به کار بستن دانش را وا نمی گذارد، جز کسی که در پاداش آن تردید دارد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(205)
پنج شنبه 93 اسفند 14 , ساعت 11:14 عصر  

پرسیدن موسى از حق سرّ غلبه ظالمان را 

سرّ نگارش انسان

معرفت علمی ‏و معرفت شهودی

 ( 1820)گفت موسی: ای کریم کارساز

 

ای که یکدم ذکر تو عمر دراز

( 1821)نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل

 

چون ملایک اعتراضی کرد دل

( 1822)که چه مقصود است نقشی ساختن

 

واندرو تخم فساد انداختن

( 1823)آتش ظلم و فساد افروختن

 

مسجد و سجده‌کنان را سوختن

( 1824)مایه‌ی خونابه و زردآبه را

 

جوش دادن از برای لابه را

( 1825)من یقین دانم که عینحکمت است

 

لیکن مقصودم عیان و رؤیت است

( 1826)آن یقین می‌گویدم خاموش کن

 

حرص رویت گویدم نه جوش کن

( 1827)مر ملایک را نمودی سر خویش

 

کین چنین نوشی همی ارزد به نیش

( 1828)عرضه کردی نور آدم را عیان

 

بر ملایک گشت مشکل‌ها بیان

( 1829)حشر تو گوید که سِرّ مرگ چیست

 

میوه‌ها گویند سِرّ برگ چیست

( 1830)سر خون و نطفهْ حسنآدمی است

 

سابق هر بیشی یی آخرکمی است

یک دم ذکر تو...: دمى که در یاد حق گذرد، عمر دراز به حساب مى‏آید. نیز در حدیث است که «آن که با یاد خدا باشد به غرقه شدن، صاعقه، زیر آوار ماندن، و گرفتار درنده شدن نمیرد.»[1]

نقش کژمژ: یعنی جلوه‌های ناپسند و گنه‌آلود، در وجود انسان. کنایه از آن چه در عالم به صورت زشت مى‏نماید و به ظاهر خلاف حکمت و عدل است.

چون ملایک...: اشاره است به آیه «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ اَلدِّماءَ: و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین، خلیفه‏اى مى‏گمارم گفتند آیا کسى را مى‏گمارى که در آن تباهى کند و خونها بریزد.»[2]

نمودن سِرّ به ملایک: اشاره است به آیه‏هاى سوره بقره. «و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفه‏اى مى‏گمارم، گفتند آیا در آن کسى را مى‏گمارى که در آن جا تباهى کند و خونها بریزد و ما در ستایش تو تسبیح مى‏گوییم و تو را پاک مى‏شماریم؟ گفت آن چه من مى‏دانم شما نمى‏دانید. و همه نامها را به آدم آموخت سپس آن را بر فرشتگان عرضه کرد. و گفت اگر راست مى‏گویید نامهاى این چیزها را به من خبر دهید گفتند منزّهى تو، ما را دانشى نیست، جز آن چه تو به ما آموخته‏اى. همانا تو داناى حکیمى. گفت اى آدم، آنان را از نامهاى آن چیزها آگاه کن. پس چون آنان را آگاه ساخت گفت آیا به شما نگفتم من نهان آسمانها و زمین را مى‏دانم و مى‏دانم آن را که آشکار مى‏کنید و آن را که پنهان مى‏کنید». [3]

          آدم خاکى ز حق آموخت علم             تا به هفتم آسمان افروخت علم‏

          نام و ناموس ملک را در شکست             کورى آن کس که در حق در شک است‏

1013- 1012/ د / 1

حشر تو: با توجه به سیاق عبارت، «حشر نو» مناسبتر مى‏نماید و آن لبس بعد از خلق یا کون پس از فساد است. و اگر درست «حشر تو» باشد مقصود رستاخیز است که در آن حقیقت نهفته آشکار مى‏گردد که «یَوْمَ تُبْلَى اَلسَّرائِرُ» [4]

سرِّ مرگ: یافتن کمال است در مرتبه بالاتر. چنان که مرگ جماد موجب پدید آمدن حیوانیت است و مرگ حیوانیت رسیدن به مرتبه انسانیت.

بعضی از شارحانِ مثنوی گفته اند : چه بسا این ابیات ناظر براین حدیث است که: مجلسى (ره) از اعلام الدین دیلمى و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آرد که روزى موسى (ع) بر ساحل دریا مى‏گذشت. صیادى بیامد و خورشید را سجده کرد و سخن به شرک گفت، پس دام بینداخت و پُر برون آورد تا سه بار و برفت. دیگرى بیامد وضو گرفت و نماز خواند و حمد خدا گفت و بر او درود فرستاد پس دام بینداخت و چیزى برون نیاورد. دیگر بار بینداخت ماهى خرد برون آمد. مرد خدا را ستایش گفت و بر او درود فرستاد و برفت. موسى گفت پروردگار من بنده کافرت را با کفرى که دارد مى‏دهى و بنده مؤمنت را جز ماهى خردى نمى‏بخشى. خدا بر او وحى فرستاد که به جانب راست خود بنگر پس آن چه خدا براى بنده مومن خود آماده کرده بود بر او آشکار شد. سپس گفت به سوى چپ خود بنگر و آن چه براى کافر آماده کرده بود بر او آشکار گردید. موسى گفت: کافر از آن چه او را عطا کردى سودى نبرد و به مؤمن از آن چه از او باز داشتى زیانى نرسید. پروردگار من آن که تو را شناسد سزاوار است بدان چه تو مى‏کنى راضى باشد.[5] ولی به نظر می رسد منظور مولانا در این ابیات فراتر ازاین حدیث باشد.

مولانا از زبان حضرت موسی می گوید: من اطمینان دارم که در این نگارش، حکمتی هست، اما می‌خواهم این حکمت را بهتر دریابم. موسی در این سوال کردن می‌خواهد علم‌الیقین خود را به عین‌الیقین برساند که مرتبهْ بالاتر یقین است. موسی می‌گوید: آگاهی و علم‌الیقین به من می‌گوید: نپرس! اما تمایل به عین‌الیقین (حرص رؤیت) می‌گوید: بپرس! درحقیقت من میان ایمان و اطمینان مانده‏ام. ایمان گویدم خاموش باش اطمینان گوید بپرس.

همچون ابراهیم (ع) که گفت «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ اَلْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی: پروردگار من مرا بنما چگونه مردگان را زنده مى‏کنى پروردگار گفت آیا ایمان ندارى، گفت چرا لیکن مى‏خواهم اطمینان دل یابم.»[6] موسى مى‏گوید پروردگارا چون خواستى آدم را بیافرینى فرشتگان در مقام اعتراض بر آمدند که خواهى کسى را در زمین بگمارى که خونها بریزد و تباهى پدید آرد. آنان از سرّ کار تو بى‏خبر بودند. اما من مى‏دانم، غلبه ظالمان را بر مظلومان حکمتى است لیکن از حقیقت آن حکمت ناآگاهم. پس مى‏پرسد چرا باید ستمکاران را آفریدن تا بر بى‏چارگان ستم کنند و آنان از ستم ایشان اشک ریزند.

مولانا در پاسخ اشاره می‌کند به قسمتی ازآیهْ 30 از بقره؛ در آن آیه پروردگار در برابر اعتراض ملائک می‌فرماید:« قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »مولانا آیه را چنین تفسیر می‌کند که این چنین نوشی همی ارزد به نیش؛ زیرا انسان، با همه بدی‌ها، امانت‌دار راز حق خواهد شد.[7]

"نور آدم "علم و آگاهی است که پروردگار به او داده است[8] یا توانایی فرزندان آدم برای ادراک اسرار حق است. سپس مولانا می‌گوید: هر کاری حکمتی دارد؛ مرگ برای آن است که روزی همه به پیش‌گاه پروردگار بار یابند و نیک و بد شناخته شود. برگ درختان برای آن است که شاخه‌ها بروید و درخت بارور شود و میوه به دست آید. هر پدیده‌ای با گذشت زمان، رشد و افزایش می‌یابد.



[1] - (بحار الانوار، ج 90، ص 162، از عدّة الداعى)

[2] - (سوره بقره،آیه 30)

[3] - سوره بقره، آیه‏هاى 30- 33

[4] - سوره طارق،آیه 9

[5] - (بحار الانوار، ج 13، ص 349- 350)

[6] - سوره بقره،آیه 260

[7]. احزاب،آیه 72.

[8]. بقره، آیهْ 31.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(204)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:17 عصر  

قسمت پایانی داستان موسی وشبان


( 1809)پس چو کافر دید کو در داد و جود

 

کمتر و بی‌مایه‌تر از خاک بود

( 1810)از وجود او گل و میوه نرست

 

جز فساد جمله پاکی‌ها نجست

( 1811)گفت واپس رفته‌ام من در ذهاب

 

حسر‌تا یا لیتنی کنت تراب

( 1812)کاش از خاکی سفر نگزید‌می‏

 

همچو خاکی دانه‌ای می‌چید‌می‏

( 1813)چون سفر کردم مرا راه آزمود

 

زین سفر کردن ره‌آوردم چه بود

( 1814)زآن همه میلش سوی خاک است کو

 

در سفر سودی نبیند پیش رو

( 1815)روی واپس کردنش آن حرص و آز

 

روی در ره کردنش صدق و نیاز

( 1816)هر گیاه را کش بود میل علا

 

در مزید است و حیات و در نما

( 1817)چون‌که گردانید سر سوی زمین

 

در کمی ‏و خشکی و نقص و غبین

( 1818)میل روحت چون سوی بالا بود

 

در تزاید مرجعت آن‌جا بود

( 1819)ور نگون‌ساری، سرت سوی زمین،

 

آفلی. حق لا یحب الافلین

داد: بخشیدن.

واپس رفتن: باز گشتن، تراجع.

ذَهاب: رفتن.

حسرتا: دریغا.

یا لَیتَنِى کُنتُ تُراب: کاش خاک مى‏بودم. مأخوذ است از آیه «یَوْمَ یَنْظُرُ اَلْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ اَلْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً: روزى که مى‏نگرد آدمى آن چه را که دو دست او پیش فرستاده است و کافر مى‏گوید کاش خاک بودمى.»[1]

خاکى: خاک بودن، مرحله جمادى.

دانه چیدن: دانه را در خود فرو بردن.

ره آورد: سوغات.

کاش از خاکی سفر نگزید‌می : انسان همواره در حال سفر است. و سفر او را مرحله‏هاست. نخست مرحله جمادى است که خاک بوده است، پس مرحله نباتى، سپس مرحله حیوانى، و آخرین مرحله مرحله انسانى است. و در هر مرحله کمالى مى‏یابد تا به مرحله برتر رسد:

          گندمى را زیر خاک انداختند             پس ز خاکش خوشه‏ها بر ساختند

          بار دیگر کوفتندش ز آسیا             قیمتش افزود و نان شد جان فزا

          باز نان را زیر دندان کوفتند             گشت عقل و جان و فهم هوشمند

          باز آن جان چون که محو عشق گشت             یُعجِبُ الزُّرّاع آمد بعد کشت‏

3168- 3165 / د /1

میل علا: تمایل به رشد و بالا رفتن است.

غبین: یعنی زیان‌دیدگی، کاستی، مغبون.

ره آوردم چه بود: یعنی زندگی‌ام حاصلی نداشت.

عُلى : بلندى، بالا رفتن.

نَما: نماء، بالیدن، رشد کردن.

تزایُد: افزونى، افزون شدن.

مرجع: باز گشت.

مرجعت آن‌جا بود: یعنی بازگشت به سوی حق داری.

آفل: فرو شونده. یعنی ستاره‏ای است که غروب می‏کند و نمی‏پاید.

لا یُحِبُّ الآفِلِینَ: برگرفته است از قرآن کریم از گفته ابراهیم (ع): «فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ چون فرو شد (ستاره) گفت فرو شوندگان را دوست ندارم.»[2]مولانا می‏گوید: خدا هم بندهْ آفل را نمی‏‏خواهد. بنده باید برآید و بالا رود تا به بقای حق جاودانه گردد.

 ( 1809) پس آن کسى که در سخا و بخشش کمتر و بى‏مایه تر از خاک بوده خود را طورى دید که کافران دیدند. ( 1810) همان که از وجودش گل و لاله نرسته و در عوض همواره طالب فساد پاکیها بوده است‏. ( 1811) همین که خود را چنین دید گفت من در رفتار خود از خاک هم عقب تر رفته‏ام وا حسرتا کاش من خاک بودم ( 1812) کاش از عالم خاک سفر نمى‏کردم و چون مرغ دراین خاکدان دانه‏اى مى‏چیدم‏. ( 1813) من که سفر کردم راه مرا امتحان کرد آخر من از این سفر چه بدست آوردم‏. ( 1814) از این جهت بطرف خاک متمایل مى‏گردد که در جلو رفتن سودى در مقابل خود نمى‏بیند. ( 1815) عقب بر گشتن او از راه حرص و آز است و در راه او هیچ صدق و نیازى نیست‏. ( 1816) و گرنه هر گیاهى که مایل ببالا رفتن باشد همواره در رشد و نمو و حیات است‏. ( 1817) ولى همین که سر بسوى زمین خم کرد کمى و خشکى نقص و غبن او شروع شده است‏. ( 1818) وقتى روحت متمایل ببالا باشد رو به ازدیاد مى‏روى و مرجعت بالا خواهد بود. ( 1819) و اگر نگون سار بوده متمایل به پستى و دنیا هستى غروب کننده و آفل هستى و خداوند آفلین را دوست نمى‏دارد .

منظور مولانا این است که: زندگانى سراسر سفر است از نقصان (مرحله جمادى) به سوى کمال تا سرانجام به بقا، یعنى وصول به حضرت حق پایان یابد که «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.»[3] آدمى از هر سفر تجربتى به دست مى‏آورد که «سفر آزموده کند مرد را.» مؤمنان در هر مرحله کمالى کسب مى‏کنند و چون به حضرت حق رسند، مورد عنایت او واقع شوند، اما کافران با دست خالى او را دیدار نمایند. بدین رو آرزو کنند که کاش در مرحله خاکى مانده بودند و بار گناه خود را در دنیا سنگین نکرده بودند. سپس فرماید حرص و آزى که در کافران است و مى‏کوشند تا از دنیا بیشتر بهره گیرند نشانه تمایل آنان به باز گشت و نقصان است و صدق و نیازى که در مؤمنان است و دشمنى که با دنیا نشان مى‏دهند نشانه تمایل آنان به پیمودن راه کمال.

مولانا می‏گوید: «حرص و آز»، بازگشت به عالم خاک و به سوی پستی و «صدق و نیاز» روی آوردن به راه حق است. انسانِ متعالی مثل گیاهِ سالم سر به سوی بالا و توجه به جانب حق دارد.



[1] - سوره نبأ، آیه40

[2] - سوره انعام،آیه 76

[3] - سوره بقره:آیه 156


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(203)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:16 عصر  

ادامه داستان موسی وشبان(8)


( 1796)نقش می‌بینی که در آیینه‌ای است

 

نقش توست آن نقش آن آیینه نیست

( 1797)دم که مرد نایی اندر نای کرد

 

درخور نای است نه درخورد مرد

( 1798)هان و هان گر حمد گویی گر سپاس

 

همچو نافرجام آن چوپان شناس

( 1799)حمد تو نسبت بدان گر بهتر است

 

لیک آن نسبت بحق هم ابتر است

( 1800)چند گویی چون غطا برداشتند

 

کین نبود است آن‌که می‌پنداشتند

( 1801)این قبول ذکر تو از رحمت است

 

چون نماز مستحاضه رخصت است

( 1802)با نماز او بیالوده است خون

 

ذکر تو آلوده‌ْ تشبیه و چون

( 1803)خون پلید است و به‌آبی می‌رود

 

لیک باطن را نجاست‌ها بود

( 1804)کان به غیر آب لطف کردگار

 

کم نگردد از درون مردِ کار

( 1805)در سجودت کاش رو گردانیی

 

معنی سبحان ربی دانیی

( 1806)کای سجودم چون وجودم ناسزا

 

مر بدی را تو نکویی ده جزا

( 1807)این زمین از حلم حق دارد اثر

 

تا نجاست برد و گل‌ها داد بر

( 1808)تا بپوشد او پلیدی‌های ما

 

در عوض بر روید از وی غنچه‌ها

نقش: تصویر، عکس.

دم: باد، نفس.

نافرجام: زشت، بى‏هده.

ابتر: ناقص.

غطا: پرده، پوشش.

غطا برداشتن: کنایه از آشکار شدن حقیقت.

          که سببها نیست حاجت مر مرا             آن سبب بهر حجاب است و غطا

3601 / د /4

و در آن اشارتى است به آیه «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ اَلْیَوْمَ حَدِیدٌ.»[1]

مُستَحاضه: (اسم مفعول از استحاضه، از ریشه حیض) در اصطلاح فقها زنى است که خون از او آید نه در وقت عادت. و مستحاضه سه قسم است: قلیله و متوسطه و کثیره. و در هر سه قسم، زن هر چند به خون آلوده است باید نماز بخواند با رعایت شرایطى که در کتابهاى فقهى و رساله‏هاى عملى آمده است به خلاف حیض که در وقت حیض نماز بر او نیست.

چون: کیفیت. آلوده چون بودن: براى خدا به زعم خود هیأتى مجسم کردن.

مرد کار: سالک که در پى تهذیب نفس است. که به ریاضت مشغول است.

 رو گردانیى: کاش رو مى‏گردانیدى.

رو گرداندن، اعراض کردن (از هواى نفس و دنیا و توجه کردن به خدا).

سُبحانَ رَبِّى: پاک است پروردگار من. جزئى از تسبیح که در سجده گویند و تمام آن «سُبحانَ رَبِّىَ الأعلى وَ بِحَمدِهِ: پاک است پروردگار من که برتر است (از هر چیز)».

ناسزا: نالایق، نادرخور.

مر بدى را تو نکویى ده...: از این معنى است فرموده‏ى امام چهارم (ع) در دعاى ابو حمزه. «لَئن طالَبتَنى بِذُنُوبِى لَأُظالِبَنَّکَ بِعَفوِک.»

حلم: سکون، بردبارى.

 ( 1796) تو نقش را در آینه مى‏بینى ولى آن نقش نقش تو است نه نقش آینه‏ ( 1797) مرد نى زن دمى که به نى زده و نوا از آن شنیده مى‏شود آن دم در خور نى است نه در خور مرد ( 1798) آگاه باش که تو اگر حمد بگویى یا سپاس حمد و سپاس خود را عیناً مثل همان سخنان نافرجام شبان تصور کن‏ ( 1799) اگر هم حمد تو در ظاهر نسبت به حمد شبان بهتر باشد نسبت بحق کاملا کوتاه و ناقص است‏ ( 1800) هر چه بگویى و بگویند وقتى پرده برداشته شود آن وقت معلوم مى‏گردد که آن چه تصور مى‏کردند و مى‏گفتند آن طور نبوده است‏ ( 1801) قبول کردن ذکر تو از رحمت خداوندى است زیرا این ذکر شبیه بنماز مستحاضه است که باو اجازه نماز داده‏اند ( 1802) با این فرق که نماز او در حالى است که بدنش بخون آلوده و ذکر تو قرین دلى است که با شبیه و تصویر سر و کار دارد ( 1803) خون را با آبى مى‏توان شستشو کرد ولى باطن نجاستها دارد ( 1804) که او جز با آب لطف کردگار از درون مرد پاک نخواهد شد ( 1805) در حال سجده کاش از غیر خدا رو بگردانى و معنى سبحان ربى را بدانى‏. ( 1806) تا آن وقت با حال پشیمانى بگویى خداوندا اینک ببین که سجود من چون وجودم شایسته تو نبوده تو بدى مرا با نکوى‏ى پاداش ده‏. ( 1807) چنان که زمین اثرى از حلم و عفو پروردگار دارد که نجاست را مى‏برد و گل مى‏پرورد. ( 1808) تا پلیدیهاى ما را بپوشاند و در عوض غنچه‏ها و گلها برویاند.

مولانا می‏گوید: ستایش ما از پروردگار مانند نقشی در آینه یا مثل صدایی است که از نی می‏شنویم. باید بدانیم که اصل این، نقشِ کسی است که در برابر آینه ایستاده و اصل آن صدا نفَس مرد نی‌زن است و سخنانِ ناخوش‌آیندِ چوپان هم اصلی دارد: عشق او به پروردگارش و آن‌چه ارزش دارد همان عشق است. ستایش ما و چوپان از حق، هر دو الفاظ نارسا و ابتر است و هیچ‌یک بر دیگری ترجیح ندارد. بعد از کنار رفتن حجاب (غطا) خواهیم دید که حقیقت جز آن بود که می‏پنداشتیم. این همه گفتن هم بیهوده بود. خدا به ما لطف و رحمتی کرده ذکر ما را قبول نموده است، وگرنه این ذکرها بیان حقیقت او نیست. مثل نماز زنی است که در عادت ماهیانه باشد و اصلاً از نماز معاف است. همان‌طور‌که نماز زن در عادت ماهیانه آلوده و نامقبول است، ذکر بندگان از پروردگار نیز آلوده است، زیرا ما برای بیان حقیقت حق، او را به چیزی‌های این دنیا تشبیه می‏کنیم. یا سخن از چگونگی به میان می‏آوریم و اینها همه کفر است. پس درحقیقت عبادت ما بندگان لایق درگاه حضرت احدیت نیست و لطف اوست که باید شامل حال ما شود. لیکن بیشتر بندگان از این دقیقه آگاه نیستند و گر نه بایستى هنگام عبادت بدانند چه مى‏گویند و با که در گفت و گویند. و از او بخواهند طاعت بى‏ارزش آنان را بپذیرد و بر آنان نگیرد.

 ای کاش وقتی در سجده «سبحان ربی الاعلی» می‏گوییم، توجه خود را از لفظ به معنا برمی‌گرداندیم تا بدانیم که معنایش این است: پروردگار از تمام صفات مادی و بشری پاک است. توجه به معنای «سبحان» باعث خواهد شد تا بگویی: ای خدایی که در پیشگاه تو بندگی و سجود من مانند من ناشایسته است، این سجده و ذکر، بد است اما تو بپذیر و پاداش بندگی را بده. سپس چنان که عادت مولاناست، رحمت حق را در پذیرفتن طاعت بى‏ارزش بندگان، و پاداش نیک بخشیدن به آنان، به زمین تشبیه مى‏کند که زمین، کودِ ناپاک را در خود مى‏گیرد و در عوض گل مى‏دهد.این بازتابِ حلمِ حق است که زمین هم بدی را می‏پذیرد و از آن گل می‏رویاند.



[1] - (سوره ق، آیه 22)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(202)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:13 عصر  

ادامه داستان موسی وشبان(7)


( 1787)عاقبت دریافت او را و بدید

 

گفت مژده ده که دستوری رسید

( 1788)هیچ آدابی و ترتیبی مجو

 

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

( 1789)کفر تو دین است و دینت نور جان

 

آمنی وز تو جهانی در امان

( 1790)ای معاف یفعل الله ما یشا

 

بی‌محابا، رو زبان را بر گشا

( 1791)گفت ای موسی از آن بگذشته‌ام

 

من کنون در خون دل آغشته‌ام

( 1792)من ز سدرة منتهی بگذشته‌ام

 

صد هزاران ساله زآن سو رفته‌ام

( 1793)تازیانه بر زدی اسبم بگشت

 

گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت

( 1794)محرم ناسوت ما لاهوت باد

 

آفرین بر دست و بر بازوت باد

( 1795)حال من اکنون برون از گفتن است

 

آن‌چه می‌گویم نه احوال من است

یَفعَلُ اللَّه ما یَشاء: خدا هر کار که خواهد کند.

مُعافِ یَفعَلُ اللَّه ما یَشاءُ: که بر او تکلیفى نیست. که او را مؤاخذت نکنند.

محابا: ترس، باک.

در خون دل آغشته بودن: کنایه از خود گذشتن و فنا گردیدن.

سدره مُنتَهى: نام آن در قرآن کریم[1] آمده است. سدره درخت کنار است و سدرة المنتهى درختى است در آسمان ششم. (تفسیر تبیان) درختى است از راست عرش بالاى آسمان هفتم که علم هر فرشته بدان منتهى شود.[2] و در اصطلاح عارفان منتهاى روحانیت است.[3]

از سدره منتهى گذشتن: به جایى رسیدن که فرشته مقرّب نیز بدان جا راه نیابد و آن معرفت شهودى است که از آنِ خاص الخاص است. در شب معراج پیامبر(ص) جبرئیل تا پای آن درخت پیامبر را همراهی کرد و نتوانست فراتر از آن برود، و گفت اگر سر انگشتى فراتر روم بگدازم.

تازیانه زدن: کنایه از به راه راندن، به اشارتى ارشاد کردن.

اسب گشتن: خیز برداشتن. کنایه از آن که به مقصود رسیدم.

گنبدى کردن: کمانه کردن، خیز برداشتن، جستن بر چار دست و پا.

          چون براق عشقِ عرشى بود زیر ران ما             گنبدى کردیم و سوى چرخ گردون تاختیم‏

(دیوان کبیر، به نقل از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى)

ناسوت: عالم اجسام و طبیعت.

لاهوت:جنبه درونی و الهی عالم اجسام است. عالم معنى، عالم امر. که سالک را در آن عالم فناى فى اللّه دست مى‏دهد و بر حقایق واقف مى‏شود.

 ( 1787) بالاخره شبان را یافته و با بشاشت باو گفت مژده مژده که از طرف خداوند دستورى بتو رسیده‏ ( 1788) تو هیچ آداب و رسوم مراعات نکن هر چه دلت مى‏خواهد بگو ( 1789) کفر تو دین و دین تو نور جان است تو ایمنى و جهانى بوسیله تو در امانند ( 1790) اى کسى که خود معاف بوده و در مقام « یَفْعَلُ اَللَّهُ ما یَشاءُ » هستى بى‏محابا با کمال جرأت در بساط اجراء حکم پادشاهى بنشین‏ ( 1791) گفت اى موسى من از این مقام گذشته و اکنون در خون دل آغشته‏ام‏ ( 1792) من از « سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهى‏ 53: 14» گذشته و صد هزاران سال آن طرف واقع شده‏ام‏ ( 1793) تو تازیانه‏اى زدى که اسب من بجولان آمده بهوا برجسته و از کنید گردون گذشت‏ ( 1794) و اکنون لاهوت محرم ناسوت ما است آفرین بر دست و بازوى تو با این تازیانه‏اى که زدى‏ ( 1795) اکنون حال من گفتنى نیست و آن چه هم مى‏گویم حال من نیست‏ .

مولانا می گوید: برای آنها که پیوسته به حق‏اند، هیچ آداب و تدبیری نیست و اگر کفر بگویند باز هم سخن دین است. دین عاشقان به جان آنها نور می‏دهد. عاشقانِِ حق برای جهان در حکم پناه و امان‏اند. موسی به شبان گفت: تو از جانب قدرت حق، معاف و بخشوده‏ای و تکلیفی بر تو نیست. شبان گفت: دیگر صحبت از این نیست که من خدا را با چه لفظی یاد کنم. زبان که سهل است، دل هم از میان رفته و من غرق در خون دل خویشم.

شبان در این‌جا انسان خداجوست که از سدرةالمنتهی فراتر رفته است. شبان می‏گوید: ای موسی وجود من مانند اسبی است که با تازیانهْ تو رم کرد یا سرگشته شد. و چنان خیز برداشت که بالاتر از افلاک و عالم ماده قرار گرفت. چوپان می‏گوید: با این‌که در ظاهر من هنوز در ناسوتم، اما لاهوت محرم است و راز عالم الهی را در می‏یابم و آفرین بر دست و بازوی تو ای موسی که چنان تازیانه‌ای بر اسب وجود من زدی.



[1] - سوره نجم،آیه 14

[2] - (تفسیر مجمع البیان)

[3] - (مرصاد العباد، ص 331)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(201)
شنبه 93 اسفند 9 , ساعت 8:12 عصر  

وحى آمدن موسى را علیه السّلام، در عذر آن شبان(ادامه6)

( 1776)بعد از آن در سر موسی حق، نهفت

 

رازهایی گفت، کان ناید به گفت

( 1777)بر دل موسی سخن‌ها ریختند

 

دیدن و گفتن به‌هم آمیختند

( 1778)چند بی‌خود گشت و چند آمد به خود

 

چند پرید از ازل سوی ابد

( 1779)بعد ازین گر شرح گویم ابلهی است

 

زآن‌که شرح این ورای آگهی است

( 1780)ور بگویم عقل‌ها را بر کند

 

ور نویسم بس قلم‌ها بشکند

( 1781)چون‌که موسی این عتاب از حق شنید

 

در بیابان در پی چوپان دوید

( 1782)بر نشان پای آن سرگشته راند

 

گَرد از پره‌ْ بیابان بر فشاند

( 1783)گام پای مردم شوریده خود

 

هم ز گام دیگران پیدا بود

( 1784)یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب

 

یک قدم چون پیل رفته بر وریب

( 1785)گاه چون موجی بر افرازان علم

 

گاه چون ماهی روانه بر شکم

( 1786)گاه بر خاکی نبشته حال خود

 

همچو رمالی که رملی بر زند

سرّ: نهان، و در اصطلاح عارفان یکى از مدرکات باطنى است و آن لطیفه‏اى است ودیعت نهاده در قالب انسان، مانند ارواح و محل مشاهدت است، چنان که ارواح محل محبت است و قلوب محل معارف.[1]

 ریختن: القا کردن.

دیدن و گفتن...:یعنی گفتنِ حقیقت و مشاهدهْ حقیقت در آن به‌هم آمیخته بود، چون این سخن لفظ نبود و وحی بود، چنان که شنیدن و مشاهدت با هم بود. به گوش مى‏شنید و به دل در مى‏یافت.

از ازل سوى ابد...:یعنی به تمام هستی نظر کرد و نمی‏دانست که چه باید بکند. کنایه از سیر کردن از عالم غیب به شهود و بعکس.

عتاب: سرزنش.

پره: یعنی کناره بیابان و سراسر بیابان را با دویدن خود پر از گرد و غبار کرد.

گام پا: اثر قدم.

          چند گاهش گام آهو در خور است             بعد از آن خود ناف آهو رهبر است‏

162/ د / 2

شوریده: آشفته خرد، از خود بى‏خود. که عشق بر او غلبه کرده و خود دارى را از او گرفته.

رُخ: نام یکى از مهره‏هاى شطرنج است به چهار سو مستقیم حرکت تواند کرد. یکى از معنیهاى رخ برج است و مهره‏اى را که رخ نام دارد به شکل برج مى‏سازند.

پیل: فیل. نام یکى دیگر از مهره‏هاى شطرنج که اریب حرکت مى‏کند.

وریب: اریب، مُحَرَّف، کج.

علم بر افراختن: به بالا رفتن.

روانه بر شکم: خزنده رفتن.

رمل برزدن: یعنی انداختن رمل‏ها واز روی آنها آینده را پیش‌گویی کردن.

حال خود بر خاک نبشتن: تعبیری از نومیدی شبان است که گاه می‏پنداشت در جست‌وجوی خدا زندگیِ او تمام خواهد شد و خدا را هم نخواهد یافت.

( 1776) پس از آن خداى تعالى در باطن حضرت موسى رازهایى القا فرمود که بگفتن در نمى‏آید ( 1777) آرى دیدن و گفتن را بهم آمیخته در در دل موسى سخنانى ریختند ( 1778) که چندى از خود بى‏خود شده و زمانى بخود آمده و چندى از ازل بسوى ابد پرواز کرد ( 1779) دیگر اگر بخواهم در این خصوص سخنى بگویم دلیل بر ابلهى است زیرا که شرح این وادى از دائره دانش بیرون است‏ ( 1780) اگر بگویم عقول را از بیخ و بن بر کند و اگر بنویسم قلمها مى‏شکند ( 1781) چون حضرت موسى این عتاب را از طرف خداوند شنید سر ببیابان نهاده در پى چوپان دویدن گرفت‏ ( 1782) و دوان دوان نشان پاى آن سر گشته را دنبال کرده گرد و خاک از دامن بیابان بهوا افشانده و رفت‏ ( 1783) آرى نشان پاى شوریدگان از نشان پاى دیگران ممتاز است‏ ( 1784) گاهى چون رخ در صفحه بیابان بخط مستقیم رفته و زمانى چون فیل اریب مى‏دوید ( 1785) گاهى چون موج و پرده افراشته علم بالا مى‏رفت و زمانى چون ماهى که با شکم راه رود قوس نزول ایجاد مى‏نمود ( 1786) گاه چون رمالها که رمل مى‏کشند شرح حال خود را در خاک رسم مى‏کرد.

«سرّ» در نزد عرفا یکی از مراتب روحانی کمال است، در تکامل روحانی، هر وجود خاکی باید از هفت مرتبه بگذرد که عبارتند از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی. وحی پروردگار به سرّ موسی گفته می‏شود و حتی با روح و قلب نیز کاری ندارد، زیرا در روح و قلب، هنوز تأثرات زندگی این جهانی هست، اما سرّ مرتبهْ ادراک اسرار حق است. در سرّ موسی رازهایی گفت که با الفاظ قابل تعبیر نیست. مولانا راه رفتنِ پریشان شبان را به حرکات مهره‏های شطرنج تشبیه کرده است.



[1] - (رساله قشیریه، ص 48)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 38 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403398 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]