دانش، زندگی و درمان است [امام علی علیه السلام]
عرشیات
قسمت دوم/1
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 8:2 عصر  

قسمت دوم

وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى وَ تَعْرِفُ ضَمیرى وَ لا یَخْفى عَلَیْکَ اَمْرُمُنْقَلَبى وَ مَثْواىَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِئَى بِهِ مِنْ مَنْطِقى وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتى وَ اَرْجُوهُلِعاقِبَتى. وَ قَدْ جَرَتْ مَقاء دیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرىمِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى، وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى وَ نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضرى.

و تو مى‏دانى آنچه را که در دلِ من است و از نیازم آگاهى و ضمیرم رامى‏شناسى و هیچ امرى از امور دنیا و آخرتم بر تو پوشیده نیست؛ و نیزمى‏دانى آنچه را که مى‏خواهم بر زبان آورم، و به آن دهان بگشایم، وآگاهى به آنچه که براىِ عاقبتم امیدوارم. و به درستى که آنچه در ظاهر وباطنِ من تا آخر عمر از من سر خواهد زد، از تقدیرِ تو گذشته است و کمىو زیادى و سود و زیانِ من به دستِ تو است، و در دستِ هیچ‏کس جز تونیست.

نکاتى از این فراز

1. آگاهى خداوند به تمام اسرار بندگان؛

2. تقدیر الهى بودن تمامى امور در زندگىِ بنده؛

3. در اختیار داشتن سود و زیان در زندگى تمامى مردم.

توضیح این نکات:

«وَ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ تَخْبُرُ حاجَتى...»

علم الهى به اسرار بندگان

خداوند به آنچه در قلب‏ها مى‏گذرد آگاه است و بالاتر از آن، اینکه بر هر چیزى درجهان هستى، علمى کامل دارد. خداوند در قرآن کریم مى‏فرماید:

وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. (یونس: 61)

و پنهان نمى‏ماند از پروردگارت، حتّى به اندازه ذرّه‏اى در زمین و آسمان.

بَرو علمِ یک ذرّه پوشیده نیست  

که پیدا و پنهان به نزدش یکى است  

بر احوال نابوده، علمش بصیر  

به اسرار ناگفته لطفش خبیر  

سعدى

همچنین مى‏فرماید: «یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ؛ او به خیانت چشم‏ها و بهآنچه در سینه‏ها پنهان است عالم است» (غافر: 19)

هم قصه نانموده دانى  

هم نامه نانوشته خوانى  

نظامى

ذکر این عبارات از دعا در اول نیایش و حق‏تعالى را آگاه دانستن به نیازهاىدرونى خویش، هم به معناى ستایش از محبوب است که خود یکى از آدابدعاست و هم گلگشتى است سریع در یکى از زیباترین منازل عالیه عرفانى.

توضیح آنکه، اولیاى الهى در عین حال که اهلِ دعا و خواستن مى‏باشند، گاهىنیز در اوجِ احوال روحانى خویش و در ورود به یکى از مراحل والاى سیر وسلوک خویش، دست از دعا نمودن بر مى‏دارند؛ به این زبان حال که «عِلْمُهُ بِحالىحَسْبى مِنْ سُئوالى؛ علم او به حالِ من، مرا کافى است که از او در خواستى نمایم». چنانچه درداستانى از ابراهیم خلیل الرّحمن علیه‏السلام نقل شده است:

آن‏گاه که او را به سوى آتش پرتاب نمودند، جبرئیل به ملاقات او آمد و به اوگفت: آیا حاجتى دارى تا برآورده سازم؟ ابراهیم علیه‏السلام گفت: اما به تو حاجتىندارم. در این هنگام، جبرئیل به او پیشنهاد کرد و گفت: پس نیازت را از خدابخواه. ابراهیم علیه‏السلام در جواب گفت: «عِلْمُهُ بِحالى حَسْبى مِنْ سُؤالى؛ همیناندازه که او از حالِ من آگاه است، کافى است.(18)

خدا داند که حافظ را غرض چیست  

وَ عِلْمُ اللّهِ حَسْبى مِنْ سُؤالى  

حافظ

ارباب حاجتیم و زبانِ سؤال نیست  

در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است  

حافظ

غرض آنکه حضرت در این فراز از دعا، خواستند از این حقیقت عالى و زیبا،حظّى برده و از این خرمن خوشه‏اى برداشته و در این عالم روحى نیز گامىبردارند و آن اینکه «عِلْمُه بِحالىِ حَسْبى من سُؤالى».

«وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَىَّ یا سَیِّدى فیما یَکُونُ مِنّى اِلى آخِرِ عُمْرى مِنْ سَریرَتى وَ عَلانِیَتى»

تقدیرِ الهى

گرچه بحث از «قضا و قَدَر»، از پیچیده‏ترین مباحثِ علمِ کلام است، ولى بهمناسبت این فراز از دعا، که از تقدیر سخن گفته شده است، بهتر دیدیم که به طورمختصر و به دور از پیچیدگى، اشاره‏اى به آن گردد.

شاید نخستین سؤالى که با شنیدن نام «قضا و قَدَر» به ذهن آدمى خطور مى‏کنداین است که: اگر بنا باشد، هر آنچه که در زندگى آدمى پیش مى‏آید و اتفاق مى‏افتد،بر طبق قضا و قدر الهى باشد، پس چه فایده‏اى براى دعا مى‏توان تصور کرد واساسا تلاش در زندگى بشر چه سودى مى‏تواند داشته باشد؟

در پاسخ به این سؤال مهم، آن هم به اجمال باید گفت:

اولاً ـ قضا و قدر همانند درختى با شاخه‏هاى انبوه است.

از جمله شاخه‏هاى آن این است که: دعا نمودن و به دنبال آن، استجابت دعا،خود از مصادیق قضاى الهى است؛ یعنى قضا و تقدیر الهى بر آن تعلق گرفته استکه در زندگى آدمى، دعایى باشد و اجابتى.

همچنین خداوند این‏گونه اراده فرمود و این‏گونه قضا و قدر خویش را جارىساخت که هر که در زندگى، اهل تلاش باشد، به آرزوهایش خواهد رسید و مقدرفرمود که هرکه تقوا پیشه کند، رستگار خواهد شد.

ثانیا ـ در مورد دعا، مطلب بالاتر از این حرف‏هاست؛ یعنى تأثیر دعا تاآنجاست که مى‏تواند قضاىِ الهى را نیز تغییر دهد؛ همان‏گونه که از امام باقر علیه‏السلام چنین نقل شده است که: «اَلدُّعاءُ یَرُدُّ الْقَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْراما؛ دعا، قضاى الهى را تغییرمى‏دهد، اگرچه آن قضا، کاملاً محکم شده باشد»؛(19) یعنى در واقع، بنده توسط قضاى الهىـ که دعا باشد ـ مى‏تواند قضاى دیگرى را رفع کند و این یکى از شگفتى‏هاى اینشاهکار خلقت، یعنى انسان است که تا این حد مى‏تواند در جهان هستى ـ به اذنالهى ـ تأثیرگذار باشد.

در اینجا مناسب است سخنى شیوا و دقیق از استاد شهید مرتضى مطهرى درتبیین سخنى که ذکر شد، بیان گردد. ایشان چنین مى‏گوید:

زمانى که با اراده یک پیغمبر یا ولى خدا، کارى خارق‏العاده انجام مى‏گیرد،شرایط عوض مى‏شود. یعنى یک روح نیرومند و پاک و متصل به قدرتلایزال الهى، شرایط را تغییر مى‏دهد، و به عبارت دیگر، عامل و عنصرخاصى وارد میدان مى‏شود. در مورد تأثیر دعا و صدقه در دفع بلاها و غیرهنیز جریان از همین قرار است. در حدیث آمده است که از رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سؤال شد با وجود اینکه هر حادثه‏اى که در جهان رخ مى‏دهد به تقدیر الهى وقضاى حتمى او است، دعا و دوا چه اثرى مى‏تواند داشته باشد؟ در پاسخفرمودند: دعا نیز از قضا و قدر است.(20)

ایشان همچنین مى‏گوید:

آیا ممکن است عالَم انسانى، در نظامِ عُلوى (یعنى عوالِم بالا) و علمى اثربگذارد و سببِ تغییراتى بشود؟ آیا علم ـ خدا تغییرپذیر است؟! آیا حکم خداقابلِ نقض است؟! آیا دانى مى‏تواند در عالى اثر بگذارد؟! جوابِ همه اینهامثبت است. بلى، علمِ خدا تغییرپذیر است، یعنى خدا علم قابل تغییر هم دارد.حکم خدا قابل نقض است، یعنى خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلى دانىمى‏تواند در عالى اثر بگذارد، نظامِ سُفلى ـ و پایین‏تر ـ ، و مخصوصا اراده وخواست و عمل انسان، بلکه اختصاصا اراده و خواست و عملِ انسان،مى‏تواند عالَم عُلوى ـ و بالاتر ـ را تکان دهد و سببِ تغییراتى در آن بشود، واین عالى‏ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. اعتراف مى‏کنمشگفت‏آور است اما حقیقت است.(21)

سخن آخر درباره مبحث قضا و قدر، موضوع «بَداء» است که در واقع،ارمغانى بزرگ از ناحیه اهل بیت علیهم‏السلام براى انسان‏هاست.

بَداء به زبان ساده یعنى «اصل تغییرپذیرى تقدیرات الهى و اینکه هیچ یک ازامور عالم جز به تقدیر خداوند تحقق نمى‏یابد، و البته این تقدیر، حتمى نیست.»

ناگفته نماند که «بَداء» از آن دسته از اسرارِ الهى است که احدى را جز خدا،بدان راه نیست. چنانچه امام صادق علیه‏السلام فرمود: «همانا خداوند را دو علم است:1. علمِ نهفته و در خزانه که جز او کسى نداند و بَداء از این علم است.

2. علمى که خداوند به ملایکه و رسولان و پیغمبرانش تعلیم داده که ما آن رامى‏دانیم.(22)

و در قرآن نیز که فرمود: «یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ خداوند هرچه راکه بخواهد محو مى‏کند (گرچه ثبت شده بود) و هرچه را بخواهد ثبت مى‏کند ـ گرچه قبلاً ثبتنشده بود ـ و اصل و کتاب مادر، منحصرا نزد اوست». (رعد: 39) اشاره به همین مسئلهبَداء دارد.(23)

حاصلِ سخن آنکه، با وجود «بَداء» موضوع ناامیدى و افسردگى از میانمى‏رود و منتفى مى‏شود و همواره آنچه درجلوه است، ستاره امید است؛ چونهمواره، احتمال تغییر شرایط موجود مى‏رود.

چنانچه حضرت سیّدالشهداء علیه‏السلام در دعاى عرفه این‏گونه زیبا و دل‏نشین بهاین موضوع اشاره فرموده که:

اِلهى اِنَّ اخْتِلافَ تَدْبیرِکَ وَ سُرْعَةَ طَواءِ مَقادیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ الْعارِفینَ بِکَ عَنِالسُّکُونِ اِلى عَطاءٍ وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فى بَلاءٍ.

خداى من! به درستى که اختلاف و دگرگونى تدبیرات و سرعت تحول تقدیراتتو، بندگان عارف تو را از توقف در عطا و یأس و ناامیدى در بلا باز مى‏دارد.

وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیادَتى و نَقْصى وَ نَفْعى وَ ضَرّى.

در اختیار داشتن سود و زیان مردم از سوى خداوند

خداوند نه تنها «زیادت» و «نفعى» را که نصیب آدمى مى‏گردد از سوى خودمى‏داند، بلکه «نقصان» و «ضرر» و «مصایبى» نیز که به انسان وارد مى‏شود به خود،منتسب مى‏داند؛ همان‏گونه که در قرآن، بدان اشاره فرموده است که:

وَ ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا فی أَنْفُسِکُمْ الاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهاإِنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیرٌ. (حدید: 22)

هیچ مصیبتى در زمین و در شما اصابت نمى‏کند، مگر آنکه قبل از ایجادش درکتابى ثبت است، به درستى که این کار بر خداوند، آسان است.

و نیز در آیه دیگر مى‏فرماید: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ هیچ مصیبتى رُخنمى‏دهد مگر به اذن خدا». (تغابن: 11)

و بالاخره در آیه دیگر مى‏فرماید: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی ضَرًّا وَ لا نَفْعًا؛ بگو! من مالِکِنفع و ضرر خویش نیستم». (یونس: 49)

همه از صُنع اوست کَوْن و فساد  

خلق را جمله مَبْدَأ است و معاد  

همه از او و بازگشت بدو  

خیر و شرّ جمله سرگذشت بدو  

اختیار آفرینِ نیک و بد اوست  

باعث نفس و مُبدع خِرد اوست  

سنایى

به گفته خواجه شیراز:

گر رنج پیشت آید و گر راحت اى حکیم  

نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند  

حافظ

بنابراین، نفع و یا ضررى که به گمان ما از دیگران به ما مى‏رسد، در واقع ازطرف خداوند و به اذن و مشیَت او است.

گر گزندت رسد ز خلق مرنج  

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج  

از خدا دان خلافِ دشمن و دوست  

کین دل هر دو در تصرف اوست  

گر چه تیر از کمان همى گذرد  

از کماندار بیند اهل خِرَد  

سعدى

از ابن عباس نقل است که گفت: روزى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به من فرمود:

اى نو رسیده! کلماتى به تو مى‏آموزم ـ و آن اینکه ـ حریمِ خداى تعالى راحفظ کن که خداى‏تعالى حفظت کند. اگر مسئلتى دارى از خداى تعالىمسئلت کن، و اگر استعانت مى‏جویى از خداى تعالى استعانت جوى و بدان کهاگر همه امت اجتماع کنند تا نفعى به تو رسانند، نخواهند توانست، مگر آنکهخداوند مقدر نموده باشد. و اگر جملگى هم دست شوند تا ضررى به تورسانند، قادر به این کار نخواهند بود، مگر آنکه خداوند اراده فرماید.(24)و(25)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه پایانی قسمت اول
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 7:55 عصر  

از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده که فرمود: «اَلْبُکاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ مِفْتاحُ الرَّحْمَةِ وَ عَلامَةُالْقَبُولِ وَ بابُ الْاِجابَةِ؛ گریه از خوفِ خداى تعالى کلید رحمت و نشانه پذیرش و درب مستجابشدن دعا است.»(13)

همچنین امام صادق علیه‏السلام فرمود:

خداى تعالى به موسى علیه‏السلام وحى کرد که محبوب‏ترین اعمالى که بندگان من، بهواسطه آنها به من تقرب مى‏جویند سه چیز است. موسى علیه‏السلام عرض کرد:پروردگارا، آن سه خصلت کدامند؟ فرمود: زهدِ در دنیا و پرهیز از گناهان وگریه از خوفِ من. موسى علیه‏السلام عرض کرد: پروردگارا! آنکه چنین کند چهپاداشى دارد؟ خداى عزّ و جلّ به او وحى کرد:

اى موسى! امّا پاداش زهد ورزان در دنیا، بهشت است و اما کسانى که ازخوف من بسیار مى‏گیرند پس در بالاترین مقام بهشتى هستند و هیچ کسنمى‏تواند با آنان در آن مقام، شریک باشد، و اما آنان که از گناهان پرهیزدارند، پس من اَعمال مردمان را بررسى مى‏کنم، اما اعمال آنها را بررسىنخواهم نمود. (و آنها را خواهم بخشید).(14)

کسى را که خدا بخشید گریه  

بیاموزید راه دلگشایى  

به جز این، گریه را نفعى دگر هست  

ولى سیرم ز شعر و خودنمایى  

مولانا

نکته دیگر درباره اظهار نیاز و زارى در پیشگاه معشوق، اینکه مقام عاشق ومعشوق، هر کدام اقتضایى دارد، و شأن هر یک باید متناسب با منزلت آنها باشد. ازجمله آنکه چون معشوق در مقام «ناز» مى‏باشد، عاشق باید همواره در مقام «نیاز»باشد. باید چیزى به درگاه معشوق عرضه کرد که فاقدِ آن باشد و آن را بپذیرد و آن،چیزى جز «نیاز» نمى‏باشد.

میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است  

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید  

حافظ

وگرنه، ناز کردن پیش معشوق، به تعبیر شمس تبریزى در کتاب مقالات، زیرهبه کرمان بردن است. وى در این‏باره مى‏گوید:

زیره به کرمان برى، چه قیمت و چه نرخ و چه آبروى آرد؟ چون چنینبارگاهى است، اکنون او بى‏نیاز است تو نیاز ببر، که بى‏نیاز، نیاز دوست دارد.به واسطه آن نیاز، از میان این حوادث ناگاه بجهى و از خداوند چیزى به توبپیوند که آن عشق است.(15)و(16)

پیشِ بالاى تو میرم چه به صلح و چه به جنگ  

که به هر حال برازنده ناز آمده‏اى  

حافظ

«راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابى»

امید به خدا

ذکرِ این فراز از دعا، در واقع، از شِگردهاى بنده براىِ جلب توجه معبود به خویشاست. یعنى مى‏خواهد عرض کند: من که با هزار امید به تو روى آوردم و به تو دلخوش نمودم، چگونه مى‏پسندى، ناامید از در خانه‏ات بر گردم.

بنابراین، «امید به خداوند» خود، از کلیدهاى گشودن در رحمت و اجابت حضرتشبه شمار مى‏رود. چنانچه در دعاى ابوحمزه ثِمالى چنین آمده است: «وَ اَعْلَمُ اَنَّکَ لِلرّاجىبِمَوْضِعِ اِجابَةٍ؛ و من مى‏دانم که دعاىِ آنان را که به تو امید دارند مستجاب مى‏فرمایى».

همچنین سالار شهیدان حضرت حسین بن على علیه‏السلام در دعاى شریف عرفه درمقام امیدوارى به محبوب خویش، این‏گونه مناجات مى‏کند: «کَیْفَ تُخَیِّبُ آمالى وَ هِىَقَدْ وَفَدَتْ اِلَیْکَ؛ چگونه ناامیدم مى‏فرمایى در حالى که به تو امیدوار شدم».

بارى، ناامیدى از درى که همواره به روى بندگان گشوده است، چه معنایى دارد؟!

بى خودى مى‏گفت در پیش خداى  

کاى خدا آخر درى بر من گشاى  

«رابعه  (17)» آنجا مگر بنشسته بود  

گفت اى غافل کى این در بسته بود؟  

عطار

نومید مشو جانا کاومید پدید آمد  

امید همه جان‏ها از غیب رسید آمد  

نومید مشو، گرچه مریم بشد از دستت  

کان نور که عیسى را بر چرخ کشید آمد  

نومید مشو اى جان در ظلمتِ این زندان  

کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد  

اى شب به سحر برده در یا رب و یا رب تو

آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید آمد

مولانا


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه قسمت اول
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 7:54 عصر  

شیخ ابو عبداللّه‏ بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خودرا چنین نقل کرده است:

خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکى از بزرگانگرفتم. وارد صحرایى شدم و طناب و دلوى نیز به همراه داشتم. تشنه شدم.چاهى دیدم که آهویى از وى آب مى‏خورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایینرفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آوایىشنیدم که در گوشم گفت: اى مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او بهما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازى شنیدم که:ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضوساختم و آب خوردم و برفتم.(8)

انبیا در قطعِ اسباب آمدند  

معجزاتِ خویش بر کیوان زدند  

جمله قرآن هست در قطع سبب  

عِزِّ درویش و هلاک بُولهب  

همچنین ز آغاز قرآن تا تمام  

(رَفض  )(9) اسباب است و علّت و السّلام  

مولانا

و بالاخره نهایى‏ترین مرحله فرار به سوى حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگرى بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایى براى وى حاصل مى‏گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فناى در خداوندو لقاءاللّه تعبیر مى‏شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزىنمى‏بیند، از آن به مقام فناى در خداوند تعبیر مى‏شود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک مى‏شود.

خلقى که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین  

جان‏هاى ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته  

اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم  

هم بى کُلَه سرور شده هم بى‏قبا پا کوفته  

مولانا

بارى آنکه از همه این وحشت‏ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالى شده است. براى او در این مقام، حتى توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعى لغزش و گناه محسوب مى‏شود، در حالى کهاین حالت براى سالکِ مبتدى و یا سالکى که در میانه راه است، گناهى نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهایىکه براى نیکوکاران، شایسته و نیکوست، براى مقربان به منزله گناه است(10)».

طاعتِ عامه، گناه خاصگان  

وصلتِ عامه، حجابِ خاصْ‏دان  

براى مثال، آن هنگام که یوسف علیه‏السلام در زندان به سر مى‏برد، به دوست زندانىِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآورى کن تا براىآزادى من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه‏السلام از مسبب‏الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، براى او که از مقرّبین بود، نوعى خطا و لغزش به شمار آمد.

به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال‏ها در زندان بماند.

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: 42)

به یکى از آن دو که مى‏دانست رهایى مى‏یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآورى کن، ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وىبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.

از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخى یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِدُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از اویارى طلبید».(11)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه‏السلام مى‏خوانیم:

پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسى تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى، مهر تو را آن‏گونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى تو را از چاه رهایىبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمى‏گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردى و نزدِ مننیاوردى؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى.(12)

زین سبب فرمود فخر کائنات  

طاعت ابرار باشد سیّئات  

از براى اهل قرب بارگاه  

هست آن را طاعت و این را گناه  

آنچه در بیرونِ در باشد روا  

کى روا باشد به بزم پادشاه  

ملااحمد نراقى

تذکر

مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعناى رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمى بایدبراى رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَىاللّهُ اَنْ یَجْرِى الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».

به تعبیر سعدى:

رزق اگر چند بى‏گمان برسد  

شرط عقلست جُستن از درها  

ور چه (کس) بى‏اجل نخواهد مرد  

تو مرو در دهانِ اژدرها  

بنابراین، مقصود آن است که آدمى در همان حال که براى نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد مى‏جوید معتقد باشد این اسباب در صورتى مى‏توانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.

بنابراین، کسى که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگى خویش، اجرا کند و بهراستى از غیر خداوند بگریزد، مى‏تواند به عوالِمى وارد شود که پیامبرى چونموساى کلیم علیه‏السلام در آن عوالِم گام برمى‏داشته است و به مواهبى دست یابد که کلیماللّه علیه‏السلام به آن دست یافته است. همان‏گونه که قرآن از زبان موسى علیه‏السلام فرموده است:

فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَالْمُرْسَلینَ. (شعراء: 21)

چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقامخلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانى داشت.

بنابراین، فرار از غیر خداوند مى‏تواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.

«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنتو بیچارگى و تضرع در پیشگاه معبود است:

هر که را خواهى ز غم خسته کنى  

راه زارى بر دلش بسته کنى  

وانکه خواهى از بلایش وا خرى  

جان او را در تضرّع آورى  

مولانا

گریه و تضرّع، یکى از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودى توجه او رابه خود جلب مى‏کند. و همان‏گونه که در دعاى کمیل آمده است، گریه اسلحهمؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».

گریه و تضرع در ابتداى دُعا ـ بلکه در هر حالى ـ درهاى رحمت و استجابتالهى را مى‏گشاید و اصولاً علامتى نیکو بر فریاد رسى حق‏تعالى نسبت به بنده‏اشمى‏باشد:

چون خدا خواهد که مان یارى کند  

میلِ ما را جانب زارى کند  

اى خُنُک چشمى که آن گریان اوست  

وى همایون دل که آن بریان اوست  

آخرِ هر گریه آخر خنده‏اى است 

مردِ آخر بین مبارک بنده‏اى است

هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد

هر کجا اشک روان رحمت شود

مولانا


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه قسمت اول /1
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 7:54 عصر  

شیخ ابو عبداللّه‏ بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خودرا چنین نقل کرده است:

خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکى از بزرگانگرفتم. وارد صحرایى شدم و طناب و دلوى نیز به همراه داشتم. تشنه شدم.چاهى دیدم که آهویى از وى آب مى‏خورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایینرفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آوایىشنیدم که در گوشم گفت: اى مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او بهما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازى شنیدم که:ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضوساختم و آب خوردم و برفتم.(8)

انبیا در قطعِ اسباب آمدند  

معجزاتِ خویش بر کیوان زدند  

جمله قرآن هست در قطع سبب  

عِزِّ درویش و هلاک بُولهب  

همچنین ز آغاز قرآن تا تمام  

(رَفض  )(9) اسباب است و علّت و السّلام  

مولانا

و بالاخره نهایى‏ترین مرحله فرار به سوى حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگرى بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایى براى وى حاصل مى‏گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فناى در خداوندو لقاءاللّه تعبیر مى‏شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزىنمى‏بیند، از آن به مقام فناى در خداوند تعبیر مى‏شود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک مى‏شود.

خلقى که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین  

جان‏هاى ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته  

اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم  

هم بى کُلَه سرور شده هم بى‏قبا پا کوفته  

مولانا

بارى آنکه از همه این وحشت‏ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالى شده است. براى او در این مقام، حتى توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعى لغزش و گناه محسوب مى‏شود، در حالى کهاین حالت براى سالکِ مبتدى و یا سالکى که در میانه راه است، گناهى نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهایىکه براى نیکوکاران، شایسته و نیکوست، براى مقربان به منزله گناه است(10)».

طاعتِ عامه، گناه خاصگان  

وصلتِ عامه، حجابِ خاصْ‏دان  

براى مثال، آن هنگام که یوسف علیه‏السلام در زندان به سر مى‏برد، به دوست زندانىِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآورى کن تا براىآزادى من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه‏السلام از مسبب‏الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، براى او که از مقرّبین بود، نوعى خطا و لغزش به شمار آمد.

به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال‏ها در زندان بماند.

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: 42)

به یکى از آن دو که مى‏دانست رهایى مى‏یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآورى کن، ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وىبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.

از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخى یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِدُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از اویارى طلبید».(11)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه‏السلام مى‏خوانیم:

پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسى تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى، مهر تو را آن‏گونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى تو را از چاه رهایىبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمى‏گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردى و نزدِ مننیاوردى؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى.(12)

زین سبب فرمود فخر کائنات  

طاعت ابرار باشد سیّئات  

از براى اهل قرب بارگاه  

هست آن را طاعت و این را گناه  

آنچه در بیرونِ در باشد روا  

کى روا باشد به بزم پادشاه  

ملااحمد نراقى

تذکر

مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعناى رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمى بایدبراى رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَىاللّهُ اَنْ یَجْرِى الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».

به تعبیر سعدى:

رزق اگر چند بى‏گمان برسد  

شرط عقلست جُستن از درها  

ور چه (کس) بى‏اجل نخواهد مرد  

تو مرو در دهانِ اژدرها  

بنابراین، مقصود آن است که آدمى در همان حال که براى نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد مى‏جوید معتقد باشد این اسباب در صورتى مى‏توانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.

بنابراین، کسى که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگى خویش، اجرا کند و بهراستى از غیر خداوند بگریزد، مى‏تواند به عوالِمى وارد شود که پیامبرى چونموساى کلیم علیه‏السلام در آن عوالِم گام برمى‏داشته است و به مواهبى دست یابد که کلیماللّه علیه‏السلام به آن دست یافته است. همان‏گونه که قرآن از زبان موسى علیه‏السلام فرموده است:

فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَالْمُرْسَلینَ. (شعراء: 21)

چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقامخلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانى داشت.

بنابراین، فرار از غیر خداوند مى‏تواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.

«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنتو بیچارگى و تضرع در پیشگاه معبود است:

هر که را خواهى ز غم خسته کنى  

راه زارى بر دلش بسته کنى  

وانکه خواهى از بلایش وا خرى  

جان او را در تضرّع آورى  

مولانا

گریه و تضرّع، یکى از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودى توجه او رابه خود جلب مى‏کند. و همان‏گونه که در دعاى کمیل آمده است، گریه اسلحهمؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».

گریه و تضرع در ابتداى دُعا ـ بلکه در هر حالى ـ درهاى رحمت و استجابتالهى را مى‏گشاید و اصولاً علامتى نیکو بر فریاد رسى حق‏تعالى نسبت به بنده‏اشمى‏باشد:

چون خدا خواهد که مان یارى کند  

میلِ ما را جانب زارى کند  

اى خُنُک چشمى که آن گریان اوست  

وى همایون دل که آن بریان اوست  

آخرِ هر گریه آخر خنده‏اى است 

مردِ آخر بین مبارک بنده‏اى است

هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد

هر کجا اشک روان رحمت شود

مولانا


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه قسمت اول /1
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 7:53 عصر  

شیخ ابو عبداللّه‏ بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خودرا چنین نقل کرده است:

خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکى از بزرگانگرفتم. وارد صحرایى شدم و طناب و دلوى نیز به همراه داشتم. تشنه شدم.چاهى دیدم که آهویى از وى آب مى‏خورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایینرفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آوایىشنیدم که در گوشم گفت: اى مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او بهما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازى شنیدم که:ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضوساختم و آب خوردم و برفتم.(8)

انبیا در قطعِ اسباب آمدند  

معجزاتِ خویش بر کیوان زدند  

جمله قرآن هست در قطع سبب  

عِزِّ درویش و هلاک بُولهب  

همچنین ز آغاز قرآن تا تمام  

(رَفض  )(9) اسباب است و علّت و السّلام  

مولانا

و بالاخره نهایى‏ترین مرحله فرار به سوى حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگرى بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایى براى وى حاصل مى‏گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فناى در خداوندو لقاءاللّه تعبیر مى‏شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزىنمى‏بیند، از آن به مقام فناى در خداوند تعبیر مى‏شود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک مى‏شود.

خلقى که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین  

جان‏هاى ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته  

اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم  

هم بى کُلَه سرور شده هم بى‏قبا پا کوفته  

مولانا

بارى آنکه از همه این وحشت‏ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالى شده است. براى او در این مقام، حتى توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعى لغزش و گناه محسوب مى‏شود، در حالى کهاین حالت براى سالکِ مبتدى و یا سالکى که در میانه راه است، گناهى نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهایىکه براى نیکوکاران، شایسته و نیکوست، براى مقربان به منزله گناه است(10)».

طاعتِ عامه، گناه خاصگان  

وصلتِ عامه، حجابِ خاصْ‏دان  

براى مثال، آن هنگام که یوسف علیه‏السلام در زندان به سر مى‏برد، به دوست زندانىِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآورى کن تا براىآزادى من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه‏السلام از مسبب‏الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، براى او که از مقرّبین بود، نوعى خطا و لغزش به شمار آمد.

به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال‏ها در زندان بماند.

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: 42)

به یکى از آن دو که مى‏دانست رهایى مى‏یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآورى کن، ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وىبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.

از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخى یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِدُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از اویارى طلبید».(11)

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه‏السلام مى‏خوانیم:

پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسى تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى، مهر تو را آن‏گونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى تو را از چاه رهایىبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمى‏گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردى و نزدِ مننیاوردى؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى.(12)

زین سبب فرمود فخر کائنات  

طاعت ابرار باشد سیّئات  

از براى اهل قرب بارگاه  

هست آن را طاعت و این را گناه  

آنچه در بیرونِ در باشد روا  

کى روا باشد به بزم پادشاه  

ملااحمد نراقى

تذکر

مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعناى رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمى بایدبراى رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَىاللّهُ اَنْ یَجْرِى الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».

به تعبیر سعدى:

رزق اگر چند بى‏گمان برسد  

شرط عقلست جُستن از درها  

ور چه (کس) بى‏اجل نخواهد مرد  

تو مرو در دهانِ اژدرها  

بنابراین، مقصود آن است که آدمى در همان حال که براى نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد مى‏جوید معتقد باشد این اسباب در صورتى مى‏توانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.

بنابراین، کسى که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگى خویش، اجرا کند و بهراستى از غیر خداوند بگریزد، مى‏تواند به عوالِمى وارد شود که پیامبرى چونموساى کلیم علیه‏السلام در آن عوالِم گام برمى‏داشته است و به مواهبى دست یابد که کلیماللّه علیه‏السلام به آن دست یافته است. همان‏گونه که قرآن از زبان موسى علیه‏السلام فرموده است:

فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَالْمُرْسَلینَ. (شعراء: 21)

چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقامخلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانى داشت.

بنابراین، فرار از غیر خداوند مى‏تواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.

«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنتو بیچارگى و تضرع در پیشگاه معبود است:

هر که را خواهى ز غم خسته کنى  

راه زارى بر دلش بسته کنى  

وانکه خواهى از بلایش وا خرى  

جان او را در تضرّع آورى  

مولانا

گریه و تضرّع، یکى از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودى توجه او رابه خود جلب مى‏کند. و همان‏گونه که در دعاى کمیل آمده است، گریه اسلحهمؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».

گریه و تضرع در ابتداى دُعا ـ بلکه در هر حالى ـ درهاى رحمت و استجابتالهى را مى‏گشاید و اصولاً علامتى نیکو بر فریاد رسى حق‏تعالى نسبت به بنده‏اشمى‏باشد:

چون خدا خواهد که مان یارى کند  

میلِ ما را جانب زارى کند  

اى خُنُک چشمى که آن گریان اوست  

وى همایون دل که آن بریان اوست  

آخرِ هر گریه آخر خنده‏اى است 

مردِ آخر بین مبارک بنده‏اى است

هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد

هر کجا اشک روان رحمت شود

مولانا


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 486 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401598 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]