حکایت
مورخان نوشتهاند: در تاریخِ خلفاى عباسى، اَلْقاهِرُ بِاللّه برادر الْمُقْتَدِر بِاللّهِ، تنها دوسال سلطنت کرد که خلافتش شامل سرزمینهاى ایران و عراق و حجاز و مصر وسوریه و غیره مىشد.
گروهى از اَتراک ریختند، او را کور کردند و از خلافت عزلش کرده و اموالش را همبردند. روزى در مسجد جامع بغداد، او را دیدند که به واسطه کورى عصایى به دستگرفته و در صف جماعت، مىگردد و مىگوید: رحم کنید بر کسى که دیروز بر شماحکومت مىکرد و امروز به کمک شما نیازمند است(29). چه نیکو در قرآن آمده است:
قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُوءْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْتَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ. (آلعمران: 26)
بگو! بار خدایا اى پادشاهِ مُلکِ هستى، تو هر که را که خواهى مُلک و سلطنتعطا مىکنى و از هر که خواهى، سلطنت را مىگیرى، و هر که را خواهىعزتدهى و هر که را خواهى خوار مىکنى. تمامِ خیر، تنها به دستِ توست. بهدرستى که تو بر هر چیزى توانایى.
مرو را رسد کبریا و منى |
که مُلکش قدیم است و ذاتش غنى |
یکى را به سر بر نهد تاجِ بخت |
یکى را به خاک اندر آرد ز تخت |
کلاه سعادت یکى بر سرش |
گلیمِ شقاوت یکى بر درش |
گر آن است، منشور احسان اوست |
ور این است، توقیع فرمان اوست |
سعدى
اِلهى اَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ.
پناه بردن به خدا از غضب الهى
چنان به مهر همى پرورد که مروارید |
دگر به قهر چنان خورد کند که سُفال |
سعدى
معناى غضب خداوند
غضب در انسانها، نوعى حالت نفسانى است که اثر آن معمولاً در صورت وچشمان آدمى پدیدار مىگردد. در این حالت، خون، حالتى فورانى پیدا کرده و بهنقاط بالاى بدن مىرود. در این زمان، خون در رگها، انتشار مىیابد. بدین گونه،معمولاً متورم شدن رگها را نیز در پى دارد. در حال غضب رنگ چهره آدمى نیزغالبا سرخ و برافروخته مىگردد.
البته نوع دیگرى از غضب وجود دارد که در برابرِ افراد قوى و قدرتمند رخ مىدهد،که در این صورت چون غضب به همراه ترس و تشویش مىباشد، خون از پوست بهسوى قلب جریان بیشترى مىیابد و در نتیجه چهره، رنگ زرد به خود مىگیرد.
به طور کلى غضب به معنایى که ذکر شد، یعنى تغییر حالت نفسانى، در ذاتاحدیت الهى محال است. چون در ذات او اساسا تغییر حالت غیر ممکن است،بلکه معناى غضب خداوند، همان عقاب و عذاب او مىباشد؛ آن هم به سببگناهان خودِ آدمى، که البته چون خداوند، رحمت محض است، گاهى امکان داردکه انسان به دلیل انجام گناهان و غوطهور شدن در خطاها، سبب قطع نور رحمتالهى گردد. در اینجا، غضب همان خاموش شدن چراغ رحمت خداوند است کهآدمى به این ترتیب در ظلمت عقاب و بلا و عذاب گرفتار مىشود.
اکنون براى اثبات این نکته که منظور از غضب الهى همان عقاب و عذاباوست به ذکر دو روایت، در ذیلِ یکى از آیات قرآنى اکتفا مىکنیم. در قرآن کریماینگونه آمده است:
وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضبى وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوىْ. (طه: 81)
در روى زمین طغیان نکنید تا خشمِ من بر شما فرود آید و هرکس موردِغضبِ من باشد سقوط خواهد کرد.
راوى مىگوید:
در محضر امام باقر علیهالسلام بودم که عَمْروبن عُبَیْد وارد شد. گفت: فدایت شوم،معنىِ غضب در آیه «و مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى» چیست؟ امام علیهالسلام فرمود: غضب، همان عقاب و عذاب خداست و ادامه داد: هرکس پندارد کهخداوند از حالى به حالى در مىآید، او را همانند مخلوقاتش قرار داده وصفت آفریدهها را براى او آورده است. همانا خداوند را چیزى تحریکنمىکند تا او را تغییر دهد.(30)
همچنین از امام صادق علیهالسلام نیز روایتى در این باره رسیده است:
رضاى خداوند، همان ثواب او و غضب او، همان عقاب و عذاب اوست؛بدون آنکه چیزى در او نفوذ کند تا اینکه موجب هیجان او گشته و او را ازحالى به حالِ دیگر تغییر دهد.(31)
به هر حال، غضب خداوند براى همگان دردناک و غیر قابل تحمل است و همهاولیاى الهى، همواره از خدا، رهایى از غضبش را مىخواستند، چنانچه حضرت سیّدالشّهداء امام حسین علیهالسلام در مناجات عرفه این گونه از خدا مىخواهد:
اِلهى فَلا تُحْلِلْ عَلَىَّ غَضَبَکَ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ غَضِبْتَ عَلَىَّ فَلا اُبالى سِواکَ.
معبود من! مبادا خشمِ تو بر من فرود آید، من تنها از آن مىترسم و اگر خشمتو نباشد و از آن آسوده باشم، از خشم دیگران ترسى ندارم.
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت |
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار |
سعدى
در جاى دیگر، از دعاى عرفه آن میوه دل رسول و آن نازنینِ یگانه دورانها،در مقام خوف از دوزخ که جلوه عینى غضب خداست، اینگونه مناجات مىکند:
اَسْئَلُکَ اللّهُمَّ حاجَتِىَ الَّتى اِنْ اَعْطَیْتَنیها لَمْ یَضُرَّنى ما مَنَعْتَنى وَ اِنْ مَنَعْتَنیها لَمْیَنْفَعْنى ما اَعْطَیْتَنى اَسْئَلُکَ فَکاکَ رَقَبَتى مِنَ النّار.
از تو مسئلت مىکنم اى خدا آن حاجتم را که اگر (عطایم) کنى، دیگر از هر چهمحرومم کنى، زیان نخواهم دید، و اگر آن حاجتم را روا نسازى، دیگر هر چهعطایمکنى،نفعى بهحالم ندارد. و آن حاجتم ایناستکه از دوزخ، رهاییمبخشى.
یا دولتاه اگر به عنایت کنى نظر |
واخجلتاه اگر به عقوبت دهى جزا |
سعدى
نکته آخر
پیشى گرفتن رحمت خداوند بر غضب او
در دعاى جوشن کبیر مىخوانیم: «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه؛ اى آنکه رحمت او برغضبش مقدّم مىباشد».
لطف تو سابق مىشود، جذاب عاشق مىشود |
بر قهر، سابق مىشود، چون روشنایى بر ظُلم |
در توضیح کوتاه این عبارت باید گفت که خداوند، رحمت محض است وهیچ چیز در دایره هستى خارج از پوشش رحمت او نمىباشد؛ حتى خشم وغضب او نیز از سرچشمه رحمت او مىجوشد. از همین رو در دعا آمده است کهرحمت او بر غضبش مقدّم مىباشد. توضیح بیشتر آنکه گاهى ذات احدیت، درعالَم هستى خود را به صفات قهریه جلالیه، که همان غضب باشد، ظاهر مىسازد.این ظهور در عالَم دنیا به صورت حوادث، بلاها و غمها و بیمارىها و در جهانآخرت به شکل دوزخ آشکار مىشود؛ اما چون همه این موارد، در واقع ریشه دررحمت خداوندى دارد، به همین سبب در نهانِ همه آنها خیر و رحمت نهفته است. ازجمله آنکه بلاها و حوادث و بیمارىها، از عوامل مهم بیدارى انسانها از خواب غفلتو متذکر ساختن آنها به عوالم بالا و سوق دادنِ آنها به سمت پروردگارشان مىباشد.
از هر جهتى تو را بلا داد |
تا باز کشد به بىجهاتت |
مولانا
و نیز:
از براى کششِ ما و سفر کردن ما |
پیک بر پیک همى آید از آن اصل وجود |
هر غم و رنج که اندر تن و در دل آید |
مىکشد گوش شما را به وثاق موعود |
مولانا
تاج الدّین خوارزمى نیز در شرح فصوص الحکم چنین مىگوید:
چون وجود غمها و محنتها و رنجها از غضب بُوَد و غضب نیز از رحمتالهى برمىخیزد، در نتیجه این غضب و بلا، رابطه وصول به کمالات و واسطهرفعت درجات و آمرزش گناهان، و تصفیه قلب مىباشد.(32)
همچنین از مولانا چنین نقل است که:
میان بنده و حق، دو حجاب است: تندرستى و مال. آن کس که تندرست استمىگوید: خدا کو؟ من نمىدانم و نمىبینم. همین که رنجش پیدا مىشود،آغاز مىکند که: یا اَللّه یا اَللّه و به حق، همراه و همسخن مىگردد.
پس دیدى که صحت، حجاب او بود و حق زیر آن درد، پنهان بود و چندانکه آدمى را مال و نَواست اسباب مرادات، مهیا مىکند و شب و روز به آنمشغول است. همین که بینواییش رو نمود و نفس، ضعیف گشت بر گِرد حقگردد.(33)
از اینجاست که بزرگان، از بلاها و مصایب که داراى نشانى از غضبِ الهىمىباشند، با تبسم و خرسندى استقبال مىکردند.
در بلا هم مىچشم لذات او |
مات اویم ماتِ اویم ماتِ او |
اى بدى که توکنى در خشم و جنگ |
با طَرَب تر از سِماع و بانگ چنگ |
اى جفاى تو ز دولت خوبتر |
و انتقام تو ز جان محبوبتر |
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ |
اى عجب من عاشقِ این هر دو ضِدّ |
مولانا
و بالاخره به قول شکسپیر:
بر تغییراتِ موسمى و تحمل سرما و یخبندان و بادهاىِ سوزدار زمستان، کهوقتى بر بدنم مىوزد آن را فرسوده و مچاله مىکند، لبخند مىزنم وبه خودمىگویم: اینها همه مشاورینى هستند که حقیقت وجودم را به منمىشناسانند.(34)
قسمت سوم
اِلهى اِنْ حَرَمْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَرْزُقُنى؟ وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَنْصُرُنى؟اِلهى اَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ.
معبود من! اگر تو محرومم کنى، کیست که روزیَم دهد؟ و اگر تو خوارم نمایىچه کسى یاریم خواهد کرد. معبود من! از غضب تو و فرود آمدن خشم تو بهتو پناه مىبرم.
نکاتى از این فراز:
1. خداوند، تنها روزى رسانِ بنده است.
2. عزّت به دست خداست.
3. بهترین پناه از غضب خدا، خود خداوند است.
اِلهى اِنْ حَرَمْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَرْزُقُنى؟
خداوند صاحب روزى
رزق به دو گونه است:
رزق مادى و رزق معنوى. رزق مادى همانند: آب، خاک، غذا، لباس، خانه،بهره داشتن از زیبایى ظاهر و همانند آنها و رزق معنوى همانند: علم، تقوى،عرفان، آبرو، عزت در میان اجتماع و همانند آنها.
در این فراز از مناجات نیز که در واقع جلوهاى از توحید ناب، متجلى شدهاست، تمامى رزقها، به حق تعالى منتسب شده و اینکه روزى تنها به دستاوست، تا آنجا که اگر او بنده را از روزى محروم سازد، هرگز کسى دیگرنمىتواند به او روزى برساند. در قرآنکریم اینگونه به این امر، اشاره شده است:
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُالْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْأَ فَلا تَتَّقُونَ. (یونس: 31)
بگو! چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مىدهد؟ چه کسى است که بهشما چشم و گوش عطا مىکند؟ چه کسى، از مرده زنده و از زنده مرده برمىانگیزد؟ و چه کسى تدبیرِ امور را به عهده دارد؟ خواهند گفت: خداوند.پس بگو! چرا تقوى پیشه نمىکنید.
و در جاى دیگر نیز مىفرماید: «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ؛ همانا روزى دهنده،تنها خداست که صاحب قدرت و اقتدار ابدى است.» (ذاریات: 58)
چنان پهن خوانِ کَرَم گسترَد |
که سیمرغ در قاف قسمت خورَد |
مهیا کنِ روزىِ مار و مور |
اگر چند بى دست و پایند و زور |
سعدى
و عارف شوریده همدان، باباطاهر نیز چنین سروده است:
کریمى که مکانش لامکان بى |
صفا بخش تمام گُلرخان بى |
نگه دارنده روز و شبِ خَلق |
به هر جنبندهاى روزى رسان بى |
گرچه مراد از رزق در آیات فوق، مىتواند شامل مادى و معنوى باشد ـ کهفقط به دستِ خداوند است ـ اما مناسب است در غالب دو آیه دیگر، به دو نوع ازرزق معنوى نیز اشاره شود که آنها نیز، تنها در اختیار خداوند بزرگ بوده وپروردگار، آنها را نیز از ناحیه خود مىداند.
در آیه اول، حقتعالى، نعمت و روزى معنوى بزرگ تزکیه نفس را، که نصیببندهاى مىشود، از عنایات خود، در حق بنده دانسته و چنین مىفرماید:
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ. (نور: 21)
و اگر فضل و رحمت و عنایت خداوند، نصیبِ شما نمىشد، احدى از شما بهتزکیه نفس و آراسته شدن به تقوى موفق نمىشدید، ولى این خداست کههرکه را خواهد مُهذَّب مىسازد، و خداوند شنوا و داناست.
ما بدان مقصد عالى نتوانیم رسید |
هم مگر پیش نهد لطف شما گامى چند |
حافظ
و در آیه دیگر، رزقِ علمى را نیز که از روزىهاى معنوى است، اینگونه بهخود منتسب مىداند: «عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ؛ خداوند، عالم نمود انسان را آنچه را کهنمىدانست» (علق: 5) و نیز در آیه دیگر خطاب به پیامبرش مىفرماید «وَ عَلَّمَکَ ما لَمْتَکُنْ تَعْلَمُ؛ و خداوند، آنچه را که نمىدانستى به تو تعلیم داد.» (نساء: 113)
غرض آنکه تمامى رزق و روزى ـ چه مادى و چه معنوى ـ به دست پروردگارو به اذن اوست، و اگر او کسى را از این رزق محروم سازد، روزى دهنده دیگرىوجود ندارد.
وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ ذَا الّذى یَنْصُرُنى
خداوند صاحب عزت
چون عزت از ناحیه خداست، اگر او دریغ فرماید، بنده به جُز از خداوند صاحبعزت از چه راهى مىتواند، کسبِ عزت نماید.
عزیزى که هرکز درش رو بتافت |
به هر در که رفت هیچ عزّت نیافت |
سعدى
و چون ذلت و خوارى نیز از سوى اوست، اگر او بندهاى را ذلیل نماید، چهکسى جز او مىتواند، بنده را یارى رساند:
گر ز چشمِ همه خلق بیفتم سهل است |
تو مینداز که مخذول تو را ناصر نیست |
حافظ
چاره ما ساز که بىچارهایم |
گر تو برانى به که روى آوریم |
نظامى
فلسفه نقصان و ضرر بنده از طرف خدا
خداوند، حکیم است و آنچه از او به ظهور مىرسد از سرچشمه حکمت ومصلحت جارى مىشود. بنابراین اگر نقصان و ضررى نیز متوجه انسان مىگردد،از حکمت و مصلحتى پنهانى برخوردار است، گرچه آدمى به سببِ علم اندکش ازآن مصالح بىخبر است.
گفت «بابا فَرَج» که بد خود نیست |
وانچه بد دیدهاى تو آن بد نیست |
از حکیم اى عزیز بد ناید |
هر چه او کرد آنچنان باید |
شبسترى
بنابراین، «نقصان» نیز همانند «زیادت» و «ضرر» نیز مانند «نفع» از طرف خدابوده و همه در مسیر خدمت انسان و به خاطر مصالحى و براى پرورش او و سیراو به طرف تکامل است.
هرچه در خلق، سوزى و سازى است |
اندر آن مر خداى را رازى است |
اى بسا شیر، کان تو را آهوست |
وى بسا درد کان تو را داروست |
حکم و تقدیر او بلا نَبُوَد |
هر چه آید به جز عطا نَبُود |
سنایى
به قول ویِن دایر:
اگر معتقد باشید که خدا، هنگامِ مصیبت و گرفتارى به یاریتان خواهد شتافت،و یا اینکه هر درد و رنج به اندازه سرور و شادمانى منشأ الهى دارد، در اینصورت، درد و رنج و یأس و نومیدى از شما دور خواهد گشت.
ویلیام بلیک در عبارت زیر در وصفِ شناخت خدا و اینکه چگونه ذهنکیهانى در هنگام بحران و مصیبت به یارىمان مىشتابد مىگوید:
گِل وجودِ انسان را از غم و شادى سرشتهاند و وقتى این واقعیت را به درستىبشناسیم از بحرانهاى زندگى به سلامت خواهیم گذشت. دست طبیعترشتههاى غم و شادى را در هم تنیده است، تا جامهاى براىِ روح عالى ومتعالى ما فراهم کند.(26)
ویل دورانت نیز در اینباره چنین مىگوید:
آنکه تمام اشیا را در سیرِ خود مجبور مىبیند، لب به شکایت نمىگشاید؛ زیرااو اشیا را از نظرِ ابدیت نگاه مىکند، و مىداند که بدبختىهاى او در نظام کلىعالَم، بدبختى نیستند، زیرا ترکیب و تتابعِ ابدى عالَم را صحیح مىداند. با اینافکار و تصورات، شخص، خود را از لذات متغیر و ناپایدار دور مىسازد و بهسکوت و آرامش برترى مىرسد که در آن، تمام اشیا را اجزاء یک نظم ابدىمىبیند، یاد مىگیرد که چگونه بر ناملایمات بخندد و خواه در حال و خواه درهزار سالِ دیگر به حق خود برسد، راضى خواهد بود.(27)
شکسپیر نیز مىگوید:
مصیبت، محاسنى دارد، گرچه زشت صورت و زهرآگین است ولى در مغزخود گوهرى را نهفته دارد.(28)
هرچه بر تو آن کراهیّت بُوَد |
چون حقیقت بنگرى رحمت بُوَد |
قسمت دوم
وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى وَ تَعْرِفُ ضَمیرى وَ لا یَخْفى عَلَیْکَ اَمْرُمُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَى بِهِ مِنْ مَنْطِقى وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتى وَ اَرْجُوهُلِعاقِبَتى. وَ قَدْ جَرَتْ مَقاء دیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرىمِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى، وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى وَ نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضرى.
و تو مىدانى آنچه را که در دلِ من است و از نیازم آگاهى و ضمیرم رامىشناسى و هیچ امرى از امور دنیا و آخرتم بر تو پوشیده نیست؛ و نیزمىدانى آنچه را که مىخواهم بر زبان آورم، و به آن دهان بگشایم، وآگاهى به آنچه که براىِ عاقبتم امیدوارم. و به درستى که آنچه در ظاهر وباطنِ من تا آخر عمر از من سر خواهد زد، از تقدیرِ تو گذشته است و کمىو زیادى و سود و زیانِ من به دستِ تو است، و در دستِ هیچکس جز تونیست.
نکاتى از این فراز
1. آگاهى خداوند به تمام اسرار بندگان؛
2. تقدیر الهى بودن تمامى امور در زندگىِ بنده؛
3. در اختیار داشتن سود و زیان در زندگى تمامى مردم.
توضیح این نکات:
«وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى...»
علم الهى به اسرار بندگان
خداوند به آنچه در قلبها مىگذرد آگاه است و بالاتر از آن، اینکه بر هر چیزى درجهان هستى، علمى کامل دارد. خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. (یونس: 61)
و پنهان نمىماند از پروردگارت، حتّى به اندازه ذرّهاى در زمین و آسمان.
بَرو علمِ یک ذرّه پوشیده نیست |
که پیدا و پنهان به نزدش یکى است |
بر احوال نابوده، علمش بصیر |
به اسرار ناگفته لطفش خبیر |
سعدى
همچنین مىفرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ؛ او به خیانت چشمها و بهآنچه در سینهها پنهان است عالم است» (غافر: 19)
هم قصه نانموده دانى |
هم نامه نانوشته خوانى |
نظامى
ذکر این عبارات از دعا در اول نیایش و حقتعالى را آگاه دانستن به نیازهاىدرونى خویش، هم به معناى ستایش از محبوب است که خود یکى از آدابدعاست و هم گلگشتى است سریع در یکى از زیباترین منازل عالیه عرفانى.
توضیح آنکه، اولیاى الهى در عین حال که اهلِ دعا و خواستن مىباشند، گاهىنیز در اوجِ احوال روحانى خویش و در ورود به یکى از مراحل والاى سیر وسلوک خویش، دست از دعا نمودن بر مىدارند؛ به این زبان حال که «عِلْمُهُ بِحالىحَسْبى مِنْ سُئوالى؛ علم او به حالِ من، مرا کافى است که از او در خواستى نمایم». چنانچه درداستانى از ابراهیم خلیل الرّحمن علیهالسلام نقل شده است:
آنگاه که او را به سوى آتش پرتاب نمودند، جبرئیل به ملاقات او آمد و به اوگفت: آیا حاجتى دارى تا برآورده سازم؟ ابراهیم علیهالسلام گفت: اما به تو حاجتىندارم. در این هنگام، جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت: پس نیازت را از خدابخواه. ابراهیم علیهالسلام در جواب گفت: «عِلْمُهُ بِحالى حَسْبى مِنْ سُؤالى؛ همیناندازه که او از حالِ من آگاه است، کافى است.(18)
خدا داند که حافظ را غرض چیست |
وَ عِلْمُ اللّهِ حَسْبى مِنْ سُؤالى |
حافظ
ارباب حاجتیم و زبانِ سؤال نیست |
در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است |
حافظ
غرض آنکه حضرت در این فراز از دعا، خواستند از این حقیقت عالى و زیبا،حظّى برده و از این خرمن خوشهاى برداشته و در این عالم روحى نیز گامىبردارند و آن اینکه «عِلْمُه بِحالىِ حَسْبى من سُؤالى».
«وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى مِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى»
تقدیرِ الهى
گرچه بحث از «قضا و قَدَر»، از پیچیدهترین مباحثِ علمِ کلام است، ولى بهمناسبت این فراز از دعا، که از تقدیر سخن گفته شده است، بهتر دیدیم که به طورمختصر و به دور از پیچیدگى، اشارهاى به آن گردد.
شاید نخستین سؤالى که با شنیدن نام «قضا و قَدَر» به ذهن آدمى خطور مىکنداین است که: اگر بنا باشد، هر آنچه که در زندگى آدمى پیش مىآید و اتفاق مىافتد،بر طبق قضا و قدر الهى باشد، پس چه فایدهاى براى دعا مىتوان تصور کرد واساسا تلاش در زندگى بشر چه سودى مىتواند داشته باشد؟
در پاسخ به این سؤال مهم، آن هم به اجمال باید گفت:
اولاً ـ قضا و قدر همانند درختى با شاخههاى انبوه است.
از جمله شاخههاى آن این است که: دعا نمودن و به دنبال آن، استجابت دعا،خود از مصادیق قضاى الهى است؛ یعنى قضا و تقدیر الهى بر آن تعلق گرفته استکه در زندگى آدمى، دعایى باشد و اجابتى.
همچنین خداوند اینگونه اراده فرمود و اینگونه قضا و قدر خویش را جارىساخت که هر که در زندگى، اهل تلاش باشد، به آرزوهایش خواهد رسید و مقدرفرمود که هرکه تقوا پیشه کند، رستگار خواهد شد.
ثانیا ـ در مورد دعا، مطلب بالاتر از این حرفهاست؛ یعنى تأثیر دعا تاآنجاست که مىتواند قضاىِ الهى را نیز تغییر دهد؛ همانگونه که از امام باقر علیهالسلام چنین نقل شده است که: «اَلدُّعاءُ یَرُدُّ الْقَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراما؛ دعا، قضاى الهى را تغییرمىدهد، اگرچه آن قضا، کاملاً محکم شده باشد»؛(19) یعنى در واقع، بنده توسط قضاى الهىـ که دعا باشد ـ مىتواند قضاى دیگرى را رفع کند و این یکى از شگفتىهاى اینشاهکار خلقت، یعنى انسان است که تا این حد مىتواند در جهان هستى ـ به اذنالهى ـ تأثیرگذار باشد.
در اینجا مناسب است سخنى شیوا و دقیق از استاد شهید مرتضى مطهرى درتبیین سخنى که ذکر شد، بیان گردد. ایشان چنین مىگوید:
زمانى که با اراده یک پیغمبر یا ولى خدا، کارى خارقالعاده انجام مىگیرد،شرایط عوض مىشود. یعنى یک روح نیرومند و پاک و متصل به قدرتلایزال الهى، شرایط را تغییر مىدهد، و به عبارت دیگر، عامل و عنصرخاصى وارد میدان مىشود. در مورد تأثیر دعا و صدقه در دفع بلاها و غیرهنیز جریان از همین قرار است. در حدیث آمده است که از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله سؤال شد با وجود اینکه هر حادثهاى که در جهان رخ مىدهد به تقدیر الهى وقضاى حتمى او است، دعا و دوا چه اثرى مىتواند داشته باشد؟ در پاسخفرمودند: دعا نیز از قضا و قدر است.(20)
ایشان همچنین مىگوید:
آیا ممکن است عالَم انسانى، در نظامِ عُلوى (یعنى عوالِم بالا) و علمى اثربگذارد و سببِ تغییراتى بشود؟ آیا علم ـ خدا تغییرپذیر است؟! آیا حکم خداقابلِ نقض است؟! آیا دانى مىتواند در عالى اثر بگذارد؟! جوابِ همه اینهامثبت است. بلى، علمِ خدا تغییرپذیر است، یعنى خدا علم قابل تغییر هم دارد.حکم خدا قابل نقض است، یعنى خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلى دانىمىتواند در عالى اثر بگذارد، نظامِ سُفلى ـ و پایینتر ـ ، و مخصوصا اراده وخواست و عمل انسان، بلکه اختصاصا اراده و خواست و عملِ انسان،مىتواند عالَم عُلوى ـ و بالاتر ـ را تکان دهد و سببِ تغییراتى در آن بشود، واین عالىترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف مىکنمشگفتآور است اما حقیقت است.(21)
سخن آخر درباره مبحث قضا و قدر، موضوع «بَداء» است که در واقع،ارمغانى بزرگ از ناحیه اهل بیت علیهمالسلام براى انسانهاست.
بَداء به زبان ساده یعنى «اصل تغییرپذیرى تقدیرات الهى و اینکه هیچ یک ازامور عالم جز به تقدیر خداوند تحقق نمىیابد، و البته این تقدیر، حتمى نیست.»
ناگفته نماند که «بَداء» از آن دسته از اسرارِ الهى است که احدى را جز خدا،بدان راه نیست. چنانچه امام صادق علیهالسلام فرمود: «همانا خداوند را دو علم است:1. علمِ نهفته و در خزانه که جز او کسى نداند و بَداء از این علم است.
2. علمى که خداوند به ملایکه و رسولان و پیغمبرانش تعلیم داده که ما آن رامىدانیم.(22)
و در قرآن نیز که فرمود: «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ خداوند هرچه راکه بخواهد محو مىکند (گرچه ثبت شده بود) و هرچه را بخواهد ثبت مىکند ـ گرچه قبلاً ثبتنشده بود ـ و اصل و کتاب مادر، منحصرا نزد اوست». (رعد: 39) اشاره به همین مسئلهبَداء دارد.(23)
حاصلِ سخن آنکه، با وجود «بَداء» موضوع ناامیدى و افسردگى از میانمىرود و منتفى مىشود و همواره آنچه درجلوه است، ستاره امید است؛ چونهمواره، احتمال تغییر شرایط موجود مىرود.
چنانچه حضرت سیّدالشهداء علیهالسلام در دعاى عرفه اینگونه زیبا و دلنشین بهاین موضوع اشاره فرموده که:
اِلهى اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبیرِکَ وَ سُرْعَةَ طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ الْعارِفینَ بِکَ عَنِالسُّکُونِ اِلى عَطاءٍ وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فى بَلاءٍ.
خداى من! به درستى که اختلاف و دگرگونى تدبیرات و سرعت تحول تقدیراتتو، بندگان عارف تو را از توقف در عطا و یأس و ناامیدى در بلا باز مىدارد.
وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى و نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضَرّى.
در اختیار داشتن سود و زیان مردم از سوى خداوند
خداوند نه تنها «زیادت» و «نفعى» را که نصیب آدمى مىگردد از سوى خودمىداند، بلکه «نقصان» و «ضرر» و «مصایبى» نیز که به انسان وارد مىشود به خود،منتسب مىداند؛ همانگونه که در قرآن، بدان اشاره فرموده است که:
وَ ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهاإِنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیرٌ. (حدید: 22)
هیچ مصیبتى در زمین و در شما اصابت نمىکند، مگر آنکه قبل از ایجادش درکتابى ثبت است، به درستى که این کار بر خداوند، آسان است.
و نیز در آیه دیگر مىفرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ هیچ مصیبتى رُخنمىدهد مگر به اذن خدا». (تغابن: 11)
و بالاخره در آیه دیگر مىفرماید: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعًا؛ بگو! من مالِکِنفع و ضرر خویش نیستم». (یونس: 49)
همه از صُنع اوست کَوْن و فساد |
خلق را جمله مَبْدَأ است و معاد |
همه از او و بازگشت بدو |
خیر و شرّ جمله سرگذشت بدو |
اختیار آفرینِ نیک و بد اوست |
باعث نفس و مُبدع خِرد اوست |
سنایى
به گفته خواجه شیراز:
گر رنج پیشت آید و گر راحت اى حکیم |
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند |
حافظ
بنابراین، نفع و یا ضررى که به گمان ما از دیگران به ما مىرسد، در واقع ازطرف خداوند و به اذن و مشیَت او است.
گر گزندت رسد ز خلق مرنج |
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج |
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست |
کین دل هر دو در تصرف اوست |
گر چه تیر از کمان همى گذرد |
از کماندار بیند اهل خِرَد |
سعدى
از ابن عباس نقل است که گفت: روزى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به من فرمود:
اى نو رسیده! کلماتى به تو مىآموزم ـ و آن اینکه ـ حریمِ خداى تعالى راحفظ کن که خداىتعالى حفظت کند. اگر مسئلتى دارى از خداى تعالىمسئلت کن، و اگر استعانت مىجویى از خداى تعالى استعانت جوى و بدان کهاگر همه امت اجتماع کنند تا نفعى به تو رسانند، نخواهند توانست، مگر آنکهخداوند مقدر نموده باشد. و اگر جملگى هم دست شوند تا ضررى به تورسانند، قادر به این کار نخواهند بود، مگر آنکه خداوند اراده فرماید.(24)و(25)
قسمت دوم
وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى وَ تَعْرِفُ ضَمیرى وَ لا یَخْفى عَلَیْکَ اَمْرُمُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَى بِهِ مِنْ مَنْطِقى وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتى وَ اَرْجُوهُلِعاقِبَتى. وَ قَدْ جَرَتْ مَقاء دیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرىمِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى، وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى وَ نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضرى.
و تو مىدانى آنچه را که در دلِ من است و از نیازم آگاهى و ضمیرم رامىشناسى و هیچ امرى از امور دنیا و آخرتم بر تو پوشیده نیست؛ و نیزمىدانى آنچه را که مىخواهم بر زبان آورم، و به آن دهان بگشایم، وآگاهى به آنچه که براىِ عاقبتم امیدوارم. و به درستى که آنچه در ظاهر وباطنِ من تا آخر عمر از من سر خواهد زد، از تقدیرِ تو گذشته است و کمىو زیادى و سود و زیانِ من به دستِ تو است، و در دستِ هیچکس جز تونیست.
نکاتى از این فراز
1. آگاهى خداوند به تمام اسرار بندگان؛
2. تقدیر الهى بودن تمامى امور در زندگىِ بنده؛
3. در اختیار داشتن سود و زیان در زندگى تمامى مردم.
توضیح این نکات:
«وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى...»
علم الهى به اسرار بندگان
خداوند به آنچه در قلبها مىگذرد آگاه است و بالاتر از آن، اینکه بر هر چیزى درجهان هستى، علمى کامل دارد. خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. (یونس: 61)
و پنهان نمىماند از پروردگارت، حتّى به اندازه ذرّهاى در زمین و آسمان.
بَرو علمِ یک ذرّه پوشیده نیست |
که پیدا و پنهان به نزدش یکى است |
بر احوال نابوده، علمش بصیر |
به اسرار ناگفته لطفش خبیر |
سعدى
همچنین مىفرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ؛ او به خیانت چشمها و بهآنچه در سینهها پنهان است عالم است» (غافر: 19)
هم قصه نانموده دانى |
هم نامه نانوشته خوانى |
نظامى
ذکر این عبارات از دعا در اول نیایش و حقتعالى را آگاه دانستن به نیازهاىدرونى خویش، هم به معناى ستایش از محبوب است که خود یکى از آدابدعاست و هم گلگشتى است سریع در یکى از زیباترین منازل عالیه عرفانى.
توضیح آنکه، اولیاى الهى در عین حال که اهلِ دعا و خواستن مىباشند، گاهىنیز در اوجِ احوال روحانى خویش و در ورود به یکى از مراحل والاى سیر وسلوک خویش، دست از دعا نمودن بر مىدارند؛ به این زبان حال که «عِلْمُهُ بِحالىحَسْبى مِنْ سُئوالى؛ علم او به حالِ من، مرا کافى است که از او در خواستى نمایم». چنانچه درداستانى از ابراهیم خلیل الرّحمن علیهالسلام نقل شده است:
آنگاه که او را به سوى آتش پرتاب نمودند، جبرئیل به ملاقات او آمد و به اوگفت: آیا حاجتى دارى تا برآورده سازم؟ ابراهیم علیهالسلام گفت: اما به تو حاجتىندارم. در این هنگام، جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت: پس نیازت را از خدابخواه. ابراهیم علیهالسلام در جواب گفت: «عِلْمُهُ بِحالى حَسْبى مِنْ سُؤالى؛ همیناندازه که او از حالِ من آگاه است، کافى است.(18)
خدا داند که حافظ را غرض چیست |
وَ عِلْمُ اللّهِ حَسْبى مِنْ سُؤالى |
حافظ
ارباب حاجتیم و زبانِ سؤال نیست |
در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است |
حافظ
غرض آنکه حضرت در این فراز از دعا، خواستند از این حقیقت عالى و زیبا،حظّى برده و از این خرمن خوشهاى برداشته و در این عالم روحى نیز گامىبردارند و آن اینکه «عِلْمُه بِحالىِ حَسْبى من سُؤالى».
«وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى مِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى»
تقدیرِ الهى
گرچه بحث از «قضا و قَدَر»، از پیچیدهترین مباحثِ علمِ کلام است، ولى بهمناسبت این فراز از دعا، که از تقدیر سخن گفته شده است، بهتر دیدیم که به طورمختصر و به دور از پیچیدگى، اشارهاى به آن گردد.
شاید نخستین سؤالى که با شنیدن نام «قضا و قَدَر» به ذهن آدمى خطور مىکنداین است که: اگر بنا باشد، هر آنچه که در زندگى آدمى پیش مىآید و اتفاق مىافتد،بر طبق قضا و قدر الهى باشد، پس چه فایدهاى براى دعا مىتوان تصور کرد واساسا تلاش در زندگى بشر چه سودى مىتواند داشته باشد؟
در پاسخ به این سؤال مهم، آن هم به اجمال باید گفت:
اولاً ـ قضا و قدر همانند درختى با شاخههاى انبوه است.
از جمله شاخههاى آن این است که: دعا نمودن و به دنبال آن، استجابت دعا،خود از مصادیق قضاى الهى است؛ یعنى قضا و تقدیر الهى بر آن تعلق گرفته استکه در زندگى آدمى، دعایى باشد و اجابتى.
همچنین خداوند اینگونه اراده فرمود و اینگونه قضا و قدر خویش را جارىساخت که هر که در زندگى، اهل تلاش باشد، به آرزوهایش خواهد رسید و مقدرفرمود که هرکه تقوا پیشه کند، رستگار خواهد شد.
ثانیا ـ در مورد دعا، مطلب بالاتر از این حرفهاست؛ یعنى تأثیر دعا تاآنجاست که مىتواند قضاىِ الهى را نیز تغییر دهد؛ همانگونه که از امام باقر علیهالسلام چنین نقل شده است که: «اَلدُّعاءُ یَرُدُّ الْقَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراما؛ دعا، قضاى الهى را تغییرمىدهد، اگرچه آن قضا، کاملاً محکم شده باشد»؛(19) یعنى در واقع، بنده توسط قضاى الهىـ که دعا باشد ـ مىتواند قضاى دیگرى را رفع کند و این یکى از شگفتىهاى اینشاهکار خلقت، یعنى انسان است که تا این حد مىتواند در جهان هستى ـ به اذنالهى ـ تأثیرگذار باشد.
در اینجا مناسب است سخنى شیوا و دقیق از استاد شهید مرتضى مطهرى درتبیین سخنى که ذکر شد، بیان گردد. ایشان چنین مىگوید:
زمانى که با اراده یک پیغمبر یا ولى خدا، کارى خارقالعاده انجام مىگیرد،شرایط عوض مىشود. یعنى یک روح نیرومند و پاک و متصل به قدرتلایزال الهى، شرایط را تغییر مىدهد، و به عبارت دیگر، عامل و عنصرخاصى وارد میدان مىشود. در مورد تأثیر دعا و صدقه در دفع بلاها و غیرهنیز جریان از همین قرار است. در حدیث آمده است که از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله سؤال شد با وجود اینکه هر حادثهاى که در جهان رخ مىدهد به تقدیر الهى وقضاى حتمى او است، دعا و دوا چه اثرى مىتواند داشته باشد؟ در پاسخفرمودند: دعا نیز از قضا و قدر است.(20)
ایشان همچنین مىگوید:
آیا ممکن است عالَم انسانى، در نظامِ عُلوى (یعنى عوالِم بالا) و علمى اثربگذارد و سببِ تغییراتى بشود؟ آیا علم ـ خدا تغییرپذیر است؟! آیا حکم خداقابلِ نقض است؟! آیا دانى مىتواند در عالى اثر بگذارد؟! جوابِ همه اینهامثبت است. بلى، علمِ خدا تغییرپذیر است، یعنى خدا علم قابل تغییر هم دارد.حکم خدا قابل نقض است، یعنى خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلى دانىمىتواند در عالى اثر بگذارد، نظامِ سُفلى ـ و پایینتر ـ ، و مخصوصا اراده وخواست و عمل انسان، بلکه اختصاصا اراده و خواست و عملِ انسان،مىتواند عالَم عُلوى ـ و بالاتر ـ را تکان دهد و سببِ تغییراتى در آن بشود، واین عالىترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف مىکنمشگفتآور است اما حقیقت است.(21)
سخن آخر درباره مبحث قضا و قدر، موضوع «بَداء» است که در واقع،ارمغانى بزرگ از ناحیه اهل بیت علیهمالسلام براى انسانهاست.
بَداء به زبان ساده یعنى «اصل تغییرپذیرى تقدیرات الهى و اینکه هیچ یک ازامور عالم جز به تقدیر خداوند تحقق نمىیابد، و البته این تقدیر، حتمى نیست.»
ناگفته نماند که «بَداء» از آن دسته از اسرارِ الهى است که احدى را جز خدا،بدان راه نیست. چنانچه امام صادق علیهالسلام فرمود: «همانا خداوند را دو علم است:1. علمِ نهفته و در خزانه که جز او کسى نداند و بَداء از این علم است.
2. علمى که خداوند به ملایکه و رسولان و پیغمبرانش تعلیم داده که ما آن رامىدانیم.(22)
و در قرآن نیز که فرمود: «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ خداوند هرچه راکه بخواهد محو مىکند (گرچه ثبت شده بود) و هرچه را بخواهد ثبت مىکند ـ گرچه قبلاً ثبتنشده بود ـ و اصل و کتاب مادر، منحصرا نزد اوست». (رعد: 39) اشاره به همین مسئلهبَداء دارد.(23)
حاصلِ سخن آنکه، با وجود «بَداء» موضوع ناامیدى و افسردگى از میانمىرود و منتفى مىشود و همواره آنچه درجلوه است، ستاره امید است؛ چونهمواره، احتمال تغییر شرایط موجود مىرود.
چنانچه حضرت سیّدالشهداء علیهالسلام در دعاى عرفه اینگونه زیبا و دلنشین بهاین موضوع اشاره فرموده که:
اِلهى اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبیرِکَ وَ سُرْعَةَ طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ الْعارِفینَ بِکَ عَنِالسُّکُونِ اِلى عَطاءٍ وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فى بَلاءٍ.
خداى من! به درستى که اختلاف و دگرگونى تدبیرات و سرعت تحول تقدیراتتو، بندگان عارف تو را از توقف در عطا و یأس و ناامیدى در بلا باز مىدارد.
وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى و نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضَرّى.
در اختیار داشتن سود و زیان مردم از سوى خداوند
خداوند نه تنها «زیادت» و «نفعى» را که نصیب آدمى مىگردد از سوى خودمىداند، بلکه «نقصان» و «ضرر» و «مصایبى» نیز که به انسان وارد مىشود به خود،منتسب مىداند؛ همانگونه که در قرآن، بدان اشاره فرموده است که:
وَ ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهاإِنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیرٌ. (حدید: 22)
هیچ مصیبتى در زمین و در شما اصابت نمىکند، مگر آنکه قبل از ایجادش درکتابى ثبت است، به درستى که این کار بر خداوند، آسان است.
و نیز در آیه دیگر مىفرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ هیچ مصیبتى رُخنمىدهد مگر به اذن خدا». (تغابن: 11)
و بالاخره در آیه دیگر مىفرماید: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعًا؛ بگو! من مالِکِنفع و ضرر خویش نیستم». (یونس: 49)
همه از صُنع اوست کَوْن و فساد |
خلق را جمله مَبْدَأ است و معاد |
همه از او و بازگشت بدو |
خیر و شرّ جمله سرگذشت بدو |
اختیار آفرینِ نیک و بد اوست |
باعث نفس و مُبدع خِرد اوست |
سنایى
به گفته خواجه شیراز:
گر رنج پیشت آید و گر راحت اى حکیم |
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند |
حافظ
بنابراین، نفع و یا ضررى که به گمان ما از دیگران به ما مىرسد، در واقع ازطرف خداوند و به اذن و مشیَت او است.
گر گزندت رسد ز خلق مرنج |
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج |
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست |
کین دل هر دو در تصرف اوست |
گر چه تیر از کمان همى گذرد |
از کماندار بیند اهل خِرَد |
سعدى
از ابن عباس نقل است که گفت: روزى پیامبر صلىاللهعلیهوآله به من فرمود:
اى نو رسیده! کلماتى به تو مىآموزم ـ و آن اینکه ـ حریمِ خداى تعالى راحفظ کن که خداىتعالى حفظت کند. اگر مسئلتى دارى از خداى تعالىمسئلت کن، و اگر استعانت مىجویى از خداى تعالى استعانت جوى و بدان کهاگر همه امت اجتماع کنند تا نفعى به تو رسانند، نخواهند توانست، مگر آنکهخداوند مقدر نموده باشد. و اگر جملگى هم دست شوند تا ضررى به تورسانند، قادر به این کار نخواهند بود، مگر آنکه خداوند اراده فرماید.(24)و(25)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |