سه چیز است که نشانه اصابت رأی است :خوب برخورد کردن و نیک گوش کردن و پاسخ نیکو دادن . [امام صادق علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(231)
شنبه 94 فروردین 15 , ساعت 9:24 صبح  

تملق کردن ِدیوانه جالینوس را و ترسیدن ِجالینوس

جنسیت و تناسب روحی و معنوی

( 2099)گفت جالینوس با اصحاب خود

 

مر مرا تا آن فلان دارو دهد

( 2100)پس بدو گفت آن یکی ای ذوفنون

 

این دوا خواهند از بهر جنون

( 2101)دور از عقل تو این دیگر مگو

 

گفت در من کرد یک دیوانه‌رو

( 2102)ساعتی در روی من خوش بنگرید

 

چشمکم زد آستین من درید

( 2103)گرنه جنسیت بدی در من ازو

 

کی رخ آوردی به من آن زشت‌رو

( 2104)گر ندیدی جنس خود کی آمدی

 

کی به غیر جنس خود را بر زدی

( 2105)چون دو کس بر هم زند بی‌هیچ شک

 

در میانشان هست قدر مشترک

( 2106)کی پرد مرغی مگر با جنس خود

 

صحبت ناجنس گور است و لحد

 جالینوس: پزشک و فیلسوف معروف یونانى (199- 129 ق. م)، در پرگاموس متولد شد، در ازمیر و اسکندریه تحصیل کرد، سپس به روم رفت و در آن جا در گذشت. اهمیت وى به خاطر گردآورى اطلاعات علمى و عملى در پزشکى است. از او رساله‏ها به جا مانده و برخى از آن را حُنین بن اسحاق به عربى ترجمه کرده است. نظریه‏هاى او صدها سال مورد اعتماد پزشکان بود.

ذُو فُنون: داراى فن‏ها. که با بیشتر علمها آشنایى دارد.

دور از عقل تو: از عقل تو نسزد، شایسته تو نیست.

جنسیت: یعنی مناسبت روحی ومعنوی.

بَر زدن: کنایه از نزدیک شدن. به هم پیوستن.

قَدرِ مشترک: وجه اشتراک. صفتى یا خاصیتى که در دو چیز یا دو شخص موجود است.

لَحَد: شکاف گور که مرده را در آن خوابانند . و در اینجا کنایه از «مردگى دل» و «گرفتگى خاطر» است.

 ( 2099) جالینوس حکیم بیکى از یاران خود گفت که فلان دارو را بمن بخوران‏ . ( 2100) یکى از یارانش گفت که اى حکیم ذو فنون این دوا را براى دیوانگى همى‏خورند . ( 2101) جنون از عقل شما دور است شما دیگر این سخن را نگویید جالینوس گفت یک دیوانه‏اى رو بمن نموده‏ . ( 2102) ساعتى خوب برویم نگریست پس از آن چشمکى زده آستینم را گرفته کشید تا پاره شد . ( 2103) اگر در من جنسیتى از او نبود چگونه بمن متوجه مى‏شود . ( 2104) اگر جنس خود را نمى‏دید چرا مى‏آمد کى ممکن بود خود را بغیر جنس نزدیک کند . ( 2105) اگر دو نفر بهم پیوندند قطعاً میانه آنها قدر مشترکى هست‏ . ( 2106) کى مرغى با غیر جنس خود بپرواز در مى‏آید صحبت ناجنس چون گور و لحد است که کسى به آن متمایل نمى‏گردد.

مأخذ این لطیفه ، کتابهای پیش از مولانا است ودر بعضی منابع قدیم آن را به بُقراط نسبت داده اند، نزدیک ترین مأخذ به مولانا قابوسنامهْ عنصر المعالی است که در آنجا هم حکایت به محمد بن زکریّا نسبت داده شده است. مولانا این لطیفه را در تأیید سروده‏هاى پیش آورده است که مشرکان و منکرانِ اولیاى خدا با آنان مى‏ستیزند چون جنس اولیا نیستند و بدان جهت به مدعیان دروغین روى مى‏آورند، چون با آنان سنخیت دارند.

مولانا در سایهْ دو تمثیل و لطیفه و با تعبیرات گوناگون اصل جذب و انجذاب را درپدیده‏های مادی و روحی بیان می‏‏کند. بدین معنا که جذب و انجذاب در پدیده‏های هم‌جنس صورت می‏‏گیرد و دو پدیدهْ متنافر و غیرهم‌جنس یک‌دیگر را دفع می‏‏کنند. لطیفه نخست: روزی جالینوس حکیم به یکی از یاران خود می‏‏گوید: فلان دارو را برای من تهیه کن تا خودم را معالجه کنم. او می‌گوید: ای استاد بزرگ، آن دارو مخصوص معالجهْ دیوانگان است و شایسته شما نیست. جالینوس می‏‏گوید: قضیه این است که امروز با دیوانه‌ای روبه‌رو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح نمود. حالا با خودم می‏‏اندیشم اگر میان من و او هم‌خوانی و تجانسی نبود، چنین رفتار دوستانه‌ای نمی‏‏کرد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(230)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 5:6 صبح  

وظیفهْ پیامبری (قسمت پایانی نگاهی به سوره عبس)


( 2087)گفت از اقرار عالم فارغم

 

آن‌که حق باشد گواه او را چه غم

( 2088)گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست

 

آن دلیل آمد که آن خورشید نیست

( 2089)نفرت خفاشکان باشد دلیل

 

که منم خورشید تابان جلیل

( 2090)گر گلابی را جُعَل راغب شود

 

آن دلیل ناگلابی می‌کند

( 2091)گر شود قلبی خریدار محک

 

در محکی‌اش درآید نقص و شک

( 2092)دزد شب خواهد نه روز این را بدان

 

شب نیم روزم که تابم در جهان

( 2093)فارقم فاروقم و غربال‌وار

 

تا که کاه از من نمی‌یابد گذار

( 2094)آرد را پیدا کنم من از سبوس

 

تا نمایم کین نقوش‌ است آننفوس

( 2095)من چو میزان خدایم در جهان

 

وانمایم هر سبک را از گران

 

( 2096)گاو را داند خدا گوساله‏اى            

 

خر خریدارى و در خور کاله‏اى‏

 

 

( 2097)من نه گاوم تا که گوساله‏ام خرد            

 

من نه خارم که اشترى از من چرد

 

 ( 2098)او گمان دارد که با من جور کرد

 

بلکه از آیینهْ من روفت گرد

 از اقرار عالم فارغم: نیازى به گواهى دیگران ندارم. ظاهراً اشارت است به آیه «قُلْ یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلا أَعْبُدُ اَلَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللَّهِ وَ لکِنْ أَعْبُدُ اَللَّهَ اَلَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ بگو اى مردم، اگر در دین من شک دارید من نمى‏پرستم آن را که شما به جاى خدا مى‏پرستید بلکه خدایى را مى‏پرستم که شما را مى‏میراند و مأمور شده‏ام که از مؤمنان باشم.» (یونس، 104)

خَور: مخفف خوردن. مجازاً: به معنای بهره و فایده، نصیب است.

خفاش: کنایه از کافر و بی‌ایمان .

جُعَل: حشره‏اى سیاه رنگ، سرگین گردان.

قلب: سکهْ ناخالص؛

مِحَکّ: سنگى که براى آزمایش زر به کار برند و با آن معلوم دارند که خالص است یا نه.

دزد: همان منکران‌اند .

روز: پیامبر است.

فرق: به معنای مشخص‌کننده و

فاروق: (صیغه مبالغه) جدا سازنده حق از باطل.

غلبیر: غربال.

آرد: استعاره از آن که در او حقیقتى است. آن که خالص است. آن که در او معنویتى است.

کاله: کالا، اسباب، متاع.

میزان خدا: به معنای ترازوی حق یا داور عادل است.

گَرد از آینه روفتن: کنایت از جلا دادن.

( 2087) حضرت فرمود که دیگر من از اقرار و گفته تمام عالم فراغت دارم آن که حق گواه او باشد دیگر چه غم دارد. ( 2088) اگر خفاش از خورشیدى لذت ببرد دلیل بر این است که آن خورشید نیست‏. ( 2089) نفرت خفاشان دلیل این است خورشید تابنده منم‏. ( 2090) اگر جعل طالب یک گلابى گردد دلیل بر این است که آن گلاب نیست‏. ( 2091) اگر قلبى محک را طالب شود معلوم مى‏شود که در آن محک‏ عیب و نقص هست و باید در محک بودن آن در شک بود. ( 2092) دزد طالب شب است نه روز من شب نیستم و روزم که در جهان تابیده و روشن کرده‏ام‏. ( 2093) من جدا کننده حق از باطل بوده و چون غربال مانع از آن خواهم بود که کاه عبور کرده داخل گندم خالص گردد. ( 2094) من سبوس را از آرد جدا مى‏کنم تا نقش را از نفس و جماد را از انسان جدا کنم‏. ( 2095) من ترازوى خداوندى هستم که در عالم افراد سبک و سنگین را مى‏نمایانم‏. ( 2096) آن گوساله پرست گاو را خدا مى‏داند تو که خریدار خر هستى خود نیز از همان جنس بوده و شایسته گاله هستى‏. ( 2097) من گاو نیستم تا گوساله خریدارم شود و خار نیستم تا شتر طالب چریدنم باشد. ( 2098) دشمن گمان مى‏کند که بوسیله انکار خود بمن جور کرده است ولى نه چنین است بلکه او زنگ آئینه مرا پاک کرده و معلوم نمود که چه گوهرى هستم‏.

مولانا پس از بیان مضمون آیات سوره «عبس» دربارهْ پیامبر، از زبان حضرت سخن می‏‏گوید: «از اقرار عالم فارغم»، یعنی نیازی ندارم که همه به من معتقد باشند. البته این سخن را باید چنین تفسیرکرد: پیامبر(ص) خود از این اقرار بی‌نیاز است؛ اما وظیفه رسالت او را به مبارزه در راه همین اقرار وامی‌دارد. گوساله‌ای, گاو را خدا می‌داند و به نظرش اهمیت دارد. چه خریدار احمقی و چه کالای مناسبی برای نادانی او! ستمِ سران قریش به سود من و اسلام بود. مولانا می گوید: دنیا پرستان کور دل پیوسته در پى آزار پیمبران و اولیاى حقّ‏اند. مشرکان مکه آن چه توانستند به رسول (ص) صدمه زدند و خداى بزرگ در دل دارى او این آیه شریفه را فرستاد که: «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا اَلْحَدِیثِ أَسَفاً شاید خویشتن را از اندوه هلاک سازى که به این قرآن نمى‏گروند.»[1]

          مصطفى را وعده کرد الطاف حق             گر بمیرى تو نمیرد این سبق‏

          رونقت را روز روز افزون کنم             نامِ تو بر زرّ و بر نقره زنم‏

1201، 1197 / د /3

مولانا می گوید: رسول حق (ص) میزان و ترازوی شناخت انسان با ایمان از بى‏ایمان است. آنان که گرد اویند خدا را مى‏خواهند و آنان که او را وا مى‏گذارند شیطان را مى‏جویند. «وَ اِصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ و خود را به شکیبایى وادار با آنان که پروردگار خود را مى‏خوانند در بامداد و شامگاه و خشنودى او را مى‏جویند.»[2] مشرکان مکه چون دیده بصیرت نداشتند، کسانى را بزرگ مى‏پنداشتند که از مال و مکنت برخوردار بودند. مى‏گفتند: «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا اَلْقُرْءانُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ چرا این قرآن بر مردى بزرگ از دو شهر (مکه و طائف) فرود نیامد.»[3] اینان خریدارانى خر صفت‏اند که بزرگى را در اسباب و متاع دنیا مى‏دانند. همچون گوساله‏اند که گاو را چون جثّه‏اى بزرگ دارد به خدایى مى‏گیرند. ابو سفیان، ابو جهل، و دیگر مشرکان مى‏پنداشتند آزارى که به رسول (ص) مى‏رسانند قدر او را پست خواهد نمود، اما رسول (ص) تحمّل نمود و بر قدر و قیمت او افزود.



[1] - سوره کهف،آیه 6

[2] - سوره کهف،آیه 28

[3] - سوره زخرف،آیه 31


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(229)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 5:3 صبح  

وظیفهْ پیامبری (ادامه نگاهی به سوره عبس)


    ( 2080)احمدا نزد خدا این یک ضریر

 

بهتر از صد قیصر است و صد وزیر

( 2081)یاد الناس معادن هین بیار

 

معدنی باشد فزون از صد هزار

( 2082)معدن لعل و عقیق مکتنس

 

بهتر است از صد هزاران کان مس

( 2083)احمدا این‌جا ندارد مال سود

 

سینه باید پر ز عشق و درد و دود

( 2084)اعمی‌ای روشن‌دل آمد در مبند

 

پند او را ده که حق اوست پند

( 2085)گر دو سه ابله تو را منکر شدند

 

تلخ کی گردی چو هستی کان قند

( 2086)گر دو سه ابله تو را تهمت نهد

 

حق برای تو گواهی می‌دهد

 

این یک ضریر: همان نابینای حق‌جو، ابن‌امّ‌مکتوم است.

قیصر: لقب امپراتوران روم.

النّاسُ مَعادِنُ: مردم معدنهایند. این حدیث به صورتهاى مختلف آمده است: «قالَ النَّبیُّ (ص) النّاسُ مَعادِن کَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ.»[1]

مُکتَنِس: (اسم فاعل از اکتناس، از ریشه کنس روفتن: خس و خاشاک روینده) به‌معنای پوشیده است. در این‌جا به‌معنای آن‌چه به نظر نیاید و اندک باشد، آمده است.

گر دو سه ابله: اشاره است به مضمون برخى از آیه‏هاى قرآن کریم در دل دارىِ رسول اکرم (ص)، هنگامى که منکر او مى‏شدند، از جمله مى‏گفتند: «لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ. قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ اَلْمُجْرِمِینَ. وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ همانا ما و پدران ما را پیش از این، این چنین وعده دادند. این جز افسانه پیشینیان نیست. بگو بگردید در زمین پس بنگرید پایان گنهکاران چه بود. و بر آنان اندوهگین مباش و از حیلتى که به کار مى‏برند تنگدل مشو.»[2]

 حق براى تو گواهى مى‏دهد: اشاره است به آیه‏هایى که تصدیق رسالت رسول (ص) را کند.[3]

 ( 2080) اى احمد (ص ع) این یک کور نزد خداوند از صد قیصر بهتر و از صد وزیر عزیزتر است‏. ( 2081) «الناس معادن» را بیاد آور که این کور معدنى است بهتر از صد هزار معدن ( 2082) معدن لعل و عقیق سر پوشیده و پنهان بهتر از صد هزار کان مس است‏. ( 2083) اى احمد (ص ع) اینجا مال بدرد نمى‏خورد در اینجا سینه پر از شراره عشق و دود آه و درد طلب خریدار دارد. ( 2084) کور روشن دل آمده در را مبند و باو نصیحت کن که پند شایسته او است‏. ( 2085) اگر چند نفر ابله تو را انکار کنند تو که معدن قند هستى از انکار آنها کى تلخ خواهى شد. ( 2086) اگر این دو سه احمق بتو تهمت بزنند حق براى تو گواهى خواهد داد که از تهمت برى هستى‏.

مولانا به حدیثی که در منابع گوناگون با عبارات متفاوت آمده است، اشاره می‌کند: «الناس معادنٌ تجدون خیارهُم فی الجاهلیةِ خیارُهُم فی الإسلام إذا فقهوا؛ مردم همانند معادن‌اند. مردم دوران جاهلیت، اگر دانش و آگاهی پیدا کنند در دوران اسلام نیز برگزیده‌اند.» همین آگاهان یا همان نابینای حق‌جو را به معادن کوچک لعل وعقیق تشبیه می‏‏کند. ای پیامبر، مخالفت سران قریش ارزش تو را پایین نمی‏‏آورد و پروردگار گواه عظمت مقام توست.



[1] - احادیث مثنوى (ص 61- 62) (بحار الانوار، ج 64، ص 121، و ج 58، ص 61 و 106) و در فروع کافى (ج 8، ص 177)

[2] - سوره نمل، 68- 70

[3] - از جمله سوره منافقون، آیه 1.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(228)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 4:58 صبح  

وظیفهْ پیامبری (نگاهی به سوره عبس) 

( 2071)چون دوایَت می‌فزاید درد، پس

 

قصه با طالب بگو بر خوان عبس

 ( 2072)چون‌که اعمی طالب حق آمداست

 

بهر فقر او را نشاید سینه خست

( 2073)تو حریصی بر رشاد مهتران

 

تا بیاموزند عام از سروران

( 2074)احمدا دیدی که قومی از ملوک

 

مستمع گشتند گشتی خوش که بوک

( 2075)این رئیسان یار دین گردند خوش

 

بر عرب اینها سرند و بر حبش

( 2076)بگذرد این صیت از بصره و تبوک

 

زآن‌که الناس علی دین الملوک

( 2077)زین سبب تو از ضریر مهتدی

 

رو بگردانیدی و تنگ آمدی

( 2078)کندرین فرصت کم افتد این مناخ

 

تو ز یارانی و وقت تو فراخ

( 2079)مُزدَحِم می‏‏‏گردی ام در وقتتنگ

 

این نصیحت می‌کنم نه از خشمو جنگ

 

طالب: خواهنده، و مقصود حقیقت جوست.

عَبَس: نام سوره 80 از قرآن کریم، واشاره به آیات اول سوره عبس که مى‏فرماید عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ- اَلْأَعْمى‏ وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ اَلذِّکْرى‏ أَمَّا مَنِ اِسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى »: یعنى از اینکه آن کور نزدش آمد روى ترش کرده و پشت باو نمود تو چه مى‏دانى شاید او از مصاحبت تو از رذائل پاک گردد او متنبه شده موعظه تو بحالش نافع گردد و اما کسى که صاحب ثروت است تو مشغول مى‏شوى در صورتى که او اگر مسلمان نشده و از رذائل پاک نشود ضررى بحال تو ندارد و تو مورد مؤاخذه نیستى اما کسى که با کوشش خود بطرف تو مى‏آید و از خدا مى‏ترسد تو از او بدیگرى مشغول مى‏شوى در شأن نزول این آیات مى‏نویسند که جمعى از بزرگان قریش نزد حضرت رسول (ص ع) بوده و حضرت آنها را به اسلام دعوت مى‏فرمود و امید مى‏رفت که اسلام آنها باعث مسلمان شدن عده زیادى بشود در این وقت ام مکتوم که نابینا بود وارد شده بعلت نابینایى سخن در میان آورده و سخن حضرت را قطع کرد حضرت از این کار متنفر گردید و این آیات نازل شد گویند بعد از این آیات هر موقع این نابینا نزد حضرت مى‏آمد حضرت مى‏فرمود «مرحبا بمن عاتبنى فیه ربى»

اعمى: کور، و اشاره است به ابن اُمّ مکتوم که در توضیحات خواهد آمد.

سینه خَستن: به‌معنای به سینهْ کسی کوفتن است.

رَشاد: راهنمایى.

ملوک: جمع ملک: پادشاه، و در اینجا کنایه از تنى چند از مهتران قریش است.

بوک: بود که، شاید.

صِیت: آوازه و شهرت است.

بصره: شهر و بندرى در جنوب شرقى عراق کنار شطّ العرب. بصره در سال شانزدهم یا هفدهم هجرت ساخته شد و تصور و تبدیل بعض شارحان بصره را به بُصرى که شهرى است در حوران در نود کیلو مترى دمشق، تکلّفى است. رسول اکرم (ص) به هنگام کودکى در یکى از سفرها که با عمویش به شام مى‏رفت در بصرى با بحیراى نصرانى دیدار داشت.

تَبوک: شهرى در شمال شبه جزیره عربستان، و غزوه‏اى به نام غزوه تبوک یکى از غزوه‏هاى پیغمبر (ص) است و آن در رجب سال نهم از هجرت بود.

النَّاسُ عَلى دین...:روایتی منسوب به پیامبر اسلام است:«النّاسُ عَلى دِینِ مُلُوکِهِم: مردم بر دین پادشاهان خویش‏اند.» مولانا این جمله را حدیث پنداشته است:[1]

          آن رسول حق قُلاوُزِ سُلوک             گفت النّاسُ عَلى دینِ المُلُوک‏

1593 / د /5

ضَریر: کور.

مُهتَدِى: راهنمایى خواه، که طالب راهنمایى است.

ضریر مُهتدی: به معنای نابینای هدایت‌پذیر است.

مُناخ: جایى که شتر در آن بخوابد، و در اینجا کنایه از رام و مطیع‌کردن سران قریش است.

مُزدَحِم: (اسم فاعل از ازدحام) انبوهى کننده. مجازاً تنگ کننده مجال.

سوره «عبس» از سوره‏های مکی است و مفسران نوشته‌اند: در اوایل اسلام روزی پیامبر(ص) با یکی از سران قریش سخن می‏‏گفت و امید می‏‏رفت که سخن در او اثر خواهد کرد. در میان سخن ابن‌امّ‌مکتوم که نابینا بود وارد شد و سؤالی کرد. پیامبر از این نابینا روی گردانید و جوابش را نداد و به همین مناسبت آیات 1 تا10 سوره عبس نازل شد که در آن پروردگار به پیامبرش هشدار می‌دهد. مولانا در این بیت همان مضمون آیات را می‌آورد: سخن را به کسی بگو که می‏‏خواهد بشنود, همان‌طور که در سوره عبس آمده است. اگر مرد نابینا طالب حق است نباید به دلیل نابینایی و فقر او را برانی. ای پیامبر، تو به امید این‌که شاهان و امیران و در پی آنها مردم ولایات به تو روی آورند، نابینا را رنجاندی. مولانا سخنی را که پیامبر به نابینا گفته است باز می‌گوید: چنین فرصتی کم به دست می‏‏آید. تو وقت زیاد داری و بعد بیا و بپرس.

 ( 2071) چون دواى تو باعث افزونى درد است پس با کسى سخن بگو و نصیحت کن که طالب است و در این خصوص آیه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» را بخوان که خداوند امر مى‏فرماید نباید از کسى که از ترس خداوند با شتاب بسوى تو آمده بکس دیگر که شاید ناپاک باشد روى آورى. ( 2072) اى پیغمبر چون کور بطلب حق آمده نباید چون فقیر است دل او را رنجانید. ( 2073) تو بشدت مایل هستى که بزرگان قوم را ارشاد کنى تا عوام هم از آنها پیروى کرده مسلمان شوند. ( 2074) اى احمد دیدى که جمعى از سروران بمواعظ تو گوش مى‏دادند تو خوشحال شدى و گفتى باشد که‏. ( 2075) این رؤساى قوم طرفدار دین شوند چون اینها برعرب و بر حبش سرورى دارند. ( 2076) بنا بر این صیت اسلام از بصره و تبوک و بلاد دور دست مى‏گذرد زیرا که الناس على دین ملوکهم (حدیث) مردم روش پادشاهان و سروران خود را پیش مى‏گیرند. ( 2077) از این جهت از آن کور هدایت جو تنگ آمده و رو گرداندى‏. ( 2078) و گفتى چنین فرصت و مقامى کم بدست مى‏آید و تو اى کور از یاران هستى و وقت زیادى براى شنیدن کلمات من دارى‏. ( 2079) در یک وقت تنگى عرصه را بر من تنگ مى‏کنى این را نه از خشم مى‏گویم بلکه نصیحت مى‏کنم‏.

سوره «عبس» از سوره‏های مکی است و مفسران نوشته‌اند: در اوایل اسلام روزی پیامبر| با یکی از سران قریش سخن می‏‏گفت و امید می‏‏رفت که سخن در او اثر خواهد کرد. در میان سخن ابن‌امّ‌مکتوم که نابینا بود وارد شد و سؤالی کرد. پیامبر از این نابینا روی گردانید و جوابش را نداد و به همین مناسبت آیات 1 تا10 سوره عبس نازل شد که در آن پروردگار به پیامبرش هشدار می‌دهد. مولانا در این بیت همان مضمون آیات را می‌آورد: سخن را به کسی بگو که می‏‏خواهد بشنود, همان‌طور که در سوره عبس آمده است. اگر مرد نابینا طالب حق است نباید به دلیل نابینایی و فقر او را برانی. «سینه خَستن» به‌معنای به سینهْ کسی کوفتن است. ای پیامبر، تو به امید این‌که شاهان و امیران و در پی آنها مردم ولایات به تو روی آورند، نابینا را رنجاندی. «صیت» هم به معنای آوازه و شهرت است. «الناس علی دین ملوکهم» روایتی منسوب به پیامبر اسلام است. «ضریر مُهتدی» به معنای نابینای هدایت‌پذیر است. مولانا سخنی را که پیامبر به نابینا گفته است باز می‌گوید: چنین فرصتی کم به دست می‏‏آید. تو وقت زیاد داری و بعد بیا و بپرس. «مُناخ» کنایه از رام و مطیع‌کردن سران قریش است.



[1] - احادیث مثنوى، ص 28

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(227)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 4:55 صبح  

ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند مغرورِ خرس را

 

دوری گزیدن از جُهّال یک دستور الهی است.

( 2068)آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت

 

زیر لب لاحول‌گویان باز رفت

( 2069)گفت چون از جد و بندم وز جدال

 

در دل او پیش می‌زاید خیال

( 2070)پس ره پند و نصیحت بسته شد

 

امر اعرض عَنهُمُ پیوسته شد

 ابله: همان کسی است که خرس را از کام اژدها نجات داد و خود فریب دوستی خرس را خورد.

تفت: به معنای تند و شتابان است.

لا حَول: مختصر از «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ العَلِىِّ العَظِیم: هیچ توانایى و نیرویى نیست جز از (جانب) خداى برتر بزرگ.» این عبارت را هنگام استعجاب یا پناه بردن به خدا از شر دیو و وسوسه، بر زبان آرند.

اعرض عَنهُمُ : یعنی ای پیامبر(ص)از منکران روی بگردان و بگذار آن‌چه می‏‏گویند بر سرشان بیاید.»:«وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ »:هرگاه کسانى را دیدى که آیات ما را استهزا مى‏کنند، از آنها روى بگردان تا به سخن دیگرى بپردازند! [1]

راه پند بسته شدن: هنگامى است که نَعُوذ بِاللّه دل را پرده‏اى فرا گیرد که پند در آن کارگر نشود، و در اصطلاح عارفان آن را «حجاب رَین» گویند که برگرفته است از آیه «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» نه چنان است بلکه بر دلهاشان چیره شده و پوشانده است، آن چه را که مى‏ورزیدند.»[2]

( 2068) آن ناصح مسلمان آن ابله را ترک کرده و لا حول گویان براه افتاد. ( 2069) و با خود گفت چون از کوشش و جدیت من در پند و جدال او بیشتر سوء ظن پیدا کرده و بخیال مى‏افتد. ( 2070) پس راه پند و نصیحت بسته شده و موقع امر خداوندى رسیده است که فرمود «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» .



[1] - سوره السجده آیهْ ‌30 . سوره نساء، آیه63 . سوره انعام،آیه 68

[2] - سوره مطففین، آیه 14


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 239 بازدید
بازدید دیروز: 346 بازدید
بازدید کل: 1403270 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]