بارالها ! دل های خاشعان شیفته توست، و راه های راغبانْ به سوی تو، هموار . [امام سجّاد علیه السلام ـ در زیارت امین اللّه ـ]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(195)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 7:59 عصر  

انکار کردن ِموسى علیه السّلام بر مُناجات شُبان

توحید عاشقانه وتنزیه عالمانه

( 1724)دید موسی یک شبانی را به راه

 

کو همی‌گفت: ای خدا و ای اله!

( 1725)تو کجایی تا شوم من چاکرت

 

چارقت دوزم کنم شانه سرت

( 1726)جامه‌ات شویم شپش‌هاات کشم

 

شیر پیشت آورم ای محتشم

( 1727)دستکت بوسم بمالم پایکت

 

وقت خواب آید بروبم جایکت

( 1728)ای فدای تو همه بزهای من

 

ای به یادت هی‌هی و هی‌های من

( 1729)این نمط بی‌هوده می‌گفت آن شبان

 

گفت موسی با کی است این ای فلان

( 1730)گفت با آن‌کس که ما را آفرید

 

این زمین و چرخ ازو آمد پدید

( 1731)گفت موسی‌های بس مدبر شدی

 

خود مسلمان ناشده کافر شدی

( 1732)این چه ژاژست این چه کفرست و فشار

 

پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

( 1733)گند کفر تو جهان را گنده کرد

 

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

( 1734)چارق و پاتابه لایق مر توراست

 

آفتابی را چنین‌ها کی رواست

( 1735)گر نبندی زین سخن تو حلق را

 

آتشی آید بسوزد خلق را

( 1736)آتشی گر نامدست این دود چیست

 

جان سیه گشته روان مردود چیست

( 1737)گر همی‌دانی که یزدان داورست

 

ژاژ و گستاخی تو را چون باورست

( 1738)دوستی بی‌خرد خود دشمنی است

 

حق تعالی زین چنین خدمت غنی است

( 1739)با کی می‌گویی تو این با عم و خال

 

جسم و حاجت در صفات ذوالجلال

( 1740)شیر، او نوشد که در نشو و نماست

 

چارق، او پوشد که او محتاج پاست

( 1741)وز برای بنده‌شست این گفتِ تو

 

آن‌که حق گفت او من است و من خود او

شبان: چوپان.

چارق: (ترکى) چارغ، پاى افزار، نوعی کفش است که چوپانان می‏پوشیدند و بندی داشت که به مچ پا می‏بستند.

هیهى و هیهاى: (اسم صوت) فریاد، ناله، آواز.

نَمَط: این گونه، بر این روال.

مُدبَر: بخت بر گشته.

ژاژ: سخن بیهوده.

فُشار: بى‏هوده گویى، هذیان و سخن جنون‌آمیز است.

پا تابه (پاى تابه): پا پیچ، مچ پیچ. چیزی که صحرانوردان به پای خود می‏پیچیدند.

 آن که حق گفت...: بنده چون خدا را به حق اطاعت کند و خود را در او نیست نماید کار او کار خدا باشد، چنان که در قرآن کریم در باره رسول اکرم (ص) است «إِنَّ اَلَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اَللَّهَ.»[1] و نیز بدو فرمود «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى‏.»[2]

          دست او را حق چو دست خویش خواند             تا یَدُ اللَّه فَوقَ أیدِیهِم براند

2972/ د / 1

 ( 1724) حضرت موسى در راه شبانى را دید که با خداى خود مناجات کرده و مى‏گوید: بار الها اى خداوند کریم‏ ( 1725) تو کجا هستى تا من خدمتکار تو شده سرت را شانه زده چارقت را بدوزم‏ . اى همه بزهایم فداى تو باد اى کسى که حتى در موقع راندن بزهایم هى‏هى و هیهاى من در این دشت بیاد تو است‏ ( 1729) شبان از این قبیل سخنان همى‏گفت که موسى (ع) متوجه او شده گفت اى شبان با کیستى و با چه کسى سخن مى‏گویى؟ ( 1730) گفت با کسى هستم که ما را آفریده و زمین و آسمان از او بوجود آمده‏اند ( 1731) موسى (ع س) گفت هان چه قدر جسور و خیره سر گشته و مسلمان نشده کافر شده‏اى‏  اگر دهان از این سخنان نبندى آتش از آسمان نازل خواهد شد که همه مردم را بسوزاند  اگر تو مى‏دانى خدا حاکم است چگونه مى‏توان باور کرد که این همه بى‏هوده گویى کنى‏ ( 1738) دوستى بى‏خردانه خودش دشمنى است و خداى تعالى از چنین خدمتى که تو مى‏گویى بى‏نیاز است‏ .

موسی به شبان می‏گوید: نسبت دادن صفات جسمی ‏و نیاز مادی به پروردگار، کفر است. در مصرع «آن‌که حق گفت او من است و من خود او» از تجلی حق در انسانِ کامل از طریق اتحاد ظاهر و مظهر سخن به میان آمده است. این مسئله از حساس‌ترین موضوعات مکتب مولوی است که درک و فهم حقیقت، برای اکثر اشخاص دشوار است. مولوی در موضوع اتحاد ظاهر و مظهر معتقد است که حق‌تعالی در هیکل و حلیهْ بشری ظاهر و متجلی شده و وجود انسانی به حق پیوسته و با او متحد شده است. اما نه از راه حلول و اتحاد ذاتی شخصی، بلکه از جهت وحدت نوری و اتحاد شأنی اتصالی و فنای تاریکی در روشنایی. در واقع انسان کامل، مظهرتام و تمام الهی و آیینه سرتا نمای حق و نایب و خلیفهْ خداوند است. مولوی می‏گوید: حق‌تعالی برای هدایت خلق و تکمیل نفوس بشری از غیب وحدت به شهود کثرت متجلی شده است. پس به قول مولانا انسان کامل، عین حق است، البته از راه اتحاد ظاهر و مظهر.[3]



[1] - سوره فتح،آیه 10

[2] - سوره انفال،آیه 17

[3]. مولوی نامه، ج2، ص806.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(194)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 7:51 عصر  

لزوم کوشش برای رسیدن به مقصود(ادامه)


 

    ( 1710)ذره‌ها را کی تواند کس شمرد؟

 

 

خاصه آن کو عشق از وی عقل برد

 

 ( 1711)می‌شمارم برگ‌های باغ را

 

می‌شمارم بانگ کبک و زاغ را

( 1712)در شمار اندر نیاید لیک من

 

می‌شمارم بهر رشد ممتحَن

( 1713)نحس کیوان یا که سعد مشتری

 

ناید اندر حصر گرچه بشمری

( 1714)لیک هم بعضی ازین هر دو اثر

 

شرح باید کرد یعنی نفع و ضرر

( 1715)تا شود معلوم آثار قضا

 

شمه‌ای مر اهل سعد و نحس را

( 1716)طالع آن‌کس که باشد مشتری

 

شاد گردد از نشاط و سروری

( 1717)وآن‌که را طالع زحل از هر شرور

 

احتیاطش لازم آید در امور

( 1718) گر نگویم آن زُحل اِستاره را

 

 ز آتشش سوزد مر آن بیچاره را






 ذرّه‏ها و برگهاى باغ و بانگ کبک و زاغ: نمودار کثرت است. و در آن اشاره است بدان که هر یک از اینها عنایتى از خدا یافته است و نشانه‏اى از قدرت خدا در آن موجود است .

 در شمار اندر نیامدن: ظاهراً برگرفته است از آیه «قُلْ لَوْ کانَ اَلْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی: بگو اگر دریا مرکب بود براى (نوشتن) آیات پروردگار، دریا تمام مى‏شد پیش از پایان یافتن آیت‏هاى پروردگار من.»[1]

مُمتَحَن: اندوهگین.

نحس کیوان: کیوان یا زحل نحس، و مشترى سعد است.

قضا: آن چه در علم الهى گذشته است براى هر موجود.

مشترى: چنان که نوشتیم سعد اکبر است و زحل نحس اکبر، و به عقیده منجمان اگر در طالع مولودى یکى از این دو ستاره باشد در خوشى و ناخوشى او در زندگى او مؤثر بود.

«ذره‌ها» دلایل و نشانه‏های ریزریزی است که در جهان ما هست و نشانِ هستیِ حقیقی پروردگار است، شمردنی و بیان کردنی نیست. هیچ‌کس برگ‌های درختان یا صدای پرندگان را نمی‏شمرد. این آثارِ خلقت را باید دید و شنید. اما مولانا می‏گوید: من اینها را بیان می‏کنم تا کسی که تحت آزمایش و ارشاد است به آنها توجه کند. می‏گویند: ستارهْ زحل، نحس و ستارهْ مشتری سعد است، اما اینها صورت محسوس و قابل محاسبه ندارد و فقط بیان اینها باعث می‏شود که مریدان به نیک و بد و سود و زیان امور توجه کنند و از راه حق دور نمانند. من اینها را می‏گویم تا کسانی که حوادث زندگی را به طالعِ سعد و نحس مربوط می‏دانند، شمه‏ای از آثار قضای الهی را هم ببینند. مولانا می‏گوید: اشارهْ من به طالع سعد و نحس برای این است که مریدانِ گمراه و بخت‌برگشته، در آتش نسوزند و نجات یابند و به راه حق باز‌گردند.

 

( 1719)اذکروا الله شاه ما دستور داد

 

اندر آتش دید ما را نور داد

( 1720)گفت اگرچه پاکم از ذکر شما

 

نیست لایق مر مرا تصویرها

( 1721)لیک هرگز مست تصویر و خیال

 

در نیابد ذات ما را بی‏مثال

( 1722)ذکر جسمانه خیال ناقص است

 

وصف شاهانه از آنها خالص است

( 1723)شاه را گوید کسی: جولاه نیست

 

این چه مدح است؟ این مگر آگاه نیست

 اُذکُروا اللَّه: خدا را به یاد آرید. برگرفته است از آیه «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُذْکُرُوا اَللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً: اى کسانى که گرویدید، خدا را فراوان یاد کنید.»[3]

 اندر آتش دیدن: مقصود از آتش شهوت یا هواى نفس یا وسوسه شیطان است. یاد خدا موجب آرامش دل است و خاموش شدن آن آتش که «أَلا بِذِکْرِ اَللَّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ.»[4]

ذکر جسمانه:یعنی یادی که مبتنی بر معیارهای مادی و جسمی ‏باشد، هنگام یاد خدا با خرد ناقص صورتى به خاطر آوردن یا او را مانند چیزى دانستن ، چنان که در سخن على (ع) است «ما وحَدَّه مَن کَیَّفَهُ.»[5]

جولاه: بافنده و ریسنده را می‌گویند.

«شاه ما» پروردگاراست که فرموده: خدا را یاد کنید. مولانا می‏گوید: یاد کردن خدا، ما را از آتش می‏رهاند و به ما نور معرفت می‏دهد. یاد کردن بندگان نیاز پروردگار نیست و تصورها و تصویرهای ذهنی ما از او لایق او نیست. اما برای آن که انسان از حقایق الهی چیزی بفهمد مثال باید زد. «ذکر جسمانه»؛ یادی که مبتنی بر معیارهای مادی و جسمی ‏باشد، این‌گونه یاد، خیالات کسانی است که عقل ناقص مادی دارند، اما وصف ذات حق از این عبارات بسیار دور است. مولانا می‏گوید: توصیف ما از حق مثل این است که در توصیف پادشاه بگویند: او بافنده و ریسنده نیست. و امیر مؤمنان (ع) فرمود: «نَحَلُوکَ حِلیَةَ المَخلُوقِینَ بِأوهامِهِم: به گمان خود تو را در پیکر آفریدگان پنداشتند».[6] و از امام باقر (ع) است که هر چه به وهمهاى خود در دقیق‏ترین معنى در آورید آفریده‏اى مصنوع چون شماست.[7]



[1] - سوره کهف،آیه 109

[2] - (التفهیم، ص 205)

[3] - سوره احزاب، آیهْ 41.

[4] - (سوره رعد،آیه 28)

[5] - (نهج البلاغه، خطبه 186)

[6] - (نهج البلاغه، خطبه 91)

[7] - (احادیث مثنوى، ص 142)

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(193)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 7:46 عصر  

لزوم کوشش برای رسیدن به مقصود

( 1701)چون طلب کردی به جد آمد نظر

 

 

جد خطا نکند چنین آمد خبر

( 1702)ناگهان آمد سواری نیک‌بخت

 

پس گرفت اندر کنارت سخت سخت

( 1703)تو شدی بی‌هوش و افتادی به طاق

 

بی‌خبر گفت اینت سالوس و نفاق

( 1704)او چه می‌بیند درو این شور چیست

 

او نداند کان نشان وصل کیست

( 1705)این نشان در حق او باشد که دید

 

آن دگر را کی نشان آید پدید

( 1706)هر زمان کز وی نشانی می‌رسید

 

شخص را جانی به جانی می‌رسید

( 1707)ماهی بیچاره را پیش آمد آب

 

این نشان‌ها تلک آیات الکتاب

( 1708)پس نشانی‌ها که اندر انبیاست

 

خاص آن جان را بود کو آشناست

( 1709)این سخن ناقص بماند و بی‌قرار

 

دل ندارم بی‌دلم معذور دار

به جد: با سعى و کوشش.

آمد نظر: به نظر آمد، پیدا شد.

چنین آمد خبر: «مَن طَلَبَ شَیئاً وَجَد: آن که چیزى را خواست آن را یافت.»[1] و بعضى آن را حدیث پنداشته‏اند.

          هر که رنجى دید گنجى شد پدید             هر که جدّى کرد در جدّى رسید

2047 / د /5

          چنین زد مثل شاه گویندگان             که یابندگان‏اند جویندگان‏

(نظامى، به نقل از امثال و حکم)

و در سخنان على (ع) است: «مَن طَلَبَ شیئاً نالَهُ أو بَعضَهُ.»[2]

سوارى نیک بخت: ولى، یا آن که از سوى خدا مأمور دستگیرى طالب است.

به طاق افتادن: به پشت بر زمین افتادن، کنایت از بى‏خود گشتن از خود.

بى‏خبر: آن که از جذبه و شور تو آگاه نیست.

اینت: شگفتا، عجبا.

سالوس: فریب، مکر.

دید: یعنی اسرار حق را با چشم باطن دید.

که دید: آن که در روز الست با او آشنا شده است.

          آن شود شاد از نشان کو دید شاه             چون ندید او را نباشد انتباه‏

1666 / د /2

آن دگر: اشارت است به تَتمِّه حدیث «ما تَناکَرَ مِنها اِختَلفَ.» از حدیث «الأَرواحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَما تَعارَف مِنها ائتَلَفَ وَ ما تَنَاکر مِنها اختَلَف: روحها سپاهیان‏اند فراهم. آن چه از آنها آشنا باشند با یکدیگر الفت گیرند و آن چه ناآشنا بودند از هم جدا شوند.»[3]

جان به جان رسیدن: زندگى دیگر یافتن، نیروى تازه گرفتن، حیات معنوى یافتن.

ماهى بى‏چاره: استعارت از طالب دور افتاده از مطلوب.

تِلکَ آیاتُ الکِتاب: این نشانه‏هاى کتاب است، اشاره به آیه شریفه که مى‏فرماید:« الر تِلْکَ آیاتُ اَلْکِتابِ اَلْمُبِینِ (الر و بطور کلى حروف مفرده رمزى است میانه خدا و رسولش که من از ترجمه آن عاجزم) ترجمه بقیه آیه این است: این است آیات و نشانه‏هاى کتاب که روشن و آشکار است»[4] بعض شارحان نوشته‏اند مقصود «لوح محفوظ» است ولى مى‏توان آن را به معنى آیات کتاب تکوین گرفت. یعنى نشانه‏هایى که در جهان است و جوینده را به حق مى‏رساند.

 نشانیها که اندر انبیاست...: کسى پیمبران را از روى نشانیها تواند شناخت که با آنان سنخیت داشته باشد. و یافتن این نشانه‏ها در اثر هدایت ازلى و آشنایى روز الست است. سلمان از ایران و صهیب از روم پیمبر را شناختند، لیکن در سرزمین مکه ابو جهل او را ساحر خواند.

خاص: مخصوص.

بى‏قرار: کامل نگردیده.

بى‏دل: عاشق.

خلاصه چون از روی جدیت به طلب و جست‌وجوی برخاستی و کوشش نمودی، برای تو بینش و نظری حاصل می‏شود و تلاش و جدّیّت به ثمر می‏نشیند و هرگز به خطا و اشتباه نمی‏‏رود و این مطلبی است که در حدیث آمده است: «من طلب وجدّ وجد ومن قرع الباب ولجّ ولج؛ هرکه چیزی را خواهد و کوشش نماید، حتماً به آن چیز خواهد رسید و هر که دری کوبد و پای فشارد بدان در آید».

ناگهان آن سوار نیک‌بختِ موعود، در برابر چشمانت ظاهر می‏شود و تو را در آغوش می‏کشد. تو نیز از ذوق و شوق، بی‌هوش به پشت می‏افتی. ولی کسی که از این حالات غافل است می‏گوید: شگفتا از این حیله و ریاکاری.

مولانا حالت سالک عاشق را به ماهیِ بیچاره‏ای تشبیه می‏کند که از آب دور افتاده و ناگهان آب پیدا می‌کند و می‏گوید: آن‌چه پیش می‏آید نشانه‌هایی از حقیقت است. مولانا می‏گوید: سالک باید بداند که این نشانه‏ها و آیات ـ ‌آفاقی و انفسی ‌ـ همهْ آیات کتاب حضرت حق‌تعالی است. مولانا بحث نشانه‏ها را پی می‏گیرد و شمه‏ای از آنها را بازگو می‏کند. مولانا می‏گوید: از جمله نشانی‌ها، وجود انبیا و معجزات پیامبران است. آن نشانی‌هایی که در ذات پیامبران وجود دارد، مخصوص جانی است که با حضرت حق آشنا باشد و جز عارف بالله از آن خبر ندارد. مولانا اگر چه می‏گوید: سخنم در مورد نشانه‏ها ناقص و ناتمام ماند و عذرخواهی می‏کند، اما با بی‌قراری بحث را ادامه می‏دهد.



[1] - (مجمع الامثال)

[2] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 386)

[3] - (احادیث مثنوى، ص 52 بحار الانوار، ج 6، ص 249، از عقائد صدوق)

[4] - سوره یوسف، آیه 1


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(192)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 7:43 عصر  

خوی عشّاق

( 1684)این نشان آن بود کان ملک و جاه

 

که همی‌جویی بیابی از اله

( 1685)آن‌که می‌گریی به شب‌های دراز

 

وآن‌که می‌سوزی سحرگه در نیاز

( 1686)آن‌که بی‏آن روز تو تاریک شد

 

همچو دوکی گردنت باریک شد

( 1687)وآن‌چه دادی هرچه داری در زکات

 

چون زکات پاک‌بازان رخت‌هات

( 1688)رخت‌ها دادی و خواب و رنگ رو

 

سر فدا کردی و گشتی همچو مو

( 1689)چند در آتش نشستی همچو عود

 

چند پیش تیغ رفتی همچو خود

( 1690)زین چنین بی‌چارگی‌ها صد هزار

 

خوی عشّاق است و ناید در شمار

ملک و جاه: تعبیری از توفیق معنوی و روحانی است.

سوختن: کنایه از گریه و زارى کردن و آه کشیدن.

روز تاریک شدن: کنایه از غمناک بودن و در اندوه به سر بردن.

دوک: آهنى باریک یا چوبى که بدان نخ ریسند و در لاغرى تن و باریک شدن آن بدان مثل زنند.

زکات: زکوة. در لغت به معنى خلاصه چیزى است و در اصطلاح فقیهان پاره‏اى از مال است که باید به مستحقان داد براى پاکیزگى و برکت و نمو مال. و زکات بر زر و سیم، گندم و جو و خرما و مویز، گاو و گوسفند و شتر تعلّق گیرد، چون به حد نصاب رسد.

پاکباز: قمار بازى که هر چه دارد ببازد. و از نظر مولانا عارفى که هر چه در دنیاست رها کند.

رخت: لباس. نیز ساز و برگ و کالاهایى که براى زندگى ضرورى است.

خود: کلاه آهنین که روزگاران قدیم جنگ جویان بر سر مى‏نهادند تا سرشان از شمشیر دشمن آسیب نبیند.

پیش تیغ رفتن چو خُود: تعبیری از مقاومت در برابر مشکلات سیر و سلوک است.

 ( 1684) این نشان آن است که ملک و جاهى که مى‏جویى از خداى تعالى خواهى یافت‏. ( 1685) همان را که شبهاى دراز از اشتیاق آن گریه کرده و سحرگاهان در نیاز مى‏سوختى‏. ( 1686) و روزت بى‏او چون شب تاریک شده و گردنت از غم چون دوک باریک گردیده بود. ( 1687) و نشان دیگر آن که آن چه داشتى بعنوان زکات داده و حتى چون زکات پاکبازان لباس خود را هم دادى‏. ( 1688) رخت‏هاى خود را دادى از خواب صرف نظر کردى و رنگ روى خویش را از دست داده چون موى لاغر گشته و سر فدا کردى‏. ( 1689) گاهى چون عود در آتش نشسته و زمانى چون کلاه خود خود را عرضه تیغ نمودى‏. ( 1690) صد هزار از این قبیل بى‏چارگى‏ها خوى عاشقان است که در شمار نگنجد.

 

 از این بلاها و گرفتاری‌ها به قدری برای عاشقان پیش می‏آید که نمی‏‏توان آنها را شمرد. اماتمام رنج‌ها نیز نشان آن است که پیوندی هست و توفیقی خواهد بود.

( 1691)چون‌که شب این خواب دیدی روز شد

 

از امیدش روز تو پیروز شد

( 1692)چشم گردان کرده‌ای بر چپ و راست

 

کآن نشان و آن علامت‌ها کجاست

( 1693)بر مثال برگ می‌لرزی که وای

 

گر رود روز و نشان ناید به جای

( 1694)می‌دوی در کوی و بازار و سرا

 

چون کسی کو گم کند گوساله را

( 1695)خواجه خیر است این دوادو چیستت

 

گم شده این‌جا که داری کیستت

( 1696)گویی‌اش خیر است لیکن خیر من

 

کس نشاید که بداند غیر من

( 1697)گر بگویم نک نشانم فوت شد

 

چون نشان شد فوت، وقت موت شد

( 1698)بنگری در روی هر مرد سوار

 

گویدت منگر مرا دیوانه‌وار

( 1699)گویی‌اش من صاحبی گم کرده‌ام

 

رو به جست و جوی او آورده‌ام

( 1700)دولتت پاینده بادا ای سوار

 

رحم کن بر عاشقان معذور دار

پیروز شدن: یعنی موفق شدن، به آرزو رسیدن.

چشم گردان کرده‌ای: یعنی با حالت اضطراب ونگرانی می نگری.

رود روز: یعنی فرصت از دست برود، زمان سپری شود وشخص به مراد نرسد.

گر بگویم: یعنی اگر سرّ را فاش کنم.

وقت موت شد: یعنی با فاش شدن سرّ همهْ هستی من نابود می شود.

سوار: همان کسی است که آن نشانی‌ها را دارد و مرید دست به دامن او می‏زند که او را به مراد برساند.

معذور دار: یعنی عذرشان را بپذیر.

( 1691) شب که این خوابها را دیدى و روز دلت از امید خواب شب قوت گرفت‏. ( 1692) اکنون چشم مى‏گردانى و بچپ و راست مى‏نگرى که آن نشانها کجاست؟ و آن علامتها کو. ( 1693) و چون بید مى‏لرزى که واى اگر روز به آخر رسد و از نشانها نشانى پیدا نشود. ( 1694) و چون روستایى گوساله گم کرده در کوچه و بازار مى‏دوى و جستجو مى‏کنى‏. ( 1695) (اگر کسى از تو سؤال کرده بگوید) آقا خیر باشد این دوندگى براى چیست؟ آن که گم کرده‏اى کیست؟. ( 1696) باو خواهى گفت بلى خیر است و این خیر و خوبى مرا کس جز من نباید بداند. ( 1697) اگر بگویم یکى از نشانهاى من از میان رفته و وقت مرگ من فرا رسیده است‏. ( 1698) بروى هر مرد سوارى مى‏نگرى سوار مى‏گوید دیوانه وار بروى من نگاه نکن‏. ( 1699) جواب مى‏دهى که من صاحبى را گم کرده و در جستجوى او هستم‏. ( 1700) اى سوار دولتت پاینده باشد به عاشقان ترحم کرده و عذرشان را بپذیر.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(191)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 7:42 عصر  

رابطهْ خواب با کشف والهامات

( 1674)تو ببینی خواب در یک خوش‌لقا

 

کو دهد وعده و نشانی مر تو را

( 1675)که مراد تو شود، واینک نشان

 

که به پیش آید تو را فردا فلان

( 1676)یک نشانی آن که او باشد سوار

 

یک نشانی که تو را گیرد کنار

( 1677)یک نشانی که بخندد پیش تو

 

یک نشان که دست بندد پیش تو

( 1678)یک نشانی آن‌که این خواب از هوس

 

چون شود فردا نگویی پیش کس

( 1679)زان نشان با والد یحیی بگفت

 

که نیایی تا سه روز اصلاً بگفت

( 1680)تا سه شب خامش کن این نیک و بدت

 

این نشان باشد که یحیی آیدت

( 1681)دم مزن سه روز اندر گفت و‌گو

 

که سکوتت آیت منصور تو

( 1682)هین میاور این نشان را تو بگفت

 

وین سخن را دار اندر دل نهفت

( 1683)این نشان‌ها گویدش هم‌چون شکر

 

این چه باشد صد نشان‌های دگر

خواب:صوفیه بر آن‏اند که بسیارى از الهامات و کشفها در خواب بر سالک آشکار شود چنان که در آغاز دفتر نخست در داستان کنیزک بیمار، پادشاه به خواب رفت و نشانه‏هاى طبیب غیبى را بدو نمودند. قشیرى به سند خود از ابو الدارداء از رسول (ص) در معنى این آیه « لَهُمُ اَلْبُشْرى‏ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ فِی اَلْآخِرَةِ: براى آنان مژدگانى است در زندگى دنیا و در آخرت».[1] نویسد: «آن خواب نیکوست که کسى ببیند یا براى او ببینند.» و نیز نویسد: «و اما خواب خداوندان مجاهد، صدقه‏اى بود از خداى تعالى بر ایشان و خداى تعالى مباهات کند با فرشتگان به بنده‏اى که در سجود بخسبد گوید بنگرید به بنده من که جان وى به محل راز گفتن است و تن وى بر بساط عبادت». [2]

          هر که خوابى دید از روز الست             مست باشد در ره طاعات مست‏

          مى‏کشد چون اشتر مست این جوال             بى‏فتور و بى‏گمان و بى‏ملال‏

2349- 2348 /د3

خوش لقا: یعنی خوش برخورد، ودراین جا کنایه از مرد حق است.

 شود: به معنی شدن،حاصل گردیدن، به دست آمدن.

سوار: کسی است که آن نشانی‌ها را دارد و مرید دست به دامن او می‏زند که او را به مراد برساند.

دست بستن: دست بر سینه نهادن، تواضع کردن، فروتنى نمودن.

          اندر این فکرت به حرمت دست بست             بعدِ یک ساعت عمر از خواب جست‏

1426/د 1

زکریا (ع): والد یحیى، از نسل داود بود. وى هنگام پیرى به درگاه خدا نالید که «من پیر شده‏ام و پس از خود بر خویشاوندانم بیمناکم، خدا او را مژده پسرى فرستاد به نام یحیى. زکریا گفت زن من ناز است و من پیرى به پایان زندگانى رسیده. بدو گفته شد این بر خدا آسان است زکریا گفت پروردگارا مرا نشانه‏اى ده... »[3]

 تا سه شب خامش کن: اشاره است به آیه شریفه:« آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ اَلنَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» یعنى نشانه تو این است که سه شبانه روز تمام سخن نگویى.[4]

 ( 1674) تو در خواب یک ماهرویى را مى‏بینى که او بتو نشانى و وعده مى‏دهد. ( 1675) که مقصود وقتى حاصل مى‏شود که فردا فلان کس نزد تو آید. ( 1676) نشان دیگر آن که او سواره است دیگر آن که تو را در جاى خود جاى دهد. ( 1677) نشان دیگر آن که بروى تو مى‏خندد و دو دست بر سینه نهد. ( 1678) نشان دیگر این است که هوس ترا بگفتن این خواب وادار نکند و فردا بکسى در این باب سخن نگویى‏. ( 1679) چنان که از این قبیل نشانى‏ها بحضرت زکریا پدر حضرت یحیى داده گفت: نشانه تو آن است که سه شبانه روز تمام سخن نگویى‏. ( 1680) نیک و بد خود را تا سه شب خاموش کن و این نشانه‏ایست که یحیى در این عالم بسوى تو خواهد آمد. ( 1681) تا سه روز سخن نگو و این سکوت نشانه مقصود تو . ( 1682) هان اى که بتو نشانى داده‏اند این نشان را بر زبان نیاور و در دل خود پنهان دار. ( 1683) از این نشانیهاى شیرین بتو خواهد گفت بلکه صد نشانى دیگر هم مى‏گوید.

مولانا در این ابیات حالت مریدی را وصف می‏کند که در خواب، خوش‌لقایی را دیده و آن مردِ حق به او نشانی‌هایی داده است که اگر در بیداری آن نشانی‌ها را ببیند مرادش برآورده می‏شود. مولانا تصور می‏کند که این مرید به هنگام روز آن نشانی‌ها را در بازار در چهرهْ مردم می‏جوید. آشنایی از او می‏پرسد: خواجه! خیر است! دنبال چه می‏دوی؟ مرید، فراموش نمی‏‏کند که راز را نباید بگوید. مولانا به دنبال بیان این مطلب، می‏خواهد بگوید: رسیدن به حقیقت و معرفت حق، نیازمند تسلط بر خویش است؛ یعنی آن‌چه را در می‏یابی با هر کس نگویی.

در ادامه مولانا مثال خود را با آیات سورهْ مریم مقایسه می‏کند که مطابق آیه‏های 1 تا20 سورهْ مریم، زکریای نبی فرزندی نداشت و به پیری رسیده بود. از پروردگار فرزند و جانشینی خواست. پروردگار به او پاسخ داد که صاحب فرزندی خواهی شد، به شرط این‌که سه شب در سکوت باشی و چیزی نگویی و این راز را در دل نگه داری.



[1] - (سوره یونس،آیه 64)

[2] - (ترجمه رساله قشیریه، ص 696 و نیزص 701)

[3] - سوره مریم،آیات 1- 20

[4] - سوره مریم،آیه10


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6      
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 27 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403387 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]