند.

( 677) وقتى فصل گل گذشت و گلشن بر اثر خزان خراب و ویران گشت بوى گل را باید از گلاب استشمام نمود. ( 678) بلى چون خدا در چشم ما عیان نیست پیمبران نایب حقند که مى‏توانیم آنها را ببینیم. ( 679) نه نه غلط گفتم اگر نایب را با منوب دو پنداریم و میانه خدا و رسول او جدایى اندازیم قبیح و بى‏مورد است.

مولانا می گوید: خدا در عالمِ ظاهر مانند موجودات خاکی و مادی دیده نمی‏‏شود، به همین دلیل پیامبران در عالم خاکی نایب او به حساب می‌آیند و همانند او باید مورد اطاعت قرار گیرند. مولانا این سخن خود را نارسا می‏شمرد و برای این‌که از این کلام دوگانگی استفاده نشود، تأکید می‏کند که نایب حق و خود حق دو وجود جداگانه و متغایر هم نیستند بلکه پیامبران متصف به اوصاف الهی‌اند.

اختلاف اولیا با حق و با خود در صورت است،

(680)نه دو باشد تا تویی صورت پرست

 

پیش او یک گشت، کز صورت برست

  (681)چون به صورت بنگری چشمت دواست

 

تو به نورش در نگر کز چشم رُست

  (682)نور هر دو چشم نتوان فرق کرد

 

چون که بر نورش نظر انداخت مرد

  (683)ده چراغ ار حاضر آید در مکان

 

هر یکی باشد به صورت غیر آن

  (684)فرق نتوان کرد نور هر یکی

 

چون به نورش روی آری بی شکی

  (685)گر تو صد سیب و صد آبی بشمری

 

صد نماند یک شود چون بفشری

نی دو باشد تا تویی صورت پرست: یعنی دویی و دوگانگی نتیجهْ ظاهر‌پرستی و دید مادی است.

کز صورت برست: یعنی کسی که از ظاهر پرستی وتوجه به عالم صورت رها شود، پیش اوهمه چیز یکی است وآن یکی خداست.

آبى: به، بهى، سفر جل (میوه‏ى معروف) نوعى از انگور کبود نیم رنگ.

( 680) تا تو صورت پرست هستى دو مى‏پندارى ولى در نظر کسى که از عالم صورت گذشته یکى است.( 681) تو در ظاهر اگر نگاه کنى دو چشم دارى ولى اگر بنور چشم متوجه شوى فقط یکى است‏ ( 682) بالاخره تا نظر بر یکى بیفتد بنظر یکى است و دو بنظر نمى‏آید. اگر کسى متوجه نور چشم باشد نور دو چشم یکى هستند و جدایى میانه آنها نیست. ( 683) اگر ده چراغ در یک جا حاضر کنى آنها بصورت غیر همدیگرند ( 684) ولى اگر راستى بچراغ مطلق نظر کنى و منظورت روشنایى باشد آنها را نمى‏توان از هم متمایز دانست. ( 685) تو اگر صد دانه سیب و صد دانه گلابى شماره کنى هر گاه آنها را بفشارى دیگر صدى باقى نمى‏ماند همه یکى شوند.

مولانا می‏گوید: دویی و دوگانگی نتیجهْ ظاهر‌پرستی و دید مادی است. برای این معنا نیز چند مثال می‏آورد: اگر ظاهر را نگاه کنی چشم تو دوتاست اما دید و نورآن یکی است و یا در جایی‌که تعدادی چراغ روشن است، روشنی یکی است گرچه چراغ متعدد است. هم‌چنین وقتی که آبِ صد عدد سیب و صد عدد به را بگیرند، آب آنها یکی است. مثال‏های دیگر، نظیر شبکه‏های آب‌رسانی، برق رسانی و گاز رسانی است که هر یک به منبع واحد متصلند. بنابراین همه جلوه‏های وجود و مظاهر یک حقیقتند که فقط او وجود دارد و آن‌چه این جلوه‌ها و مظاهر را متعدد می‏کند عالم صورت و جهان مادی است. کسی که از ظاهرپرستی و توجه به عالم صورت رها شود، پیش او همه چیز یکی است و آن یکی خداست.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   11   12   13   14   15      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 271 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401897 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]