( 1523)کودکان مکتبی از اوستاد |
|
رنج دیدند از ملال و اجتهاد |
|
( 1524)مشورت کردند در تعویق کار |
|
تا معلم در فتد در اضطرار |
|
( 1525)چون نمیآید ورا رنجوریی |
|
که بگیرد چند روز او دوریی |
|
( 1526)تا رهیم از حبس و تنگی و ز کار |
|
هست او چون سنگ خارا بر قرار |
|
( 1527)آن یکی زیرکتر این تدبیر کرد |
|
که بگوید اوستا چونی تو زرد |
|
( 1528)خیر باشد، رنگ تو بر جای نیست |
|
این اثر یا از هوا یا از تبی است |
|
( 1529)اندکی اندر خیال افتد ازین |
|
و برادر هم مدد کن اینچنین |
|
( 1530)چون درآیی از در مکتب بگو |
|
خیر باشد اوستا احوال تو |
|
( 1531)آن خیالش اندکی افزون شود |
|
کز خیالی عاقلی مجنون شود |
|
( 1532)آن سوم آن چارم و پنجم چنین |
|
در پی ما غم نمایند و حنین |
|
( 1533)تا چو سی کودک تواتر این خبر |
|
متفق گویند یابد مستقر |
|
( 1534)هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی |
|
باد بختت بر عنایت متکی |
|
( 1535)متفق گشتند در عهد وثیق |
|
که نگرداند سخن را یک رفیق |
|
( 1536)بعد از آن سوگند داد او جمله را |
|
تا که غمّازی نگوید ماجرا |
|
( 1537)رأی آن کودک بچربید از همه |
|
عقل او در پیش میرفت از رمه |
|
( 1538)آن تفاوت هست در عقل بشر |
|
که میان شاهدان اندر صور |
|
( 1539)زین قبل فرمود احمد در مقال |
|
در زبان پنهان بود حسن رجال |
مثال رنجور شدن آدمى: تمثیلی که با این عنوان آغاز می شود، پیش از مثنوی در عیون الاخبار، الفُ لیلةٍ ولیله، وفردوس الحکمه، مشابه آن آمده است، ودر شرح نهج البلاغهْ ابن ابی الحدید نیز نظیری دارد.[1]
اجتهاد: کوشش، سختیى که نتیجه رفت و آمد به مکتب است.
تعویق: دراینجا یعنی تعطیل کردن.
دورى گرفتن: کنایه از تعطیل کردن کار. (چرا معلم بیمار نمىشود تا چند روز به مکتب خانه نیاید).
چونى تو زرد: چرا رنگت زرد شده.
غم نمودن: اظهار نگرانى و اندوه کردن.
تَواتُر: پى در پى. (چون سى کودک پى در پى معلم را گویند بیمارى، گفته آنان در ذهن او جاى مىگیرد).
مُستقر: جایگاه. مستقر یافتن: جاى گرفتن.
ذَکِى: باهوش.
گرداندن: دگرگون کردن.
عهد وثیق: یعنی پیمان.
غمّاز: یعنی سخن چین.
تفاوت عقل بشر: خرد خردمندان چون زیبایى زیبا رویان است. در بعضى بیش است و در بعضى بیشتر.
در زبان پنهان بودن: مرحوم فروزانفر مستند آن را فرمودهى امیر مؤمنان (ع) آورده است که: المَرءُ مَخبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.[2]
مولانا برای بیان مقام والا و ارزش حقیقی صاحبان یقین، لطیفهای را نقل میکند که چگونه شاگردان، معلمی را که صاحب یقین نیست و با خیال و گمان زندگی میکند میفریبند. در این لطیفه، معلم نمونهْ مردمی است که یقین ندارند و با سخن این و آن دچار خیال و وهم میشوند.
( 1511)علم را دو پَر گمان را یک پر است |
|
ناقص آمد ظن به پرواز ابتر است |
( 1512)مرغِ یکپر زود افتد سرنگون |
|
باز بر پرد دو گامی یا فزون |
( 1513)افت خیزان میرود مرغ گمان |
|
با یکی پَر بر امید آشیان |
( 1514)چون ز ظن وا رست علمش رو نمود |
|
شد دو پر آن مرغِ یکپر پر گشود |
( 1515)بعد از آن یمشی سوّیا ً مستقیم |
|
نه علی وجهه مکباً او سقیم |
( 1516)با دو پر بر میپرد چون جبرئیل |
|
بی گمان و بیمگر بیقال و قیل |
( 1517)گر همه عالم بگویندش تو ای |
|
بر ره یزدان و دین مستوی |
( 1518)او نگردد گرمتر از گفتشان |
|
جان طاق او نگردد جفتشان |
( 1519)ور همه گویند او را گمرهی |
|
کوه پنداری و تو برگ کهی |
( 1520)او نیفتد در گمان از طعنشان |
|
او نگردد دردمند از ظعنشان |
( 1521)بلکه گر دریا و کوه آید بگفت |
|
گویدش با گمرهی گشتی تو جفت |
( 1522)هیچ یک ذره نیفتد در خیال |
|
یا به طعن طاعنان رنجورحال |
یَمشِى سَوِیًّا مُستَقیم: راست قامت مىرود بر راه راست.
عَلى وَجهِه مُکِبّاً أو سَقیم: بر روى خود نگون سار یا بیمار. هر دو فقره گرفته از قرآن کریم است:« أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَ مَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»: آن که نگون سار بر روى مىرود راه یافتهتر است یا آن که راست قامت بر راه راست مىرود.[1]
مستوی: یعنی هموار و درست.
دین مستوى: دینِ درست، دین راست.
طاق: یگانه، منفرد، که از همگان ممتاز است.
جانِ طاق: یعنی روح بیمانند.
ظعن: یعنی دورشدن و کوچ کردن، رفتن از جایى به جایى، و مقصود واگذاردن و ترک گفتن است.
گمان از طعنشان : چنان که خواهیم دید اسرائیلیان بر داورى داود خرده مىگیرند. خرده گیرى آنان بر پایه علم ظاهرى است. مرد مستمند بىرضایت و اجازت خداوندِ گاو، گاو را مىکشد، اما داود به وحى الهى از حقیقت حال آگاه است و با علم الیقین قضاوت مىکند نه با علم نظرى یا علم تقلیدى. مولانا بارها از چنین علمها به «ظن» تعبیر مىکند چرا که ظن را دو رویه است. بود که با واقع منطبق باشد و بود که خلاف واقع رود که« وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئا»ً[2].
هر گمان تشنه یقین است اى پسر مىزند اندر تزاید بال و پر
چون رسد در علم پس پَر پا شود مر یقین را علم او بویا شود
4119- 4118/ د / 3
منظور از علم در این ابیات، علم الهی است و در مقابل این علم، مولانا غالباً «ظن» و «گمان» و کلماتی از این نوع را میآورد و منظورش علوم ظاهری و مباحث اهل مدرسه است که آن را «علم اهل حس» نیز میگوید. علم مردانِ واصل به حق، پیوسته به علم مطلق حق است و با یقین همراه است. بهطورکلی منظور مولانا این است که انسان با علوم این جهانی، علوم اهل حس، علوم تقلیدی و مدرسهای همیشه در ظن و گمان است و به حقیقت نمیرسد و آرامشِ حاصل از یقین را پیدا نمیکند. پس از آن که انسان از مرحلهْ ظن و گمان گذشت، راه را مستقیم و منظم طی میکند، نه «برروی به زمین خورده».
«قال و قیل» اشاره به بحث و جدل فرقههای مختلف است. انسانی که به مرتبهْ یقین میرسد کاری به این بحثها ندارد. در چهار بیت بعد، مرد صاحب یقین را توصیف میکند که نه ستایش، او را مغرور میکند و نه نکوهش، او را نومید میسازد.
( 1496)چون مسبح کردهای هر چیز را |
|
ذات بیتمییز و با تمییز را |
( 1497)هر یکی تسبیح بر نوعی دگر |
|
گوید و از حال آن این بیخبر |
( 1498)آدمی منکر ز تسبیح جماد |
|
و آن جماد اندر عبادت اوستاد |
( 1499)بلکه هفتاد و دو ملت هر یکی |
|
بیخبر از یکدگر واندر شکی |
( 1500)چون دو ناطق را ز حال همدگر |
|
نیست آگه چون بود دیوار و در |
( 1501)چون من از تسبیح ناطق غافلم |
|
چون بداند سبحهْ صامت دلم |
( 1502)هست سنی را یکی تسبیح خاص |
|
هست جبری را ضد آن در مناص |
( 1503)سنی از تسبیح جبری بیخبر |
|
جبری از تسبیح سنی بیاثر |
( 1504)این همیگوید که آن ضال است و گم |
|
بیخبر از حال او و از امر قم |
( 1505)و آن همی گوید که این را چه خبر |
|
جنگشان افکند یزدان از قدر |
( 1506)گوهر هر یک هویدا میکند |
|
جنس از ناجنس پیدا میکند |
( 1507)قهر را از لطف داند هر کسی |
|
خواه دانا خواه نادان یا خسی |
( 1508)لیک لطفی قهر در پنهان شده |
|
یا که قهری در دل لطف آمده |
( 1509)کم کسی داند مگر ربانیی |
|
کش بود در دل محکّ جانیی |
( 1510)باقیان زین دو گمانی میبرند |
|
سوی لانهخود به یک پر میپرند |
مُسبِّح کردن: قدرت تسبیح دادن. برگرفته از قرآن کریم است: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ». [1]
مر جمادى را کند فضلش خبیر عاقلان را کرده قهر او ضریر
513 / د /1،( نگاه کنید به: شرح بیت 1020 / د /3)
سُنّى: در این عبارت کسى است که در کار و اندیشه، پیروى از سنّت رسول (ص) کند. گفتار و رفتار و تقریر او را به کار بندد.
أمرِ قُم: اشاره است به آیه: قُمْ فَأَنْذِرْ: برخیز و بترسان.[2] و در جمله «امر قم» نکتهاى است و آن اینکه اگر سخن جبرى درست باشد، انذار معنى نخواهد داشت.
قدر: به دو معنى است یکى تفصیل قضاست که در علم خدا رفته است و دیگرى قدرت بنده. و پیروان این اندیشه را «قَدَریَّه» گویند و در اینجا معنى نخست مقصود است. (تقدیر ازلى چنین بود که اینان با هم مخالف باشند.) هر چند به معنى دوم هم مىتوان گرفت. (جنگ این دو دسته بر سر قدرت داشتن یا نداشتن آدمى است).
لطفِ پنهان در قهر...: گاه خداوند بنده نافرمانى را نعمتى دهد مال یا جاه یا تندرستى، او پندارد که این نعمت او را نیک است، حالى که آن استدراج است که:« إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً»[3]. و گاه بنده را به سختى بیازماید و صبر او را ببیند تا بر رتبت او بیفزاید.
گر ندیدى سود او در قهر او کى شدى آن لطف مطلق قهر جو
بچّه مىلرزد از آن نیش حجام مادر مشفق در آن دم شاد کام
244- 243/ د / 1
شناخت لطف را در قهر و قهر را در لطف، همه کس نتواند چه آن خاص اولیاست.
مِحَکِّ جانى: درون روشن که تمیز سره از ناسره تواند داد.
با یک پر به لانه پریدن: یعنی باگمان نه با یقین . نگاه کنید به: بیتهاى بعد.
روی سخن به حضرت حق است: تو ای تمام هستی! حتی جمادات را به ستایش خود واداشتهای. هر یک فقط از تسبیح و عبادت خود آگاه است:
باد و خاک و آب و آتش بندهاند |
|
با من و تو مرده، با حق زندهاند |
مولانا میگوید: جنگ فرقههای مختلف مذهبی به همین است که از تسبیح و حقیقت یکدیگر بیخبرند. در و دیوار هم در تسبیحاند، اما وقتی که دو انسان از دو فرقهْ مختلف، عبادت و تسبیح یکدیگر را درک نمیکنند، در و دیوار چگونه تسبیح یکدیگر، یا تسبیح دیگر موجودات را دریابند؟ مولانا میگوید: آن که تمامی سنّت را بهجا میآورد؛ و آنکه جبری است و گناه و بیتوفیقی خود را هم به حساب حق میگذارد، هر دو در تسبیحاند و به حق پناه میبرند، اما تسبیح یکدیگر را در نمییابند و قبول ندارند. «ضال»، یعنی گمراه. «امر قم» اشاره به سورهْ مدثر است که پروردگار به پیامبرش فرمود: برخیز و اندرز بگو و هدایت کن و پروردگارت را بزرگ دار و جامهات را پاک کن. منظور این است که به فرمان حق همه موظف به تسبیح و عبادتاند.
باز مولانا اشاره دارد که هر فرقهای فرقههای دیگر را از خدا بیخبر و از حقیقت دور میداند و تقدیر الهی آنها را در برابر هم قرار داده است، تا گوهر هر یک را هویدا کند. مولانا میگوید: پروردگار گاه قهر خود را به صورت لطف و گاه لطف خود را به صورت قهر نشان میدهد و این آزمایش بندگان است. تنها مردانِ حق و واصلِ ربانی این لطف و قهر پنهانی را میشناسد، زیرا در درون خود سنگ آزمایش دارند. سایر مردم دربارهْ تشخیص قهر و لطف، تنیده و پیرو ظن و گمان خویشاند و لاجرم فقط با یک بال به سوی مقصود خویش پرواز میکنند. لذا با اطمینان و یقین زندگی نمیکنند. در قرآن کریم است که هر چیز خدا را تسبیح مىگوید و چنان که نوشته شد معتزلیان تسبیح جمادها را به تسبیح انسانها بر گرداندهاند. (نگاه کنید به: شرح بیت 1027 3 به بعد) مولانا به تعریض به آنان مىگوید، اگر شما در فهم تسبیح صامتها درماندهاید و از آن بىخبرید ناطقها را هم از تسبیح یکدیگر خبرى نیست. سنّى را در تسبیح روشى است و جبرى را روشى دیگر. هر یک دیگرى را به گمراهى نسبت مىدهد. آن که از حقیقت حال هر کس آگاه است خداست یا اولیاى خدا.
( 1491) اى تقاضاگر درون همچون جَنین |
|
چون تقاضا مىکنى اتمامِ این |
( 1492) سهل گردان ره نما توفیق ده |
|
یا تقاضا را بهل بر ما منه |
( 1493) چون ز مفلس زر تقاضا مىکنى |
|
زر ببخشش در سِر اى شاهِ غنى |
( 1494) بىتو نظم و قافیه شام و سحر |
|
زَهره کى دارد که آید در نظر |
( 1495) نظم و تجنیس و قوافى اى علیم |
|
بنده امر تواند از ترس و بیم |
تقاضاگر: یعنی آن معانی جوشان در درون مولانا.
شاه غنی: پروردگار است.
نهادن (بر کسى): تحمیل کردن.
سِرّ: نهان، پنهانى.
زر در سر بخشیدن: استعاره از توفیق دادن.
تَجنیس: دو کلمه که در حرفها یکى باشند و در معنى مغایر و آن را «جناس» نیز گویند، و تجنیس را نوعهاست.
مولانا قصه را رها کرده است ومی خواهد از معانی بلندی سخن بگوید که در درونش می جوشد، تقاضاگر درون مولانا که همان روح مولاناست، یا ندای حق در دل اوست به صورت یک کشش باطنی جلوه کرده است. این تقاضاگر، مانند جنینی در رحم حرکت دارد، می خواهد در قالب الفاظ بیرون بیاید. این کشش به هر حال متأثر از الهام حق است، ومولانا وقتی که به آن خطاب می کند، روی به حق دارد.معنی سخن مولانا این است که: ای حرکت معنوی در درون من! اگر می خواهی که این بحث معانی را به کمال برسانم، سهل گردان ، ره نما وتوفیق ده، واگر این کار را نمی کنی، پس تقاضا هم نکن. زیرا که من خود مفلسم، هرچه بگویم باید از الهام وعنایت حق در من پدید آید.
همانگونه که ملاحظه فرمودید، در داستان «تقاضاگرِ روزى بىرنج» خواندیم که روزىِ وى به خانهاش در آمد.
مولانا نیز همچون او به دعا مىایستد و از خدا مىخواهد در پایان بخشیدن مثنوى یا پایان دادن آن چه را از معارف اسلامى در سینه دارد، او را یارى فرماید. اوست که گوید بگو، و هم اوست که باید او را توفیق دهد. بىخواست او و بىبخشش او هیچ کارى انجام نگیرد و هیچ علمى به متعلم املا نگردد.
( 1486)تا که روزی ناگهان در چاشتگاه |
|
این دعا میکرد با زاری و آه |
( 1487)ناگهان در خانهاش گاوی دوید |
|
شاخ زد بشکست دربند و کلید |
( 1488)گاو گستاخ اندر آن خانه بجست |
|
مرد در جست و قوایمهاش بست |
( 1489)پس گلوی گاو ببرید آن زمان |
|
بیتوقّف بیتأمّل بی امان |
( 1490)چون سرش ببرید شد سوی قصاب |
|
تا اهابش بر کند در دم شتاب |
إلحاح: سخت ایستادن در کارى، اصرار.
إنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُلِحِّینَ فِى الدُّعاء: خدا اصرار کنندگان در دعا را دوست دارد. مجلسى از مکارم الاخلاق آرد: قالَ النَّبِیُّ (ص) رَحِمَ اللَّهُ عَبداً طَلَبَ مِنَ اللَّهِ حاجَتَهُ وَ ألَحَّ فِى الدُّعاءِ اُستُجِیبَ لَهُ أم لَم یُستَجَب وَ تَلا هذهِ الآیةِ: أَدْعُوا رَبِّی عَسى أَلاَّ أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا.[1] و از امام صادق (ع) روایت است: إنَّ اللَّه کَره إلحاحَ النّاس بعضهم لبعض فى المسألة و أحبَّ لِنفسه.[2]
در بند: چفت یا کلون در.
کلید: ظاهراً مخفف کلیدان: آلت بست و گشاد در خانه.
قوائم:(قایمهها)، دست و پای چهار پا را میگویند.
إهاب: پوست ناپیراسته، پوست خام.
( 1486) تا روزى وقت ظهر در حالى که مشغول دعا و زارى بود. ( 1487) ناگاه گاوى دویده با شاخ خود در را شکسته داخل خانه او گردید. ( 1488) گاو همین که داخل خانه شد مرد برخاسته دست و پاى او را بست. ( 1489) و سر او را بدون معطلى برید. ( 1490) و چون سرش را بدون تأمل برید سراغ قصاب رفت که زود و گرماگرم پوست گاو را هم بکند.
مردم، مؤمن روزیطلب را مسخره میکردند؛ امّا قاصد خدا آمد و روزی بیزحمت را برای او آورد. مرد مؤمن با وجود این همه نکوهش و تمسخر، دست از دعا و التماس برنمیداشت و کار او به جایی رسیده بود که شهره شهر شده بود که فلانی از انبان خالی پنیر میخواهد به دست آورد. «این دعا میکرد با زاری و آه» بیانگر اصرار و الحاح و مداومت در دعاست و اشاره دارد به حدیث نبوی که فرمود: «انّ الله یحبّ السائل اللحوح؛ خداوند کسانی را که در دعا پافشاری میکنند، دوست میدارد. زیرا این توجه مداوم به حق، از آنچه به خاطرش دعا میکنیم، سودمندتر و بهتر است و ما را به حق نزدیک میکند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |