( 1820)گفت موسی: ای کریم کارساز |
|
ای که یکدم ذکر تو عمر دراز |
( 1821)نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل |
|
چون ملایک اعتراضی کرد دل |
( 1822)که چه مقصود است نقشی ساختن |
|
واندرو تخم فساد انداختن |
( 1823)آتش ظلم و فساد افروختن |
|
مسجد و سجدهکنان را سوختن |
( 1824)مایهی خونابه و زردآبه را |
|
جوش دادن از برای لابه را |
( 1825)من یقین دانم که عینحکمت است |
|
لیکن مقصودم عیان و رؤیت است |
( 1826)آن یقین میگویدم خاموش کن |
|
حرص رویت گویدم نه جوش کن |
( 1827)مر ملایک را نمودی سر خویش |
|
کین چنین نوشی همی ارزد به نیش |
( 1828)عرضه کردی نور آدم را عیان |
|
بر ملایک گشت مشکلها بیان |
( 1829)حشر تو گوید که سِرّ مرگ چیست |
|
میوهها گویند سِرّ برگ چیست |
( 1830)سر خون و نطفهْ حسنآدمی است |
|
سابق هر بیشی یی آخرکمی است |
یک دم ذکر تو...: دمى که در یاد حق گذرد، عمر دراز به حساب مىآید. نیز در حدیث است که «آن که با یاد خدا باشد به غرقه شدن، صاعقه، زیر آوار ماندن، و گرفتار درنده شدن نمیرد.»[1]
نقش کژمژ: یعنی جلوههای ناپسند و گنهآلود، در وجود انسان. کنایه از آن چه در عالم به صورت زشت مىنماید و به ظاهر خلاف حکمت و عدل است.
چون ملایک...: اشاره است به آیه «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ اَلدِّماءَ: و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین، خلیفهاى مىگمارم گفتند آیا کسى را مىگمارى که در آن تباهى کند و خونها بریزد.»[2]
نمودن سِرّ به ملایک: اشاره است به آیههاى سوره بقره. «و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفهاى مىگمارم، گفتند آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن جا تباهى کند و خونها بریزد و ما در ستایش تو تسبیح مىگوییم و تو را پاک مىشماریم؟ گفت آن چه من مىدانم شما نمىدانید. و همه نامها را به آدم آموخت سپس آن را بر فرشتگان عرضه کرد. و گفت اگر راست مىگویید نامهاى این چیزها را به من خبر دهید گفتند منزّهى تو، ما را دانشى نیست، جز آن چه تو به ما آموختهاى. همانا تو داناى حکیمى. گفت اى آدم، آنان را از نامهاى آن چیزها آگاه کن. پس چون آنان را آگاه ساخت گفت آیا به شما نگفتم من نهان آسمانها و زمین را مىدانم و مىدانم آن را که آشکار مىکنید و آن را که پنهان مىکنید». [3]
آدم خاکى ز حق آموخت علم تا به هفتم آسمان افروخت علم
نام و ناموس ملک را در شکست کورى آن کس که در حق در شک است
1013- 1012/ د / 1
حشر تو: با توجه به سیاق عبارت، «حشر نو» مناسبتر مىنماید و آن لبس بعد از خلق یا کون پس از فساد است. و اگر درست «حشر تو» باشد مقصود رستاخیز است که در آن حقیقت نهفته آشکار مىگردد که «یَوْمَ تُبْلَى اَلسَّرائِرُ» [4]سرِّ مرگ: یافتن کمال است در مرتبه بالاتر. چنان که مرگ جماد موجب پدید آمدن حیوانیت است و مرگ حیوانیت رسیدن به مرتبه انسانیت.
بعضی از شارحانِ مثنوی گفته اند : چه بسا این ابیات ناظر براین حدیث است که: مجلسى (ره) از اعلام الدین دیلمى و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آرد که روزى موسى (ع) بر ساحل دریا مىگذشت. صیادى بیامد و خورشید را سجده کرد و سخن به شرک گفت، پس دام بینداخت و پُر برون آورد تا سه بار و برفت. دیگرى بیامد وضو گرفت و نماز خواند و حمد خدا گفت و بر او درود فرستاد پس دام بینداخت و چیزى برون نیاورد. دیگر بار بینداخت ماهى خرد برون آمد. مرد خدا را ستایش گفت و بر او درود فرستاد و برفت. موسى گفت پروردگار من بنده کافرت را با کفرى که دارد مىدهى و بنده مؤمنت را جز ماهى خردى نمىبخشى. خدا بر او وحى فرستاد که به جانب راست خود بنگر پس آن چه خدا براى بنده مومن خود آماده کرده بود بر او آشکار شد. سپس گفت به سوى چپ خود بنگر و آن چه براى کافر آماده کرده بود بر او آشکار گردید. موسى گفت: کافر از آن چه او را عطا کردى سودى نبرد و به مؤمن از آن چه از او باز داشتى زیانى نرسید. پروردگار من آن که تو را شناسد سزاوار است بدان چه تو مىکنى راضى باشد.[5] ولی به نظر می رسد منظور مولانا در این ابیات فراتر ازاین حدیث باشد.
مولانا از زبان حضرت موسی می گوید: من اطمینان دارم که در این نگارش، حکمتی هست، اما میخواهم این حکمت را بهتر دریابم. موسی در این سوال کردن میخواهد علمالیقین خود را به عینالیقین برساند که مرتبهْ بالاتر یقین است. موسی میگوید: آگاهی و علمالیقین به من میگوید: نپرس! اما تمایل به عینالیقین (حرص رؤیت) میگوید: بپرس! درحقیقت من میان ایمان و اطمینان ماندهام. ایمان گویدم خاموش باش اطمینان گوید بپرس.
همچون ابراهیم (ع) که گفت «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ اَلْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی: پروردگار من مرا بنما چگونه مردگان را زنده مىکنى پروردگار گفت آیا ایمان ندارى، گفت چرا لیکن مىخواهم اطمینان دل یابم.»[6] موسى مىگوید پروردگارا چون خواستى آدم را بیافرینى فرشتگان در مقام اعتراض بر آمدند که خواهى کسى را در زمین بگمارى که خونها بریزد و تباهى پدید آرد. آنان از سرّ کار تو بىخبر بودند. اما من مىدانم، غلبه ظالمان را بر مظلومان حکمتى است لیکن از حقیقت آن حکمت ناآگاهم. پس مىپرسد چرا باید ستمکاران را آفریدن تا بر بىچارگان ستم کنند و آنان از ستم ایشان اشک ریزند.
مولانا در پاسخ اشاره میکند به قسمتی ازآیهْ 30 از بقره؛ در آن آیه پروردگار در برابر اعتراض ملائک میفرماید:« قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »مولانا آیه را چنین تفسیر میکند که این چنین نوشی همی ارزد به نیش؛ زیرا انسان، با همه بدیها، امانتدار راز حق خواهد شد.[7]
"نور آدم "علم و آگاهی است که پروردگار به او داده است[8] یا توانایی فرزندان آدم برای ادراک اسرار حق است. سپس مولانا میگوید: هر کاری حکمتی دارد؛ مرگ برای آن است که روزی همه به پیشگاه پروردگار بار یابند و نیک و بد شناخته شود. برگ درختان برای آن است که شاخهها بروید و درخت بارور شود و میوه به دست آید. هر پدیدهای با گذشت زمان، رشد و افزایش مییابد.
[1] - (بحار الانوار، ج 90، ص 162، از عدّة الداعى)
[2] - (سوره بقره،آیه 30)
[3] - سوره بقره، آیههاى 30- 33
[4] - سوره طارق،آیه 9
[5] - (بحار الانوار، ج 13، ص 349- 350)
[6] - سوره بقره،آیه 260
[7]. احزاب،آیه 72.
[8]. بقره، آیهْ 31.
قسمت پایانی داستان موسی وشبان
( 1809)پس چو کافر دید کو در داد و جود |
|
کمتر و بیمایهتر از خاک بود |
( 1810)از وجود او گل و میوه نرست |
|
جز فساد جمله پاکیها نجست |
( 1811)گفت واپس رفتهام من در ذهاب |
|
حسرتا یا لیتنی کنت تراب |
( 1812)کاش از خاکی سفر نگزیدمی |
|
همچو خاکی دانهای میچیدمی |
( 1813)چون سفر کردم مرا راه آزمود |
|
زین سفر کردن رهآوردم چه بود |
( 1814)زآن همه میلش سوی خاک است کو |
|
در سفر سودی نبیند پیش رو |
( 1815)روی واپس کردنش آن حرص و آز |
|
روی در ره کردنش صدق و نیاز |
( 1816)هر گیاه را کش بود میل علا |
|
در مزید است و حیات و در نما |
( 1817)چونکه گردانید سر سوی زمین |
|
در کمی و خشکی و نقص و غبین |
( 1818)میل روحت چون سوی بالا بود |
|
در تزاید مرجعت آنجا بود |
( 1819)ور نگونساری، سرت سوی زمین، |
|
آفلی. حق لا یحب الافلین |
داد: بخشیدن.
واپس رفتن: باز گشتن، تراجع.
ذَهاب: رفتن.
حسرتا: دریغا.
یا لَیتَنِى کُنتُ تُراب: کاش خاک مىبودم. مأخوذ است از آیه «یَوْمَ یَنْظُرُ اَلْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ اَلْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً: روزى که مىنگرد آدمى آن چه را که دو دست او پیش فرستاده است و کافر مىگوید کاش خاک بودمى.»[1]
خاکى: خاک بودن، مرحله جمادى.
دانه چیدن: دانه را در خود فرو بردن.
ره آورد: سوغات.
کاش از خاکی سفر نگزیدمی : انسان همواره در حال سفر است. و سفر او را مرحلههاست. نخست مرحله جمادى است که خاک بوده است، پس مرحله نباتى، سپس مرحله حیوانى، و آخرین مرحله مرحله انسانى است. و در هر مرحله کمالى مىیابد تا به مرحله برتر رسد:
گندمى را زیر خاک انداختند پس ز خاکش خوشهها بر ساختند
بار دیگر کوفتندش ز آسیا قیمتش افزود و نان شد جان فزا
باز نان را زیر دندان کوفتند گشت عقل و جان و فهم هوشمند
باز آن جان چون که محو عشق گشت یُعجِبُ الزُّرّاع آمد بعد کشت
3168- 3165 / د /1
میل علا: تمایل به رشد و بالا رفتن است.
غبین: یعنی زیاندیدگی، کاستی، مغبون.
ره آوردم چه بود: یعنی زندگیام حاصلی نداشت.
عُلى : بلندى، بالا رفتن.
نَما: نماء، بالیدن، رشد کردن.
تزایُد: افزونى، افزون شدن.
مرجع: باز گشت.
مرجعت آنجا بود: یعنی بازگشت به سوی حق داری.
آفل: فرو شونده. یعنی ستارهای است که غروب میکند و نمیپاید.
لا یُحِبُّ الآفِلِینَ: برگرفته است از قرآن کریم از گفته ابراهیم (ع): «فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ چون فرو شد (ستاره) گفت فرو شوندگان را دوست ندارم.»[2]مولانا میگوید: خدا هم بندهْ آفل را نمیخواهد. بنده باید برآید و بالا رود تا به بقای حق جاودانه گردد.
( 1809) پس آن کسى که در سخا و بخشش کمتر و بىمایه تر از خاک بوده خود را طورى دید که کافران دیدند. ( 1810) همان که از وجودش گل و لاله نرسته و در عوض همواره طالب فساد پاکیها بوده است. ( 1811) همین که خود را چنین دید گفت من در رفتار خود از خاک هم عقب تر رفتهام وا حسرتا کاش من خاک بودم ( 1812) کاش از عالم خاک سفر نمىکردم و چون مرغ دراین خاکدان دانهاى مىچیدم. ( 1813) من که سفر کردم راه مرا امتحان کرد آخر من از این سفر چه بدست آوردم. ( 1814) از این جهت بطرف خاک متمایل مىگردد که در جلو رفتن سودى در مقابل خود نمىبیند. ( 1815) عقب بر گشتن او از راه حرص و آز است و در راه او هیچ صدق و نیازى نیست. ( 1816) و گرنه هر گیاهى که مایل ببالا رفتن باشد همواره در رشد و نمو و حیات است. ( 1817) ولى همین که سر بسوى زمین خم کرد کمى و خشکى نقص و غبن او شروع شده است. ( 1818) وقتى روحت متمایل ببالا باشد رو به ازدیاد مىروى و مرجعت بالا خواهد بود. ( 1819) و اگر نگون سار بوده متمایل به پستى و دنیا هستى غروب کننده و آفل هستى و خداوند آفلین را دوست نمىدارد .
منظور مولانا این است که: زندگانى سراسر سفر است از نقصان (مرحله جمادى) به سوى کمال تا سرانجام به بقا، یعنى وصول به حضرت حق پایان یابد که «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.»[3] آدمى از هر سفر تجربتى به دست مىآورد که «سفر آزموده کند مرد را.» مؤمنان در هر مرحله کمالى کسب مىکنند و چون به حضرت حق رسند، مورد عنایت او واقع شوند، اما کافران با دست خالى او را دیدار نمایند. بدین رو آرزو کنند که کاش در مرحله خاکى مانده بودند و بار گناه خود را در دنیا سنگین نکرده بودند. سپس فرماید حرص و آزى که در کافران است و مىکوشند تا از دنیا بیشتر بهره گیرند نشانه تمایل آنان به باز گشت و نقصان است و صدق و نیازى که در مؤمنان است و دشمنى که با دنیا نشان مىدهند نشانه تمایل آنان به پیمودن راه کمال.
مولانا میگوید: «حرص و آز»، بازگشت به عالم خاک و به سوی پستی و «صدق و نیاز» روی آوردن به راه حق است. انسانِ متعالی مثل گیاهِ سالم سر به سوی بالا و توجه به جانب حق دارد.
ادامه داستان موسی وشبان(8)
( 1796)نقش میبینی که در آیینهای است |
|
نقش توست آن نقش آن آیینه نیست |
( 1797)دم که مرد نایی اندر نای کرد |
|
درخور نای است نه درخورد مرد |
( 1798)هان و هان گر حمد گویی گر سپاس |
|
همچو نافرجام آن چوپان شناس |
( 1799)حمد تو نسبت بدان گر بهتر است |
|
لیک آن نسبت بحق هم ابتر است |
( 1800)چند گویی چون غطا برداشتند |
|
کین نبود است آنکه میپنداشتند |
( 1801)این قبول ذکر تو از رحمت است |
|
چون نماز مستحاضه رخصت است |
( 1802)با نماز او بیالوده است خون |
|
ذکر تو آلودهْ تشبیه و چون |
( 1803)خون پلید است و بهآبی میرود |
|
لیک باطن را نجاستها بود |
( 1804)کان به غیر آب لطف کردگار |
|
کم نگردد از درون مردِ کار |
( 1805)در سجودت کاش رو گردانیی |
|
معنی سبحان ربی دانیی |
( 1806)کای سجودم چون وجودم ناسزا |
|
مر بدی را تو نکویی ده جزا |
( 1807)این زمین از حلم حق دارد اثر |
|
تا نجاست برد و گلها داد بر |
( 1808)تا بپوشد او پلیدیهای ما |
|
در عوض بر روید از وی غنچهها |
نقش: تصویر، عکس.
دم: باد، نفس.
نافرجام: زشت، بىهده.
ابتر: ناقص.
غطا: پرده، پوشش.
غطا برداشتن: کنایه از آشکار شدن حقیقت.
که سببها نیست حاجت مر مرا آن سبب بهر حجاب است و غطا
3601 / د /4
و در آن اشارتى است به آیه «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ اَلْیَوْمَ حَدِیدٌ.»[1]
مُستَحاضه: (اسم مفعول از استحاضه، از ریشه حیض) در اصطلاح فقها زنى است که خون از او آید نه در وقت عادت. و مستحاضه سه قسم است: قلیله و متوسطه و کثیره. و در هر سه قسم، زن هر چند به خون آلوده است باید نماز بخواند با رعایت شرایطى که در کتابهاى فقهى و رسالههاى عملى آمده است به خلاف حیض که در وقت حیض نماز بر او نیست.
چون: کیفیت. آلوده چون بودن: براى خدا به زعم خود هیأتى مجسم کردن.
مرد کار: سالک که در پى تهذیب نفس است. که به ریاضت مشغول است.
رو گردانیى: کاش رو مىگردانیدى.
رو گرداندن، اعراض کردن (از هواى نفس و دنیا و توجه کردن به خدا).
سُبحانَ رَبِّى: پاک است پروردگار من. جزئى از تسبیح که در سجده گویند و تمام آن «سُبحانَ رَبِّىَ الأعلى وَ بِحَمدِهِ: پاک است پروردگار من که برتر است (از هر چیز)».
ناسزا: نالایق، نادرخور.
مر بدى را تو نکویى ده...: از این معنى است فرمودهى امام چهارم (ع) در دعاى ابو حمزه. «لَئن طالَبتَنى بِذُنُوبِى لَأُظالِبَنَّکَ بِعَفوِک.»
حلم: سکون، بردبارى.
( 1796) تو نقش را در آینه مىبینى ولى آن نقش نقش تو است نه نقش آینه ( 1797) مرد نى زن دمى که به نى زده و نوا از آن شنیده مىشود آن دم در خور نى است نه در خور مرد ( 1798) آگاه باش که تو اگر حمد بگویى یا سپاس حمد و سپاس خود را عیناً مثل همان سخنان نافرجام شبان تصور کن ( 1799) اگر هم حمد تو در ظاهر نسبت به حمد شبان بهتر باشد نسبت بحق کاملا کوتاه و ناقص است ( 1800) هر چه بگویى و بگویند وقتى پرده برداشته شود آن وقت معلوم مىگردد که آن چه تصور مىکردند و مىگفتند آن طور نبوده است ( 1801) قبول کردن ذکر تو از رحمت خداوندى است زیرا این ذکر شبیه بنماز مستحاضه است که باو اجازه نماز دادهاند ( 1802) با این فرق که نماز او در حالى است که بدنش بخون آلوده و ذکر تو قرین دلى است که با شبیه و تصویر سر و کار دارد ( 1803) خون را با آبى مىتوان شستشو کرد ولى باطن نجاستها دارد ( 1804) که او جز با آب لطف کردگار از درون مرد پاک نخواهد شد ( 1805) در حال سجده کاش از غیر خدا رو بگردانى و معنى سبحان ربى را بدانى. ( 1806) تا آن وقت با حال پشیمانى بگویى خداوندا اینک ببین که سجود من چون وجودم شایسته تو نبوده تو بدى مرا با نکوىى پاداش ده. ( 1807) چنان که زمین اثرى از حلم و عفو پروردگار دارد که نجاست را مىبرد و گل مىپرورد. ( 1808) تا پلیدیهاى ما را بپوشاند و در عوض غنچهها و گلها برویاند.
مولانا میگوید: ستایش ما از پروردگار مانند نقشی در آینه یا مثل صدایی است که از نی میشنویم. باید بدانیم که اصل این، نقشِ کسی است که در برابر آینه ایستاده و اصل آن صدا نفَس مرد نیزن است و سخنانِ ناخوشآیندِ چوپان هم اصلی دارد: عشق او به پروردگارش و آنچه ارزش دارد همان عشق است. ستایش ما و چوپان از حق، هر دو الفاظ نارسا و ابتر است و هیچیک بر دیگری ترجیح ندارد. بعد از کنار رفتن حجاب (غطا) خواهیم دید که حقیقت جز آن بود که میپنداشتیم. این همه گفتن هم بیهوده بود. خدا به ما لطف و رحمتی کرده ذکر ما را قبول نموده است، وگرنه این ذکرها بیان حقیقت او نیست. مثل نماز زنی است که در عادت ماهیانه باشد و اصلاً از نماز معاف است. همانطورکه نماز زن در عادت ماهیانه آلوده و نامقبول است، ذکر بندگان از پروردگار نیز آلوده است، زیرا ما برای بیان حقیقت حق، او را به چیزیهای این دنیا تشبیه میکنیم. یا سخن از چگونگی به میان میآوریم و اینها همه کفر است. پس درحقیقت عبادت ما بندگان لایق درگاه حضرت احدیت نیست و لطف اوست که باید شامل حال ما شود. لیکن بیشتر بندگان از این دقیقه آگاه نیستند و گر نه بایستى هنگام عبادت بدانند چه مىگویند و با که در گفت و گویند. و از او بخواهند طاعت بىارزش آنان را بپذیرد و بر آنان نگیرد.
ای کاش وقتی در سجده «سبحان ربی الاعلی» میگوییم، توجه خود را از لفظ به معنا برمیگرداندیم تا بدانیم که معنایش این است: پروردگار از تمام صفات مادی و بشری پاک است. توجه به معنای «سبحان» باعث خواهد شد تا بگویی: ای خدایی که در پیشگاه تو بندگی و سجود من مانند من ناشایسته است، این سجده و ذکر، بد است اما تو بپذیر و پاداش بندگی را بده. سپس چنان که عادت مولاناست، رحمت حق را در پذیرفتن طاعت بىارزش بندگان، و پاداش نیک بخشیدن به آنان، به زمین تشبیه مىکند که زمین، کودِ ناپاک را در خود مىگیرد و در عوض گل مىدهد.این بازتابِ حلمِ حق است که زمین هم بدی را میپذیرد و از آن گل میرویاند.
ادامه داستان موسی وشبان(7)
( 1787)عاقبت دریافت او را و بدید |
|
گفت مژده ده که دستوری رسید |
( 1788)هیچ آدابی و ترتیبی مجو |
|
هرچه میخواهد دل تنگت بگو |
( 1789)کفر تو دین است و دینت نور جان |
|
آمنی وز تو جهانی در امان |
( 1790)ای معاف یفعل الله ما یشا |
|
بیمحابا، رو زبان را بر گشا |
( 1791)گفت ای موسی از آن بگذشتهام |
|
من کنون در خون دل آغشتهام |
( 1792)من ز سدرة منتهی بگذشتهام |
|
صد هزاران ساله زآن سو رفتهام |
( 1793)تازیانه بر زدی اسبم بگشت |
|
گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت |
( 1794)محرم ناسوت ما لاهوت باد |
|
آفرین بر دست و بر بازوت باد |
( 1795)حال من اکنون برون از گفتن است |
|
آنچه میگویم نه احوال من است |
یَفعَلُ اللَّه ما یَشاء: خدا هر کار که خواهد کند.
مُعافِ یَفعَلُ اللَّه ما یَشاءُ: که بر او تکلیفى نیست. که او را مؤاخذت نکنند.
محابا: ترس، باک.
در خون دل آغشته بودن: کنایه از خود گذشتن و فنا گردیدن.
سدره مُنتَهى: نام آن در قرآن کریم[1] آمده است. سدره درخت کنار است و سدرة المنتهى درختى است در آسمان ششم. (تفسیر تبیان) درختى است از راست عرش بالاى آسمان هفتم که علم هر فرشته بدان منتهى شود.[2] و در اصطلاح عارفان منتهاى روحانیت است.[3]
از سدره منتهى گذشتن: به جایى رسیدن که فرشته مقرّب نیز بدان جا راه نیابد و آن معرفت شهودى است که از آنِ خاص الخاص است. در شب معراج پیامبر(ص) جبرئیل تا پای آن درخت پیامبر را همراهی کرد و نتوانست فراتر از آن برود، و گفت اگر سر انگشتى فراتر روم بگدازم.
تازیانه زدن: کنایه از به راه راندن، به اشارتى ارشاد کردن.
اسب گشتن: خیز برداشتن. کنایه از آن که به مقصود رسیدم.
گنبدى کردن: کمانه کردن، خیز برداشتن، جستن بر چار دست و پا.
چون براق عشقِ عرشى بود زیر ران ما گنبدى کردیم و سوى چرخ گردون تاختیم
(دیوان کبیر، به نقل از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى)
ناسوت: عالم اجسام و طبیعت.
لاهوت:جنبه درونی و الهی عالم اجسام است. عالم معنى، عالم امر. که سالک را در آن عالم فناى فى اللّه دست مىدهد و بر حقایق واقف مىشود.
( 1787) بالاخره شبان را یافته و با بشاشت باو گفت مژده مژده که از طرف خداوند دستورى بتو رسیده ( 1788) تو هیچ آداب و رسوم مراعات نکن هر چه دلت مىخواهد بگو ( 1789) کفر تو دین و دین تو نور جان است تو ایمنى و جهانى بوسیله تو در امانند ( 1790) اى کسى که خود معاف بوده و در مقام « یَفْعَلُ اَللَّهُ ما یَشاءُ » هستى بىمحابا با کمال جرأت در بساط اجراء حکم پادشاهى بنشین ( 1791) گفت اى موسى من از این مقام گذشته و اکنون در خون دل آغشتهام ( 1792) من از « سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهى 53: 14» گذشته و صد هزاران سال آن طرف واقع شدهام ( 1793) تو تازیانهاى زدى که اسب من بجولان آمده بهوا برجسته و از کنید گردون گذشت ( 1794) و اکنون لاهوت محرم ناسوت ما است آفرین بر دست و بازوى تو با این تازیانهاى که زدى ( 1795) اکنون حال من گفتنى نیست و آن چه هم مىگویم حال من نیست .
مولانا می گوید: برای آنها که پیوسته به حقاند، هیچ آداب و تدبیری نیست و اگر کفر بگویند باز هم سخن دین است. دین عاشقان به جان آنها نور میدهد. عاشقانِِ حق برای جهان در حکم پناه و اماناند. موسی به شبان گفت: تو از جانب قدرت حق، معاف و بخشودهای و تکلیفی بر تو نیست. شبان گفت: دیگر صحبت از این نیست که من خدا را با چه لفظی یاد کنم. زبان که سهل است، دل هم از میان رفته و من غرق در خون دل خویشم.
شبان در اینجا انسان خداجوست که از سدرةالمنتهی فراتر رفته است. شبان میگوید: ای موسی وجود من مانند اسبی است که با تازیانهْ تو رم کرد یا سرگشته شد. و چنان خیز برداشت که بالاتر از افلاک و عالم ماده قرار گرفت. چوپان میگوید: با اینکه در ظاهر من هنوز در ناسوتم، اما لاهوت محرم است و راز عالم الهی را در مییابم و آفرین بر دست و بازوی تو ای موسی که چنان تازیانهای بر اسب وجود من زدی.
( 1776)بعد از آن در سر موسی حق، نهفت |
|
رازهایی گفت، کان ناید به گفت |
( 1777)بر دل موسی سخنها ریختند |
|
دیدن و گفتن بههم آمیختند |
( 1778)چند بیخود گشت و چند آمد به خود |
|
چند پرید از ازل سوی ابد |
( 1779)بعد ازین گر شرح گویم ابلهی است |
|
زآنکه شرح این ورای آگهی است |
( 1780)ور بگویم عقلها را بر کند |
|
ور نویسم بس قلمها بشکند |
( 1781)چونکه موسی این عتاب از حق شنید |
|
در بیابان در پی چوپان دوید |
( 1782)بر نشان پای آن سرگشته راند |
|
گَرد از پرهْ بیابان بر فشاند |
( 1783)گام پای مردم شوریده خود |
|
هم ز گام دیگران پیدا بود |
( 1784)یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب |
|
یک قدم چون پیل رفته بر وریب |
( 1785)گاه چون موجی بر افرازان علم |
|
گاه چون ماهی روانه بر شکم |
( 1786)گاه بر خاکی نبشته حال خود |
|
همچو رمالی که رملی بر زند |
سرّ: نهان، و در اصطلاح عارفان یکى از مدرکات باطنى است و آن لطیفهاى است ودیعت نهاده در قالب انسان، مانند ارواح و محل مشاهدت است، چنان که ارواح محل محبت است و قلوب محل معارف.[1]
ریختن: القا کردن.
دیدن و گفتن...:یعنی گفتنِ حقیقت و مشاهدهْ حقیقت در آن بههم آمیخته بود، چون این سخن لفظ نبود و وحی بود، چنان که شنیدن و مشاهدت با هم بود. به گوش مىشنید و به دل در مىیافت.
از ازل سوى ابد...:یعنی به تمام هستی نظر کرد و نمیدانست که چه باید بکند. کنایه از سیر کردن از عالم غیب به شهود و بعکس.
عتاب: سرزنش.
پره: یعنی کناره بیابان و سراسر بیابان را با دویدن خود پر از گرد و غبار کرد.
گام پا: اثر قدم.
چند گاهش گام آهو در خور است بعد از آن خود ناف آهو رهبر است
162/ د / 2
شوریده: آشفته خرد، از خود بىخود. که عشق بر او غلبه کرده و خود دارى را از او گرفته.
رُخ: نام یکى از مهرههاى شطرنج است به چهار سو مستقیم حرکت تواند کرد. یکى از معنیهاى رخ برج است و مهرهاى را که رخ نام دارد به شکل برج مىسازند.
پیل: فیل. نام یکى دیگر از مهرههاى شطرنج که اریب حرکت مىکند.
وریب: اریب، مُحَرَّف، کج.
علم بر افراختن: به بالا رفتن.
روانه بر شکم: خزنده رفتن.
رمل برزدن: یعنی انداختن رملها واز روی آنها آینده را پیشگویی کردن.
حال خود بر خاک نبشتن: تعبیری از نومیدی شبان است که گاه میپنداشت در جستوجوی خدا زندگیِ او تمام خواهد شد و خدا را هم نخواهد یافت.
( 1776) پس از آن خداى تعالى در باطن حضرت موسى رازهایى القا فرمود که بگفتن در نمىآید ( 1777) آرى دیدن و گفتن را بهم آمیخته در در دل موسى سخنانى ریختند ( 1778) که چندى از خود بىخود شده و زمانى بخود آمده و چندى از ازل بسوى ابد پرواز کرد ( 1779) دیگر اگر بخواهم در این خصوص سخنى بگویم دلیل بر ابلهى است زیرا که شرح این وادى از دائره دانش بیرون است ( 1780) اگر بگویم عقول را از بیخ و بن بر کند و اگر بنویسم قلمها مىشکند ( 1781) چون حضرت موسى این عتاب را از طرف خداوند شنید سر ببیابان نهاده در پى چوپان دویدن گرفت ( 1782) و دوان دوان نشان پاى آن سر گشته را دنبال کرده گرد و خاک از دامن بیابان بهوا افشانده و رفت ( 1783) آرى نشان پاى شوریدگان از نشان پاى دیگران ممتاز است ( 1784) گاهى چون رخ در صفحه بیابان بخط مستقیم رفته و زمانى چون فیل اریب مىدوید ( 1785) گاهى چون موج و پرده افراشته علم بالا مىرفت و زمانى چون ماهى که با شکم راه رود قوس نزول ایجاد مىنمود ( 1786) گاه چون رمالها که رمل مىکشند شرح حال خود را در خاک رسم مىکرد.
«سرّ» در نزد عرفا یکی از مراتب روحانی کمال است، در تکامل روحانی، هر وجود خاکی باید از هفت مرتبه بگذرد که عبارتند از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی. وحی پروردگار به سرّ موسی گفته میشود و حتی با روح و قلب نیز کاری ندارد، زیرا در روح و قلب، هنوز تأثرات زندگی این جهانی هست، اما سرّ مرتبهْ ادراک اسرار حق است. در سرّ موسی رازهایی گفت که با الفاظ قابل تعبیر نیست. مولانا راه رفتنِ پریشان شبان را به حرکات مهرههای شطرنج تشبیه کرده است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |