( 2286)من ز مکر نفس دیدم چیزها |
|
کو برد از سحر خود تمییزها |
( 2287)وعدهها بدهد تو را تازه به دست |
|
که هزاران بار آنها را شکست |
( 2288)عمر اگر صد سال خود مهلت دهد |
|
اوت هر روزی بهانهْ نو نهد |
( 2289)گرم گوید وعدههای سرد را |
|
جادوی مردی ببندد مرد را |
( 2290)ای ضیاء الحق حسام الدین بیا |
|
که نروید بی تو از شوره گیا |
( 2291)از فلک آویخته شد پردهای |
|
از پی نفرین دل آزردهای |
( 2292)این قضا را هم قضا داند علاج |
|
عقل خلقان در قضا گیج است گیج |
( 2293)اژدها گشته است آن مار سیاه |
|
آنکه کرمی بود افتاده به راه |
( 2294)اژدها و مار اندر دست تو |
|
شد عصا ای جان موسی مست تو |
( 2295)حکم خذها لا تخف دادت خدا |
|
تا به دستت اژدها گردد عصا |
از سحر خود: یعنی نفس چنان تو را جادو می کند که قوهْ تشخیص را از تو می گیرد.
عمر اگر صد سال...: رسول خدا (ص) فرماید «آدمى زاد پیر شود و دو خصلت در او جوان گردد، حرص بر مال دنیا و حرص بر عمر.» (بحار الانوار، ج 70، ص 160، از خصال صدوق)
مردى را بستن: چنان که در تداول عامه است که با جادوگرى توانند قوت مردى را از کسى بگیرند.
ضیاء الحق: (لقب حسام الدین است.) روشنى خدا، نور الهى.
از شوره گیاه روییدن: اشاره است به تصرف ولى حق در هر چیز و قدرت وى بر قلب ماهیتها، همچون معجزهها که از پیمبران دیده مىشود. ولى کامل با تصرف خود مىتواند از شوره، گیاه رویاند و دلهاى مرده را زنده گرداند و...
پرده از فلک آویخته شدن: استعاره از پذیرفته نشدن دعا و بر نیامدن حاجت.
نفرین دل آزرده: چنان که در حدیث است «اتَّقِ دَعوَةَ المَظلُومِ فَإِنَّها لَیسَ بَینَها وَ بَینَ اللَّهِ حِجابٌ: از نفرین ستمدیده بپرهیز که میان آن نفرین و خدا پردهاى نیست.»[1]
این قضا را هم...: قضاى الهى را هم باید قضاى الهى چاره کند:
چون ز حیرت رَست باز آمد به راه دید بُرده دزد رخت از کارگاه
رَبَّنا إنَّا ظَلَمنا گفت و آه یعنى آمد ظلمت و گم گشت راه
پس قضا ابرى بود خورشید پوش شیر و اژدرها شود زو همچو موش
1255- 1253 / د /1
مار سیاه: استعاره از خواهشهاى نفس که مخالف عقل است. نیروى نفس اندک است اما اگر با آن مخالفت نشود قوى گردد. ویا اگر به اختیار مرد حق درآمد دیگر مار سیاه نیست، بلکه کرم ضعیفی است افتاده بر راه.
آن که کِرمى بود: کنایه از آن که پس از ضعف قوت یافت.
اژدها و مار: عصا تا در دست موسى بود چوبى بود، چون از دست مىافکند اژدها مىشد.
نفس آدمى اژدهاست. چون مسخر گردد رام شود و به فرمان آید.
حکم خُذها لا تَخف: بگیر آن را و مترس. برگرفته است از آیه «قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا اَلْأُولى: گفت بگیر آن را و مترس بار دیگر ما آن را به سیرت نخستین آن (بىآزارى) باز مىگردانیم.»[2] چنان که موسى (ع) توانست عصاى مار شده را در دست گیرد و مسخر سازد، تو (حسام الدین) نیز نفسها را مسخر خود فرمایى.
( 2286) من از مکر نفس چیزها دیدهام او از سحر خود راهها نشان داده تمیز خوب و بد را مىنمایاند . ( 2287) وعدههاى تازهاى بتو مىدهد در صورتى که آن وعدهها را هزاران بار شکسته است . ( 2288) اگر عمر تو صد سال باشد هر روز بهانه نو و وعده نویى بتو خواهد داد . ( 2289) وعدههاى سرد را با کمال گرمى بتو مىگوید آرى جادوى یک مردى مرد دیگر را مىبندد. ( 2290) اى ضیاء الحق حسام الدین بیا که بىتو از شوره زار گیاه نخواهد روئید. ( 2291) دل آزردهاى نفرین کرد و در نتیجه از آسمان پردهاى آویخته و جلو دیدهها را گرفت. ( 2292) علاج این قضاى آسمانى را هم باز قضا مىداند و گرنه عقل مردمان در مقابل قضا گیج و مات است. ( 2293) باز آن مار سیاه همان نفرین که گفتیم اژدها شده همان که کرمى بود اکنون براه افتاده. ( 2294) اى ضیاء الحق که جان موسى مست تو است اژدها و مار در دست تو عصا مىگردد. ( 2295) خداى تعالى بتو حکم «خُذْها وَ لا تَخَفْ » داده و فرمود اژدها را بگیر و نترس این امر براى آن بود که اژدها در دست تو عصا گردد.
نفس چنان تو را جادو میکند که قوه تشخیص را از دست میدهی و کارهای ناپسند را چنان در دل تو جلوه میدهد که تدبیر و آگاهی مردانه تو را در مبارزه با نفس از کار میاندازد. مولانا با اشاره به آیه 21 سوره طه میگوید: پس از آن که عصای موسی اژدها شد و مارهای جادوگران را بلعید، پروردگار به موسی فرمود : بگیرش و نترس که ما آن را به حالت اول باز میگردانیم.
( 2272)آن چه گوید نفس تو کاینجا بد است |
|
مشنواش چون کار او ضد آمد است |
( 2273)تو خلافش کن که از پیغامبران |
|
این چنین آمد وصیت در جهان |
( 2274)مشورت در کارها واجب شود |
|
تا پشیمانی در آخر کم بود |
( 2275)حیلهها کردند بسیار انبیا |
|
تا که گردان شد برین سنگ آسیا |
( 2276)نفس میخواهد که تا ویران کند |
|
خلق را گمراه و سرگردان کند |
( 2277)گفت امت مشورت با کی کنیم |
|
انبیا گفتند با عقل امام |
( 2278)گفت گر کودک در آید یا زنی |
|
کو ندارد عقل و رای روشنی |
( 2279)گفت با او مشورت کن و آن چه گفت |
|
تو خلاف آن کن و در راه افت |
( 2280)نفس خود را زن شناس از زنبتر |
|
زآن که زن جزئی است نفست کل شر |
( 2281)مشورت با نفس خود گر میکنی |
|
هرچه گوید کن خلاف آن دنی |
( 2282)گر نماز و روزه میفرمایدت |
|
نفس مکار است مکری زایدت |
( 2283)مشورت با نفس خویش اندر فعال |
|
هرچه گوید عکس آن باشد کمال |
( 2284)برنیایی با وی و استیز او |
|
رو بر یاری بگیر آمیز او |
( 2285)عقل قوت گیرد از عقل دگر |
|
نیشکر کامل شود از نیشکر |
واجب بودن مشورت: ظاهراً برگرفته از قرآن کریم است «وَ شاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ: با آنان در کارها مشورت کن.»[1]
عقل امام: عقلى که باید در کارها پیشوا قرار داد. «عقل امام»: عقل کسى که پیش آید. (عقل آن کس که نخست بار با تو روبرو شود).عقل پیشوایان وآگاهان است.
اما مشورت با خردمندان یا خداوندان راى روشن، نیز دستور است. امام صادق (ع) فرمود: «با مردم خردمند پارسا مشورت کن که او جز به خیر نفرماید و از مخالفت بپرهیز که مخالفت پارساى خردمند به مفسدت دین و دنیا گراید.»[2]
تو خلاف آن کن: مأخذ آن حدیث «کانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِذا أرادَ الحَربَ دَعا نِساءً فَاستَشارَهُنَّ ثُمَّ خالَفَهُنَّ: رسول (ص) چون جنگ خواستى کردن زنان را خواندى و از آنان راى خواستى و بر خلاف راى آنان کار کردى.»[3] «بپرهیز از راى زدن با زنان که زنان سست راىاند و در تصمیم گرفتن ناتوان».[4] و توجیه مولانا از این حدیث که مقصود مخالفت نفس است، بغایت جالب مىنماید.
نفس خود را زن شناس: با نفس خود مخالفت کن. از امام صادق (ع) است که «سَألَنِى رَجُلٌ عَمَّا یَجمَعُ خَیرَ الدُّنیا و الآخِرَةِ فَقُلتُ خالِف نَفسَکَ: مردى مرا از آن چه خوبى دنیا و آخرت در آن جمع است پرسید گفتم نفس خود را مخالفت کن.»[5] چنان که با زن در راى مخالفت باید، نفس را در آن چه خواهد خلاف کردن شاید.
نفس کُلِّ شر: پیروى از هواى نفس پیروى از کل بدیهاست، و پیروى از زن و ارضاى او یکى از خواهشهاى نفس است.
عقل قوّت گیرد:
آشنایى عقل با عقل از صفا چون شود هر دم فزون باشد و لا
2689 / د /3
ور چه عقلت هست با عقل دگر یار باش و مشورت کن اى پدر
1263/ د / 4
نیشکر کامل شود: چون بوتههاى نیشکر در زمینى کنار هم روید زمین را مرطوب نگاه دارد و نیشکر قوت یابد. (نیکلسون، از ویلسن)
به سخنان نفست که تو را از سختیها و ناگواریها میترساند، گوش نکن، زیرا کار نفس، ضد روح و عقل است. تو با نفس امّارهات ستیز کن، چراکه پیامبران در این جهان اینگونه وصیت کردهاند. در این ابیات مولانا با نظر به حدیثی که پیامبر درباره زنان گفته است: «شاورو هُنّ و خالفوهُنّ» نفس را نیز مشمول همین حکم قرار داده است. توصیه مکرر مولانا در مثنوی، گریز از دام نفس به کمک مردان راه است.او می گوید: آیا این چنین نیست که شکر از طریق نیشکر مایه و غذا میگیرد؟ پس مرد راه وسالک الی الله نیز برای رسیدن به کمال به مردان کاملتر از خود نیاز دارد. هشدارهای پیاپی مولانا در پرهیز از پیروی هوای نفس بسیار به جاست ، چرا که بزرگترین آفتها، پیروى هواى نفس است. بدین رو، قرآن کریم چندین جاى انسان را از اطاعت نفس بر حذر داشته است. از جمله آن که فرماید «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوى فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِیَ اَلْمَأْوى و امّا آن که ترسید از (بزرگى) مقام پروردگار خود و نفس را از هوى باز داشت. پس بهشت جاى اوست.»[6] و امیر مؤمنان (ع) فرماید: «من بر شما از دو چیز بیشتر مىترسم، دنبال هواى نفس رفتن و آرزوى دراز در سر پختن.»[7] و نیز فرماید: «پیروىِ خواهش نفس، آدمى را از راه حق باز مىدارد و آرزوى دراز، آخرت را به فراموشى مىسپارد.»[8]
[1] - (آل عمران، 159)
[2] - (مکارم الاخلاق، ص 319 بحار الانوار، ج 88، ص 254)
[3] - (بحار الانوار، ج 88، ص 255)
[4] - (نهج البلاغه، نامه 31)
[5] - (بحار الانوار، ج 67، ص 68، از فقه الرضا (ع)
[6] - (نازعات، 40- 41)
[7] - (نهج البلاغه، خطبه 28)
[8] - (نهج البلاغه، خطبه 42)
اهمیت آگاهی و معرفت در دعا
( 2258)چون پیمبر دید آن بیمار را |
|
خوش نوازش کرد یار غار را |
( 2259)زنده شد او چون پیمبر را بدید |
|
گوییا آن دم مر او را آفرید |
( 2260)گفت بیماری مرا این بخت داد |
|
کآمد این سلطان بر من بامداد |
( 2261)تا مرا صحت رسید و عافیت |
|
از قدوم این شه بیحاشیت |
( 2262)ای خجسته رنج و بیماری و تب |
|
ای مبارک درد و بیداری شب |
( 2263)نک مرا در پیری از لطف و کرم |
|
حق چنین رنجوریی داد و سقم |
( 2264)درد پشتم داد هم تا من ز خواب |
|
بر جهم هر نیمشب لابد شتاب |
( 2265)تا نخسبم جمله شب چون گاومیش |
|
دردها بخشید حق از لطف خویش |
( 2266)زین شکست آن رحم شاهان جوش کرد |
|
دوزخ از تهدید من خاموش کرد |
( 2267)رنج گنج آمد که رحمتها دروست |
|
مغز تازه شد چو بخراشید پوست |
( 2268)ای برادر موضع تاریک و سرد |
|
صبر کردن بر غم و سستی و درد |
( 2269)چشمهْ حیوان و جام مستی است |
|
کان بلندیها همه در پستی است |
( 2270)آن بهاران مضمر است اندر خزان |
|
در بهار است آن خزان مگریز از آن |
( 2271)همره غم باش و با وحشت بساز |
|
میطلب در مرگ خود عمر دراز |
یار غار: عامه این لقب را به ابو بکر دادهاند، چون او در هجرت رسول (ص) از مکه به مدینه همراه وى بود و رسول (ص) براى پوشیدن خویش از چشم مشرکان مکه در غارى که به نام ثَور معروف است رفتند.[1] و در محاوره یعنی دوست صمیمى، رفیق شفیق.
غار جهان گر چه تنگ و تار شده است عقل بسنده است یار غار مرا
(ناصر خسرو)
دم: ظاهراً مقصود نفس، دم رسول (ص) است و به «آن لحظت» نیز معنى کرد ه اند.
بىحاشیت: بىتجمل و شکوه ظاهرى. چنان که در نهج البلاغه آمده است: «رسول خدا (ص) روى زمین (غذا) مىخورد و چون بنده مىنشست و به دست خود پاى افزار خویش را پینه مىبست و جامه خود را وصله مىنمود و بر خر بىپالان مىنشست و دیگرى را بر ترک خود سوار مىفرمود.»[2]
دوزخ از تهدید من...: یعنی دوزخ دیگر مرا نمی ترساند.
رنج گنج آمد:
تا رنج تحمل نکنى گنج نبینى تا شب نرود روز پدیدار نباشد
(سعدى)
موضع تاریک: کنایه از تحمل ریاضت در زاویهها و تحمل سختیها، و در آن اشاره است به «چشمه حیوان» که در تاریکى است.
ز کارِ بسته میندیش و دل شکسته مباش که آب چشمه حیوان درون تاریکى است
(سعدى، بوستان)
صحابی بیمار همین که پیامبر را دید، زنده شد، به حدّی که گویا همان دم آفریده شده است. مولانا میگوید: چه خجسته است رنج بیماری و تب، چه فرخنده است درد و بیداری شب. حق تعالی از روی لطف و احسان در دوران سالخوردگیام به من این چنین کسالت و بیماری عطا کرد و دردی به من داد، تا مبادا سراسر شب را مانند گاومیش بخوابم. از این درد و رنجِ من دریای رحمت الهی برای من به جوش و خروش آمد و دوزخ از تهدید من خاموش شد. رنج، گنجخانهای است که رحمتهای فراوانی در آن نهفته است. صبر و تحمل بر اندوه و ناراحتی، سرچشمهْ آب حیات و جام مستی الهی است، زیرا همهْ مقامات والای معنوی در سایهْ انکسار و خواری و بردباری بر مشقات به دست میآید. به تعبیر مولانا در چنین خزانی «بهار» پنهان است. البته هر درد و رنجی نمیتواند به تصفیه روح و تهذیب نفس کمک کند، بلکه منظور از درد، دردی است که فرزانگان و روشنبینان دارند.در قرآن کریم در چندین آیه بدین نکته توجه داده شده است، از جمله در آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصَّابِرِینَ: و مىآزماییم شما را به چیزى از بیم و گرسنگى و کاهش مال و جان و محصولها و شکیبایان را مژده ده.»[3]
آن کسى را کش چنین شاهى کُشد سوى بخت و بهترین جاهى کشد
گر ندیدى سودِ او در قهر او کى شدى آن لطفِ مطلق قهر جو
243- 242 / د /1
در ناز و نعمت به سر بردن، و از آسیب و بیمارى بر کنار بودن، و عمر دراز داشتن از خواهشهاى نفسانى است، وچه بسا متنعم بودن به این نعمت ها، مکر الهی و استدراج باشد. آنان که با نفس و خواهشهاى آن مخالفت کردند، و مال و خواسته را ندیده گرفتند، و حیات آن جهان را بر زندگى این جهان ترجیح دادند، سود بردند که دستور راهنمایان دین چنین است. امام صادق (ع) فرمود: «خوشا بندهاى که با نفس و هواهاى خود جهاد کند و آن که سپاه هواى خویش را بگریزاند به خشنودى خدا ظفر یابد.»[4]
[1] - (نگاه کنید به: سوره توبه، آیه 40)
[2] - (نهج البلاغه، خطبه 160)
[3] - سوره بقره،آیه 155
[4] - (بحار الانوار، ج 67، ص 69، از مصباح الشریعة)
در هر کاری باید قصد تقرب به خدا باشد(ادامه)
( 2250)حق آن حقی که جانت دیده است |
|
که مرا بر بیت خود بگزیده است |
( 2251)کعبه هرچندی که خانه برّ اوست |
|
خلقت من نیز خانه سرّ اوست |
( 2252)تا بکرد آن خانه را در وی نرفت |
|
واندرین خانه بهجز آن حی نرفت |
( 2253)چون مرا دیدی خدا را دیدهای |
|
گرد کعبهْ صدق بر گردیدهای |
( 2254)خدمت من طاعت و حمد خداست |
|
تا نپنداری که حق از من جداست |
( 2255)چشم نیکو باز کن در من نگر |
|
تا ببینی نور حق اندر بشر |
( 2256)بایزید آن نکتهها را هوش داشت |
|
همچو زرین حلقهاش در گوش داشت |
( 2257)آمد از وی بایزید اندر مزید |
|
مُنتهی در مُنتها آخر رسید |
حق: به حق. (سوگند است).
بر بیت گزیدن: اشاره است بدان که انسان خلیفة اللَّه است و اولیاى حق که گزیدگان اویند از دیگر موجودات برترند.
خانه بر: خداوند در آن جا بر بندگان و خاصه حاجیان رحمت آرد و گناهشان را ببخشد.
خانه سِرّ: از آن رو که سینه عارف مخزن سرّ الهى است. دل مرد خدا خانه حق است. چنان که در حدیث قدسى است: «الانسان سرى و انا سره» یعنى انسان سر من و من سر او هستم.
واندرین خانه بهجز آن حی نرفت: اشاره دارد به این حدیث قدسی که: «لا یَسَعُنِى أرضِى وَ لا سَمائِى وَ یَسعُنِى قَلبُ عَبدِىَ المُؤمِنِ.»[1]
در زمین و آسمان و عرش نیز من نگنجم این یقین دان اى عزیز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب گر مرا جویى در آن دلها طلب
2655- 2654 / د /1
کردن: ساختن، بنا نهادن. و نسبت ساختن خانه کعبه به خدا، از آن جهت است که پروردگار ابراهیم (ع) را دستور داد تا خانه کعبه را بنا نهد.
حىّ: (اسمى است از اسمهاى خدا) زنده.
چون مرا دیدى:
ما رَمَیتَ إِذ رَمیت احمد بُدست دیدنِ او دیدن خالق شده است
خدمت او خدمت حق کردن است روز دیدن، دیدنِ این روزن است
3198- 3197/ د / 6
و در حدیث است که رسول فرمود: «مَن رَآنِى فَقَد رَأى الحَقَّ: آن که مرا دید خدا را دیده است.»[2]
در مزید آمدن: کمال بیشتر یافتن، نیک از اسرار آگاه شدن.
مُنتَهِى: به کمال رسیده، منتها، نهایت. و در اینجا مراد وصول به حق است که «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ اَلْمُنْتَهى.»[3]
( 2250) بحق آن حقى که با چشم جان دیدهاى همان خدا مرا بخانه خود برترى داده. ( 2251) کعبه اگر چه خانه بر اوست ولى خلقت من خانه سر او است . ( 2252) حق از وقتى که آن خانه را ساخته به آن خانه نرفته ولى در این خانه جز آن حى و زنده جاوید داخل نشده . ( 2253) مرا که دیدى خدا را دیده و گرد کعبه صدق گردیدهاى . ( 2254) طاعت و حمد خداوندى خدمت من است و براى اینکه تصور نکنى خدا از من جدا است . ( 2255) خوب چشم بگشا و بمن بنگر تا نور خدا را در بشر آشکارا ببینى . ( 2256) این نکتهها را بایزید دریافت و چون حلقه زرینى در گوش هوش خود بیاویخت . ( 2257) و همین نکات بود که مقام بایزید را بالا برد تا بمنتها درجه مقام معرفت رسید .
کعبه، خانهْ برّ و نیکوییحق است، ولی دل من نیز سرای اسرار الهی است. مضمون این بیت به حدیث قدسی اشاره دارد: «الانسان سرّی و أنا سرّه؛ انسان سرّ من است و من سرّ او. یا ابایزید، آن خانهْ خداست و این دل من خانهْ خدا، اما به آن خدایی که خداوند آن خانه و این خانه است؛ که تا آن خانه را بنا کردهاند در آن خانه درنیامده است و از آن روزی که این خانه را بنا کردهاند، از این خانه خارج نشده است. مضمون این بیت به حدیث قدسی دیگر اشاره دارد که: نه زمین، گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مؤمن گنجایش من را دارد.» ابایزید، همین که مرا دیدهای، خدا را دیدهای و تو در واقع کعبهْ صدق و راستی را طواف کردهای. این مضمون نیز از حدیث گرفته شده است: «من رأنی فقد رأی الحق». مولانا میگوید: ابایزید از تأثیرات سخنان پیر دگرگون شد و پایهْ معنوی وی بالا رفت. او که در جستوجوی پایان راه بود، به منتهای طریقت خود و به کمال روحانی رسید.
[1] - احادیث مثنوى، ص 26
[2] - (احادیث مثنوى، ص 63 ، نهایه ابن اثیر، ذیل «حق» بحار الانوار، ج 58، ص 235)
[3] - سوره نجم،آیه 42
در هر کاری باید قصد تقرب به خدا باشد
( 2233)خانهای نو ساخت روزی نومرید |
|
پیر آمد خانهْ او را بدید |
( 2234)گفت شیخ آن نومرید خویش را |
|
امتحان کرد آن نکواندیش را |
( 2235)روزن از بهر چه کردی ای رفیق |
|
گفت تا نور اندر آید زین طریق |
( 2236)گفت آن فرع است این باید نیاز |
|
تا ازین ره بشنوی بانگ نماز |
( 2237)بایزید اندر سفر جستی بسی |
|
تا بیابد خضر وقت خود کسی |
( 2238)دید پیری با قدی همچون هلال |
|
دید در وی فر و گفتار رجال |
( 2239)دیده نابینا و دل چون آفتاب |
|
همچو پیلی دیده هندستان به خواب |
( 2240)چشم بسته خفته بیند صد طرب |
|
چون گشاید آن نبیند ای عجب |
( 2241)بس عجب در خواب روشن میشود |
|
دل درون خواب روزن میشود |
( 2242)آنکه بیدار است و بیند خواب خوش |
|
عارف است او خاک او در دیدهکش |
( 2243)پیش او بنشست و میپرسید حال |
|
یافتش درویش و هم صاحبعیال |
( 2244)گفت عزم تو کجا ای بایزید |
|
رخت غربت را کجا خواهی کشید |
( 2245)گفت قصد کعبه دارم از پگه |
|
گفت هین با خود چه داری زاد ره |
( 2246)گفت دارم از درم نقره دویست |
|
نک ببسته سخت بر گوشه ردیاست |
( 2247)گفت طوفی کن بهگردم هفت بار |
|
وین نکوتر از طواف حج شمار |
( 2248)و آن درمها پیش من نه ای جواد |
|
دان که حج کردی و حاصل شد مراد |
( 2249)عمره کردی عمر باقی یافتی |
|
صاف گشتی بر صفا بشتافتی |
نو مرید: کسى که تازه راه سلوک مىپیماید.
طریق: راه، و مقصود شبکه و پنجره است.
خضر: مطابق منابع مذهبی زنده و جاوید است و در سرگذشت حضرت موسی وجود او مانند مراد جلوه میکند.
خضر وقت: در اینجا، یعنی پیر بزرگ هر زمان یا قطب زمان، کنایه از معلم و قطب زمان است بدان جهت که در داستان موسى چنان که نوشته شد خضر او را تعلیم داد و از سرّ کارهایى که کرد و به ظاهر مورد ایراد موسى بود، آگاه ساخت.
هلال: ماه نو، و در اینجا کنایت از خمیده است.
فر: شکوه.
رجال: جمع رجل: مرد، و در اصطلاح عارفان مرد کامل که به حق رسیده است، و گروهى از آنان «رجالُ الغَیب» نام دارند که در جهان مىگردند و مردمان را به فیض مىرسانند.
پیل و هندوستان به خواب دیدن: مثلى است معروف، و در این بیت غرض این است که دلش به یاد و ذکر حق بود که محبوب اوست. گویند چون پیل را از سرزمین هندوستان آورند از علاقهاى که بدان سرزمین دارد و در بیدارى نمىتواند بدان برسد در خواب به فکر آن مىافتد:
خواب دیده پیلِ تو هندوستان که رمیدستى ز حلقه دوستان
3561 / د /6
روزن شدن دل در خواب: نمودن دل صورتهایى را که در بیدارى نتوان دید. کسانى که اسیرِ تخته بند تناند و جز از راه حواس پنجگانه چیزى در نمىیابند، در بیدارى عالم ما وراى محسوس را نتوانند دید. اما چون به خواب روند و حواس ظاهرى از کار بیفتد جهانى دیگر را سیر خواهند کرد.
هر شبى از دامِ تن ارواح را مىرهانى مىکَنى الواح را
مىرهند ارواح هر شب زین قفس فارغان نه حاکم و محکوم کس
389- 388 / د / 1
اما عارفان که از قید تن رستهاند در بیدارى هم چنان عالمى را توانند دید.
حالِ عارف این بود بىخواب هم گفت ایزد هُم رُقُودٌ زین مَرَم
392 / د /1
خاک کسی را در دیدهکشیدن: به معنای به خدمت او درآمدن و از هدایت او بهرهبردن است.
درویش: مستمند، نادار.
از پگه: از دیر باز.
زاد: بیشتر به معنى «توشه» است، لیکن اینجا معنى «هزینه سفر» مىدهد.
درم نقره: درم در نظم و نثر به معنى نقره مسکوک است.
رِدى: ممال ردا.
طواف کردن: گرد گردیدن.
هفت بار: از آن رو که طواف گرد خانه کعبه هفت بار است.
صاف گشتن: از گناه پاک شدن، چنان که در حدیث است «العُمرَةُ إلَى العُمرَةِ کَفَّارَةٌ لِما بَینَهما وَ الحَجُّ المَبرُورُ لَیسَ لَهُ جَزاءٌ إلاَّ الجَنَّة: از عمره تا عمره دیگر کفاره میان آن دو است و حج مبرور را پاداشى جز بهشت نیست.»[1]
صفا: دامنه کوه ابو قیس است بر جانب شرقى مسجد الحرام برابر مروه، که حاجیان باید میان این دو کوه هفت بار رفت و آمد کنند، و آن را «سعى میان صفا و مروه» گویند.
مولانا حالت عاشق را بیان میکند. به اعتقاد قدما فیل از حیوانات سرزمین هند است و هر انسانی که مبدأ هستی و نیستان وجود خود را یاد کند، مانند فیلی است که هندوستان را به خواب دیده باشد و حالت این پیر همین بوده است. مولانا میگوید: با دادن دویست درهم به یک نیازمند، پاک شدی و این کار همان ارزش را دارد که به مکه سفرکنی و میان صفا و مروه مراسم سعی به جا آوری. از ظاهر داستان پیداست که حج بایزید حج استحبابى بوده است نه واجب. اما طواف کردن گرد آن درویش، اگر به قصد تقرب باشد بدعت است و عارفان را از این گونه شطحیات فراوان است جز آن که بگوییم آن درویش از مقربان حق بوده است و گرد او گردیدن در اثر غلیان محبت.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |