( 2099)گفت جالینوس با اصحاب خود |
|
مر مرا تا آن فلان دارو دهد |
( 2100)پس بدو گفت آن یکی ای ذوفنون |
|
این دوا خواهند از بهر جنون |
( 2101)دور از عقل تو این دیگر مگو |
|
گفت در من کرد یک دیوانهرو |
( 2102)ساعتی در روی من خوش بنگرید |
|
چشمکم زد آستین من درید |
( 2103)گرنه جنسیت بدی در من ازو |
|
کی رخ آوردی به من آن زشترو |
( 2104)گر ندیدی جنس خود کی آمدی |
|
کی به غیر جنس خود را بر زدی |
( 2105)چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک |
|
در میانشان هست قدر مشترک |
( 2106)کی پرد مرغی مگر با جنس خود |
|
صحبت ناجنس گور است و لحد |
جالینوس: پزشک و فیلسوف معروف یونانى (199- 129 ق. م)، در پرگاموس متولد شد، در ازمیر و اسکندریه تحصیل کرد، سپس به روم رفت و در آن جا در گذشت. اهمیت وى به خاطر گردآورى اطلاعات علمى و عملى در پزشکى است. از او رسالهها به جا مانده و برخى از آن را حُنین بن اسحاق به عربى ترجمه کرده است. نظریههاى او صدها سال مورد اعتماد پزشکان بود.
ذُو فُنون: داراى فنها. که با بیشتر علمها آشنایى دارد.
دور از عقل تو: از عقل تو نسزد، شایسته تو نیست.
جنسیت: یعنی مناسبت روحی ومعنوی.
بَر زدن: کنایه از نزدیک شدن. به هم پیوستن.
قَدرِ مشترک: وجه اشتراک. صفتى یا خاصیتى که در دو چیز یا دو شخص موجود است.
لَحَد: شکاف گور که مرده را در آن خوابانند . و در اینجا کنایه از «مردگى دل» و «گرفتگى خاطر» است.
( 2099) جالینوس حکیم بیکى از یاران خود گفت که فلان دارو را بمن بخوران . ( 2100) یکى از یارانش گفت که اى حکیم ذو فنون این دوا را براى دیوانگى همىخورند . ( 2101) جنون از عقل شما دور است شما دیگر این سخن را نگویید جالینوس گفت یک دیوانهاى رو بمن نموده . ( 2102) ساعتى خوب برویم نگریست پس از آن چشمکى زده آستینم را گرفته کشید تا پاره شد . ( 2103) اگر در من جنسیتى از او نبود چگونه بمن متوجه مىشود . ( 2104) اگر جنس خود را نمىدید چرا مىآمد کى ممکن بود خود را بغیر جنس نزدیک کند . ( 2105) اگر دو نفر بهم پیوندند قطعاً میانه آنها قدر مشترکى هست . ( 2106) کى مرغى با غیر جنس خود بپرواز در مىآید صحبت ناجنس چون گور و لحد است که کسى به آن متمایل نمىگردد.
مأخذ این لطیفه ، کتابهای پیش از مولانا است ودر بعضی منابع قدیم آن را به بُقراط نسبت داده اند، نزدیک ترین مأخذ به مولانا قابوسنامهْ عنصر المعالی است که در آنجا هم حکایت به محمد بن زکریّا نسبت داده شده است. مولانا این لطیفه را در تأیید سرودههاى پیش آورده است که مشرکان و منکرانِ اولیاى خدا با آنان مىستیزند چون جنس اولیا نیستند و بدان جهت به مدعیان دروغین روى مىآورند، چون با آنان سنخیت دارند.
مولانا در سایهْ دو تمثیل و لطیفه و با تعبیرات گوناگون اصل جذب و انجذاب را درپدیدههای مادی و روحی بیان میکند. بدین معنا که جذب و انجذاب در پدیدههای همجنس صورت میگیرد و دو پدیدهْ متنافر و غیرهمجنس یکدیگر را دفع میکنند. لطیفه نخست: روزی جالینوس حکیم به یکی از یاران خود میگوید: فلان دارو را برای من تهیه کن تا خودم را معالجه کنم. او میگوید: ای استاد بزرگ، آن دارو مخصوص معالجهْ دیوانگان است و شایسته شما نیست. جالینوس میگوید: قضیه این است که امروز با دیوانهای روبهرو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح نمود. حالا با خودم میاندیشم اگر میان من و او همخوانی و تجانسی نبود، چنین رفتار دوستانهای نمیکرد.
( 2087)گفت از اقرار عالم فارغم |
|
آنکه حق باشد گواه او را چه غم |
||||
( 2088)گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست |
|
آن دلیل آمد که آن خورشید نیست |
||||
( 2089)نفرت خفاشکان باشد دلیل |
|
که منم خورشید تابان جلیل |
||||
( 2090)گر گلابی را جُعَل راغب شود |
|
آن دلیل ناگلابی میکند |
||||
( 2091)گر شود قلبی خریدار محک |
|
در محکیاش درآید نقص و شک |
||||
( 2092)دزد شب خواهد نه روز این را بدان |
|
شب نیم روزم که تابم در جهان |
||||
( 2093)فارقم فاروقم و غربالوار |
|
تا که کاه از من نمییابد گذار |
||||
( 2094)آرد را پیدا کنم من از سبوس |
|
تا نمایم کین نقوش است آننفوس |
||||
( 2095)من چو میزان خدایم در جهان |
|
وانمایم هر سبک را از گران |
||||
|
( 2096)گاو را داند خدا گوسالهاى |
|
خر خریدارى و در خور کالهاى |
|
||
|
( 2097)من نه گاوم تا که گوسالهام خرد |
|
من نه خارم که اشترى از من چرد |
|
||
( 2098)او گمان دارد که با من جور کرد |
|
بلکه از آیینهْ من روفت گرد |
از اقرار عالم فارغم: نیازى به گواهى دیگران ندارم. ظاهراً اشارت است به آیه «قُلْ یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلا أَعْبُدُ اَلَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللَّهِ وَ لکِنْ أَعْبُدُ اَللَّهَ اَلَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ بگو اى مردم، اگر در دین من شک دارید من نمىپرستم آن را که شما به جاى خدا مىپرستید بلکه خدایى را مىپرستم که شما را مىمیراند و مأمور شدهام که از مؤمنان باشم.» (یونس، 104)
خَور: مخفف خوردن. مجازاً: به معنای بهره و فایده، نصیب است.
خفاش: کنایه از کافر و بیایمان .
جُعَل: حشرهاى سیاه رنگ، سرگین گردان.
قلب: سکهْ ناخالص؛
مِحَکّ: سنگى که براى آزمایش زر به کار برند و با آن معلوم دارند که خالص است یا نه.
دزد: همان منکراناند .
روز: پیامبر است.
فرق: به معنای مشخصکننده و
فاروق: (صیغه مبالغه) جدا سازنده حق از باطل.
غلبیر: غربال.
آرد: استعاره از آن که در او حقیقتى است. آن که خالص است. آن که در او معنویتى است.
کاله: کالا، اسباب، متاع.
میزان خدا: به معنای ترازوی حق یا داور عادل است.
گَرد از آینه روفتن: کنایت از جلا دادن.
( 2087) حضرت فرمود که دیگر من از اقرار و گفته تمام عالم فراغت دارم آن که حق گواه او باشد دیگر چه غم دارد. ( 2088) اگر خفاش از خورشیدى لذت ببرد دلیل بر این است که آن خورشید نیست. ( 2089) نفرت خفاشان دلیل این است خورشید تابنده منم. ( 2090) اگر جعل طالب یک گلابى گردد دلیل بر این است که آن گلاب نیست. ( 2091) اگر قلبى محک را طالب شود معلوم مىشود که در آن محک عیب و نقص هست و باید در محک بودن آن در شک بود. ( 2092) دزد طالب شب است نه روز من شب نیستم و روزم که در جهان تابیده و روشن کردهام. ( 2093) من جدا کننده حق از باطل بوده و چون غربال مانع از آن خواهم بود که کاه عبور کرده داخل گندم خالص گردد. ( 2094) من سبوس را از آرد جدا مىکنم تا نقش را از نفس و جماد را از انسان جدا کنم. ( 2095) من ترازوى خداوندى هستم که در عالم افراد سبک و سنگین را مىنمایانم. ( 2096) آن گوساله پرست گاو را خدا مىداند تو که خریدار خر هستى خود نیز از همان جنس بوده و شایسته گاله هستى. ( 2097) من گاو نیستم تا گوساله خریدارم شود و خار نیستم تا شتر طالب چریدنم باشد. ( 2098) دشمن گمان مىکند که بوسیله انکار خود بمن جور کرده است ولى نه چنین است بلکه او زنگ آئینه مرا پاک کرده و معلوم نمود که چه گوهرى هستم.
مولانا پس از بیان مضمون آیات سوره «عبس» دربارهْ پیامبر، از زبان حضرت سخن میگوید: «از اقرار عالم فارغم»، یعنی نیازی ندارم که همه به من معتقد باشند. البته این سخن را باید چنین تفسیرکرد: پیامبر(ص) خود از این اقرار بینیاز است؛ اما وظیفه رسالت او را به مبارزه در راه همین اقرار وامیدارد. گوسالهای, گاو را خدا میداند و به نظرش اهمیت دارد. چه خریدار احمقی و چه کالای مناسبی برای نادانی او! ستمِ سران قریش به سود من و اسلام بود. مولانا می گوید: دنیا پرستان کور دل پیوسته در پى آزار پیمبران و اولیاى حقّاند. مشرکان مکه آن چه توانستند به رسول (ص) صدمه زدند و خداى بزرگ در دل دارى او این آیه شریفه را فرستاد که: «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا اَلْحَدِیثِ أَسَفاً شاید خویشتن را از اندوه هلاک سازى که به این قرآن نمىگروند.»[1]
مصطفى را وعده کرد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سبق
رونقت را روز روز افزون کنم نامِ تو بر زرّ و بر نقره زنم
( 2080)احمدا نزد خدا این یک ضریر |
|
بهتر از صد قیصر است و صد وزیر |
( 2081)یاد الناس معادن هین بیار |
|
معدنی باشد فزون از صد هزار |
( 2082)معدن لعل و عقیق مکتنس |
|
بهتر است از صد هزاران کان مس |
( 2083)احمدا اینجا ندارد مال سود |
|
سینه باید پر ز عشق و درد و دود |
( 2084)اعمیای روشندل آمد در مبند |
|
پند او را ده که حق اوست پند |
( 2085)گر دو سه ابله تو را منکر شدند |
|
تلخ کی گردی چو هستی کان قند |
( 2086)گر دو سه ابله تو را تهمت نهد |
|
حق برای تو گواهی میدهد |
این یک ضریر: همان نابینای حقجو، ابنامّمکتوم است.
قیصر: لقب امپراتوران روم.
النّاسُ مَعادِنُ: مردم معدنهایند. این حدیث به صورتهاى مختلف آمده است: «قالَ النَّبیُّ (ص) النّاسُ مَعادِن کَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ.»[1]
مُکتَنِس: (اسم فاعل از اکتناس، از ریشه کنس روفتن: خس و خاشاک روینده) بهمعنای پوشیده است. در اینجا بهمعنای آنچه به نظر نیاید و اندک باشد، آمده است.
گر دو سه ابله: اشاره است به مضمون برخى از آیههاى قرآن کریم در دل دارىِ رسول اکرم (ص)، هنگامى که منکر او مىشدند، از جمله مىگفتند: «لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ. قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ اَلْمُجْرِمِینَ. وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ همانا ما و پدران ما را پیش از این، این چنین وعده دادند. این جز افسانه پیشینیان نیست. بگو بگردید در زمین پس بنگرید پایان گنهکاران چه بود. و بر آنان اندوهگین مباش و از حیلتى که به کار مىبرند تنگدل مشو.»[2]
حق براى تو گواهى مىدهد: اشاره است به آیههایى که تصدیق رسالت رسول (ص) را کند.[3]
( 2080) اى احمد (ص ع) این یک کور نزد خداوند از صد قیصر بهتر و از صد وزیر عزیزتر است. ( 2081) «الناس معادن» را بیاد آور که این کور معدنى است بهتر از صد هزار معدن ( 2082) معدن لعل و عقیق سر پوشیده و پنهان بهتر از صد هزار کان مس است. ( 2083) اى احمد (ص ع) اینجا مال بدرد نمىخورد در اینجا سینه پر از شراره عشق و دود آه و درد طلب خریدار دارد. ( 2084) کور روشن دل آمده در را مبند و باو نصیحت کن که پند شایسته او است. ( 2085) اگر چند نفر ابله تو را انکار کنند تو که معدن قند هستى از انکار آنها کى تلخ خواهى شد. ( 2086) اگر این دو سه احمق بتو تهمت بزنند حق براى تو گواهى خواهد داد که از تهمت برى هستى.
مولانا به حدیثی که در منابع گوناگون با عبارات متفاوت آمده است، اشاره میکند: «الناس معادنٌ تجدون خیارهُم فی الجاهلیةِ خیارُهُم فی الإسلام إذا فقهوا؛ مردم همانند معادناند. مردم دوران جاهلیت، اگر دانش و آگاهی پیدا کنند در دوران اسلام نیز برگزیدهاند.» همین آگاهان یا همان نابینای حقجو را به معادن کوچک لعل وعقیق تشبیه میکند. ای پیامبر، مخالفت سران قریش ارزش تو را پایین نمیآورد و پروردگار گواه عظمت مقام توست.
[1] - احادیث مثنوى (ص 61- 62) (بحار الانوار، ج 64، ص 121، و ج 58، ص 61 و 106) و در فروع کافى (ج 8، ص 177)
[2] - سوره نمل، 68- 70
[3] - از جمله سوره منافقون، آیه 1.
( 2071)چون دوایَت میفزاید درد، پس |
|
قصه با طالب بگو بر خوان عبس |
( 2072)چونکه اعمی طالب حق آمداست |
|
بهر فقر او را نشاید سینه خست |
( 2073)تو حریصی بر رشاد مهتران |
|
تا بیاموزند عام از سروران |
( 2074)احمدا دیدی که قومی از ملوک |
|
مستمع گشتند گشتی خوش که بوک |
( 2075)این رئیسان یار دین گردند خوش |
|
بر عرب اینها سرند و بر حبش |
( 2076)بگذرد این صیت از بصره و تبوک |
|
زآنکه الناس علی دین الملوک |
( 2077)زین سبب تو از ضریر مهتدی |
|
رو بگردانیدی و تنگ آمدی |
( 2078)کندرین فرصت کم افتد این مناخ |
|
تو ز یارانی و وقت تو فراخ |
( 2079)مُزدَحِم میگردی ام در وقتتنگ |
|
این نصیحت میکنم نه از خشمو جنگ |
طالب: خواهنده، و مقصود حقیقت جوست.
عَبَس: نام سوره 80 از قرآن کریم، واشاره به آیات اول سوره عبس که مىفرماید عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ- اَلْأَعْمى وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ اَلذِّکْرى أَمَّا مَنِ اِسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى وَ هُوَ یَخْشى فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى »: یعنى از اینکه آن کور نزدش آمد روى ترش کرده و پشت باو نمود تو چه مىدانى شاید او از مصاحبت تو از رذائل پاک گردد او متنبه شده موعظه تو بحالش نافع گردد و اما کسى که صاحب ثروت است تو مشغول مىشوى در صورتى که او اگر مسلمان نشده و از رذائل پاک نشود ضررى بحال تو ندارد و تو مورد مؤاخذه نیستى اما کسى که با کوشش خود بطرف تو مىآید و از خدا مىترسد تو از او بدیگرى مشغول مىشوى در شأن نزول این آیات مىنویسند که جمعى از بزرگان قریش نزد حضرت رسول (ص ع) بوده و حضرت آنها را به اسلام دعوت مىفرمود و امید مىرفت که اسلام آنها باعث مسلمان شدن عده زیادى بشود در این وقت ام مکتوم که نابینا بود وارد شده بعلت نابینایى سخن در میان آورده و سخن حضرت را قطع کرد حضرت از این کار متنفر گردید و این آیات نازل شد گویند بعد از این آیات هر موقع این نابینا نزد حضرت مىآمد حضرت مىفرمود «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربى»
اعمى: کور، و اشاره است به ابن اُمّ مکتوم که در توضیحات خواهد آمد.
سینه خَستن: بهمعنای به سینهْ کسی کوفتن است.
رَشاد: راهنمایى.
ملوک: جمع ملک: پادشاه، و در اینجا کنایه از تنى چند از مهتران قریش است.
بوک: بود که، شاید.
صِیت: آوازه و شهرت است.
بصره: شهر و بندرى در جنوب شرقى عراق کنار شطّ العرب. بصره در سال شانزدهم یا هفدهم هجرت ساخته شد و تصور و تبدیل بعض شارحان بصره را به بُصرى که شهرى است در حوران در نود کیلو مترى دمشق، تکلّفى است. رسول اکرم (ص) به هنگام کودکى در یکى از سفرها که با عمویش به شام مىرفت در بصرى با بحیراى نصرانى دیدار داشت.
تَبوک: شهرى در شمال شبه جزیره عربستان، و غزوهاى به نام غزوه تبوک یکى از غزوههاى پیغمبر (ص) است و آن در رجب سال نهم از هجرت بود.
النَّاسُ عَلى دین...:روایتی منسوب به پیامبر اسلام است:«النّاسُ عَلى دِینِ مُلُوکِهِم: مردم بر دین پادشاهان خویشاند.» مولانا این جمله را حدیث پنداشته است:[1]
آن رسول حق قُلاوُزِ سُلوک گفت النّاسُ عَلى دینِ المُلُوک
1593 / د /5
ضَریر: کور.
مُهتَدِى: راهنمایى خواه، که طالب راهنمایى است.
ضریر مُهتدی: به معنای نابینای هدایتپذیر است.
مُناخ: جایى که شتر در آن بخوابد، و در اینجا کنایه از رام و مطیعکردن سران قریش است.
مُزدَحِم: (اسم فاعل از ازدحام) انبوهى کننده. مجازاً تنگ کننده مجال.
سوره «عبس» از سورههای مکی است و مفسران نوشتهاند: در اوایل اسلام روزی پیامبر(ص) با یکی از سران قریش سخن میگفت و امید میرفت که سخن در او اثر خواهد کرد. در میان سخن ابنامّمکتوم که نابینا بود وارد شد و سؤالی کرد. پیامبر از این نابینا روی گردانید و جوابش را نداد و به همین مناسبت آیات 1 تا10 سوره عبس نازل شد که در آن پروردگار به پیامبرش هشدار میدهد. مولانا در این بیت همان مضمون آیات را میآورد: سخن را به کسی بگو که میخواهد بشنود, همانطور که در سوره عبس آمده است. اگر مرد نابینا طالب حق است نباید به دلیل نابینایی و فقر او را برانی. ای پیامبر، تو به امید اینکه شاهان و امیران و در پی آنها مردم ولایات به تو روی آورند، نابینا را رنجاندی. مولانا سخنی را که پیامبر به نابینا گفته است باز میگوید: چنین فرصتی کم به دست میآید. تو وقت زیاد داری و بعد بیا و بپرس.
( 2071) چون دواى تو باعث افزونى درد است پس با کسى سخن بگو و نصیحت کن که طالب است و در این خصوص آیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» را بخوان که خداوند امر مىفرماید نباید از کسى که از ترس خداوند با شتاب بسوى تو آمده بکس دیگر که شاید ناپاک باشد روى آورى. ( 2072) اى پیغمبر چون کور بطلب حق آمده نباید چون فقیر است دل او را رنجانید. ( 2073) تو بشدت مایل هستى که بزرگان قوم را ارشاد کنى تا عوام هم از آنها پیروى کرده مسلمان شوند. ( 2074) اى احمد دیدى که جمعى از سروران بمواعظ تو گوش مىدادند تو خوشحال شدى و گفتى باشد که. ( 2075) این رؤساى قوم طرفدار دین شوند چون اینها برعرب و بر حبش سرورى دارند. ( 2076) بنا بر این صیت اسلام از بصره و تبوک و بلاد دور دست مىگذرد زیرا که الناس على دین ملوکهم (حدیث) مردم روش پادشاهان و سروران خود را پیش مىگیرند. ( 2077) از این جهت از آن کور هدایت جو تنگ آمده و رو گرداندى. ( 2078) و گفتى چنین فرصت و مقامى کم بدست مىآید و تو اى کور از یاران هستى و وقت زیادى براى شنیدن کلمات من دارى. ( 2079) در یک وقت تنگى عرصه را بر من تنگ مىکنى این را نه از خشم مىگویم بلکه نصیحت مىکنم.
سوره «عبس» از سورههای مکی است و مفسران نوشتهاند: در اوایل اسلام روزی پیامبر| با یکی از سران قریش سخن میگفت و امید میرفت که سخن در او اثر خواهد کرد. در میان سخن ابنامّمکتوم که نابینا بود وارد شد و سؤالی کرد. پیامبر از این نابینا روی گردانید و جوابش را نداد و به همین مناسبت آیات 1 تا10 سوره عبس نازل شد که در آن پروردگار به پیامبرش هشدار میدهد. مولانا در این بیت همان مضمون آیات را میآورد: سخن را به کسی بگو که میخواهد بشنود, همانطور که در سوره عبس آمده است. اگر مرد نابینا طالب حق است نباید به دلیل نابینایی و فقر او را برانی. «سینه خَستن» بهمعنای به سینهْ کسی کوفتن است. ای پیامبر، تو به امید اینکه شاهان و امیران و در پی آنها مردم ولایات به تو روی آورند، نابینا را رنجاندی. «صیت» هم به معنای آوازه و شهرت است. «الناس علی دین ملوکهم» روایتی منسوب به پیامبر اسلام است. «ضریر مُهتدی» به معنای نابینای هدایتپذیر است. مولانا سخنی را که پیامبر به نابینا گفته است باز میگوید: چنین فرصتی کم به دست میآید. تو وقت زیاد داری و بعد بیا و بپرس. «مُناخ» کنایه از رام و مطیعکردن سران قریش است.
دوری گزیدن از جُهّال یک دستور الهی است.
( 2068)آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت |
|
زیر لب لاحولگویان باز رفت |
( 2069)گفت چون از جد و بندم وز جدال |
|
در دل او پیش میزاید خیال |
( 2070)پس ره پند و نصیحت بسته شد |
|
امر اعرض عَنهُمُ پیوسته شد |
ابله: همان کسی است که خرس را از کام اژدها نجات داد و خود فریب دوستی خرس را خورد.
تفت: به معنای تند و شتابان است.
لا حَول: مختصر از «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ العَلِىِّ العَظِیم: هیچ توانایى و نیرویى نیست جز از (جانب) خداى برتر بزرگ.» این عبارت را هنگام استعجاب یا پناه بردن به خدا از شر دیو و وسوسه، بر زبان آرند.
اعرض عَنهُمُ : یعنی ای پیامبر(ص)از منکران روی بگردان و بگذار آنچه میگویند بر سرشان بیاید.»:«وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ »:هرگاه کسانى را دیدى که آیات ما را استهزا مىکنند، از آنها روى بگردان تا به سخن دیگرى بپردازند! [1]
راه پند بسته شدن: هنگامى است که نَعُوذ بِاللّه دل را پردهاى فرا گیرد که پند در آن کارگر نشود، و در اصطلاح عارفان آن را «حجاب رَین» گویند که برگرفته است از آیه «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» نه چنان است بلکه بر دلهاشان چیره شده و پوشانده است، آن چه را که مىورزیدند.»[2]
( 2068) آن ناصح مسلمان آن ابله را ترک کرده و لا حول گویان براه افتاد. ( 2069) و با خود گفت چون از کوشش و جدیت من در پند و جدال او بیشتر سوء ظن پیدا کرده و بخیال مىافتد. ( 2070) پس راه پند و نصیحت بسته شده و موقع امر خداوندى رسیده است که فرمود «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |