( 1724)دید موسی یک شبانی را به راه |
|
کو همیگفت: ای خدا و ای اله! |
( 1725)تو کجایی تا شوم من چاکرت |
|
چارقت دوزم کنم شانه سرت |
( 1726)جامهات شویم شپشهاات کشم |
|
شیر پیشت آورم ای محتشم |
( 1727)دستکت بوسم بمالم پایکت |
|
وقت خواب آید بروبم جایکت |
( 1728)ای فدای تو همه بزهای من |
|
ای به یادت هیهی و هیهای من |
( 1729)این نمط بیهوده میگفت آن شبان |
|
گفت موسی با کی است این ای فلان |
( 1730)گفت با آنکس که ما را آفرید |
|
این زمین و چرخ ازو آمد پدید |
( 1731)گفت موسیهای بس مدبر شدی |
|
خود مسلمان ناشده کافر شدی |
( 1732)این چه ژاژست این چه کفرست و فشار |
|
پنبهای اندر دهان خود فشار |
( 1733)گند کفر تو جهان را گنده کرد |
|
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد |
( 1734)چارق و پاتابه لایق مر توراست |
|
آفتابی را چنینها کی رواست |
( 1735)گر نبندی زین سخن تو حلق را |
|
آتشی آید بسوزد خلق را |
( 1736)آتشی گر نامدست این دود چیست |
|
جان سیه گشته روان مردود چیست |
( 1737)گر همیدانی که یزدان داورست |
|
ژاژ و گستاخی تو را چون باورست |
( 1738)دوستی بیخرد خود دشمنی است |
|
حق تعالی زین چنین خدمت غنی است |
( 1739)با کی میگویی تو این با عم و خال |
|
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال |
( 1740)شیر، او نوشد که در نشو و نماست |
|
چارق، او پوشد که او محتاج پاست |
( 1741)وز برای بندهشست این گفتِ تو |
|
آنکه حق گفت او من است و من خود او |
شبان: چوپان.
چارق: (ترکى) چارغ، پاى افزار، نوعی کفش است که چوپانان میپوشیدند و بندی داشت که به مچ پا میبستند.
هیهى و هیهاى: (اسم صوت) فریاد، ناله، آواز.
نَمَط: این گونه، بر این روال.
مُدبَر: بخت بر گشته.
ژاژ: سخن بیهوده.
فُشار: بىهوده گویى، هذیان و سخن جنونآمیز است.
پا تابه (پاى تابه): پا پیچ، مچ پیچ. چیزی که صحرانوردان به پای خود میپیچیدند.
آن که حق گفت...: بنده چون خدا را به حق اطاعت کند و خود را در او نیست نماید کار او کار خدا باشد، چنان که در قرآن کریم در باره رسول اکرم (ص) است «إِنَّ اَلَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اَللَّهَ.»[1] و نیز بدو فرمود «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى.»[2]
دست او را حق چو دست خویش خواند تا یَدُ اللَّه فَوقَ أیدِیهِم براند
2972/ د / 1
( 1724) حضرت موسى در راه شبانى را دید که با خداى خود مناجات کرده و مىگوید: بار الها اى خداوند کریم ( 1725) تو کجا هستى تا من خدمتکار تو شده سرت را شانه زده چارقت را بدوزم . اى همه بزهایم فداى تو باد اى کسى که حتى در موقع راندن بزهایم هىهى و هیهاى من در این دشت بیاد تو است ( 1729) شبان از این قبیل سخنان همىگفت که موسى (ع) متوجه او شده گفت اى شبان با کیستى و با چه کسى سخن مىگویى؟ ( 1730) گفت با کسى هستم که ما را آفریده و زمین و آسمان از او بوجود آمدهاند ( 1731) موسى (ع س) گفت هان چه قدر جسور و خیره سر گشته و مسلمان نشده کافر شدهاى اگر دهان از این سخنان نبندى آتش از آسمان نازل خواهد شد که همه مردم را بسوزاند اگر تو مىدانى خدا حاکم است چگونه مىتوان باور کرد که این همه بىهوده گویى کنى ( 1738) دوستى بىخردانه خودش دشمنى است و خداى تعالى از چنین خدمتى که تو مىگویى بىنیاز است .
موسی به شبان میگوید: نسبت دادن صفات جسمی و نیاز مادی به پروردگار، کفر است. در مصرع «آنکه حق گفت او من است و من خود او» از تجلی حق در انسانِ کامل از طریق اتحاد ظاهر و مظهر سخن به میان آمده است. این مسئله از حساسترین موضوعات مکتب مولوی است که درک و فهم حقیقت، برای اکثر اشخاص دشوار است. مولوی در موضوع اتحاد ظاهر و مظهر معتقد است که حقتعالی در هیکل و حلیهْ بشری ظاهر و متجلی شده و وجود انسانی به حق پیوسته و با او متحد شده است. اما نه از راه حلول و اتحاد ذاتی شخصی، بلکه از جهت وحدت نوری و اتحاد شأنی اتصالی و فنای تاریکی در روشنایی. در واقع انسان کامل، مظهرتام و تمام الهی و آیینه سرتا نمای حق و نایب و خلیفهْ خداوند است. مولوی میگوید: حقتعالی برای هدایت خلق و تکمیل نفوس بشری از غیب وحدت به شهود کثرت متجلی شده است. پس به قول مولانا انسان کامل، عین حق است، البته از راه اتحاد ظاهر و مظهر.[3]
لزوم کوشش برای رسیدن به مقصود(ادامه)
( 1710)ذرهها را کی تواند کس شمرد؟ |
|
خاصه آن کو عشق از وی عقل برد |
||
( 1711)میشمارم برگهای باغ را |
|
میشمارم بانگ کبک و زاغ را |
||
( 1712)در شمار اندر نیاید لیک من |
|
میشمارم بهر رشد ممتحَن |
||
( 1713)نحس کیوان یا که سعد مشتری |
|
ناید اندر حصر گرچه بشمری |
||
( 1714)لیک هم بعضی ازین هر دو اثر |
|
شرح باید کرد یعنی نفع و ضرر |
||
( 1715)تا شود معلوم آثار قضا |
|
شمهای مر اهل سعد و نحس را |
||
( 1716)طالع آنکس که باشد مشتری |
|
شاد گردد از نشاط و سروری |
||
( 1717)وآنکه را طالع زحل از هر شرور |
|
احتیاطش لازم آید در امور |
||
( 1718) گر نگویم آن زُحل اِستاره را |
|
ز آتشش سوزد مر آن بیچاره را |
||
ذرّهها و برگهاى باغ و بانگ کبک و زاغ: نمودار کثرت است. و در آن اشاره است بدان که هر یک از اینها عنایتى از خدا یافته است و نشانهاى از قدرت خدا در آن موجود است .
در شمار اندر نیامدن: ظاهراً برگرفته است از آیه «قُلْ لَوْ کانَ اَلْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی: بگو اگر دریا مرکب بود براى (نوشتن) آیات پروردگار، دریا تمام مىشد پیش از پایان یافتن آیتهاى پروردگار من.»[1]
مُمتَحَن: اندوهگین.
نحس کیوان: کیوان یا زحل نحس، و مشترى سعد است.
قضا: آن چه در علم الهى گذشته است براى هر موجود.
مشترى: چنان که نوشتیم سعد اکبر است و زحل نحس اکبر، و به عقیده منجمان اگر در طالع مولودى یکى از این دو ستاره باشد در خوشى و ناخوشى او در زندگى او مؤثر بود.
«ذرهها» دلایل و نشانههای ریزریزی است که در جهان ما هست و نشانِ هستیِ حقیقی پروردگار است، شمردنی و بیان کردنی نیست. هیچکس برگهای درختان یا صدای پرندگان را نمیشمرد. این آثارِ خلقت را باید دید و شنید. اما مولانا میگوید: من اینها را بیان میکنم تا کسی که تحت آزمایش و ارشاد است به آنها توجه کند. میگویند: ستارهْ زحل، نحس و ستارهْ مشتری سعد است، اما اینها صورت محسوس و قابل محاسبه ندارد و فقط بیان اینها باعث میشود که مریدان به نیک و بد و سود و زیان امور توجه کنند و از راه حق دور نمانند. من اینها را میگویم تا کسانی که حوادث زندگی را به طالعِ سعد و نحس مربوط میدانند، شمهای از آثار قضای الهی را هم ببینند. مولانا میگوید: اشارهْ من به طالع سعد و نحس برای این است که مریدانِ گمراه و بختبرگشته، در آتش نسوزند و نجات یابند و به راه حق بازگردند.
( 1719)اذکروا الله شاه ما دستور داد |
|
اندر آتش دید ما را نور داد |
( 1720)گفت اگرچه پاکم از ذکر شما |
|
نیست لایق مر مرا تصویرها |
( 1721)لیک هرگز مست تصویر و خیال |
|
در نیابد ذات ما را بیمثال |
( 1722)ذکر جسمانه خیال ناقص است |
|
وصف شاهانه از آنها خالص است |
( 1723)شاه را گوید کسی: جولاه نیست |
|
این چه مدح است؟ این مگر آگاه نیست |
اُذکُروا اللَّه: خدا را به یاد آرید. برگرفته است از آیه «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُذْکُرُوا اَللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً: اى کسانى که گرویدید، خدا را فراوان یاد کنید.»[3]
اندر آتش دیدن: مقصود از آتش شهوت یا هواى نفس یا وسوسه شیطان است. یاد خدا موجب آرامش دل است و خاموش شدن آن آتش که «أَلا بِذِکْرِ اَللَّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ.»[4]
ذکر جسمانه:یعنی یادی که مبتنی بر معیارهای مادی و جسمی باشد، هنگام یاد خدا با خرد ناقص صورتى به خاطر آوردن یا او را مانند چیزى دانستن ، چنان که در سخن على (ع) است «ما وحَدَّه مَن کَیَّفَهُ.»[5]
جولاه: بافنده و ریسنده را میگویند.
«شاه ما» پروردگاراست که فرموده: خدا را یاد کنید. مولانا میگوید: یاد کردن خدا، ما را از آتش میرهاند و به ما نور معرفت میدهد. یاد کردن بندگان نیاز پروردگار نیست و تصورها و تصویرهای ذهنی ما از او لایق او نیست. اما برای آن که انسان از حقایق الهی چیزی بفهمد مثال باید زد. «ذکر جسمانه»؛ یادی که مبتنی بر معیارهای مادی و جسمی باشد، اینگونه یاد، خیالات کسانی است که عقل ناقص مادی دارند، اما وصف ذات حق از این عبارات بسیار دور است. مولانا میگوید: توصیف ما از حق مثل این است که در توصیف پادشاه بگویند: او بافنده و ریسنده نیست. و امیر مؤمنان (ع) فرمود: «نَحَلُوکَ حِلیَةَ المَخلُوقِینَ بِأوهامِهِم: به گمان خود تو را در پیکر آفریدگان پنداشتند».[6] و از امام باقر (ع) است که هر چه به وهمهاى خود در دقیقترین معنى در آورید آفریدهاى مصنوع چون شماست.[7]
[1] - سوره کهف،آیه 109
[2] - (التفهیم، ص 205)
[3] - سوره احزاب، آیهْ 41.
[4] - (سوره رعد،آیه 28)
[5] - (نهج البلاغه، خطبه 186)
[6] - (نهج البلاغه، خطبه 91)
[7] - (احادیث مثنوى، ص 142)
لزوم کوشش برای رسیدن به مقصود
( 1701)چون طلب کردی به جد آمد نظر |
|
جد خطا نکند چنین آمد خبر |
||
( 1702)ناگهان آمد سواری نیکبخت |
|
پس گرفت اندر کنارت سخت سخت |
||
( 1703)تو شدی بیهوش و افتادی به طاق |
|
بیخبر گفت اینت سالوس و نفاق |
||
( 1704)او چه میبیند درو این شور چیست |
|
او نداند کان نشان وصل کیست |
||
( 1705)این نشان در حق او باشد که دید |
|
آن دگر را کی نشان آید پدید |
||
( 1706)هر زمان کز وی نشانی میرسید |
|
شخص را جانی به جانی میرسید |
||
( 1707)ماهی بیچاره را پیش آمد آب |
|
این نشانها تلک آیات الکتاب |
||
( 1708)پس نشانیها که اندر انبیاست |
|
خاص آن جان را بود کو آشناست |
||
( 1709)این سخن ناقص بماند و بیقرار |
|
دل ندارم بیدلم معذور دار |
به جد: با سعى و کوشش.
آمد نظر: به نظر آمد، پیدا شد.
چنین آمد خبر: «مَن طَلَبَ شَیئاً وَجَد: آن که چیزى را خواست آن را یافت.»[1] و بعضى آن را حدیث پنداشتهاند.
هر که رنجى دید گنجى شد پدید هر که جدّى کرد در جدّى رسید
2047 / د /5
چنین زد مثل شاه گویندگان که یابندگاناند جویندگان
(نظامى، به نقل از امثال و حکم)
و در سخنان على (ع) است: «مَن طَلَبَ شیئاً نالَهُ أو بَعضَهُ.»[2]
سوارى نیک بخت: ولى، یا آن که از سوى خدا مأمور دستگیرى طالب است.
به طاق افتادن: به پشت بر زمین افتادن، کنایت از بىخود گشتن از خود.
بىخبر: آن که از جذبه و شور تو آگاه نیست.
اینت: شگفتا، عجبا.
سالوس: فریب، مکر.
دید: یعنی اسرار حق را با چشم باطن دید.
که دید: آن که در روز الست با او آشنا شده است.
آن شود شاد از نشان کو دید شاه چون ندید او را نباشد انتباه
1666 / د /2
آن دگر: اشارت است به تَتمِّه حدیث «ما تَناکَرَ مِنها اِختَلفَ.» از حدیث «الأَرواحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَما تَعارَف مِنها ائتَلَفَ وَ ما تَنَاکر مِنها اختَلَف: روحها سپاهیاناند فراهم. آن چه از آنها آشنا باشند با یکدیگر الفت گیرند و آن چه ناآشنا بودند از هم جدا شوند.»[3]
جان به جان رسیدن: زندگى دیگر یافتن، نیروى تازه گرفتن، حیات معنوى یافتن.
ماهى بىچاره: استعارت از طالب دور افتاده از مطلوب.
تِلکَ آیاتُ الکِتاب: این نشانههاى کتاب است، اشاره به آیه شریفه که مىفرماید:« الر تِلْکَ آیاتُ اَلْکِتابِ اَلْمُبِینِ (الر و بطور کلى حروف مفرده رمزى است میانه خدا و رسولش که من از ترجمه آن عاجزم) ترجمه بقیه آیه این است: این است آیات و نشانههاى کتاب که روشن و آشکار است»[4] بعض شارحان نوشتهاند مقصود «لوح محفوظ» است ولى مىتوان آن را به معنى آیات کتاب تکوین گرفت. یعنى نشانههایى که در جهان است و جوینده را به حق مىرساند.
نشانیها که اندر انبیاست...: کسى پیمبران را از روى نشانیها تواند شناخت که با آنان سنخیت داشته باشد. و یافتن این نشانهها در اثر هدایت ازلى و آشنایى روز الست است. سلمان از ایران و صهیب از روم پیمبر را شناختند، لیکن در سرزمین مکه ابو جهل او را ساحر خواند.
خاص: مخصوص.
بىقرار: کامل نگردیده.
بىدل: عاشق.
خلاصه چون از روی جدیت به طلب و جستوجوی برخاستی و کوشش نمودی، برای تو بینش و نظری حاصل میشود و تلاش و جدّیّت به ثمر مینشیند و هرگز به خطا و اشتباه نمیرود و این مطلبی است که در حدیث آمده است: «من طلب وجدّ وجد ومن قرع الباب ولجّ ولج؛ هرکه چیزی را خواهد و کوشش نماید، حتماً به آن چیز خواهد رسید و هر که دری کوبد و پای فشارد بدان در آید».
ناگهان آن سوار نیکبختِ موعود، در برابر چشمانت ظاهر میشود و تو را در آغوش میکشد. تو نیز از ذوق و شوق، بیهوش به پشت میافتی. ولی کسی که از این حالات غافل است میگوید: شگفتا از این حیله و ریاکاری.
مولانا حالت سالک عاشق را به ماهیِ بیچارهای تشبیه میکند که از آب دور افتاده و ناگهان آب پیدا میکند و میگوید: آنچه پیش میآید نشانههایی از حقیقت است. مولانا میگوید: سالک باید بداند که این نشانهها و آیات ـ آفاقی و انفسی ـ همهْ آیات کتاب حضرت حقتعالی است. مولانا بحث نشانهها را پی میگیرد و شمهای از آنها را بازگو میکند. مولانا میگوید: از جمله نشانیها، وجود انبیا و معجزات پیامبران است. آن نشانیهایی که در ذات پیامبران وجود دارد، مخصوص جانی است که با حضرت حق آشنا باشد و جز عارف بالله از آن خبر ندارد. مولانا اگر چه میگوید: سخنم در مورد نشانهها ناقص و ناتمام ماند و عذرخواهی میکند، اما با بیقراری بحث را ادامه میدهد.
[1] - (مجمع الامثال)
[2] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 386)
[3] - (احادیث مثنوى، ص 52 بحار الانوار، ج 6، ص 249، از عقائد صدوق)
[4] - سوره یوسف، آیه 1
( 1684)این نشان آن بود کان ملک و جاه |
|
که همیجویی بیابی از اله |
( 1685)آنکه میگریی به شبهای دراز |
|
وآنکه میسوزی سحرگه در نیاز |
( 1686)آنکه بیآن روز تو تاریک شد |
|
همچو دوکی گردنت باریک شد |
( 1687)وآنچه دادی هرچه داری در زکات |
|
چون زکات پاکبازان رختهات |
( 1688)رختها دادی و خواب و رنگ رو |
|
سر فدا کردی و گشتی همچو مو |
( 1689)چند در آتش نشستی همچو عود |
|
چند پیش تیغ رفتی همچو خود |
( 1690)زین چنین بیچارگیها صد هزار |
|
خوی عشّاق است و ناید در شمار |
ملک و جاه: تعبیری از توفیق معنوی و روحانی است.
سوختن: کنایه از گریه و زارى کردن و آه کشیدن.
روز تاریک شدن: کنایه از غمناک بودن و در اندوه به سر بردن.
دوک: آهنى باریک یا چوبى که بدان نخ ریسند و در لاغرى تن و باریک شدن آن بدان مثل زنند.
زکات: زکوة. در لغت به معنى خلاصه چیزى است و در اصطلاح فقیهان پارهاى از مال است که باید به مستحقان داد براى پاکیزگى و برکت و نمو مال. و زکات بر زر و سیم، گندم و جو و خرما و مویز، گاو و گوسفند و شتر تعلّق گیرد، چون به حد نصاب رسد.
پاکباز: قمار بازى که هر چه دارد ببازد. و از نظر مولانا عارفى که هر چه در دنیاست رها کند.
رخت: لباس. نیز ساز و برگ و کالاهایى که براى زندگى ضرورى است.
خود: کلاه آهنین که روزگاران قدیم جنگ جویان بر سر مىنهادند تا سرشان از شمشیر دشمن آسیب نبیند.
پیش تیغ رفتن چو خُود: تعبیری از مقاومت در برابر مشکلات سیر و سلوک است.
( 1684) این نشان آن است که ملک و جاهى که مىجویى از خداى تعالى خواهى یافت. ( 1685) همان را که شبهاى دراز از اشتیاق آن گریه کرده و سحرگاهان در نیاز مىسوختى. ( 1686) و روزت بىاو چون شب تاریک شده و گردنت از غم چون دوک باریک گردیده بود. ( 1687) و نشان دیگر آن که آن چه داشتى بعنوان زکات داده و حتى چون زکات پاکبازان لباس خود را هم دادى. ( 1688) رختهاى خود را دادى از خواب صرف نظر کردى و رنگ روى خویش را از دست داده چون موى لاغر گشته و سر فدا کردى. ( 1689) گاهى چون عود در آتش نشسته و زمانى چون کلاه خود خود را عرضه تیغ نمودى. ( 1690) صد هزار از این قبیل بىچارگىها خوى عاشقان است که در شمار نگنجد.
از این بلاها و گرفتاریها به قدری برای عاشقان پیش میآید که نمیتوان آنها را شمرد. اماتمام رنجها نیز نشان آن است که پیوندی هست و توفیقی خواهد بود.
( 1691)چونکه شب این خواب دیدی روز شد |
|
از امیدش روز تو پیروز شد |
( 1692)چشم گردان کردهای بر چپ و راست |
|
کآن نشان و آن علامتها کجاست |
( 1693)بر مثال برگ میلرزی که وای |
|
گر رود روز و نشان ناید به جای |
( 1694)میدوی در کوی و بازار و سرا |
|
چون کسی کو گم کند گوساله را |
( 1695)خواجه خیر است این دوادو چیستت |
|
گم شده اینجا که داری کیستت |
( 1696)گوییاش خیر است لیکن خیر من |
|
کس نشاید که بداند غیر من |
( 1697)گر بگویم نک نشانم فوت شد |
|
چون نشان شد فوت، وقت موت شد |
( 1698)بنگری در روی هر مرد سوار |
|
گویدت منگر مرا دیوانهوار |
( 1699)گوییاش من صاحبی گم کردهام |
|
رو به جست و جوی او آوردهام |
( 1700)دولتت پاینده بادا ای سوار |
|
رحم کن بر عاشقان معذور دار |
پیروز شدن: یعنی موفق شدن، به آرزو رسیدن.
چشم گردان کردهای: یعنی با حالت اضطراب ونگرانی می نگری.
رود روز: یعنی فرصت از دست برود، زمان سپری شود وشخص به مراد نرسد.
گر بگویم: یعنی اگر سرّ را فاش کنم.
وقت موت شد: یعنی با فاش شدن سرّ همهْ هستی من نابود می شود.
سوار: همان کسی است که آن نشانیها را دارد و مرید دست به دامن او میزند که او را به مراد برساند.
معذور دار: یعنی عذرشان را بپذیر.
( 1691) شب که این خوابها را دیدى و روز دلت از امید خواب شب قوت گرفت. ( 1692) اکنون چشم مىگردانى و بچپ و راست مىنگرى که آن نشانها کجاست؟ و آن علامتها کو. ( 1693) و چون بید مىلرزى که واى اگر روز به آخر رسد و از نشانها نشانى پیدا نشود. ( 1694) و چون روستایى گوساله گم کرده در کوچه و بازار مىدوى و جستجو مىکنى. ( 1695) (اگر کسى از تو سؤال کرده بگوید) آقا خیر باشد این دوندگى براى چیست؟ آن که گم کردهاى کیست؟. ( 1696) باو خواهى گفت بلى خیر است و این خیر و خوبى مرا کس جز من نباید بداند. ( 1697) اگر بگویم یکى از نشانهاى من از میان رفته و وقت مرگ من فرا رسیده است. ( 1698) بروى هر مرد سوارى مىنگرى سوار مىگوید دیوانه وار بروى من نگاه نکن. ( 1699) جواب مىدهى که من صاحبى را گم کرده و در جستجوى او هستم. ( 1700) اى سوار دولتت پاینده باشد به عاشقان ترحم کرده و عذرشان را بپذیر.
رابطهْ خواب با کشف والهامات
( 1674)تو ببینی خواب در یک خوشلقا |
|
کو دهد وعده و نشانی مر تو را |
( 1675)که مراد تو شود، واینک نشان |
|
که به پیش آید تو را فردا فلان |
( 1676)یک نشانی آن که او باشد سوار |
|
یک نشانی که تو را گیرد کنار |
( 1677)یک نشانی که بخندد پیش تو |
|
یک نشان که دست بندد پیش تو |
( 1678)یک نشانی آنکه این خواب از هوس |
|
چون شود فردا نگویی پیش کس |
( 1679)زان نشان با والد یحیی بگفت |
|
که نیایی تا سه روز اصلاً بگفت |
( 1680)تا سه شب خامش کن این نیک و بدت |
|
این نشان باشد که یحیی آیدت |
( 1681)دم مزن سه روز اندر گفت وگو |
|
که سکوتت آیت منصور تو |
( 1682)هین میاور این نشان را تو بگفت |
|
وین سخن را دار اندر دل نهفت |
( 1683)این نشانها گویدش همچون شکر |
|
این چه باشد صد نشانهای دگر |
خواب:صوفیه بر آناند که بسیارى از الهامات و کشفها در خواب بر سالک آشکار شود چنان که در آغاز دفتر نخست در داستان کنیزک بیمار، پادشاه به خواب رفت و نشانههاى طبیب غیبى را بدو نمودند. قشیرى به سند خود از ابو الدارداء از رسول (ص) در معنى این آیه « لَهُمُ اَلْبُشْرى فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ فِی اَلْآخِرَةِ: براى آنان مژدگانى است در زندگى دنیا و در آخرت».[1] نویسد: «آن خواب نیکوست که کسى ببیند یا براى او ببینند.» و نیز نویسد: «و اما خواب خداوندان مجاهد، صدقهاى بود از خداى تعالى بر ایشان و خداى تعالى مباهات کند با فرشتگان به بندهاى که در سجود بخسبد گوید بنگرید به بنده من که جان وى به محل راز گفتن است و تن وى بر بساط عبادت». [2]
هر که خوابى دید از روز الست مست باشد در ره طاعات مست
مىکشد چون اشتر مست این جوال بىفتور و بىگمان و بىملال
2349- 2348 /د3
خوش لقا: یعنی خوش برخورد، ودراین جا کنایه از مرد حق است.
شود: به معنی شدن،حاصل گردیدن، به دست آمدن.
سوار: کسی است که آن نشانیها را دارد و مرید دست به دامن او میزند که او را به مراد برساند.
دست بستن: دست بر سینه نهادن، تواضع کردن، فروتنى نمودن.
اندر این فکرت به حرمت دست بست بعدِ یک ساعت عمر از خواب جست
1426/د 1
زکریا (ع): والد یحیى، از نسل داود بود. وى هنگام پیرى به درگاه خدا نالید که «من پیر شدهام و پس از خود بر خویشاوندانم بیمناکم، خدا او را مژده پسرى فرستاد به نام یحیى. زکریا گفت زن من ناز است و من پیرى به پایان زندگانى رسیده. بدو گفته شد این بر خدا آسان است زکریا گفت پروردگارا مرا نشانهاى ده... »[3]
تا سه شب خامش کن: اشاره است به آیه شریفه:« آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ اَلنَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» یعنى نشانه تو این است که سه شبانه روز تمام سخن نگویى.[4]
( 1674) تو در خواب یک ماهرویى را مىبینى که او بتو نشانى و وعده مىدهد. ( 1675) که مقصود وقتى حاصل مىشود که فردا فلان کس نزد تو آید. ( 1676) نشان دیگر آن که او سواره است دیگر آن که تو را در جاى خود جاى دهد. ( 1677) نشان دیگر آن که بروى تو مىخندد و دو دست بر سینه نهد. ( 1678) نشان دیگر این است که هوس ترا بگفتن این خواب وادار نکند و فردا بکسى در این باب سخن نگویى. ( 1679) چنان که از این قبیل نشانىها بحضرت زکریا پدر حضرت یحیى داده گفت: نشانه تو آن است که سه شبانه روز تمام سخن نگویى. ( 1680) نیک و بد خود را تا سه شب خاموش کن و این نشانهایست که یحیى در این عالم بسوى تو خواهد آمد. ( 1681) تا سه روز سخن نگو و این سکوت نشانه مقصود تو . ( 1682) هان اى که بتو نشانى دادهاند این نشان را بر زبان نیاور و در دل خود پنهان دار. ( 1683) از این نشانیهاى شیرین بتو خواهد گفت بلکه صد نشانى دیگر هم مىگوید.
مولانا در این ابیات حالت مریدی را وصف میکند که در خواب، خوشلقایی را دیده و آن مردِ حق به او نشانیهایی داده است که اگر در بیداری آن نشانیها را ببیند مرادش برآورده میشود. مولانا تصور میکند که این مرید به هنگام روز آن نشانیها را در بازار در چهرهْ مردم میجوید. آشنایی از او میپرسد: خواجه! خیر است! دنبال چه میدوی؟ مرید، فراموش نمیکند که راز را نباید بگوید. مولانا به دنبال بیان این مطلب، میخواهد بگوید: رسیدن به حقیقت و معرفت حق، نیازمند تسلط بر خویش است؛ یعنی آنچه را در مییابی با هر کس نگویی.
در ادامه مولانا مثال خود را با آیات سورهْ مریم مقایسه میکند که مطابق آیههای 1 تا20 سورهْ مریم، زکریای نبی فرزندی نداشت و به پیری رسیده بود. از پروردگار فرزند و جانشینی خواست. پروردگار به او پاسخ داد که صاحب فرزندی خواهی شد، به شرط اینکه سه شب در سکوت باشی و چیزی نگویی و این راز را در دل نگه داری.
[1] - (سوره یونس،آیه 64)
[2] - (ترجمه رساله قشیریه، ص 696 و نیزص 701)
[3] - سوره مریم،آیات 1- 20
[4] - سوره مریم،آیه10
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |