نگاه حق مدارانه علی(ع) به قاتلش
( 3867)هیچ بغضی نیست در جانم ز تو |
|
زآنکه این را من نمیدانم ز تو |
( 3868)آلت حقی تو فاعل دست حق |
|
چون زنم بر آلت حق طعن و دق |
( 3869)گفت او پس آن قصاص از بهر چیست |
|
گفت هم از حق و آن سر خفیست |
( 3870)گر کند بر فعل خود او اعتراض |
|
ز اعتراض خود برویاند ریاض |
( 3871)اعتراض او را رسد بر فعل خود |
|
زآنکه در قهر است و در لطف او احد |
( 3872)اندرین شهر حوادث میر اوست |
|
در ممالک مالک تدبیر اوست |
بغض: کینه.
آلت: ابزار، وسیله.
دق: اعتراض بر سخن کسى.
قصاص: کیفر گناهکار برابر گناهى که کرده، مقابله به مثل در جنایت یا جنحه.
سرّ خفى: راز نهان.
اعتراض: باز خواست.
ریاض: جمع روضه، باغ.
از اعتراض خود ریاض میرویاند:یعنی هرجا که پروردگار، افعال خود را دگرگون کند، از این دگرگونی وضعی بهتر پدید میآید. ریاض، جمع روضه (باغ) است.
احد: یکتا، یگانه.
مالک تدبیر: که کارها به دست اوست.
مولا علی(ع) در پاسخ رکابدار خود، دربارهْ قصاص میگوید: قصاص هم فعل حق است و فقط در جایی ممکن است که از جانب حق باشد و این رازی است که نباید گفته شود. در عرصه پُرحادثهْ این جهان، فرمانروای مطلق اوست و در همهْ قلمروهای عرصهْ وجود، مالک تدبیر نیز هموست.
قلم تقدیر، سرنوشتها را مقدر کرده است
( 3859)من چنان مَردم که بر خونی خویش |
|
نوش لطف من نشد در قهر نیش |
( 3860)گفت پیغامبر به گوش چاکرم |
|
کو برد روزی ز گردن این سرم |
( 3861)کرد آگه آن رسول از وحی دوست |
|
که هلاکم عاقبت بر دست اوست |
( 3862)او همیگوید بکش پیشین مرا |
|
تا نیاید از من این منکر خطا |
( 3863)من همیگویم چو مرگ من ز توست |
|
با قضا من چون توانم حیله جست |
( 3864)او همیافتد به پیشم کای کریم |
|
مر مرا کن از برای حق دو نیم |
( 3865)تا نه آید بر من این انجام بد |
|
تا نسوزد جان من بر جان خود |
( 3866)من همی گویم برو جف القلم |
|
زان قلم بس سرنگون گردد علم |
رکابدار: آن که هنگام سوار شدن کسى رکاب اسب را براى او گیرد تا سوار شود، مهتر، تیمارگر اسب.
خونى: قاتل، کشنده.
نوش: عسل، شیرینى.
دوست: مقصود خداوند تعالى است.
منکر: زشت، ناپسند.
قضا: صورت تفصیلى اشیاء است در علم خداوند.
جفّ القلم: (جمله فعلیه خبریه)، جَفَّ القَلَمُ بِما هُوَ کائِن (بِما اَنت لاقٍ) یا جَفَّ القَلَمُ عَلى عِلْم اللَّه. جف به معنى خشکیدن است و خشکیدن قلم در این حدیثها و مانند آن کنایت است از آن چه مقدر شده است دگرگون نشود چنان که مرکب خامه خشک گردد بدان چیزى نتوان نوشت.[1]
سر نگون شدن عَلَم: کنایه از واژگون شدن بخت، پایان یافتن دولت، یا عمر، یا اقبال کسان.
من آن قدر مردانگی دارم که حتی دربارهْ کسی که میدانم مرا خواهد کشت، محبّت من به کینه و انتقام تبدیل نمیشود. پیامبر در گوش رکابدار و چاکرم (ابن ملجم) گفت: روزی فرا میرسد که تو علی را بکشی. رسول خدا از راه وحی چنین خبری را به من داد. ابن ملجم پس از شنیدن چنین سخنی از رسول الله، همواره به من میگفت: یا علی، مرا پیشاپیش بکش تا این عمل زشت از من سر نزند، ولی من به او گفتم: چون مرگ وهلاکم به دست تو انجام میشود، من در برابر قضای الهی چگونه قادر به تدبیر و چارهجویی هستم.
ابن ملجم به مولا علی میگوید: تو جانِ جان منی و اگر من تو را بکشم، جان من برای جانِ جان خواهد سوخت یا دوزخی خواهد شد. مولا به او میگوید: برو که قلم تقدیر، سرنوشتها را مقدر کرده است و از این قلم بسیاری از قدرتها سرنگون میشود. این سخن به حدیث جفّ القلم اشاره دارد: «جفّ القلم بما هوکائن وجفّ القلم بما انت لاق»؛ «جوهر قلمِ سرنوشت، پس از تقدیر بدانچه پدید آمده و یا خواهد آمد خشک شد و خشک شد قلم بدانچه میبینی». قلم قضای حق آنچه را که خواهد بود، نوشته و تمام کرده است. روح کلام مولانا به مسئله توحید افعالی حق برمیگردد و اینکه؛ «لا موثّر فی الوجود الا الله» همچنین نگرش مولانا در مسئلهْ جبر و اختیار و قضا و قدر و مشیت الهی را بیان میکند. بنابراین، برای جلوگیری از اطالهْ مباحث، به موضوعات مربوطه در همین کتاب رجوع شود.
( 3840)چونکه حُرّم خشم کی بندد مرا؟ |
|
نیست اینجا جز صفات حق در آ |
( 3841)اندر آ کآزاد کردت فضل حق |
|
زآنکه رحمت داشت بر خشمش سبق |
( 3842)اندر آ اکنون که رستی از خطر |
|
سنگ بودی کیمیا کردت گهر |
( 3843)رستهای از کفر و خارستان او |
|
چون گلی بشکف به سروستان هو |
( 3844)تو منی و من توام ای محتشم |
|
تو علی بودی علی را چون کشم |
( 3845)معصیت کردی به از هر طاعتی |
|
آسمان پیمودهای در ساعتی |
( 3846)بس خجسته معصیت کان کرد مرد |
|
نه ز خاری بردمد اوراق ورد |
( 3847)نه گناه عمر و قصد رسول |
|
میکشیدش تا بهدرگاه قبول |
( 3848)نه بهسحر ساحران فرعونشان |
|
میکشید و گشت دولت عونشان |
( 3849)گر نبودی سحرشان و آن جحود |
|
کی کشیدیشان به فرعون عنود |
( 3850)کی بدیدندی عصا و معجزات |
|
معصیت طاعت شد ای قوم عصات |
بستن: غلبه کردن، مقهور ساختن.
در آ: فعل امر، داخل شو.
سبق: پیشى، پیش افتادگى.
رحمت بر خشم سبق داشتن: برگرفته است از حدیث معروف قدسى «سَبَقَتْ رَحْمَتِى غَضَبِى».
ز آن که این دمها چه گر نالایق است رحمت من بر غضب هم سابق است
از پى اظهار این سَبقْ اى ملک در تو بنهم داعیه اشکال و شک
کیمیا: در این جا یعنی عنایت حضرت حق
تو منی و من توام: یعنی من وتو یکی هستیم، زیرا مریدی که نور هدایت دل او را روشن کرده باشد به مراد پیوسته وبا او یگانه است، وباز هر دو یکی هستند زیرا رهروان یک راه اند.
معصیت: نافرمانى، گناه.
آسمان پیمودن: کنایه از راهى دراز را در اندک مدت پیمودن، و به حقیقت رسیدن. بعض سالکان بودهاند که منازل سیر را در مدتى کوتاه طى مىکردند.
اوراق: جمع ورق: برگ.
ورد: گل.
قصد: اراده، بخصوص اراده کشتن کردن.
دولت: استعاره از لطف حق تعالى.
عون: یار.
جحود: انکار.
عنود: لجوج، ستیزهگر.
عصا: عصاى موسى که بر زمین انداخت و اژدها بشد و آن چه جادوگران فراهم کرده بودند در کام فرو برد.
عصات: جمع عاصى: گناهکار.
مولا علی(ع) به دشمن آگاه خود میگوید: من از بند نفسانی و زنجیرگران شهوانی، رسته و آزاد هستم؛ چگونه خشم میتواند مرا اسیر و مقید خود کند؟ زیرا «اینجا» (عالم روحانی مردان حق)، صفات حق تجلی میکند و از صفات حق این است که مطابق حدیث قدسی:«سبقت رحمتی غضبی»؛ رحمتش بر خشم سبقت میگیرد. اکنون که از کفر و خارستان کفر رها شدهای و فضل و احسان حق تو را آزاد کرد، در باغ حق و در سیر الیالله و در راه معرفت الهی، گامی به پیش بگذار و مانند گلی جلوه کن. من و تو یکی هستیم، زیرا مریدی که نور هدایت او را روشن کرده باشد به مراد پیوسته و با او یگانه است. باز هر دو یکی هستند، زیرا رهروان یک راهاند.
منظور مولانا در این ابیات این است: عنایت حق گنهکاران را نیز دربر میگیرد و همان گناه را وسیلهْ آگاهی و بیداری آنها میسازد. چنین انسانی چنان سریع به سوی حقیقت میرود که گویی یکساعته به آسمان رسیده است. حالت این بندگان به گل سرخی شبیه است که از یک بوته خاردار بیرون میآید، یا مانند عمر بن الخطاب که دشمن پیامبر بود و میخواست پیامبر را بکشد، اما دیدار پیامبر چنان دگرگونی در او ایجاد نمود که از یاران و اصحاب رسول الله شد و یا مانند جادوگران بارگاه فرعون که جحود و انکار آنها، آنها را در گرد فرعون ستیزهگر گرد آورد و موجب شد که معجزات حضرت موسی(ع) را ببینند و ایمان بیاورند. این کلام مولانا برگرفته از کلام امام علی(ع) در نهجالبلاغه است: «سیئة تسوءک خیر عندالله من حسنة تُعجبُک»؛گناهی که تو را اندوهناک کند، در نزد خدا بهتر از طاعتی است که تو را مغرور سازد. گناه هم میتواند بهانه یا عامل هدایت به راه حق شود. پیامبر اکرم(ص) دراینباره میفرمایند: «انّ الرّجل لیُذنب ذنبا یدخل به الجنّة، قالوا: کیف یا رسولالله؟ قال: یکون نُصُبا بین عینیه و یتوب منه»؛ همانا کسی گناهی میکند و بدان به بهشت میرود. گویند: ای رسول خدا، چگونه؟ فرمود: این گناه را پیش چشم خود قرار میدهد و از آن توبه میکند؛ یعنی این گناه موجب دگرگونی و تحول او میگردد.
( 3851)ناامیدی را خدا گردنزد است |
|
چون گنه مانند طاعتآمد است |
( 3852)چون مبدل میکند او سیئات |
|
طاعتی اش میکند رغم وُشات |
( 3853)زین شود مرجوم شیطان رجیم |
|
وز حسد او بطرقد گردد دو نیم |
( 3854)او بکوشد تا گناهی پرورد |
|
زان گنه ما را به چاهی آورد |
( 3855)چون ببیند کان گنه شد طاعتی |
|
گردد او را نامبارک ساعتی |
( 3856)اندر آ من درگشادم مر تورا |
|
تفزدی و تحفه دادم مر تو را |
( 3857)مر جفاگر را چنینها میدهم |
|
پیش پای چپ چه سان سر مینهم |
( 3858)پس وفاگر را چه بخشم تو بدان |
|
گنجها و ملکهای جاودان |
گردن زدن: استعاره از مردود دانستن، نپذیرفتن و اشاره است به آیه «... وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللَّهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْکافِرُونَ...» و نومید مباشید از رحمت خدا چه تنها کافران از رحمت خدا نومیدند»[1]
طاعت شدن معصیت: مقصود گناهى است که قصد آن رود، لیکن بر اثر لطف خدا آن قصد به فعل نیاید و به جاى آن طاعتى انجام گیرد.
مبدل شدن سیّئات: برگرفته است از قرآن کریم «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اَللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ » مگر کسى که توبه کند و ایمان آرد و کار نیکو کند، آنان را بدیهاشان را به نیکویى بر مىگرداند...»[2]
طاعتى: (از طاعت ى نسبت) مطیع، فرمانبر.
رغم: به خلاف میل، بناخواه.
وشات: جمع واشى: سخن چین، دروغگو،منکر
مرجوم: رانده.
رجیم: صفت مشبّه از رجم به معنى مرجوم.
طرقیدن: ترکیدن.
تف زدن: خدو افکندن
پیش پاى چپ: پاى راست را بر پاى چپ مزیت است. چنان که به هنگام در آمدن به مسجد مستحب بود پاى راست را پیش داشتن، و در متوضأ به عکس بود. و در این ترکیب مقصود نیکویى کردن در حق بد کردار است.
خداوند متعال ناامیدی را از میان بُرده است، زیرا گناهِ تحولبخش به مثابه طاعت شده است. در سوره «زُمر» آمده است: از رحمت خدا مأیوس و ناامید نشوید، همانا خداوند همهْ گناهان را میبخشد.[3] چرا که خداوند، سیئات و گناهان را به کوری چشم مُنکران و شیاطین، به حسنات و کار خوب تبدیل میکند؛ همانگونه که در قرآن شریف آمده است: وقتی که خدا بخواهد گناه را به طاعت تبدیل کند، شیطان سنگباران و مطرود میشود و از حسد میترکد، زیرا عامل همهْ گمراهیها شیطان است. شیطان میکوشد تا گناهی ایجاد کند و ما را بر سر چاه بیاورد و با ارتکاب گناه، ما را به داخل چاه ظلمت و فساد و بدبختی پرتاب کند، اما وقتی ببیند همهْ سعی و تلاشش بیثمر مانده و گناه به طاعت تبدیل شده است، برای شیطان بسیار گران خواهد آمد و آن لحظه، لحظه نامبارکی برای او خواهد بود.
ای پهلوان! بیا و داخل شهر علم شو، من دروازهْ آن را برای تو گشودم. تو بر چهرهام تُف کردی و من به تو ارمغان بخشیدم. بیا و ببین که در برابر بدکاران چگونه افتادگی میکنم و به جفاگران که به مثابهْ پای چپ هستند، چگونه احسان و نیکی میکنم. اینک تو قیاس کن که رفتار من با وفاداران چگونه خواهد بود. به آنها گنجها و داراییهای جاودان خواهم داد.
من از اغراض نفسانی آزادم، اینک گواهی و شهادت شخص آزاده را بشنو، زیرا گواهی بندگان به اندازهْ جو نمیارزد و مسموع نیست. در مذهب حنفی، شاهد در محکمهْ قضا نباید بنده و مملوک کسی باشد. البته در فقه امامیه شهادت مملوک و آزاد هر دو پذیرفتنی است. بنابراین، کلام مولانا بر مبنای فقه حنفی است که اگر هزاران بنده گواهی دهند، در شریعت به اندازه کاهی ارزش ندارد و مورد قبول نیست.
مولانا بردگی دیگری را مطرح میکند: کسانی که بندهْ شهوتاند از بندگانی که آنها را به اسارت میگیرند و به این و آن میفروشند، بدترند، زیرا بندهْ شهوت، از شهوت خود چنان پیروی میکند که ممکن نیست مخالف آن قدمی بردارد یا سخنی بگوید. به عبارتی، زنجیر نفس و هوی، بسی دشوارتر از زنجیر و بند جسمانی است. اگر جواجهای به بردهْ خود بگوید: تو آزادی، از نظر شرعی با همین لفظ آزاد میشود، اما بندهْ شهوت در لذّت و شیرینی زندگی میکند تا هنگامی که به تلخی میمیرد. تنها راه نجات بنده شهوت، فضل خداوند و لطف خاص الهی است که میتواند او را از این بند رقیت برهاند. او خود را به چاهی افکنده که نمیشود عمق آن را تعیین کرد و بندهْ شهوت را قضای حق یا ستم کسی در این چاه هولناک نیفکنده است. گناه از خود اوست. نمیتوانم راهی برای نجات انسان های شهوت پرست پیدا کنم، زیرا چاه آنها «خود» آنها هستند. اگر گوش دل باز باشد، ادامهْ این سخن جگرها را از غصّه پرخون میکند؛ جگرها که هیچ، حتی سنگهای خارا نیز پُرخون میشود. اگر میبینی که جگرها پارهپاره نشد، نه از سختی است، بلکه ما غافل از حق و سرگرم زندگی اینجهانی هستیم و بخت با ما یار نیست که حقیقت را دریابیم. این جگرها روزی پُر از غصه میشود که دیگر فرصتها از دست رفته و ندامتها سودی ندارد.
شهوت و غرض مانند غول بیابان، انسان های اسیر شهوت را از راه به در میبرد. ودر پایان اینکه پیامبر(ص) گواه و بشارتدهنده و انذارکننده بوده است و مأمور هدایت انسانها شد، برای این است که او از زنجیرگران هوی و هوس کاملاً آزاد بود. مضمون این سخن اشاره دارد به آیهْ: «إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً- » ما فرستادیم تو را گواه و مژده دهنده و بیم دهنده»[1]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |