به لقمان گفته شد : از حکمت چه گرد آورده ای؟ گفت : برای آنچه کفایت شده ام خود را به زحمت نمی اندازم و آنچه را به من سپرده شده، تباه نمی سازم . [امام باقر علیه السلام]
عرشیات
قسمت پایانی درس اول
سه شنبه 92 اردیبهشت 24 , ساعت 11:4 صبح  

 

استاد فروزانفر می‌گوید: منشأ تشبیه انسان به نی، در ذهن مولانا، سخن ابوطالب مکی است: «مثل المومن کمثل المزمار لایحسن صوته الابخلاءبطنه» به ‌ویژه که مولانا در دفتر ششم، همین سخن را به عنوان حدیث بازگو می‌کند:

 

چون پیمبر گفت: مؤمن مِزهَر است

 

در زمان خالئی ناله گر است

چون تهی شد، یاد حق آغاز کرد

 

یارب و یارب اجرنی ساز کرد

 

د/6 ب/4227 و4228

این نی می‌گوید: در فریادم، تو نالهْ همه انسان‌ها را می‌شنوی و تا هنگامی که ما از نیستان حقیقت جدا هستیم، این نالهْ مرد و زن را در سوگ‌نامه‌ام خواهی شنید. اگر بخواهم درد اشتیاق خود را به پروردگارم بر زبان آورم، باید با کسی بگویم که دلی درد آشنا داشته باشد؛ دلی پاره پاره از غم عشق و گرفتار فراق.

مولانا می‌گوید: دور ماندگان از اصل خویش، در صورتی روزگار وصل خویش را باز می‌جویند که اصل خویش را شناخته باشند. بنابراین، تا شناخت نباشد، هر نی‌ای نمی‌نالد و در هر آفریده‌ای درد اشتیاق نیست.

باید با همه گفتمان داشت و ناله نی را به هر دلی رساند زیرا که از هر دلی راهی به حق می‌توان یافت همان‌گونه که در حد یث آمده: "الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق" «راه‌های بسوی خدا به‌شماره نفس‌های آدمیان است». بیان  یک حقیقت است وآن این که هر کسی از زاویه دید خود در صدد شناخت انسان برآمده است وبه شناسایی ظاهر انسان بسنده نموده واز اسرار نهفته در انسان باز ماندند وآن طور که شایسته مقام و جایگاه انسان است به حقیقت او پی نبردند. نوای نی، بد حالان را به خیال‌‌های مادی خود سرگرم و خوشنود می‌کند و خوش‌حالان را در طریق معرفت، پیش می‌برد و هر یک از آن دو، از ظن خود و برپایهْ زمینه‌های ذهنی و روحانی خود، بانگ نی را دوست دارند. جان کلام و سِرّی که در سخن انسان کامل نهفته است این است که همگان ناله و نوای او را می‌شنوند، اما راز آن را در نمی‌یابند. بر‌اساس این سخن، رابطهْ میان راز انسان کامل و نالهْ او، همانند رابطهْ جان و تن است.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه درس اول (2)
سه شنبه 92 اردیبهشت 24 , ساعت 11:3 صبح  

 

نیستان: عالم مجردات و عالم غیب یا مرتبه‏ى اعیان ثابته تواند بود. بعضی از شارحان مثنوى «نیستان» را عبارت از غیب اول و تعیّن اول یعنی حقائق وجود بدون تعین و امتیاز علمى در ذات حق، و یا غیب ثانى و تعین ثانى یعنی حقائق موجودات با تعین و امتیاز علمى که آنها را اعیان ثابته مى‏گویند، گرفته‏اند

نفیر: فریاد و زارى به آواز بلند و داد خواهى و تضرع ، معنى بیت روشن و توجیه شکایت نى است از دورى وفراق.

شرحه: پاره گوشتى که از درازا بریده باشند، شرحه، شرحه: پاره پاره.

اشتیاق : میل قلب است بدیدار محبوب و مطلوب غایب و دور از نظر ، بنا بر این اشتیاق امرى است مترتب بر فراق و دورى است و دربار? حاضر و واصل گفته نمى‏شود. و چون امور شهودى و وجدانى و احوال درونى و سوز و درد عاشقانه قابل تحلیل و تجزیه نیست از این رو، در وصف نیز نمى‏گنجد و بعبارت در نمى‏آید و هر چه در بیان آن بکوشند باز هم پوشیده و مخفى است بر خلاف امور علمى و مدرکات عقلى که تحلیل و تجزیه پذیر است و تعبیر آن دشوار نیست و از دگر سوى عاشق به همه حال مغلوب عشق است و ادراکش در غلبه‏ى احوال، محو مى‏گردد و بهیچ روى نمى‏تواند که حالات خود را وصف کند و هر چند سخن را تفصیل دهد باز گمان مى‏کند که قطره‏اى از دریاست بر خلاف مدرکات عقلى که ساخته و پرداخته‏ى خود انسان است و در تصرف قوه فکر و تصویر اوست بدین جهت شرط دریافت امور قلبى و احوال درون جنسیت است و تا کسى خود واجد آن احوال نباشد به کنه آنها نیز نمى‏رسد ولى فراق دیده و هجران کشیده مى‏داند که بر عاشق دور و مهجور چه مى‏گذرد پس واضح است که شکایت نى یا مولانا را کسى مى‏تواند بشنود و فهم کند که خود درد مهجورى کشیده و سینه‏اى بزخم هجران پاره پاره داشته باشد .

رجوع به اصل: یک اصل اساسی است وکسانی می توانند به اصل خویش بازگردند وجویای روزگار وصل خویش گردند که به شناخت خویش نائل آیند، ویا درد چنین شناختی را در خود احساس نمایند.

بد حال: بیمار و غمگین، و کسى که حالات قلبى او نازل است نیز تواند بود.

خوش حال: شادمان و نیک بخت، و کسى که حال و واردات درونى او عالى است. به نظر مولانا نوای روح بخش « نی » هم براى خوش حالان و هم براى بد حالان تاثیر گذار است و آن که خوش است خوشتر مى‏شود و کسى که غم بر دل دارد در نوای « نى» خویش را فراموش مى‏کند و یا در عالم خویش فروتر مى‏رود .

از ظن خود:یعنی برپایهْ زمینه‌های ذهنی و روحانی خود.

نجست اسرار من : یعنی به شناسایی ظاهر انسان بسنده نموده واز اسرار نهفته در انسان باز ماندند وآن طور که شایسته مقام و جایگاه انسان است به حقیقت او پی نبردند.

( 1) بشنو این نى چه مى‏گوید؟ و چگونه از جدائیها و روزهاى هجران شکایت کرده قصه جدایى خویش را با آهنگ غم انگیز حکایت مى‏کند . ( 2) مى‏گوید از همان وقت که مرا از نیستان بریده و از اصل و ریشه خویشم جدا کرده‏اند آه و ناله سر کرده از نفیر آه و تأثیر ناله‏هاى جان گدازم زن و مرد بناله در آمده با من هم آواز و هم نفس شده‏اند. ( 3) من براى اینکه درد جان گداز اشتیاق را شرح دهم هم دمى مى‏خواهم که چون من سینه‏اش از درد فراق چاک چاک شده باشد. ( 4) آرى آن که از موطن و مرکز اصلى خویش دور افتاده کوشش او فقط براى همین است که روزگار گذشته و ایام وصال خود را دو مرتبه بدست آورد. ( 5) من (براى اینکه هم دمى پیدا کرده راز دل خود را بگویم) در میان هر جمعیتى راه یافته در مجالس شادى و غم ناله کنان قرین افراد هر محفلى بوده‏ام. ( 6) و هر کس به گمان خود همراه و هم راز من شده ولى از اسرار درونیم کسى آگاه نگردیده است.

غرض مولانا از تعبیربه « بشنو ازنی» آنست که مثنوى را من نمى‏گویم و گوینده‏ى آن عشق یا معشوق است و من در گفتن این سرود آسمانى وسیله‏اى بیش نیستم و آن پروانه‏ى سوخته بالم که در پرتو شمع حقیقت سوخته‏ام و از خود آوازى بر نمى‏کشم و اوست که مرا در سرود مى‏کشد و بر تارهاى فکر من زخمه‏ى تند و آتشین مى‏راند و پرده‏هاى غم انگیز یا روح بخش مى‏سازد :

 

ما چو ناییم و نوا در ما ز تست                   

 

ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست‏

اندر دل آوازى پر شورش و غمّازى               

 

آن ناله چنین دانم کز ناى تو مى‏آید

بسیار گفتم اى پدر دانم که دانى این قدر       

 

که چون نیم بى‏پا و سر در پنجه‏ى آن ناییم‏

همچو نایم ز لبت مى‏چشم و مى‏نالم   

 

کم زنم تا نکند کس طمع انبازى‏

 



- مثنوى، ج 1، ب 599

 

- دیوان کبیر، ب 6486

 

- دیوان کبیر ب 14685

 

- دیوان کبیر ب 30374

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه درس اول (3)
سه شنبه 92 اردیبهشت 24 , ساعت 11:1 صبح  

 

مقبل‏ترین و نیک پى در برج زهره کیست نى             زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا

          نیها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر             رقصان شده در نیستان یعنى تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ

  د/ ب 93 94       

         مثل ناى جمادیم و خمش بى‏لب تو             چه نواها زنم آن دم که دمى در نایم‏

د/ ب 17184

         عاشقان نالان چو ناى و عشق همچو ناى زن             تا چها در مى‏دمد این عشق در سرناى من‏

د/ ب 20374

          دهان عشق مى‏خندد که نامش ترک گفتم من             خود این او مى‏دمد در ما که ما ناییم و او نایى‏

ب 26446

با این شواهد که از سخن مولانا ذکر شد جاى هیچ شک باقى نمى‏ماند که این نى با آن نواى شور انگیز، مولاناست که عشق در او مى‏دمد و از گلویش نغمه‏هاى جان آهنگ مى‏انگیزد و غرض وى ازین تعبیر آنست که مثنوى را من نمى‏گویم و گوینده‏ى آن عشق یا معشوق است و من در گفتن این سرود آسمانى وسیله‏اى بیش نیستم و آن پروانه‏ى سوخته بالم که در پرتو شمع حقیقت سوخته‏ام و از خود آوازى بر نمى‏کشم و اوست که مرا در سرود مى‏کشد و بر تارهاى فکر من زخمه‏ى تند و آتشین مى‏راند و پرده‏هاى غم انگیز یا روح بخش مى‏سازد. از همین رو بعضی ازشارحان مثنوی گفته اند: چون وجود انسان همچون «نی» تهی است ونیازمند نفخؤ رحمانی است:« فإذا سویّته ونفخت فیه من روحی»: پس چو او را استوار ساختیم ودر آن از روح خویش دمیدیم.  

همچنین شارحان مثنوى «نى» را تفسیر یا تاویلهاى دیگر نیز کرده‏اند ازاین قبیل:

1- که مراد روح قدسى و نفس ناطقه است که از عالم خویش بدور افتاده و در زندان تن محبوس گشته و اکنون در شوق رجوع بدان عالم و از رنج غربت و حبس در این قفس، ناله و شکایت آغاز کرده است و بر این تاویل گفته‏اند که «نیستان» در بیت پسین، عالم مجردات یا مرتبه‏ى اعیان ثابته تواند بود.

2- حقیقت محمدى است که با لوح و قلم اتحاد دارد و چون مخصوص بخطاب «اقرا» بود اینک از باب اداى رسالت، دعوت خود را با لفظ «بشنو» شروع کرده است که مناسبت دارد با آیه:« وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا».

3- منظور از«نى» انسان کامل و مکمل است بمناسبت آن که لفظ «نى» در فارسى   بمعنى نفى نیز مى‏آید و مرد کامل از خود فانى است و بر این قول اعتراض کرده‏اند که انسان کامل، انسان واصل است و در حال فراق نیست و بنا بر این، شکایت از دورى و شرح هجران که در همین بیت و ابیات پس از آن مى‏خوانیم با حال وى مناسبتى ندارد، در جواب سخنى بتفصیل آورده‏اند که مى‏توان آن را به اختصار چنین گفت که مراتب کمال بى‏نهایت است و اگر سیر الى اللَّه متناهى باشد سیر فى اللَّه را نهایتى متصور نمى‏شود.



- سور? آل عمران: آی?26

- سور? حجر: ای? 29

- سور? اعراف: 204

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درس اول (1)
سه شنبه 92 اردیبهشت 24 , ساعت 10:55 صبح  

 

 

( 1) بشنو، این نی چون شکایت می‌کند

 

از  جدایی ها  حکایت می کند

( 2) کز نیستان تا مرا بُبریده‌اند

 

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

( 3) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

 

تا بگویم شرح درد اشتیاق

( 4) هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

 

باز جوید روزگاز وصل خویش

( 5) من به هر جمعیتی نالان شدم

 

جفت بد حالان وخوش حالان شدم

 ( 6) هر کسی از ظنّ خود شد یار من

 

از درون من نجست اسرار من

 

 

این نی: که روایتگر شکایت است و از جدایی‌ها با تو سخن می‌گوید، کنایه از انسان کامل و عارف به حقایق الهی است. این انسان کامل، از جدایی جهان مادی، از حقایق الهی و جدایی آحاد این هستی مادی از یکدیگر و مهم‌تر از همه، از جدایی انسان با خدا سخن می‌گوید، خدایی که مبدأ و سرانجام همهْ آفرینش است.

به گفت? بعضی از شارحین مثنوی، مقصود مولانا از «نى» همین ساز دلنواز است که او را به نفس و دم مى‏نوازند بدلیل آن که مولانا خود موسیقى مى‏دانسته و با این ساز انس و علاقه وافر و تمام داشته و آن را در غزلیات وصفى جامع کرده است از قبیل:

          دلم را ناله‏ى سرناى باید             که از سر ناى بوى یار آید

دیوان کبیر، بیت 699 ببعد

          اى در آورده جهانى را ز پاى             بانگ ناى و بانگ ناى و بانگ ناى‏

همان مأخذ ب 30836 ببعد

          اى ناى خوش نواى که دل دار و دل خوشى             دم مى‏دهى تو گرم و دم سرد مى‏کشى‏

همان مأخذ ب 31825 ببعد

          اى ناى بس خوشست کز اسرار آگهى             کار او کند که دارد از کار آگهى‏

همان مأخذ ب 31897 ببعد

و این «نى» تمثل است و مراد بدان، در حقیقت خود مولاناست که از خود و خودى تهى است و در تصرف عشق و معشوق است، نواى روح انگیز که از گلوى وى بر مى‏آید از او نیست بلکه عشق یا معشوق است که بزبان او سخن مى‏گوید و بر پرده‏هاى گلویش آهنگ شرر بار مى‏ریزد و هر چه او بگوید یا بسراید، خواه لطف باشد یا قهر، ترانه‏ى وصال باشد یا ناله‏ى درد آمیز فراق، پند و نصیحت، همه گفته‏ى عشق و تعلیم معشوق است و این رشته را عشق بر گردن وى افکنده و بى‏اختیار او را تا آن جا که خاطر خواه اوست مى‏کشاند.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
اشتیاق عاشقانه
دوشنبه 92 اردیبهشت 23 , ساعت 11:4 عصر  

قافیه اندیشم و دلدارمن

گویدم مندیش جز دیدار من

حرف چبود تا تو اندیشی در آن

حرف چبود خار دیوان رزان

یک دهان خواهم به پهنای فلک

تا بگویم وصف آن رشک ملک

ور دهان یابم چنین و صد چنین

تنگ آید درفغان این حنین

اینقدر هم گر نگویم ای سند

شیشه دل از ضعیفی بشکند

شیشه دل را چو نازک دیده ام

بهرتسکین این قبا بدریده ام

قصه محمود و اوصاف ایاز

چون شدم دیوانه رفت اکنون زساز

کیف یأتی النظمُ لی و القافیه

بعد ما ضاعت اصول العافیه

حرف و صوت و گفت را برهم زنم

تاکه بی این هرسه با تو دم زنم

آن دمی کزآدمش کردم نهان

با تو گویم ای تو اسرارجهان

آن دمی را که نگفتم با خلیل

و آن غمی را که نداند جبرئیل

آن دمی کز وی مسیحا دم نزد

حق زغیرت نیز با ما هم نزد

ای ایاز از عشق تو گشتم چو موی

ماندم ازقصه ، توقصه ی من بگو

بس فسانه ی عشق تو خواندم بجان

تومرا کافسانه گشستم بخوان

خود تو می خوانی نه من ای مقتدا

من کُه طورم، تو موسی و این صدا

ذره ای از عقل و هوش ار با من است

این چه سودا و پریشان گفتن است


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 103 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401729 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]