( 2060)زآنکه هر جنسی رباید جنسِ خَود |
|
گاو سوی شیر نر کی رو نهد |
( 2061)گرگ بر یوسف کجا عشق آورد |
|
جز مگر از مکر تا او را خورد |
( 2062)چون ز گرگی وارهد محرم شود |
|
چون سگ کهف از بنیآدم شود |
( 2063)چون ابوبکر از محمد برد بو |
|
گفت هذا لیس وجه کاذب |
( 2064)چون نبد بوجهل از اصحاب درد |
|
دید صد شق قمر باور نکرد |
( 2065)دردمندی کش ز بام افتاد طشت |
|
زو نهان کردیم حق پنهان نگشت |
( 2066)وآنکه او جاهل بد از دردش بعید |
|
چند بنمودند و او آن را ندید |
( 2067)آینهْ دل صاف باید تا در او |
|
واشناسی صورت زشت از نکو |
هر جنسى رباید جنس خود: مثلى است معروف «الجِنسُ إلَى الجِنسِ یَمِیلُ».
ذرّه ذرّه کاندرین ارض و سَماست جنس خود را هر یکى چون کهرباست
2900 / د /6
از گرگى وارهیدن: خوى بد را واگذاردن، خوى آدمى گرفتن.
بو بردن: کنایت از شناختن.
هَذا لَیسَ وَجهٌ کاذِبٌ: این چهرهاى دروغگو نیست. مرحوم فروزانفر در احادیث مثنوى (ص 27) شرحى را از شرح تعرّف به اختصار آوردهاند، براى توضیح بیشتر ترجمه عبارتى از سیره ابن هشام را مىآورم: «مردم نزد ابو بکر رفتند و گفتند یار تو مىگوید وى به بیت المقدس رفته و در آن جا نماز خوانده و به مکه باز گشته. ابو بکر گفت شما او را دروغگو مىخوانید؟ گفتند: آرى، او اکنون در مسجد نشسته و این سخن را با مردم مىگوید. ابو بکر گفت به خدا اگر او گفته راست گفته. سپس نزد رسول (ص) رفت و از او خواست تا بیت المقدس را وصف کند و او وصف مىفرمود و ابو بکر مىگفت: صَدَقتَ. رسول خدا (ص) ابو بکر را فرمود تو صِدّیقى.»[1]
بو جهل: عمرو بن هشام بن مغیره، از تیره مخزوم. کنیت او «ابو الحکم» بود، به خاطر آزارى که به پیغمبر مىرساند و او را تکذیب مىکرد ابو جهلش خواندند. در جنگ بدر کشته شد.
اصحاب درد: آنان که سوز عشق دارند. عاشق حق، حقیقت جو، که در پى رسیدن به حق باشد.
صد شَقِّ قَمَر: کنایه از معجزههاى فراوان، که یکى از آنها «شکافتن ماه» است به اشارهْ حضرت رسول(ص) .
طشت از بام افتادن: کنایه از آشکار شدن، پنهان نماندن. چنان که طشت چون از بام بر زمین افتد آوازى بلند از آن بر آید، و بیشتر این کنایه را در مورد «رسوا شدن» گویند:
طبل پنهان چه زنم طشت من از بام افتاد کوس رسوایى ما بر سر بازار زدند
در بیت مورد بحث، مقصود شهره به عشق حق تعالى است و ایمان آوردن بدو و آیات او.
دردش: ظاهراً ضمیر «ش» راجع به جاهل است. (آن که از دیدن درد خود ناتوان بود.)
آینهْ دل صاف باید تا در او: مولانا می گوید: باید آیینهْ دل صاف و پاک باشد تا بتوانی رخسار زیبای حقیقت و چهرهْ زشت باطل را در آن، از یکدیگر بازشناسی و آن دو را از هم تمیز دهی. کسی گمان نکند به وسیله ستیز و عنادش به من ستم کرده است؛ نه، بلکه او از آینه من گرد و غبار را زدوده است؛ انکار و دشمنی او با من جفا نیست بلکه عین صفاست؛ چون کمالات مرا به ظهور میرساند و آینه وجود من نقایص و معایب آنان را نشان میدهد. پس باید آینه دل صاف و پاک باشد تا بتوانی رخسار زیبای حقیقت و چهره زشت باطل را در آن از یکدیگر بازشناسی و آن دو را از هم تمیز دهی.
( 2060) البته هر جنسى جنس خود را مىرباید گاو چگونه ممکن است بشیر نر متمایل گردد . ( 2061) گرگ کى بیوسف عشق مىورزد مگر اینکه بخواهد با تزویر و عشق دروغى با او نزدیک شده و او را بخورد . ( 2062) ولى اگر از گرگ بودن رهایى یافت محرم اسرار مىگردد و چون سگ اصحاب کهف مصاحب آدم و جزء جرگه آدمیان مىشود . ( 2063) چون ابو بکر از محمد (ص ع) بویى برد گفت این دروغگو نیست. ( 2064) ولى ابو جهل صاحب درد نبود صد شق القمر دید و باور نکرد. ( 2065) دردمندى که دردمندیش مسلم بود حق را از او پنهان کردیم ولى حق بروى ظاهر شده پنهان نماند. ( 2066) و آن که بىدرد و نادان بود هر چه حق را باو نمودیم او ندید و نه پذیرفت . ( 2067) آینه دل باید صاف باشد تا صورت زشت و نکو در آن نمایان گردد .
مولانا برای بیان ناپاکی باطن و کجاندیشی گمراهان، گفتوگویی را میان حضرت موسی و یکی از پیروان سامری بیان میکند. موسی به گوسالهپرست که مست خیال شده بود، میگوید: چه شده در مورد پیامبری من، صدگونه شک و گمان آوردی، درحالیکه من برهانی روشن دارم و صدها معجزه از من دیدهای، ولی با این حال، بدگمانی تو نسبت به من افزون شد و به جای آنکه تو را به ایمان و یقین وادارد، به بدگمانی فراوان دچار کرده است.
مولانا در این چند بیت اخیر، با مَثلها و تعبیرات گوناگون، اصل جذب و انجذاب را در پدیدههای مادی و روحی بیان فرمود، بدین معنا که جذب و انجذاب در پدیدههای همجنس صورت میگیرد و دو پدیدهْ غیر همجنس، یکدیگر را دفع میکنند.
( 2051)سامریی خود که باشد ای سگان |
|
که خدایی بر تراشد در جهان |
( 2052)چون درین تزویر او یکدل شدی |
|
وز همه اشکالها عاطل شدی |
( 2053)گاو میشاید خدایی رابه لاف |
|
در رسولیام تو چون کردی خلاف |
( 2054)پیش گاوی سجده کردی از خری |
|
گشت عقلت صید سحر سامری |
( 2055)چشم دزدیدی ز نور ذوالجلال |
|
اینت جهل وافر و عین ضلال |
( 2056)شه بر آن عقل و گزینش کهتو راست |
|
چون تو کآن جهل را کشتن سزاست |
( 2057)گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت |
|
کاحمقان را این همه رغبت شکفت |
( 2058)زآن عجبتر دیدهاید از من بسی |
|
لیک حق را کی پذیرد هر خسی |
( 2059)باطلان را چه رباید باطلی |
|
عاطلان را چه خوش آید عاطلی |
یکدل شدن: پذیرفتن، شک نکردن.
عاطل شدن از اشکال: شک نکردن، دو دلى نکردن.
شاییدن: سزاوار بودن.
پیش گاوى سجده کردن: نظیر:
گاو را دارند باور در خدایى عامیان نوح را باور ندارند از پى پیغمبرى
(دیوان سنایى، ص 498)
چشم دزدیدن: کنایت از ننگریستن، نگاه نکردن.
نور ذُو الجَلال: کنایت از نشانهها که پیغمبران و مردان حق راست.
شُه: (اسم صوت) کلمهاى است که نفرت و کراهت را رساند، نظیر: تف.
کان جهل: کنایت از جهل مرکب، که نداند و نداند که نداند.
رغبت شگُفتن: شوق فراوان پدید آمدن.
ز آن عجب تر: اشاره به معجزههاى فراوان که از موسى (ع) دیدند. به شهادت قرآن کریم ، حضرت موسی دارای نه معجزه بوده است:«فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»: و با نُه معجزه سوی فرعون و فرعونیان شو. [1] از جمله معجزات: «وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ »: درآور دست خویش در گریبان خود، تا آن را بیرون آری تابان و درخشنده گردد.[2] و معجزه دیگر، خشکاندن دریا برای عبور بنیاسرائیل از آن و غرق شدن فرعونیان در همان دریا:«وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ»:و (به خاطر بیاورید) هنگامى را که دریا را براى شما شکافتیم؛ و شما را نجات دادیم؛ و فرعونیان را غرق ساختیم؛ در حالى که شما تماشا مىکردید.[3] و معجزهْ فروآمدن طبقهای طعام از آسمان، تا چهل سال:« وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِن کَانُواْ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ »:و ابر را بر شما سایبان قرار دادیم؛ و «من» [= شیره مخصوص و لذیذ درختان ] و «سلوى» [= مرغان مخصوص شبیه کبوتر] را بر شما فرستادیم؛ (و گفتیم:) «از نعمتهاى پاکیزهاى که به شما روزى دادهایم بخورید!» (ولى شما کفران کردید!) آنها به ما ستم نکردند؛ بلکه به خود ستم مىنمودند.[4] و ایجاد سایهبان برای شما و معجزهْ دیگر: موسی به فرمان پروردگار با عصای خود بر سنگی زد و از آن، دوازه چشمه جوشید[5]. مولانا میگوید: و صدها معجزهْ دیگر از موسی به ظهور رسید، ولی آن پندارهای یاوه را از تو که دلی سرد و فکری کجداری نکاست. اما گوسالهای بر اثر سحر و جادو بانگی برآورد و تو ای گوسالهپرست، به او سجده کردی و گفتی: تویی خدای من. آدم نادان که درد حقیقت نداشته باشد، بارها جلوههای حقیقت را به او نشان دهند، او چیزی از آن مشاهده نمیکند.
باطلان: جمع باطل (اراده موصوف از صفت): کسى که راه حق را واگذارده است.
ربودن: جذب کردن، به سوى خود متمایل ساختن.
عاطل: بىکاره، که در پى چیزى باشد که سودى ندهد.
( 2051) سامرى خودش کیست که در جهان خدا بتراشد. ( 2052) چه شد که در تزویر او یکدل و یک جهت شده از همه اشکالات دست کشیدى؟. ( 2053) چه شده که گاو با لاف و گزاف شایسته خدایى است اما در پیغمبرى و رسالت من مردد شدى. ( 2054) و عقلت صید سحر سامرى گردیده از خریت گاو را سجده کردى. ( 2055) این جهل فراوان و گمراهى محضت از آن است که چشم از نور ذو الجلال بر تافتى. ( 2056) تف بر آن عقل و آن انتخابى که کرده است مثل تو کان جهل سزاوار کشتن است. ( 2057) گاو طلائى صدا کرد بلى صدا کرد ولى چه گفت که این احمقها این همه شیفته شدند. ( 2058) بسى عجیبتر از اینها از من دیدهاى ولى هر پست فطرتى کى ممکن است حق را بپذیرد . ( 2059) باطل را باطلى مىرباید و عاطل را عاطلى خوش آید .
چکیدهْ مضمون ابیات، نکوهشى است از زبان موسى (ع) به نادانان و غافلان ، که به سخن مردان حق توجه یی نمىکنند و در پى هر بانگى مىدوند. امیر مؤمنان نیزدر باره چنین مردمان فرماید: «فرومایگانى رونده به چپ و راست که در هم آمیزند و پى هر بانگى را گیرند و با هر باد به سویى خیزند. نه از روشنى دانش فروغى یافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.»[6]
[1] - نمل، آیهْ 12
[2] - نمل، آیهْ 12
[3] - بقره،آیهْ 50
[4]- بقره، آیهْ 57.
[5]- بقره، آیهْ 60.
[6] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 147)
( 2040)گفت موسی بایکی مست خیال |
|
کای بداندیش از شقاوت وز ضلال |
( 2041)صد گمانت بود در پیغامبریم |
|
با چنین برهان و این خلق کریم |
( 2042)صد هزاران معجزه دیدی ز من |
|
صد خیالت میفزود و شک و ظن |
( 2043)از خیال و وسوسه تنگ آمدی |
|
طعن بر پیغامبریام میزدی |
( 2044)گرد از دریا بر آوردم عیان |
|
تا رهیدیت از شر فرعونیان |
( 2045)ز آسمان چل سال کاسه و خوان رسید |
|
وز دعایم جوی از سنگی دوید |
( 2046)این و صد چندین و چندین گرم و سرد |
|
از تو ای سرد آن توهم کم نکرد |
( 2047)بانگ زد گوسالهای از جادوی |
|
سجده کردی که خدای من توی |
( 2048)آن توهمهات را سیلاب برد |
|
زیرکی باردت را خواب برد |
( 2049)چون نبودی بد گمان در حق او |
|
چون نهادی سر چنان ای زشتخو |
( 2050)چون خیالت نامد از تزویر او |
|
وز فساد سحر احمقگیر او |
یکى مست خیال: یکى از اسرائیلیان، یکى از آنان که گوساله را پرستش کرده بود.
خُلقِ کریم: این تعبیر چنان که مىدانیم از مولاناست و از روایات بر مىآید که موسى (ع) تند خو بوده است و از پیغمبران آن که به «خلق عظیم» توصیف شده رسول اکرم (ص) است.
گرد از دریا بر آوردن: اشاره است به یکى از معجزههاى موسى (ع) که چون فرعون در پى بنى اسرائیل رفت، آنان به کنار دریا رسیده بودند. پیش رو دریا بود، و فرعون در پى یاران موسى (ع) گفتند «إنَّا لَمُدرَکُونَ: ما گرفتار خواهیم شد.» موسى گفت: «هرگز، خداى من با من است.» عصا را بر دریا زد و آبها به دو سو رفتند و زمین خشکید و موسى و اسرائیلیان از دریا گذشتند.[1]
ز آسمان چهل سال: اشاره است به یکى دیگر از نعمتهاى خدا که به اسرائیلیان داده شد و آن فرود آمدن مَنّ و سَلوى بود بر آنان هنگامى که در تیه بودند.
جوى از سنگ دویدن: اشاره است به معجزه دیگرى از موسى (ع) که عصا بر سنگ زد و دوازده جوى آب از آن روان شد«فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ- اِثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً» [2]
گرم و سرد: کنایه از معجزهها و نعمتهاى گوناگون.
سرد: کنایه از ناپسند، زشت.
توهّمها: کنایه از آن چه از معجزات موسى (ع) دیده و در دل او رسوخ نکرده و به صورت یقین کامل در نیامده بود. و ممکن است مقصود از «توهّم» نیرنگ سامرى باشد که مىخواست با ساختن گوساله مردم را از خدا پرستى باز گرداند.
سیلاب بردن: کنایه از نیست و نابود شدن.
زیرکىِ بارد: کنایه از دانشى که سود ندهد.
خواب بُردن: از میان رفتن، نابود شدن.
سر نهادن: تسلیم شدن، پذیرفتن.
خیال آمدن: به شک افتادن، تردید کردن.
احمق گیر: که ساده لوحان را فریب دهد.
( 2040) حضرت موسى (ع س) به یکى از گوساله پرستان که مست خیال بود گفت اى که از بد بختى و گمراهى اندیشه باطل دارى. ( 2041) با براهینى که بود و این صفاتى که من داشتم صد گمان بپیغمبرى من در تو بوجود مىآورد. ( 2042) صد هزاران معجزه از من دیده و این معجزات صد خیال و شک و ظن در تو ایجاد مىکرد. ( 2043) از خیال و وسوسه تنگ آمدى و بر پیغمبرى من طعن مىزدى. ( 2044) دریا را خشک کردم و از قعر آن گرد بر آوردم تا شما از شر فرعونیان خلاصى یافتید. ( 2045) از آسمان مدت چهل سال بشماها خوان رسیده و از دعاى من از سنگ خارا جوى آب جارى گردید. ( 2046) این همه معجزات و صد سرد و گرم دیگر از تو اى آدم منجمد آن تو هم را کم نکرده و از میان نبرد و در شک خود باقى ماندى. ( 2047) آن وقت یک گوسالهاى از اثر جادو صدا کرد و تو باو بعنوان خدایى سجده کردى. ( 2048) و آن توهمات و شکوک تو را سیلاب برده و آن زیرکى سردت را خواب برد. ( 2049) اى بد نهاد چه شد که در حق او بد گمان نبوده و در مقابل پایش سر نهاده و سجده کردى؟. ( 2050) چگونه بخیالت نرسید که او تزویر نموده و جادوى احمق پسندش این فتنه و فساد را بر پا کرده؟.
مرحوم فروزانفر نوشتهاند ظاهراً (این گفت و گو) از مضمون بیت ذیل ساخته شده است:[3]
گاو را دارند باور در خدایى عامیان نوح را باور ندارند از پى پیغمبرى
هر چند این احتمال بجاست اما با توجه به مضمون ابیات، می توان استنباط کرد که ،این گفت وگو، خطاب حضرت موسى به یکى از اسرائیلیان باشد، بر اساس عهدى که با آنان کرد که به مناجات رود و باز گردد، و آنان پاى بند عهد نشدند و سامرى فریبشان داد و مؤید این احتمال، توضیح مفسّران است بر جمله «فَنَسِیَ» [4]که نوشتهاند سامرى عهد موسى را فراموش کرد.[5]
[1] - (نگاه کنید به: تفسیرها، ذیل سوره طه، آیه 77 به بعد، و دیگر آیهها که در قرآن کریم در این باره آمده است).
[2] - سوره بقره ، آیه 60
[3] - (دیوان سنایى، ص 498)
[4] - سوره طه، آیه 88
[5] - (تفسیر ابو الفتوح رازى)
مناظرهْ راهنماى نادان و راهبر دانا
( 2030)گفت رو بر من تو غمخواره مباش |
|
بوالفضولا معرفت کمتر تراش |
( 2031)باز گفتش من عدوی تو نیام |
|
لطف باشد گر بیابی در پیام |
( 2032)گفت خوابستم مرا بگذار و رو |
|
گفت آخر یار را منقاد شو |
( 2033)تا بخسپی در پناه عاقلی |
|
در جوار دوستی صاحبدلی |
( 2034)در خیال افتاد مرد از جد او |
|
خشمگین شد زود گردانید رو |
( 2035)کین مگر قصد من آمدخونی است |
|
یا طمع دارد گدا وتونی است |
( 2036)یا گرو بست است با یاران بدین |
|
که بترساند مرا زین همنشین |
( 2037)خود نیامد هیچ از خبث سرش |
|
یک گمان نیک اندر خاطرش |
( 2038)ظن نیکش جملگی بر خرس بود |
|
او مگر مر خرس را همجنس بود |
( 2039)عاقلی را از سگی تهمت نهاد |
|
خرس را دانست اهل مهر و داد |
بو الفضولا: بو الفضول: فضولى: بىهوده گو، یاوه سرا. آ، حرف ندا) مقصود کسى است که دعوى دانش کند و او را دانشى نبود.
معرفت تراشیدن: اظهار دانش کردن.
خوابستم: مرا خواب مىآید (از آن جهت که خرس در حالت خواب نگهبان مرد بود، گوید مرا پاسبانى او خوش است)، و مىتوان گفت کنایه از آن است که آماده براى شنوایى نیستم.
مُنقاد: (اسم مفعول از انقیاد) فرمانبردار، رام.
جِدّ: اصرار، پا فشارى.
قصد آمدن: به قصد آمدن، خیال کشتن داشتن.
خونى: خونریز، قاتل.
تونى: (تون: گلخن حمام «یاء» نسبت) آن که در گلخن خوابد.
خُبث سِرّ: ناپاکى طینت.
سگى: سگ بودن. کنایه از پلید بودن.
( 2030) گفت اى فضول برو و کمتر معرفت بخرج من بده لازم نیست براى من غم خوارى بکنى. ( 2031) راهگذر باز بسخن آمده گفت بدان که من دشمن تو نیستم اگر مرا پیروى کنى لطفها خواهى دید. ( 2032) مرد گفت خوابم گرفت مرا بحال خود گذار راهگذر جواب داد که بیا و مطیع رفیق باش. ( 2033) تا در پناه عاقلى بخوابى و در جوار دوست صاحب دلى از عالم بىخبر شوى. ( 2034) مرد از اصرار او بخیال افتاده و خشمگین گردیده روى از او بگردانید. ( 2035) و با خود گفت که شاید این بقصد سوئى پیش من آمده و قصد جانم را دارد با چشم طمع بمالم دوخته دزد یا گداست. ( 2036) یا اینکه با رفقاى خود گرو بسته که مرا از این همنشین بىآزار بترساند. ( 2037) و از خبث باطنى که این مرد داشت یک گمان خوب بخاطرش نرسید که شاید این راهگذر خیر خواه او باشد. ( 2038) گمان خوب او فقط متوجه خرس بود که گفتى هم جنس این حیوان است. ( 2039) و از خریتى که داشت یک نفر عاقل را ببدى متهم نموده خرس را اهل مهر و وفا تصور نمود.
یکی از نکاتی که منظور نظر مولانا در این ابیات است این که: هادیان و راهنمایان بشر، همواره سعی وتلاش داشته اند تا مردمان را از گزند شهوت و پیروى هوى نفس برهانند، واز کژروی ها نجاتشان دهند، لیکن آنان سخنان ایشان را وقعى نمىنهند و هنگامى حقیقت براىشان روشن مىشود که دیگر راه باز گشتى نیست و به تعبیر فرآن کریم گویند «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ اَلسَّعِیرِ:» اگر مىشنیدیم یا به خرد خود باز مىگشتیم از دوزخیان نبودیم.»[1]
درطول تاریخ هم مشاهده می کنیم که پیوسته دنیا پرستان بر پیمبران و راهنمایان تهمت مىزدند که آنان مىخواهند بر ما سرورى کنند و ملک و مکنت ما را صاحب شوند. فرعون پیرامونیان خود را مىگفت: «موسى مىخواهد با سحر خویش، شما را از زمینتان بیرون کند.»[2]
حذر ازدوستی احمقان
جدال میان نفس و عقل
جدال ادراکات حسى و ادراکات عقلانى
مناظرهْ راهنماى نادان و راهبر دانا
( 2014)خرس هم از اژدها چون وارهید |
|
وآن کرم زآن مرد مردانه بدید |
( 2015)چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار |
|
شد ملازم در پی آن بردبار |
( 2016)آن مسلمان سر نهاد از خستگی |
|
خرس حارس گشت از دلبستگی |
( 2017)آن یکی بگذشت و گفتش حال چیست |
|
ای برادر مر تو را این خرس کیست |
( 2018)قصه واگفت و حدیث اژدها |
|
گفت بر خرسی منه دل ابلها |
( 2019)دوستی ابله بتر از دشمنیاست |
|
او به هر حیله که دانی راندنیاست |
( 2020)گفت والله از حسودی گفت این |
|
ورنه خرسی چه نگری این مهر بین |
( 2021)گفت مهر ابلهان عشوهده است |
|
این حسودی من از مهرش به است |
( 2022)هی بیا با من بران این خرس را |
|
خرس را مگزین مهل همجنس را |
( 2023)گفت رو رو کار خود کن ای حسود |
|
گفت کارم این بد و رزقت نبود |
( 2024)من کم از خرسی نباشم ای شریف |
|
ترک او کن تا منت باشم حریف |
( 2025)بر تو دل میلرزدم ز اندیشهای |
|
با چنین خرسی مرو در بیشهای |
( 2026)این دلم هرگز نلرزید از گزاف |
|
نور حق است این نه دعوی و نه لاف |
( 2027)مؤمنم ینظر بنورالله شده |
|
هان وهان بگریز ازین آتشکده |
( 2028)این همه گفت و به گوشش درنرفت |
|
بدگمانی مرد را سدی است زفت |
( 2029)دست او بگرفت و دست از وی کشید |
|
گفت رفتم چون نهای یار رشید |
خرس: مظهر دوست نادان است که خواهد سودى دهد، لیکن زیان مىرساند. چنان که على (ع) فرماید: «از دوستىِ نادان بپرهیز چه او خواهد تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند.»[1]
یَنظُر بِنُورِ اللَّه: به روشنایى خدا مىنگرد. عالمان راهنما چون نفسى پاکیزه دارند و از غرض و مرض دورند، هر چیز را چنان که هست مىبینند اما جاهلان تنها ظاهر را مىنگرند.
مؤمن ار یَنظُر بِنُورِ اللَّه نبود غیب مؤمن را برهنه چون نمود
1331 / د / 1
بد گمانى: یا سُوء الظّن در سرودههاى مولانا گاه ستوده و گاه نکوهش شده است.
در یک تقسیم بندی کلی بد گمانى به دو مورد قسم تقسیم می شود: یکى جایى که مَظَنّه مفسده باشد، آن جا باید احتیاط کرد و بد گمان بود و در حدیث آمده است که «الحَزمُ سُوءُ الظَّنّ.»[2] هر چند بعضى این جمله را مثل دانستهاند. در روایت مُفضَّل بن عُمَر، از امام صادق (ع) است که «الحَزمُ مَساءةُ الظَّنِّ.»[3]
حزم آن باشد که چون دعوت کنند تو نگویى مست و خواهان منند
دعوت ایشان صفیرِ مرغ دان که کند صیّاد در مکمن نهان
مرغِ مرده پیش بنهاده که این مىکند این بانگ و آواز و حنین
232- 230/ د / 3
و قسم دوم از بد گمانى که ناپسند شمرده شده، آن است که به کسى گمان بد برى که از او بدى ندیدهاى و نشنیدهاى. چنین بد گمانى را با غیبت یکى دانستهاند. غزالى گوید: «و غیبت به دل آن بود که گمان بد برى به کسى، بىآن که از وى چیزى به چشم بینى یا به گوش شنوى یا به یقین دانى.» (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 90) پس معنى «سوء الظن» یا «گمان بد بردن» در بیت مورد بحث این است که جانب احتیاط رعایت شود، و آدمى ناپرسیده و تحقیق ناکرده هر دعوتى را نپذیرد، یا گفته هر کسى را درست نداند. اما اگر ظاهر کار، درستى و راستگویى گویندهاى را رساند گمان بد بردن ناپسند است و بود که آدمى را از رسیدن به خیرى باز دارد، چنان که امام صادق (ع) از امیر المؤمنین (ع) حدیث کند که «ضَع أمرَ أخِیکَ عَلى أحسَنِهِ حَتّى یَأتِیَکَ ما یَغلِبُکَ مِنهُ وَ لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَت مِن أخِیکَ سُوءاً وَ أنتَ تَجِدُ لَها فِى الخَیرِ مَحمِلا: کار برادرت را (آن چه گوید یا کند) بر نیکوترین صورت نِه تا آن کند یا گوید که توجیه کردن نتوان، و به سخنى که گوید گمان بد مبر چندان که بتوانى آن را بر صورتى نیکو توجیه کنى.»[4] و از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: «اگر جور بر حق غالب باشد روا نیست کسى به دیگرى گمان نیکو برد مگر آن که به نیکویى او عالم باشد.» [5] در بیت مورد بحث، ظاهر کار، خیر خواهى اندرز دهنده را نشان مىدهد چه یک سو آدمى است و یک سو جانور درنده که آن را خرد و تمیزى نیست. پس اگر مجال بد گمانى باشد باید بد گمانى به خرس برد نه به اندرز دهنده.
این قصه در بیت 1936 آغاز شد وتا کنون مولانا سه بار اشاره یی به قصه داشته وباز آن را نا تمام گذاشته است. این حکایت رمز جدال میان نفس و عقل است یا ادراک حسى و ادراک عقلانى یا راهنماى نادان و راهبر دانا. نفس و عقل هر دو آدمى را به سوى خود مىخوانند، تا کدام یک را پیروى کند.
در آغاز این قصه مولانا از شیرمردی سخن گفت که نجاتدهندهْ خرس از کام اژدها بود. اکنون همان مرد به دوستی خرس اعتماد میکند و خود نیازمند «شیرمردی» است که او را از کام این خطر برهاند. مولانا این تمثیل را برای بیان حال افرادی به کار میگیرد که از روی سادگی به دوستی احمقان، دل خوش کردهاند.خردمندی، از دوستی آن مرد دلاور با خرس آگاه شد. از او پرسید: ماجرا چیست؟ این خرس با توچه نسبتی دارد. آن مرد دلاور ماجرای اژدها را بازگو کرد، اما آن خردمند گفت: دلبستن به دوستی خرس، کار ابلهانهای است، زیرا دوستی نادان از دشمنی بدتر است. به هر تدبیری که میدانی او را از خود بران. مرد دلاور و ساده لوح پیش خود گفت: او این سخن را از روی حسادت میزند. سپس به خردمند گفت: تو چرا به خرسبودن او نگاه میکنی؟ تو به مهر و صفای او نگاه کن. خردمند گفت: مهر و دوستی نابخردان فریبنده است. اگر خیال میکنی من حسادت میورزم، بدان که این حسادت من از مهر و دوستی خرس برای تو بهتراست. ای مرد غافل، بیا همراه با من شو و این خرس را از خود بران و خرس را به دوستی و همراهی برنگزین و همجنس خود را رها مساز. مرد سادهلوح گفت: ای حسود، از من دور شو و خودت را نصیحت کن. خردمند گفت: کار من همین بود که تو را آگاه کنم، اما این آگاهی رزق تو نیست و گویا قسمت تو نیست که از آن بهرهمند شوی. ای مرد شریف، من کمتر از خرس نیستم؛ تو خرس را رها کن تا من همنشین و همراه تو شوم. من قلباً برای سرنوشت تو دل لرزانم و آنچه میگویم حقیقت دارد و به نور حق میبینم که تو خود را درخطر افکندهای. ادامهْ داستان و سرانجام دوستی با خرس را از ابیات بعدی میشنویم.
[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 38)
[2] - (احادیث مثنوى، ص 74)
[3] - (اصول کافى، ج 1، ص 27)
[4] - (اصول کافى، ج 2، ص 362)
[5] - (فروع کافى، ج 5، ص 298 مسند امام کاظم، ج 3، ص 257)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |