با دادن صدقه و پیوند با خویشاوندان، گناهانتان را پاک کنید و محبوب خداوند شوید . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(33)
شنبه 93 شهریور 1 , ساعت 7:16 عصر  

مولانا می گوید: کمترین باز‌تاب منفی واگذاری امور مادّی و مسائل زندگی این جهانی، به عناصر سست همت و گریزپای از مسئولیت، ایجاد مالیخولیای اجتماعی و فراگیر شدن یک نوع بیماری عصبی در جامعه است که موجب اختلال قوای ذهنی خواهد شد و با خواندن فاتحةالکتاب و القارعة هم نمی‌شود آن را درمان کرد.

 کسانی که با سرمایه‌های این جامعه، تحصیلات دانشگاهی را به پایان رساندند و به مقاماتی رسیده و در حلقه‌های سیاست‌گذاری‌ها قرار گرفته‌اند، مانند آن خادم‌البهیمه، مدام به اندرزهای مشفقانه اهل‌الله خنده تمسخر‌آمیز می‌زنند و بی‌خبر از دردهای جانکاه بینوایان و ناتوانان جامعه، فقط به منافع مادی خود و جناح و گروه خود می‌اندیشند. به عنوان مرفهان بی‌درد جامعه ظهور و بروز دارند. در این‌جا سخن از تجانس دشمنی و عداوت، خطا و اشتباه است گمان بریم که دشمنی باید متکی بر سبب خاصی باشد‌؛ وگرنه نتیجه مناسبت‌های روحی باید بر اصل و‌فاداری تکیه زند، زیرا جنسیت و تجانس به معنای رابطه روحی و معنوی‌ و هم‌دلی و هم‌فکری کاربرد دارد. کدام رابطه بین «گرگ» که خصیصه درندگی او معروف اوست و «میش» که آرامش و خود نگه‌داری مشخّصه آن است، می‌تواند استوار باشد. تلبیس ابلیس و نیش عقرب، تناسب و تجانس نمی‌طلبد، بلکه اقتضای طبیعت‌اش این است. و این مطلب از باب سوءالظن نیست تا این آیهْ‌ کریمه شامل آن گردد:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ»:اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید! یعنی اگر فاسقی خبری (‌سیاستی) را برای شما آورد، چشم و گوش بسته نپذیرید‌؛ حتماً تفحص و تحقیق نمایید.[1] بلکه از باب «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا» است؛ یعنی اگر فاسقی خبری (‌سیاستی) را برای شما آورد، چشم و گوش بسته نپذیرید‌؛ حتماً تفحص و تحقیق نمایید.

( 237)خر همه شب ذکر می‌کرد ایاله

 

جو رها کردم کم از یک مشت کاه

( 238)با زبان حال می‌گفت ای شیوخ

 

رحمتی که سوختم زین خام شوخ

( 239)آن‌چه آن خر دید از رنج و عذاب

 

مرغ خاکی بیند اندر سیل آب

( 240)بس به پهلو گشت آن شب تا سحر

 

آن خر بیچاره از جوع البقر

( 241)روز شد خادم بیامد بامداد

 

زود پالان جُست بر پشتش نهاد

( 242)خر فروشانه دو سه زخمش بزد

 

کرد با خر آن‌چه زان سگ می‌سزد

( 243)خر جهنده گشت از تیزی نیش

 

کو زبان، تا خر بگوید حال خویش

کم از: حد اقل، لااقل، اقلا.

شیوخ: جمع شیخ: بزرگ، مهتر.

خام: بى‏تجربه، ناآزموده.

شوخ: بى‏حیا،نادان،منظور خادم خانقاه است.

مرغ خاکى: مرغى که در آب نتواند بماند، مرغى که اگر در آب افتد آزار بیند.

جُوعُ البَقَر: بیماریی است که مبتلایان آن هرچه بخورند سیر نمی شوند.

خر فروشانه: چون کسى که خواهد خر بفروشد. چون فروشنده‏اى که کالاى خود را براى جلب نظر خریدار خوب جلوه دهد.

( 237) و بزبان حال مى‏گفت خداوندا از جو صرف نظر کردم یک مشت کاه بمن بده‏.( 238) باز بزبان حال مى‏گفت اى پیران و بزرگان که در این خانقاه جمع شده‏اید بمن رحم کنید که از دست این شخص خام طمع چرکین سوختم‏. ( 239) خر آن شب رنجى کشید که مرغ خاکى در موقع آمدن سیل مى‏کشد. ( 240) خر بى‏چاره آن شب از شدت مرض جوع البقر [جوع البقر مرضى است که مبتلاى به آن هیچ گاه سیر نمى‏شود و فربهى فوق العاده‏اى عارضش مى‏گردد] تا صبح پهلو بپهلو شد. ( 241) همین که روز شد اول روز خادم آمده پالان بر پشت خر نهاد. ( 242) و مثل خر فروشانى که زخم بخر مى‏زنند که در جلو مشترى چالاک باشد دو سه زخم باو زد و با خر معامله‏اى کرد که با سگ باید کرد. ( 443) خر از سوزش نیش تیز بناى جست و خیز گذاشت بى‏چاره زبان نداشت که شرح حال خود را بگوید.

به راستی که آن‌چه به جایی نرسد فریاد است. الاغ بیچاره تمام شب ناله و فریاد می‌کرد: خدایا! «جو رها کردم کم از یک مشت کاه». همه بدبختی‌های ما از این صرف نظرکردن از حقوق حقه خود است که نه تنها راه فریادها را می‌بندد، بلکه به جرأتِ متجریان جامعه می‌افزاید. بهیمه در تمام شب، همانند عریضه‌نویسان عرض حال می‌گفت که: ای شیوخ! به فریاد برسید از این همه رنج و عذاب؛ از این همه تبعیض و بیداد؛ امان از جوع‌البقرهای اقتصادی جامعه که هر چه می‌خورند سیر نمی‌شوند؛ امان از دست خرفروشان نظام اقتصادی که زالو صفتانه خون می‌مکند و بر‌ج‌های شیشه‌ای را طالب‌اند و رانت خواری‌های این جهانی و رنجوری مردمان را کا‌سب‌اند. اما آن‌چه به جایی نرسد فریاد است.



[1] - حجرات،ایه6


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(32)
شنبه 93 شهریور 1 , ساعت 7:14 عصر  

 ( 223)باز می‌دید آن خرش در راهرو

 

گه به چاهی می‌فتاد و گهبگو

( 224)گونه‌گون می‌دید ناخوش واقعه

 

فاتحه می‌خواند او والقارعه

( 225)گفت چاره چیست یاران جسته‌اند



رفته‌اند و جمله درها بسته‌اند

( 226)باز می‌گفت ای عجب آن خادمک

 

نه که با ما گشت هم‌نان و نمک

( 227)من نکردم با وی الا لطف و لین

 

او چرا با من کند برعکس کین

( 228)هر عداوت را سبب باید سند

 

ورنه جنسیت وفا تلقین کند

( 229)باز می‌گفت آدم با لطف و جود

 

کی بر آن ابلیس جوری کرده بود

( 230)آدمی مر مار و کژدم را چه کرد

 

کو همی‌خواهد مرا و را مرگ و درد

( 231)گرگ را خود خاصیتبدریدن است

 

این حسد در خلق آخرروشن است

( 232)باز می‌گفت این گمان بد خطاست

 

بر برادر این چنین ظنم چراست

( 233)باز گفتی حزم سو الظن تست

 

هر که بدظن نیست کی ماند درست

( 234)صوفی اندر وسوسه وان خر چنان

 

که چنین بادا جزای دشمنان

( 235)آن خر مسکین میان خاک و سنگ

 

کژ شده پالان، دریده پالهنگ

( 236)کشته از ره جمله‌ْ شب بی‌علف

 

گاه در جان کندن و گه در تلف

راهرو: معبر، گذرگاه، رهگذر. «ورشان نوحه کند بر سر هر راهروى» (منوچهرى) گو: گودال.

واقِعَه: در لغت آن چه رخ دهد، حادثه واتفاق و در اصطلاح صوفیان امور غیبى که اهل خلوت بینند. لیکن در این بیت به معنى خواب است.

ناخوش واقعه: خواب بد و خواب آشفته،

فاتحه: سوره حمد. نخستین سوره از قرآن کریم.

القارعه: سوره صد و یکم از قرآن کریم. هر کس این سوره را بخواند خدا در قیامت ترازوى او را به نیکى گران گرداند.[1]

جَستن: گریختن. کنایت از آن که نخواسته‏اند رنج مهماندارى را عهده‏دار شوند.

نان و نمک خوردن: با کسى هم غذا شدن. و در قدیم چنان بود که چون دو کس یا کسانى با هم بر سر سفره‏اى مى‏نشستند براى آنان حقى بر یکدیگر پدید مى‏آمد. «حق صحبت و نان و نمک را نگاه باید کرد.»[2]

          عهدهاى قدیم را یاد آر             حق نان و نمک فرو مگذار

سنایى

لِین: نرمى، مهربانى، خوش خویى.

سَنَد: دلیل.

هر عداوت را...: نظیر «دوستى بى‏سبب مى‏شود دشمنى بى‏سبب نمى‏شود.»[3]دشمنی باید متکی بر سبب خاصی باشد، وگر نه نتیجهْ مناسبت های روحی باید وفاداری باشد.

جنسِیِّت: هم نوع بودن، از یک جنس بودن، مولانا جنسیّت را به معنی رابطه روحی ومعنوی، همدلی وهم فکری به کار می برد.

تلقین کردن: بر زبان نهادن، آموزاندن، یاد دادن.

سُوءُ الظَّن: گمان بد بردن. و در حدیث است: «الحَزمُ مَساءَةُ الظَّنِّ.»[4] و «الحَزمُ سُوءُ الظّن»،مولانا در دفتر سوم این سخن را حدیث نبوی شمرده است:

حزم  آن  باشد که ظنّ  بَد  بَری               تا گریزی وشوی از بَد بَری

حَزم سُوءُ الطَّن گفته ست آن رسول          هر قدم را دام می دان ای فَضول

 پالهنگ:ریسمان یا رشتهْ چرمی است که به زین اسب می آویزند وشکار یا اسیر را به آن می بندند، وبه دنبال خود می کشانند، به معنی قلاده هم آمده است.

کشته از ره: کنایه از خسته، از راه رفتن مانده.

تَلَف: نابودى، مردن.

 ( 223) باز در خواب مى‏دید که خرش در حال راه رفتن متصل بچاه و چاله میافت‏. ( 224) متصل وقایع بد مى‏دید و براى رفع اثر آن لا حول مى‏گفت‏. ( 225) گفت خدایا چه باید کرد همه رفته و درها را بسته‏اند. ( 226) باز بخود دل دارى داده مى‏گفت آن خادم با من نان و نمک خورده‏. ( 227) و من با او جز مهربانى کارى نکرده‏ام او البته با من دشمنى نخواهد کرد. ( 228) گذشته از این هر دشمنى جهت و سببى مى‏خواهد و گرنه انسان نوعاً دوستى مى‏کند نه دشمنى‏. ( 229) باز بخیال افتاده مى‏گفت از کجا که چنین باشد مگر آدم به ابلیس بدى کرده بود. ( 230) یا آدم به مار و کژدم چه کرده است که آنها او را دچار درد و مرگ مى‏سازند. ( 231) گرگ طبعاً درنده است حسد هم در مردم واضح است که وجود دارد. ( 232) پس از آن باز بخود دل دارى داده مى‏گفت سوء ظن داشتن خوب نیست من نباید ببرادر دینى گمان بد ببرم‏. ( 233) باز بخود مى‏گفت فرموده‏اند حزم همانا سوء ظن است ،یعنى دور اندیشى همانا بد گمانى است،کسى که سوء ظن نداشته حزم و احتیاط نکند کى مى‏تواند زندگى کند. ( 234) صوفى در این وسوسه‏ها بود و خر او هم در حالى بود که دشمن در آن حال باشد. ( 235) خر بى‏چاره میان خاک و سنگ پالانش کج شده تنگش بریده خسته و کوفته و گرسنه مشغول جان کندن بود.

در پایان داستان قسمت نخستین از داستان عیسى (ع)، بدین نکته اشارت کرد که از آن کس که طینت او با خباثت سرشته است توقع نیکى نباید داشت، هر چند ظاهر او خوب و سخنش فریبنده باشد. نمونه آن تیمارگر خانقاه است که با سخنان چرب صوفى را بفریفت و هر چه صوفى از او خواست، وعده بهتر آن را داد لکن در عمل هیچ کارى نکرد و خر را گرسنه و تشنه رها کرد و در این داستان اشارت است به تسویلات شیطان و فریب‏کارى او که «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ اَلشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً»: آنان را وعده (دروغ) مى‏دهد و به آرزو در مى‏افکند و وعده ندهد شیطان آنان را جز فریب.»[5]



[1] - (کشف الاسرار، ج 10، ص 591)

[2] - (تاریخ بیهقى، به نقل از لغت‏نامه)

[3] - (امثال و حکم)

[4] - (سفینة البحار، ج 1، ص 248)،احادیث مثنوی ص 74

[5] - سوره نساء،آیه 120


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(31)
شنبه 93 شهریور 1 , ساعت 7:9 عصر  

التزام کردن ِخادم تعهّد ِ بَهیمه را وتخلّف نمودن

سفلگان دون همّت در کسوت تعهد و مسئولیت

( 203)حلقه‌ْ آن صوفیان مستفید

 

چون‌که در وجد و طرب آخر رسید

( 204)خوان بیاوردند بهر میهمان

 

از بهیمه یاد آورد آن زمان

( 205)گفت خادم را که در آخر برو

 

راست کن بهر بهیمه کاه و جو

( 206)گفت لا‌حول این چه افزونگفتن است

 

از قدیم این کارها کار من است

( 207)گفت تر کن آن جوش را از نخست

 

کان خر پیر است و دندان‌هاش سست

( 208)گفت لا‌حول این چه می‌گویی مها

 

از من آموزند این ترتیب‌ها

( 209)گفت پالانش فرو نه پیش پیش

 

داروی منبل بنه بر پشت ر‌یش

( 210)گفت لا حول آخر ای حکمت‌گزار

 

جنس تو مهمانم آمد صد هزار

( 211)جمله راضی رفته‌اند از پیش ما

 

هست مهمان جان ما و خو‌‌یش ما

( 212)گفت آبش ده ولیکن شیر گرم

 

گفت لاحول از تواَم بگرفت شرم

( 213)گفت اندر جو تو کمتر کاه‌کن

 

گفت لاحول این سخن کوتاه کن

( 214)گفت جایش را بروب از سنگ و پشک

 

ور بود تر ریز بر وی خاک خشک

( 215)گفت لاحول ای پدر لاحول کن

 

با رسول اهل کمتر گو سخن

( 216)گفت بستان شانه پشت خر بخار

 

گفت لاحول ای پدر شرمی بدار

( 217)خادم این گفت و میان را بستچست

 

گفت رفتم کاه و جو آرم نخست

( 218)رفت و از آخر نکرد او هیچ یاد

 

خواب خرگوشی بدان صوفی بداد

( 219)رفت خادم جانب اوباش چند

 

کرد بر اندرز صوفی ریش‌خند

( 220)صوفی از ره مانده بود و شد دراز

 

خوابها می‌دید با چشم فراز

( 221)کان خرش در چنگ گرگی مانده بود

 

پاره‌ها از پشت و رانش می‌ربود

( 222)گفت لاحول، این چه مالیخولیاست؟

 

ای عجب آن خادم مشفق کجاست؟

التزام کردن: یعنی بر عهده گرفتن.

تعهد: یعنی مراقبت ونگهداری.

حلقه: یعنی جمع صوفیان است که برای ذکر یا سماع یا شنیدن سخنان پیر در جماعت خانهْ خانقاه جمع می شدند.

مُستَفِید: (اسم فاعل باب استفعال فایده) سود جو، فایده طلب.

وَجد: شور و حالتى که صوفیان را دست دهد. قشیرى گوید: «وجد چیزى است که بدون عمد و تکلف به قلب تو رسد.»[1] غزالى گوید: «احوال لطیف است که از عالم غیب پیوستن گیرد به سبب سماع.»[2]

راست کردن: آماده کردن.

لاحول:مخفف «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ العَلِىِّ العَظِیم: هیچ حرکت و نیرویى جز از سوى خداى بلند مرتبه و بزرگ نیست». نگاه کنید به توضیح بیت 157

مِها: مه (بزرگ) آ (پسوند خطاب).

مَنبَل: دارویى گیاهى است که براى بهبود ریشهاى تازه مى‏نهند.

حکمت گزار: که سخنان حکمت آمیز مى‏گوید، که حکیمانه سخن گوید،کسی که دانش خود را به زبان می آورد وبه رخ دیگران می کشد.

شیر گرم: نیم گرم، نه گرم و نه سرد، ملایم

پشک: پشکل، سرگین.

لاحول کن: یعنی به خدا پناه ببر که تو را از این پرگویی باز دارد.

رسول اهل: در این بیت آن که کار خود داند، آن که داند چه باید کرد، آن که شایسته مأموریتى است که به عهده وى نهاده‏اند.

شانه: قَشَو، آلتى آهنین و شانه مانند که بدان پشت چهار پا را خارند.

خواب خرگوشى: کنایت از فریب، اغفال، غفلت، در اینجا فریب و وعده دروغ دادن.

أوباش: جمع قلب شده از بَوش: ناکس، عامى، بى‏سر و پا ، ولگرد.

فراز: بسته.

مالیخولیا: (از لاتین، ملانکولیا، ملانکولی) یک بیماری عصبی است.مرکب از دو کلمه که به معنى خلط سیاه است، سپس به معنى خلل دماغى، خبط دماغ به کار رفته است.

( 203) وقتى حلقه صوفیان و وجد و طربشان به آخر رسید. ( 204) براى میهمان غذا آوردند و همین که چشمش بسفره نان افتاد از خر خود یاد کرده‏. ( 205) رو به خادم خانقاه نموده گفت برو به آخور خرمن کاه و جو بریز. ( 206) خادم گفت لا حول و لا قوة الا باللّه این چه حرفى است؟ من کهنه نو کرم کار خود را دانسته و انجام مى‏دهم‏. ( 207) صوفى گفت خر من دندان صحیحى ندارد جو را باید قبلا در آب خیس کنى‏. ( 208) خادم جواب داد لا حول و لا قوة الا باللّه چه فرمایشى است این چیزها را همه از من یاد مى‏گیرند. ( 209) صوفى گفت پالانش را بردار و روى زخم پشتش قدرى علف جاروب خشک بریز که بهبودى حاصل کند. ( 210) خادم جواب داد لا حول این سخنان بگذار که هزاران مهمان مثل تو باین جا آمده‏. ( 211) و همگى از پیش ما راضى رفته‏اند ما میهمان دوست بوده میهمان را چون جان خود دوست مى‏داریم‏. ( 212) گفت عوض آب شیر گرم باو بده جواب داد لا حول که دیگر خجالت مى‏کشم چیزى بگویم‏. ( 213) گفت میان جو کاه کم بریز جواب داد لا حول خواهش مى‏کنم این سخن را کوتاه کنید. ( 214) گفت جاى خر را بروب که سنگ و فضولات نداشته باشد و اگر تر باشد خاکه پهن خشک بر آن بریز. ( 215) جواب داد لا حول و لا قوة پدر جان صلوات بفرست با یک نوکر اهل کمتر از این سخنان بگو. ( 216) گفت یک قشو بدست گیر و پشت خر را بخاران و تیمار کن گفت لا حول پدر جان آخر شرم کن بس است‏. ( 217) خادم این سخن را گفته و فوراً شال کمر خود را محکم بسته گفت رفتم که اول کاه و جو بیاورم‏. ( 218) او رفت و یادى از آخور خر نکرد صوفى هم بامید او بخواب رفت‏. ( 219) خادم سراغ چند نفر از رفقاى بى‏عار خود رفته و بریش صوفى و اندرزهاى او خنده کرد. ( 220) صوفى که از راه آمده خسته و کوفته شده بود دراز شده و بخواب رفت در خواب مى‏دید. ( 221) که خرش مورد حمله گرگ شده و آن حیوان درنده از ران و پشت او گوشت پاره مى‏کندو ( 222) مى‏گفت لا حول و لا قوة الا باللّه آن خادم مهربان کجا است؟ و این مالیخولیا چیست که من دچار آن شده‏ام‏.

مولانا می گوید: چه بسا سفلگان دون همّت برای خودنمایی و ارضای هوای نفسانی، در کسوت خادمان دین و کارگزاران حکومت، لاف تعهّد و مسئولیّت می‌زنند؛ همانند التزام خادم البهیمه در پذیرش تیمار کردن بهیمه و تخلف از آن. آنها با «لاحول ولا قوة الا بالله»‌های مکرر، تعهد ریایی خود را ابراز کرده و به رخ احاد جامعه می‌کشند، با تمسک به ظاهر شریعت و با ظاهری فریبنده، وعده‌های دروغین می‌دهند و یا تحت لوای تخصص و کارشناس‌، حکمت‌گزار جامعه می‌گردند. افرادی که از پرستاری بهیمه‌‌ای عاجزند، در رأس اداره امور زندگی انسان‌ها قرار می‌گیرند و علاوه بر این‌که داروی مَنبلی بر پشتِ زخمیِ جامعه نمی‌گذارند، خود را نیز خادم‌الشریعة و خادم‌الملة لقب می‌دهند.



[1] - (رساله قشیریه، ص 37)

[2] - (کیمیاى سعادت، ص 480)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2      
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 108 بازدید
بازدید دیروز: 328 بازدید
بازدید کل: 1403468 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]