دانشجو، سربلندی دنیا ورستگاری آخرت دارد. [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(200)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:10 عصر  

خون شهیدان را ز آب اولی‌تر است (ادامه5)


( 1770)گر خطا گوید ورا خاطی مگو

 

گر بود پر خون شهید او را مشو

( 1771)خون شهیدان را ز آب اولی‌تر است

 

این خطا را صد صواب اولی‌تر است

( 1772)در درون کعبه رسم قبله نیست

 

چه غم از غواص را پاچیله نیست

( 1773)تو ز سرمستان قلاووزی مجو

 

جامه‌چاکان را چه فرمایی رفو

( 1774)ملت عشق از همه دین‌ها جداست

 

عاشقان را ملت و مذهب خداست

( 1775)لعل را گر مهر نبود باک نیست

 

عشق در دریای غم غمناک نیست

خطا گفتن: آن چه به ظاهر مخالف شرع مى‏نماید.

خاطى: خطا گو و خطا کار.

شهید را مشو: چنان که در فقه اسلام است شهید را غسل و کفن نیست، و او را با همان لباس که، بر تن داشته به خاک باید سپرد.

درون کعبه: در داخل خانه کعبه شَرَّفَها اللَّه به هر سمت که نماز خوانند قبله است، و نماز درست.

غوّاص: فرو رفتن در آب ، کسى است که براى در آوردن گوهر یا دیگر چیزهاى گرانبها درون آب رود.

پاچیله: درست آن پاچپله است. مرحوم دهخدا از ادیب پیش آورى آورده است که: پاچپله در افغانستان به معنى کفش و پا افزار امروز هم مستعمل است.[1] در هندوستان کفش سرپایى را «چپلا» و «چمپل» گویند.

قلاوزى: راهبرى، پیشتازی و نگهبانیراهنمایى.

جامه چاک: لباس دریده. صوفیانى که از شور عشق خرقه بر تن مى‏درند. در این بیت مقصود کسانى است که در عشق حق غرق‏اند و از خود خبر ندارند.

ملّت: یعنی مذهب، کیش، دین.

مهر: شارحان آن را به ضمّ اول ضبط کرده‏اند و گویند مقصود از «مهر» نقش است و لعل اگر بى‏نقش باشد از بهاى آن نکاهد، و این بدان معنى است که لعل چون زر و سیم نیست که با نقش بها یابد، بلکه بى‏نقش هم بها دار است. لیکن مى‏توان مهر را به کسر اول خواند. چنان که مى‏دانیم به عقیده طبیعى‏دانان پیشین آفتاب باید بر کانى که سنگ لعل در آن است بتابد تا سنگ پرورش یابد و لعل شود. در این بیت مى‏گوید ریاضت براى کسانى است که باید بکوشند تا خود را به اصل برسانند، اما واصلان را ریاضت نیست چنان که آفتاب باید بر کان بتابد تا سنگ لعل شود. اما سنگى که از سنگى رسته و لعل شده دیگر نیازى به آفتاب ندارد.

عشق در دریاى غم: عشق در این بیت به معنى عاشق است. عاشق اگر در دریاى غم غوطه‏ور است چون غم او در راه معشوق است، از آن غم بى‏خبر است.

 ( 1770) اگر خطا بگوید نگو که خطا کرده چنان که خون شهید را نباید شست‏ ( 1771) براى شهیدان خون بهتر از آب است و خطاى عاشقان از هر صوابى نکوتر است‏ ( 1772) در داخل کعبه آئین قبله نیست و آن که بدریا فرو رفته از نداشتن پا تا به چه غم خواهد داشت‏ ( 1773) تو از سر مستان راهبرى مطلب و بجامه چاکان دستور رفو کردن مده‏ ( 1774) ملت عشق از هر دینى جدا بوده و مذهب و ملت عاشقان فقط خداوند است و بس‏ ( 1775) لعل اگر بى‏مهر و نشان باشد پاک نیست عشق هم نشانى دارد که در دریاى غم اگر باشد غمناک نیست‏ .

در این ابیات مولانا تاکید دارد بر این که : آن چه بر درگاه حضرت حق جلّ و علا پذیرفته مى‏شود، اخلاص بنده است در گفتار و کردار. واین مطلب در سخنان مولانا فراوان مشاهده می شود. چرا که الفاظ قالبهاى معانى‏اند، اما آن جا که توجه به معنى باشد الفاظ را بهایى نیست. مطابق قاعده‏هاى صرفى و نحوى گفته شود یا خطا باشد و خلاف قاعده.

          آن بلال صدق در بانگ نماز             حَىَّ را هىَّ همى‏خواند از نیاز

          تا بگفتند اى پیمبر راست نیست             این خطا اکنون که آغاز بناست‏

          اى نبىّ و اى رسول کردگار             یک مؤذّن کو بود افصح بیار

          عیب باشد اوّل دین و صلاح             لحن خواندن لفظ حَىّ عَل فلاح‏

          خشم پیغمبر بجوشید و بگفت             یک دو رمزى از عنایات نهفت‏

          کاى خسان نزد خدا هىّ بلال             بهتر از صد حى و خى و قیل و قال‏

177- 172/ د / 3

مولانا خطای لفظ چوپان و بی‌آدابی عاشقان را به خون‌آلود بودن پیکر شهیدان تشبیه می‏کند. حالت عاشقان را همانند کسی می‏بیند که در درون کعبه است که به هر طرف رو کند رو به قبله دارد. مولانا می‏گوید: این دریدگیِ جامهْ خود، نشانهْ سیر کمالی سالک است. عاشق مانند لعل و بدون اسم و رسم و آداب و نقش مهر است و از لعل بودن او چیزی کم نمی‏‏شود. عشق، سراپا شادی و شوق است؛ حتی اگر آن را در دریای غم غرق کنند.



[1] - (امثال و حکم، ج 2، ص 788، پاورقى)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(199)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:8 عصر  

ادامه داستان موسی وشبان(4)


( 1763)ما زبان را ننگریم و قال را

 

ما روان را بنگریم و حال را

( 1764)ناظر قلبیم اگر خاشع بود

 

گرچه گفت لفظ ناخاضع بود

( 1765)زآن‌که دل جوهر بود گفتن عرض

 

پس طفیل آمد عرض جوهر غرض

( 1766)چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز

 

سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

( 1767)آتشی از عشق در جان بر فروز

 

سر به سر فکر و عبارت را بسوز

( 1768)موسیا آداب‌دانان دیگرند

 

سوخته جان و روانان دیگرند

( 1769)عاشقان را هر نفس سوزی‌دنی‌است

 

بر ده ویران خراج و عشر نیست

قال:یعنی ظاهر، گفتار.

حال: یعنی نیت، قصد درونى، باطن و جنبهْ روحانی سالک. در این بیت اشاره دارد به این حدیث نبوی: «انّ الله لاینظر الی صورکم وامواکم ولکن ینظر الی قلوبکم واعمالکم؛ همانا خداوند، ننگرد به صورت‏ها و دارایی‏های شما، بلکه به دل‏ها و رفتار شما می‏نگرد»[1]

خاشع: شکسته، ترسان. که «أنَا عِندَ المُنکَسِرةُ قَلبُهم لِأجلِى.»[2]

 ناخاضع: یعنی ظاهر کلام مانند سخن چوپان، آمیخته به احترام نباشد، نافروتنانه.

جوهر: آن چه وجود آن به خود باشد.

اضمار:در لغت نهفتن و نهان داشتن است، یعنی منظور را به صراحت نگفتن و به لفظ دیگر بیان کردن.

مجاز:در لغت برابر حقیقت است و در اصطلاح علماى معانى بیان، استعمال لفظ بود در غیر معنیى که براى آن وضع شده ، امادر این جا یعنی منظور را به صراحت نگفتن و به طور کلی الفاظ و اضمار و مجاز یعنی به لفظ چسبیدن و معنا را نادیده گرفتن.

آداب دانان: آنان که در دعا و هنگام طلب شرط ادب رعایت مى‏کنند. کسانى که رسم ادب به جا مى‏آورند.

سوخته جان و روان: که نفس حیوانى و روح انسانى را سوخته. کنایت از عاشقى که همه چیز خود را در راه معشوق از دست داده.

سوز: کنایه از اثر عشق. درد عشق که دل را آزار دهد.

ساز: ساز را بعض شارحان فعل امر گرفته‏اند: «با آن سوز بساز.» لیکن بعید مى‏نماید. ساز ظاهراً به معنى ساختن و تحمل کردن است. سوز و ساز سوختن و ساختن: سوزى که از حد ادب تجاوز نکند.

          بر خود چو شمع خنده زنان گریه مى‏کنم             تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من‏

(حافظ)

خراج: مالیاتى که از زمین حاصلخیز گرفته مى‏شود.

بر ده ویران...: از عاشقى که از خود خبر ندارد هنگام مخاطبه با معشوق توقع لفظهاى سنجیده نباید داشت.

عُشر: یعنی ده یک و مالیاتی بوده که از کشاورزان می‏گرفتند.

 ( 1763) ما بقیل و قال ظاهرى اهمیت نداده بحال خضوع درونى مى‏نگریم‏ ( 1764) ما بقلب خاشع مى‏نگریم اگر چه در الفاظ و عبارات خضوعى نباشد ( 1765) براى اینکه دل جوهر است و آن چه حقیقت دارد او است و گفتار عرض است و عرض طفیلى جوهر و تابع اوست و اصل مقصود جوهر است نه عرض‏ ( 1766) من لفظ و اضمار و مجاز و محسنات لفظى نمى‏خواهم سوزش دل و سوز و ساز عشق را طالبم‏ ( 1767) آتشى از عشق در خانه دل بر افروز و هر چه لفظ و فکر و عبارت پردازى است آتش بزن‏ ( 1768) اى موسى آداب دانهاى ظاهر با سوخته جانها خیلى فرق دارند ( 1769) عاشقان را در هر نفس سوختنى است این طایفه چون ده ویرانى هستند که مالیات و عشریه ندارد و از آنها آداب ظاهرى نمى‏خواهند .

پروردگار منزه از آن است که در تصور آید یا به وصفى که بندگان به تصویر ناقص خود از او کنند متصف شود. نفسهاى ضعیف هنگام مخاطبه با حق تعالى به توهم خویش براى او صورتى در خاطر آرند، و هر یک به مقدار دانش و درک خود با وى خطابى دارند. خداى تعالى به اخلاص آنان مى‏نگرد و به مقدار آن اخلاص ایشان را پاداش مى‏دهد. اگر بنده‏اى دارای ضعف اندیشه است، به هنگام ستایش حضرت حق سخنى بر زبان آرد که به ظاهر زشت و نادرست باشد لیکن قصد او معنى درست باشد خداوند بر وى ببخشد و آن نادرست را درست حساب کند. چنان که در حدیث است که «إنَّ اللَّهَ لا یَنظُرُ إلى صُوَرِکُم وَ لکِن یَنظُرُ إلى قُلُوبِکُم.» و نیز این حدیث که مجلسى از خصال و معانى الاخبار از رسول (ص) خطاب به ابو ذر آورده است: «یا ابا ذر إنَّ اللَّهَ تَعالى لا یَنظُرُ اِلى صُوَرِکُم وَ لا اِلى أموالِکُم وَ لکِن یَنظُرُ إلى قُلُوبکُم وَ أعمالِکُم».[3]

          ذکر حق پاک است چون پاکى رسید             رخت بر بندد برون آید پلید

186/ د / 3

و نظیر آن روایت است، آن چه از رسول (ص) آمده است «إنّما الاعمالُ بِالنِّیَّاتِ.»[4]

در رابطه بنده با پروردگار، «دل» وجود ذاتی و اصلی دارد و آن‌چه بر زبان می‏آید «عرض» است. پس باید ببینی که در دل چه می‏گذرد. جان کلام مولانا این است: کلمات در ستایش خدا فرق ندارد، آن‌چه مهم است سوز دل و خلوص نیت است. مولانا می‏گوید: حتی اندیشیدن را هم کنارگذار و فقط عاشق باش. «آداب دانان» کسانی هستند که به خوش‌آیندیِ ظاهر و لفظ می‏اندیشند و هرگز عاشق نیستند. مولانا انتظارِ نظم و رعایت آداب را به خراج و مالیات و حال عاشقان را به دهِ ویران تشبیه کرده است. از عاشقان نباید انتظار آداب دانی داشت.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 59)

[2] - تمهیدات عین القضاة، ص 24

[3] - (بحار الانوار، ج 74، ص 88)

[4] - (سفینة البحار، ج 2، ص 628)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(198)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:6 عصر  

ادامه داستان موسی وشبان(3)

عتاب کردن حق تعالى موسى را علیه السّلام از بهر آن شبان

( 1754)وحی آمد سوی موسی از خدا

 

بنده‌ْ ما را ز ما کردی جدا

( 1755)تو برای وصل کردن آمدی

 

نی برای فصل کردن آمدی

( 1756)تا توانی پا منه اندر فراق

 

ابغض الاشیاء عندی الطلاق

( 1757)هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام

 

هر کسی را اصطلاحی داده‌ام

( 1758)در حق او مدح و در حق تو ذم

 

در حق او شهد و در حق تو سم

( 1759)ما بری از پاک و ناپاکی همه

 

از گران‌جانی و چالاکی همه

( 1760)من نکردم امر تا سودی کنم

 

بلکه تا بر بندگان جودی کنم

( 1761)هندوان را اصطلاح هند مدح

 

سندیان را اصطلاح سند مدح

( 1762)من نگردم پاک از تسبیحشان

 

پاک هم ایشان شوند و دُرّفشان

فصل کردن: یعنی جدا کردن. پیامبر نباید بندهْ ما را از ما جدا کند، نزد من ناپسندترین چیزها جدایی است.

فِراق: جدا کردن، جدایى.

أبغَضُ الأشیاء...: ناخوشایندترین چیزها نزد من جدا کردن زن است از شوى. عن معاذ ابن جبل قال: قال رسول اللَّه (ص) «یا معاذ ما خلق اللَّه شیئاً على وجه الارض احب إلیه من العتاق و ما خلق شیئاً على وجه الارض ابغض إلیه من الطلاق» یعنى معاذ بن جبل روایت مى‏کند که رسول خدا فرمود معاذ خداى تعالى چیزى را در زمین نیافریده که نزد او محبوبتر از آزاد کردن باشد و چیزى را در روى زمین نیافریده که در نزد او مبغوض‏تر از طلاق و جدایى باشد. ویا از امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل است که فرمود «هیچ چیز نزد خدا محبوب‏تر از خانه‏اى نیست که با ازدواج آبادان شود. و مبغوض‏تر از خانه‏اى در اسلام که به جدایى یعنى طلاق ویران گردد.» و در این باب هشت روایت آمده است.[1]مولانا در این‌جا طلاق را به معنای مطلق دوری و جدایی گرفته است.

سیرت: روش.

اصطلاح: لفظی است که هر ملتی برای بیان بندگی و خدایی به کار می‏برد.

در حق او: براى او، خاص او. یعنی از نظر او یا به نظر او. پروردگار می‏گوید: با گفتن «سبحان الله» یا نگفتن آن، خدا پاک یا ناپاک نمی‏‏شود.

مدح: ستایش.

ذم: نکوهش.

شهد: انگبین.

برى: بری‏ء، منزه، پاک، به دور.

پاک و ناپاکى: که او را به پاکى بستایند، و تنزیه کنند. یا او را به چیزى همانند سازند. که این صفتها در حد اندیشه محدود بندگان است و خداى تعالى مبرّا از آن است.

گران جانى: کاهلى، تنبلى.

گران‌جانی و چالاکی : صفاتی است که بر شما موجودات خاکی تعلق می‏گیرد.

امر: آن چه انجام آن بر مکلّف واجب است، یا همان فرمان آفرینش است: :«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ»:هستى بخش آسمانها و زمین اوست! و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مى‏گوید: «موجود باش!» و آن، فورى موجود مى‏شود.[2] آفرینش لطفی بر بندگان است تا به دنیا بیایند و به بندگی پروردگار راه بیابند و از آلایش‌های جهان خاکی پاک شوند.

سندیان: جمع سندى، منسوب به سند، که اکنون یکى از ایالتهاى غربى پاکستان است. اما در قدیم به منطقه بزرگى گفته مى‏شده است که در خاور مکران است و قسمتى از آن بلوچستان را تشکیل مى‏دهد.

( 1754) از طرف خداى تعالى بحضرت موسى وحى رسید که اى موسى بنده ما را از ما جدا کردى‏ ( 1755) تو براى پیوند دادن و وصل کردن مبعوث بپیغمبرى شده‏اى نه براى جدا کردن و نومید ساختن بندگان‏ ( 1756) تا مى‏توانى در وادى فراق قدم نگذار که «ابغض الاشیاء عندى الطلاق» مبغوض‏ترین چیزها در نزد من طلاق است‏ ( 1757) در درون هر کسى روش و اخلاقى بودیعه نهاده‏ایم و بهر کس اصطلاحى داده‏ایم که مخصوص او بوده بهمان روش و بهمان زبان سخن مى‏گوید ( 1758) که آن روش و آن سخن اگر از او ناشى شود مدح و اگر از تو سر بزند ذم است‏ ( 1759) ما از پاکى و ناپاکى از گران جانى و چالاکى برى بوده اینها مورد اعتناى ما نیستند ( 1760) من بندگان خود را خلق نکردم که از آنها سودى ببرم بلکه خلق کردم تا به آنها بخشش وجودى بنمایم‏ ( 1761) از هندیان اصطلاح هند و از سندیان اصطلاح سند پسندیده است‏ ( 1762) من با تسبیح و تنزیه آنها پاک و منزه نمى‏شوم بلکه خود آنها پاک و تسبیح گو مى‏گردند .

خدا از هرگونه صفات ـ اعم از صفات ثبوتیه و سلبیه ‌ـ پاک و منزه است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «و کمال توحیده نفی الصفات عنه؛ کمال توحید و یگانگی او نفی هرگونه صفات از اوست.»



[1] - (وسائل الشیعة، ج 15، ص 266- 268. احادیث مثنوى، از طریق عامه، ص 58)

[2] - بقره،ایه117


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(197)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:4 عصر  

ادامه داستان موسی وشبان(2)


 ( 1747)فاطمه مدح است در حق زنان

 

مرد را گویی بود زخم سنان

( 1748)دست و پا در حق ما استایش است

 

در حق پاکی حق آلایش است

( 1749)لم یلد لم یولد او را لایق است

 

والد و مولود را او خالق است

( 1750)هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست

 

هرچه مولود است او زین سوی جوست

( 1751)زان‌که از کون و فساد است و مهین

 

حادث است و محدثی خواهد یقین

( 1752)گفت ای موسی دهانم دوختی

 

وز پشیمانی تو جانم سوختی

( 1753)جامه را بدرید و آهی کرد تفت

 

سر نهاد اندر بیابانی و رفت

 

فاطمه: بردن نام به این دلیل مدح است که فاطمه زهرا (ع) مورد ستایش همه است و این حرمت اختصاص به شیعیان ندارد.

سنان: نوک نیزه، سر نیزه است.

 لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ: نزاید و نه زاده است.[1]

والد: پدر.

مولود: زاده، فرزند.

زین سوى جو: استعاره از عالم خلق، عالم طبیعت، عالم مخلوقات.

کون و فساد: دو حالت است که پى در پى بر آن چه در جهان طبیعت موجود است وارد مى‏شود. هر موجود پیوسته صورتى را از دست مى‏دهد و صورتى دیگر به خود مى‏گیرد که آن را خلع و لبس هم گویند، خلع فساد است و لبس کون. مثلاً هیزم سوخته مى‏شود و خاکستر مى‏گردد. نابود شدن صورتِ هیزمى فساد است و صورت خاکستر کون. باز خاکستر با آب مخلوط مى‏شود صورت خاکسترى از میان مى‏رود و آن فساد است... و همچنین.

مَهین: خوار، پست.

حادث: پدید آمده،چیزی که نبوده و پدید آمده باشد.

محدث: پدید آورنده، آفریننده‌ای که خود قدیم است.

دهان دوختن: کنایه از باز داشتن از سخن.

تفت: سوزان.

 ( 1747) فاطمه خطاب کردن بزنى مدح اوست ولى اگر بمرد بگویى چون زخم سنان در او کارگر مى‏شود ( 1748) دست و پا داشتن اسباب آسایش ماست ولى اگر بحق نسبت دهى نقص است‏ ( 1749) او لم یلد و لم یولد است و سزاوار اوست که بگوئیم نه اولاد کسى است و نه اولادى دارد چرا که پدر و اولاد در او بوجود آورده است‏ ( 1750) تولید و تولد از خواص جسم است و هر چیز که مولود باشد در این سر جوى بوده‏ ( 1751) و از عالم کون و فساد است چون از عالم کون و فساد است حادث بوده و احتیاج بمحدث دارد ( 1752) شبان گفت اى موسى دهان مرا دوختى و از پشیمانى جانم را سوختى‏ ( 1753) آهى جان سوز کشیده جامه خود را بدرید و سر ببیابان نهاد .

همچنین مولانا تاکید دارد در نگاه داشتن ادب با خاصان حضرت حق، خواه در گفتار یا در کردار. ونیز این ابیات بیان دیگرى است که پروردگار از صفت‏هایى که بشر را بدان می ستایند پاک ومنزه است. چرا که دست و پا داشتن از خواص جسم است و براى جسم وسیله استفادت است. و جسم زائیده و حادث است ، درحالى که پروردگار نه می زاید و نه زائیده شده است. جسم و جسمانیات در عالم خلق است، درحالى که پروردگار از حادثات منزّه و مبرّاست.


[1] - سوره اخلاص،آیه 3

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(196)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:2 عصر  

ادامه داستان موسی وشبان

توحید عاشقانه وتنزیه عالمانه


  ( 1742)آن‌که گفت انّی مرضت لم تعد

 

من شدم رنجور او تنها نشد

( 1743)آن‌که بی‏یسمع و بی‏یبصر شده ا‌ست

 

در حق آن بنده این هم بیهده‌است

( 1744)بی ادب گفتن سخن با خاص حق

 

دل بمیراند سیه دارد ورق

( 1745)گر تو مردی را بخوانی فاطمه

 

گرچه یک جنس‌اند مرد و زن همه

( 1746)قصد خون تو کند تا ممکن است

 

گرچه خوش‌خو و حلیم و ساکن است

آن‌که گفت انّی مرضت لم تعد: یعنی آن کس که خدا به او گفت: بیمار شدم و تو به عیادتم نیامدی، فقط بنده‌ام رنجور نشد، بلکه من (خالق) نیز بیمار شدم. اشاره دارد به حدیث: « إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلّ یَقُولُ یَومَ القِیامَةِ یَا بنَ آدَمَ مَرِضتُ فَلَم تَعُدنِى. قالَ یا رَبِّ کَیفَ اَعُودکَ وَ أنتَ رَبُّ العالَمِینَ. قالَ أما عَلِمتَ أنَّ عَبدِى فلانًا مَرِضَ فَلَم تَعُدهُ أما عَلِمتَ أَنَّکَ لَو عُدتَهُ لوجَدتَنِى عِندهُ؟: پروردگار در روز قیامت می‏گوید: ای فرزند آدم! من بیمار شدم و تو به عیادت من نیامدی؟ می‏گوید: پروردگارا چگونه به عیادت تو بیایم که تو پروردگار جهانیان هستی. خداوند می‏گوید: آیا نمی‏‏دانستی که فلان بندهْ من بیمار است و به عیادت او نرفتی. آیا نمی‏‏دانستی که اگر او را عیادت می‏کردی مرا آن‌جا می‏یافتی.[1] این خبر از طریق امیر مؤمنان از رسول خدا آمده است.[2]

 بى‏یَسمَع: برگرفته است از حدیث قدسی «وَ ما یَزالُ عَبدِى یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإذا أحبَبتُهُ کُنتُ سَمعُهُ الَّذِى یَسمَعُ بِهِ وَ بَصَرُهُ الَّذِى یُبصر به...: پیوسته بنده من با نافله‏ها به من نزدیکى مى‏جوید تا آن که او را دوست گیرم و چون او را دوست گرفتم گوش اویم که بدان مى‏شنود و دیده او که بدان مى‏بیند.»[3]

          رو که بى‏یسمع و بى‏یبصر تویى             سر تویى چه جاى صاحب سر تویى‏

1938/ د / 1

خاص حق: بنده‏اى که خدا او را به خود مخصوص کرده است، ولى حق.

ورق: استعاره از دل یا نامه اعمال که خطا و صواب در آن نویسند.

حَلیم: بردبار.

ساکن: آرام.

 ( 1742) و فرمود «انى مرضت لم تعد» من بیمار شدم و عیادتم نکردى زیرا تنها بنده من مریض نشد بلکه من مریض شدم‏. ( 1743) آن بنده‏اى که گوش و چشمش در خداوند سمیع و بصیر فانى شده شنوائى و بینایى از خود ندارد این سخنان در حق او هم سزاوار نیست‏ . ( 1744) با خاصان حق سخنان بى‏هوده گفتن دل را مى‏میراند و نور جان را سیاه مى‏کند . ( 1745) اگر تو بمردى فاطمه خطاب کنى با اینکه مرد و زن همه یک جنسند ( 1746) هر چه هم آن مرد خوش خلق و با حوصله باشد تا مى‏تواند بر علیه تو قیام کرده حتى قصد جان تو را مى‏کند .

تا این‌جا مولانا از نسبت دادن صفات بنده به پروردگار سخن گفت. اکنون می‏گوید: در مورد مردانِ حق و واصلان و پیران هم نباید چنین نسبت‏ها و تشبیهاتی به کار برد. مولانا می‏گوید: ترک ادب به خاصان حق، باعث دل‌مردگی ما و سیاهی نامهْ اعمال ما می‏شود.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 57، از صحیح مسلم و مسند احمد، با مختصر اختلاف در عبارت)

[2] - (سفینة البحار، ج 2، ص 534 و بحار الانوار، ج 7، ص 304، از امالى طوسى).

[3] - (احادیث مثنوى، ص 18)



نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 230 بازدید
بازدید دیروز: 346 بازدید
بازدید کل: 1403261 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]