خداوند می فرماید : گفتگوی علمی در میان بندگانم دلهای مرده را حیات می بخشد؛ آن گاه که در آن به امر من برسند [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(210)
پنج شنبه 93 اسفند 14 , ساعت 11:25 عصر  

سعی وتلاش انبیاء واولیاء در هدایت مردم 

( 1862)آن خر عیسی مزاج دل گرفت

 

در مقام عاقلان منزل گرفت

( 1863)زآن که غالب عقل بود و خر ضعیف

 

از سوار زفت گردد خر نحیف

( 1864)وز ضعیفی عقل تو ای خربنده‌ها

 

این خر پژمرده گشتست اژدها

( 1865)گر ز عیسی گشته‌ای رنجور دل

 

هم از او صحت رسد او را مهل

( 1866)چونی ای عیسای عیسی‌دم ز رنج

 

که نبود اندر جهان بی مار گنج

( 1867)چونی ای عیسی ز دیدار جهود

 

چونی ای یوسف ز مکار و حسود

( 1868)تو شب و روز از پی این قوم غمر

 

چون شب و روزی مدد بخشای عمر

( 1869)چونی از صفراییان بی‌هنر

 

چه هنر زاید ز صفرا درد سر

( 1870)تو همان کن که کند خورشید شرق

 

ما نفاق و حیله و دزدی و زرق

( 1871)تو عسل ما سرکه در دنیا و دین

 

دفع این صفرا بود سرکنگبین

خر عیسى: نیکلسون آن را جسم عیسى گرفته است که مسخّر قدرت او گردید. احتمال مى‏رود، مولانا نیز همین مفهوم را در نظر داشته است لیکن ظهور بیشتر لفظ در جسم است مقابل جان و از عیسى مطلق جان را قصد دارد هر چند در آن به شخص عیسى نیز به مطلق ولى و شمس بخصوص اشاره دارد.

زَفت: ستبر، قوى.

نحیف: لاغر.

خربها: کنایت از کم ارزش.

او را مهل: یعنی، از او دست برندار.

خر عیسی که مزاج دل می‌گیرد: نفسی است که به خدمت عقل و روح در می‌آید،

سوار زفت: عقل مسلّط بر نفس است. مولانا حالت عکس آن را هم بیان می‌کند که نفس بر عقل غلبه می‌کند.

عیسى عیسى دم: مخاطب وَلىِّ خداست که در هر دور از رنج مخالفان رهایى نیابد. و مى‏توان گفت بخصوص شمس را خطاب مى‏کند که گرفتار آزار نادانان گردید.

نبود اندر جهان: مثلى است مشهور که هر کجا گنج است مار است.

          گنج اسرار قضا را قلمش ثعبان است             هر کجا گنج بود نیست گریز از مارى‏

(رفیع ، به نقل از امثال و حکم)

 جهود: چنان که مى‏دانیم جهودان که دشمن عیسى بودند بر کشتن او اتفاق کردند اما خدا عیسى را رهانید. در این بیت جهود استعارت از دشمن اولیا یا مخالفان شمس است.

قوم غُمر: یعنی مردم نادان و ابله

صفراییان: یعنی مردم خشمگین و ماجراجو، کنایه از مخالفان و حسودان. چنان که مى‏دانیم پزشکان قدیم علّت خشم را غلبه صفرا مى‏دانستند و نیز مى‏گفتند مزاج صفراوى شیرینى را بر نمى‏تابد.

          سودا زده با قمر نسازد             صفرا زده با شکر نسازد

(نظامى)

با این توضیح لطف تعبیر مولانا آشکار مى‏شود که اولیا را همچون قند و شیرینى و مخالفان آن را صفراوى گفته است.

زَرق: مکر، فریب.

عسل: استعارت از ولى کامل به خاطر شفا بخش بودن ارشادهاى وى، چنان که در قرآن کریم در باره عسل آمده است «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ.»[1]

سرکه: استعاره از نفسهاى آلوده به خطا و تباهى.

مولانا به یاران می‌گوید که: اگر عقل خداجو و روح کمال طلب شما را رنج می‌دهد، دوای این درد را هم از خود عقل باید خواست. مخاطب مولانا کسی است که رنج و ریاضت و مجاهدت او را از حیطه نفسانیات خارج کرده و از او «عیسای عیسی دم» ساخته است. «مار» رنج‌های راه حق و «گنج» پیوستن به حق است. چنین مردی همان حالتی را دارد که عیسی برای تبلیغ دین خود در برابر جهودان داشت و همان رنجی را می‌کشد که یوسف از دست برادران حسود و حیله‌گر خود کشید. مرد حق به نادانان هم لطف می‌کند. مولانا به انسان رهیده از هوای نفس می‌گوید: تو همان کاری را بکن که خورشید تابان می‌کند؛ یعنی بر همه خلایق بتاب ولی ما که اهل دنیا و اسیر هوی هستیم، دو رویی و نیرنگ و مکر به کار می‌بندیم. تو عسلی و ما سرکه؛ یعنی تو در دین و دنیا، اخلاق نکو و پسندیده داری و ما برعکس دچار سوء اخلاق هستیم. ما صفرای خود را تنها با سرکنگبین تو می‌توانیم دفع کنیم؛ یعنی سوء اخلاق ما با حُسن اخلاق تو تصحیح می‌شود.



[1] - سوره نحل،آیه 69


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(209)
پنج شنبه 93 اسفند 14 , ساعت 11:24 عصر  

انتقاد از پیروان هوای نفس

( 1854)ترک عیسی کرده، خر پرورده‌ای

 

لاجرم چون خر برون پرده‌ای

( 1855)طالع عیسی‌ است علم و معرفت

 

طالع خر نیست ای تو خر صفت

( 1856)نالهْ خر بشنوی رحم آیدت

 

پس ندانی خر خری فرمایدت

( 1857)رحم بر عیسی کن و بر خر مکن

 

طبع را بر عقل خود سرور مکن

( 1858)طبع را هل تا بگرید زار زار

 

تو از او بستان و وام جان گزار

( 1859)سالها خر بنده بودی بس بود

 

زآن که خربنده ز خر واپس بود

( 1860)ز اخروهن مرادش نفس تست

 

کو بخر باید و عقلت نخست

( 1861)هم‌مزاج خر شد است این عقل پست

 

فکرش این که چون علف آرم به دست

عیسی: منظور روح خداجوست .

ترک عیسى کردن: نظیر آن چه سعدى گفته است:

          همى‏میردت عیسى از لاغرى             تو در بند آنى که خر پرورى‏

(بوستان، ب 1727)

برون پرده بودن: به عالم معرفت و روح راه نیافتن. چنان که خر را بر درگاه بندند و به درون راه ندهند.

طالع عیسى: اشاره است به بدان چه از عیسى (ع) به معجزت پدید مى‏گردید، از بهبود بخشیدن بیماران و زنده کردن مردگان. (چون عیسى باید که علم و معرفت یابد، جسم پروران را از این گونه دانشها بهره‏اى نیست).

ناله خر: استعاره از هواهاى نفسانى.

خرى فرمودن: نفس حیوانى پیوسته آدمى را به شهوت‏رانى و کارهاى زشت وامى‏دارد.

خر: استعاره از جسم.

تو از او بستان: در پرورش روح از جسم بکاه. تن را به ریاضت ده تا جان پرورش یابد.

خربنده بودن: کنایه از پاى بند بودن به پروردن جسم، کسی که در خدمت نفس است.

خر بنده از خر واپس است: کنایه از پستى مقام آن کس که پیوسته به پرورش جسم پردازد. چنان که مى‏دانیم خر بنده خران را از پیش مى‏راند و خود از پس آنهاست. پس آن که بنده تن است مرتبه‏اى بسیار پست دارد. و عقل: عقلی است که در خدمت سیرالی الله است.

طبع: طبیعت و زندگی مادی و همان جنبه نفسانی زندگی است.

أخِّرُوهُنَّ: واپس نهید آنان را. برگرفته است از روایت «أخِّرُوهُنَّ مِن حَیثُ أخَّرَهُنَّ اللَّه.» و آن در نماز گزاران زنان است که باید در واپسین صف قرار گیرند. [1] و در بحار الانوار از دعائم الاسلام آورده است: «إِذا صَلَّى النِّساءُ مَعَ الرِّجالِ قُهنَ فِى آخِر الصُّفُوفِ...» [2]

عقل پست: عقلی است که به دنیا و نفسانیات می‌پردازد؛ یعنی عقل حسابگر

علف به دست آوردن: برآوردن حاجات نفس است. «خربنده»

 مولانا پیروان نفس را سرزنش می‌کند، و می‌گوید: شما روح خدا‌جو (عیسی) را رها کرده‌اید و به جای آن نفس و جنبه مادی زندگی (خر) را پرورش داده‌اید. کسی که پیرو نفس می‌شود به «پرده» اسرار حق راه نمی‌یابد. «علم و معرفت» اسرار حق در طالع روح است نه در طالع نفس. «ناله خر» وسوسه‌های نفس است که اگر ما را در پی خود بکشاند، اسیر آن می‌شویم که‌: «وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ»:من هرگز خودم را تبرئه نمى‏کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدیها امر مى‏کند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.»[3].

مولانا می‌گوید: از تن و نفس و طبع؛ کم کن و به تکامل روح خود پرداز که این وامی است به گردن تو. سپس مولانا به این حدیث نبوی اشاره می کند که در آن پیامبر فرموده است: زن‌ها در پشت سرمردها قرار بگیرند زیرا پروردگار هم غالباً زنان را پس از مردان یاد کرده است: «اخّروهُنّ من حیث اخرهنّ الله». مولانا برای این حدیث تفسیر دیگری آورده است، می‌گوید: مراد پیامبر این است که نفس را پشت سر عقل و روح قرار بدهید.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 60، نیز نگاه کنید به: جواهر الکلام، کتاب الصلاة)

[2] - (بحار الانوار، ج 85، ص 112)

[3]. یوسف، آیهْ 53.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(208)
پنج شنبه 93 اسفند 14 , ساعت 11:22 عصر  

خلوت شب

( 1846)بی سبب بیند، چو دیده شد گذار

 

تو که در حسّی، سبب را گوشدار

( 1847)آن که بیرون از طبایع جان اوست

 

منصب خرق سبب‌ها آن اوست

( 1848)بی‌سبب بیند نه از آب و گیا

 

چشم چشمه‌ْ معجزات انبیا

( 1849)این سبب هم‌چون طبیب است و علیل

 

این سبب هم‌چون چراغ است و فتیل

( 1850)شب چراغت را فتیل نو بتاب

 

پاک دان زینها چراغ آفتاب

( 1851)رو تو کهگل ساز بهر سقف خان

 

سقف گردون را ز کهگل پاک دان

( 1852)اه که چون دلدار ما غم‌سوز شد

 

خلوت شب در گذشت و روز شد

( 1853)جز به شب جلوه نباشد ماه را

 

جز به درد دل مجو دل‌خواه را

گذار: گذرنده، نافذ.

دید شد گذار: یعنی چشم بینا شد، بازشد.

در حس بودن: جز از راه حس چیزى را درک نکردن.

طبایع: چهار گونه سرشت یا مزاج را گویند.

بیرون از طبایع: روح مرد کامل است. چنین کسی ابزارها و سبب‌ها و روابط زندگی مادی را قبول ندارد و به آن تکیه نمی‌کند. زیرا که درک او از مرحله جسم و جسمانى بالاتر است، و در طبیعت تصرف تواند کرد.

خرق : دریدن و پاره کردن است.

خرق سبب: ما وراى سببها را دیدن، به مسبب اصلى رسیدن، نیز بى‏سبب و علت کارى را انجام دادن.

آب و گیا: کنایه از اثر و نشانه‏هاى ظاهرى. (در مى‏یابد که معجزه پیمبران خارج از علت و عامل طبیعى است).

فتیل نو ساختن: در گذشته شبها براى روشنایى، فتیله در چراغ مى‏نهادند و پیوسته بایستى فتیله را نو کنند.

          این چراغ شمس کو روشن بود             نه از فتیل و پنبه و روغن بود

4/ د / 3

و در اینجا کنایت از آن است که دیده جان را نورانى کن تا بهتر توانى دید. چرا که چراغ دیده عقلهاى جزئى پیوسته باید از شناخت علت و اسباب بهره گیرد.

خان: خانه.

 اَه: (اسم صوت) دریغا، اسفا.

غم سوز: زداینده غم، برنده غم، و این کنایت از حالتى است که بدو دست داده است و این حالت را استغراق گویند. و استغراق غوطه‏ور شدن در توجه به معشوق است. چنان که جز از او خبر ندارد.

          تا چو مستغرق شوم در بحر ژرف بى‏خودى             سر به سر دریا بود نى جوى ماند و نه غدیر[1]

در این حالت عاشق از هر رنجى فارغ است.

خلوت شب: کنایت از وقتى که غیر را در آن راهى نیست.

جز به درد دل: اشارت است به حدیث «أنَا عِندَ المُنکَسرةِ قلوبهم.»[2]

 مولانا در این ابیات نتیجه و ثمره ریاضت و تحمل مشقّت سالکان را که همان مشاهده حقیقت بدون ابزار باشد، تصویر می‌کند و می‌گوید: ابزار مادی و این جهانی برای آنها (رهروان و واصلان به حق‌) ارزشی ندارد. سالکی که از عالم حس و زندگی مادی فراتر رفته است، اگر چشمش هم کور شود باز با چشم باطن می‌بیند، ولی تو که هنوز اسیر این زندگی هستی، به سبب و ابزار (چشم) تکیه کن. مولانا می‌گوید: اگر چشم، چشمه معجزات انبیا را می‌بیند، بی‌سبب می‌بیند، نه با ابزاری به نام چشم که از مواد این جهانی پدید آمده است. مولانا، جویندگان ابزار و سبب را به «علیل» بودن یا به «چراغ» تشبیه می‌کند و می‌گوید: حقیقت مثل آفتاب است و فتیله نمی‌خواهد، یا مانند سقف آسمان است که به کاهگل و اندود نیاز ندارد. علم اسرار حق نیز از طریق اسباب ظاهر به دست نمی‌آید.

هنگام شب، فرصت را غنیمت شمار و چراغ خانه دل را با راز و نیاز، فتیله‌‌ای نو بگذار و پرتو خورشید حقیقت را از همه این ابزار و اسباب مادی پاک و منزّه بدان. خلوت شب، هنگام راز و نیاز با معشوق حقیقی و وقت خلوت نمودن سالک با خودش است که در این خلوت، حضرت حق بر او تجلی می‌کند و انیس او می‌شود. اما اگر دلدار، غم را بسوزاند و نابود کند، این حالت از میان می‌رود و ما دوباره به روز و زندگی عادی باز می‌گردیم. مولانا می‌گوید: ماه تنها در شب می‌تابد و جلوه می‌کند‌؛ پس جز با درد دل نباید به دنبال محبوب برآیی.



[1] - (عراقى، مجموعه آثار، ص 10)

[2] -(نگاه کنید به: شرح بیت 1764 / د /2 به بعد)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(207)
پنج شنبه 93 اسفند 14 , ساعت 11:21 عصر  

نقش کار و کوشش در سازندگی انسان(ادامه) 

 


    ( 1840)چون گرانی‌ها اساس راحت است

 

تلخ‌ها هم پیشوای نعمتست

( 1841)حُفَّةِ الجَنّه بمکروهاتنا

 

حفّةِ النیران مِن شهواتنا

( 1842)تخم مایه‌ْ آتشت شاخ تر است

 

سوخته‌ْ آتش قرین کوثر است

( 1843)هر که در زندان قرین محنتی است

 

آن جزای لقمه‌ای و شهوتی است

( 1844)هر که در قصری قرین دولتی است

 

آن جزای کارزار و محنتی است

( 1845)هر که را دیدی به زرّ‌ و سیم فرد

 

دان که اندر کسب کردن صبر کرد

 

گرانى: یعنی رنج‌ها، سختى، دشوارى، اقتباس از آیه شریفه «إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً »[1]

پیشوای نعمت: یعنی مقدمه نعمت.

حُفَّتِ الجَنَّة: اشاره به حدیث«حُفَّتِ الجَنَّةُ بِالمَکارِهِ...»یعنى بهشت بمکروهات پیچیده شده و آتش بشهوات.[2] و در کلام امیر مؤمنان (ع) از رسول خدا (ص) است: «إنَّ الجَنَّةَ حُفَّت بِالمَکارِهِ وَ إنَّ النَّارَ حُفَّت بِالشَّهَواتِ: گرداگرد بهشت را نادوست داشتنیها گرفته است و گرداگرد آتش را شهوتها.»[3] آن که بهشت خواهد باید سختى بیند. سختىِ ریاضت، سختى باز داشتنِ نفس از آرزوها، و سختى عبادت. و آن که عنان نفس را به شهوت و هواى نفس بسپارد، خود را در دوزخ در آرد.

تخم: اصل، اساس.

شاخ تر: استعاره از شهوت و لذتهاى جسمانى که همیشه تر و تازه است و ما را به آتش می‌افکند در تعبیر از شهوت به «شاخ تر» لطفى است، چرا که شاخ تر در آتش دیر سوخته و نابود مى‏گردد. همچنین است شهوت در آدمى.

سوخته آتش: رنج‌هایی است که ما را به بهشت و آب کوثر می‌رساند،و استعاره از سالک ریاضت کشنده و مجاهد که هواى نفس را در خود کشته است و در این تعبیر اشاره است به حدیث «إنَّ قَوماً یُحرَقُونَ فِى النَّارِ حَتَّى إِذا صارُوا حُمَماً أدرَکَتهُمُ الشَّفاعَةُ فَیُنطَلَقُ بِهم إلى نَهرٍ یَخرُجُ مِن رَشح أهلِ الجَنَّةِ فَیَغتَسِلُونَ فِیهِ فَتَنبُتُ لُحُومُهم وَ دِماؤُهُم وَ تَذهَبُ عَنهُم قَشفُ النارِ: همانا مردمى در آتش (دوزخ) سوخته شوند تا آن که چون نیم سوز گردند شفاعت بدانها رسد. پس آنان را به نهرى برند که از عرق بهشتیان بیرون آید. پس در آن شست و شوشان کنند، پس گوشتها و خونهاشان بروید و پلیدى و چرک (پوست) که از آتش پدید آمده برود.»[4]

زندان: دوزخ است.

قصر: قصرهای بهشت است که به مؤمنان وعده داده‌اند.

کارزار و محنت: ریاضت‌ها و رنج‌های سالکان است که با نفس کارزار می‌کنند.

 به زر و سیم فرد: یعنی بسیار ثروتمند؛ اما در این‌جا ثروت معنوی و روحانی مورد نظر است.

فرد: یکتا، یگانه.

صبر: مجاهده و ریاضت سالکان است.

عارف بیدار‌دل نیز در این جهان بر سر حمل کردن بار امانت و عهد الهی و رفتار و کردار نیک بر یک‌دیگر پیشی می‌گیرند، زیرا به فرجام نیک آن آگاه‌اند. زحمت‌ها و مشقّت‌ها، پایه و اساس هر نوع آسا‌یش و راحتی است و تلخی‌ها نیز مقدمه شیرینی نعمت‌هاست. چنان‌که باری تعالی سوره انشراح می‌فرماید: پس با هر دشواری، آسانی است. مولانا می‌گوید: پذیرفتن رنج و مشقت، شرط توفیق است. مولانا به این حدیث نیز نظر دارد که‌: بهشت در دشواری‌ها بسته و پیچیده است و دوزخ در لذّت‌ها و شهوت‌رانی‌ها.



[1] - سوره زلزال، آیه6

[2] - احادیث مثنوى (ص 59)

[3] - (نهج البلاغه، خطبه 176)

[4] - (بحار الانوار، ج 8، ص 361)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(206)
پنج شنبه 93 اسفند 14 , ساعت 11:15 عصر  

نقش کار و کوشش در سازندگی انسان

( 1831)لوح را اول بشوید بی وقوف

 

آنگهی بر وی نویسد او حروف

( 1832)خون کند دل را و اشک مستهان

 

بر نویسد بر وی اسرار آنگهان

( 1833)وقت شستن لوح را باید شناخت

 

که مر آن را دفتری خواهند ساخت

( 1834)چون اساس خانه‌ای می‌افکنند

 

اولین بنیاد را برمی‌کنند

( 1835)گل بر‌آرند اول از قعر زمین

 

تا بآ خر بر‌کشی ماء معین

( 1836)از حجامت کودکان گریند زار

 

که نمی‌دانند ایشان سر کار

( 1837)مرد خود زر میدهد حجام را

 

می‌نوازد نیش خون آشام را

( 1838)می‌دود حمال زی بار گران

 

می‌رباید بار را از دیگران

( 1839)جنگ حمالان برای بار بین

 

این چنین است اجتهاد کار بین

لوح: در روزگاران گذشته چون کاغذ کم بود صفحه‏اى از آهن نازک یا حلبى یا تخته صاف آماده مى‏کردند، و معلم مکتب خانه در آن خطى به عنوان سر مشق مى‏نوشت تا کودک از روى آن صفحه بنویسد و آن را «مشق خط» مى‏گفتند و چون صفحه پر مى‏شد لوح را مى‏شستند تا دگر بار بر آن بنویسند.

لوح شستن: استعاره از محو مرحله پیشین و از میان بردن آن.

بى‏وقوف: بى‏توقف، بدون مکث. چنان که مى‏بینیم حرکت از نقص به کمال مستمر است و وقفه‏اى در آن پدید نمى‏شود، ومنظور سالکی است که هنوز در آغاز راه است.

حروف نوشتن: استعاره از پدید آوردن مرحله دیگر. چنان که هر دم در عالم کونى است پس از فساد و فسادى است پس از کون.

          راه جان مر جسم را ویران کند             بعد از آن ویرانى آبادان کند

          کرد ویران خانه بهر گنج زر             وز همان گنجش کند معمورتر

307- 306 1

مُستَهان: خوار، بى‏مقدار.

افکندن: پى نهادن، گذاردن.

اولین: در آغاز، ابتدا.

ماء معین: آب روان.

از حجامت: نظیر:

          بچّه مى‏لرزد از آن نیش حجام             مادر مشفق در آن دم شاد کام‏

          نیمِ جان بستاند و صد جان دهد             آن چه در وهمت نیاید آن دهد

245- 244 / د /1

حَجّام: (صیغه مبالغه از حجم) حجامت کن، که شاخ بر پشت مردمان نهد تا خون فراهم آید سپس بر آن موضع تیغ زند و خون بگیرد.

خون آشام: خونریز، و در آن اشاره است به نیش زالو که بر برخى جراحتها و دملها افکنند تا خون فاسد را بخورد.

بین: در آخر نیم بیت دوم ممکن است فعل امر گرفته شود چنان که در آخر نیم بیت نخست است و ممکن است آن را جزء دوم صفت مرکب «کار بین» گرفت. کار بین به معنى کار دان و کارشناس است.

          شکر ایزد را که ما را خسروى است             کارساز و کار بین و کار دان‏

(فرخى)

          کار بینان که کار او دیدند             از خدا ترسیش بترسیدند

(نظامى، هفت پیکر)

در این‌جا مولانا، لوح را به جای دل سالک گرفته است که اول باید آن را از علایق این جهانی بشویند. این لوح دل را با خون می‌شویند و با اشک بر آن درس طریقت را می‌نویسند. کلام مولانا در این است که شستن لوح، نشانه شایستگی آن است. اگر سالکی را پیر بپذیرد و لوح دل او را پاک کند، او خود مرد راه حق خواهد شد. مولانا مثال‌هایی در این رابطه ذکر می‌کند.

1. تا لوح دل با ریاضت و تحمل سختی‌ها از وساوس نفسانی پاک نشود، جایگاه اسرار حق نگردد.

2. وقتی بخواهند خانه‌‌ای نو بسازند‌، خانه کهنه را به‌کلی ویران می‌کنند، پس تا مرارت بی‌خانگی و تحمل خرابی‌ها نباشد، خانه نو ساخته نمی‌شود.

3. چاهی که آب گوارا دارد، هنگام حفر مدت‌ها از آن گل بیرون می‌آید تا صاف و شفاف گردد.

4. کودکان از ترس حجامت زارزار می‌گریند، زیرا حکمت و مصلحت حجامت کردن را نمی‌دانند‌، درحالی‌که مرد عاقل به حجامت‌گر پول می‌دهد و نیش حجامت را عزیز و گران‌بها می‌شمرد، پس تا نیش حجامت و تحمل رنج و درد حجامت نباشد گوهر سلامتی حفظ نمی‌ماند.

5‌. کشمکش و درگیری حمّالان را نگاه کن که چگونه بر سربردن بار سنگین با یک‌دیگر دعوا می‌کنند. همین‌طور است تلاش و کوشش انسان آگاه و بصیر‌.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 212 بازدید
بازدید دیروز: 346 بازدید
بازدید کل: 1403243 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]