( 2224)سوی مکه شیخ امت بایزید |
|
از برای حج و عمره میدوید |
( 2225)او به هر شهری که رفتی از نخست |
|
مر عزیزان را بکردی بازجست |
( 2226)گرد میگشتی که اندر شهر کیست |
|
کو بر ارکان بصیرت متکیاست |
( 2227)گفت حق اندر سفر هر جا روی |
|
باید اول طالب مردی شوی |
( 2228)قصد گنجی کن که این سود و زیان |
|
در تبع آید تو آن را فرع دان |
( 2229)هر که کارد قصد گندم باشدش |
|
کاه خود اندر تبع میآیدش |
( 2230)که بکاری برنیاید گندمی |
|
مردمی جو مردمی جو مردمی |
( 2231)قصد کعبه کن چو وقت حج بود |
|
چونکه رفتی مکه هم دیده شود |
( 2232)قصد در معراج دید دوست بود |
|
درتبع عرش و ملایک هم نمود |
حج: در لغت به معنى «قصد» است و در اصطلاح «زیارت خانه خدا» ست براى کسى که استطاعت داشته باشد و آن در همه عمر یک بار واجب است و باید در موسم انجام گیرد، یعنى در دهه نخست ماه ذو الحجة الحرام.
عُمره: زیارت خانه خداست و آن دو نوع است یکى عمره تمتع که پیش از اعمال حج و از اول ماه شوال تا پیش از احرام حج باید انجام شود، و دیگر عمره مفرده که در تمام سال مىتوان به جا آورد.
باز جُست: جستن و سراغ گرفتن.
مُتَّکِى بر ارکان بصیرت بودن: یعنی کسی که پروردگار به او آگاهی و نور باطن داده است، آگاه از رسم و راه طریقت بودن.
گفت حق: انقروى آن را اشارت به آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ»[1] گرفته است. احتمالاً نیز نظر مولانا به حدیثى باشد قدسى که مفسّران ذیل آیههاى 60- 82 سوره کهف آوردهاند. خلاصه آن اینکه موسى (ع) گفت: بار خدایا، از بندگان تو که داناتر و علم وى تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد. گفت: بار خدایا، اگر از بندگان تو کسى از من داناتر است مرا بر وى رهنمون باش تا از او علم گیرم. گفت: اى موسى، مرا بندهاى است در مجمعُ البَحرین او را خضر گویند برو از او علم آموز.[2] در اخبار عامه و خاصه روایت هایى از رسول (ص) و امامان رسیده است که تنها نباید سفر کرد. از جمله این حدیث: امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) روایت کند که «آیا شما را از بدترین مردم خبر ندهم؟ گفتند: اى رسول خدا (ص)، خبر دهید. فرمود: کسى که تنها سفر کند و بخشش خود را باز دارد و بنده خود را بزند».[3] نیز این حدیث: «اگر مردم مىدانستند تنها (سفر کردن) چیست هیچ کس تنها شب به سفر نمىرفت.»[4]
مردمی: به معنای کمال روحانی و معنوی است.
تَبَع: دنبال، پى.
( 2224) شیخ امت یعنى بایزید بسطامى براى بجا آوردن حج و عمره بمکه مىرفت . ( 2225) بهر شهر که مىرسید اول عزیزان خدا را سراغ گرفته و جستجو مىکرد . (2226) اطراف هر شهر را گردش کرده مىپرسید که در این شهر کسى که داراى بصیرت باشد کیست؟ . (2227) حق فرموده که بهرجا سفر کنى اول باید مردى را طلب نمایى . ( 2228) آرى باید سراغ گنج رفت که این سود و زیانها فرع او است و بالتبع دنبال او خواهد آمد . ( 2229) زارع مقصودش بدست آوردن گندم است گندم که بدست آمد کاه بالتبع خواهد آمد . ( 2230) اگر کاه بکارى گندم بدست نخواهد آمد پس در جهان باید مرد بجویى مرد مرد . ( 2231) وقت حج شده بقصد کعبه برو وقتى رسیدى شهر مکه را هم خواهى دید . ( 2232) در معراج مقصود دیدار دوست بود ولى بالتبع عرش و فرشتگان آسمانها هم دیده شد .
مولانا برای توضیح بیشتر مطلب پیشین، حکایتی را از تذکرة الاولیای عطار میآورد: نقل است که مردی پیشم آمد و پرسید که کجا میروی؟ گفتم به حج. گفت چه داری؟ گفتم دویست درهم. گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد که حج تو این است. چنین کردم و بازگشتم. مأخذ داستان همان است که مرحوم فروزانفر در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى از تذکرة الأولیاء شیخ عطارو مقالات شمس آورده است و چنان که نوشته است مولانا ظاهراً بلکه مطمئناً داستان را از کتاب اخیر گرفته است. [5]منظورمولانا در این ابیات ،این نکتهْ مهم معرفتی است وآن این که در عبادت باید قصد، تقرب به خدا باشد نه نایل شدن به ثواب. چه، اگر قصد قربت بود ثواب به دنبال آن است. مولانا دیدن عرش و فرشتگان، همه را فرع دید دوست و معرفت حق میداند.
[1] - سوره نحل،آیه 43 . سوره انبیاء،آیه 7
[2] - (کشف الاسرار، ج 5، ص 714، و الاحادیث القدسیه، ص 272)
[3] - (محاسن برقى، ج 2، ص 356)
[4] - (سنن دارمى، استئذان، ج 2، ص 289)
[5] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 69- 70)
عیادت ومحبت
پیوستگی با اولیای الهی
|
( 2218)این عیادت از برای این صله است |
|
وین صله از صد محبت حامله است |
|
||
|
( 2219)در عیادت شد رسول بیندید |
|
آن صحابی را به حال نزع دید |
|
||
( 2220)چون شوی دور از حضور اولیا |
|
در حقیقت گشتهای دور از خدا |
||||
( 2221)چون نتیجه هجر همراهانغم است |
|
کی فراق روی شاهان زآن کم است |
||||
( 2222)سایهْ شاهان طلب هر دم شتاب |
|
تا شوی زآن سایه بهتر ز آفتاب |
||||
( 2223)گر سفر داری بدین نیت برو |
|
ور حضر باشد ازین غافل مشو |
صِلَه: پیوند.
صله یاران ره: به معنای رسیدگی به حال مردان راه حق است.
نَزع: جان کندن.
شاهان: کنایه از اولیاى خدا که باید پیوسته با آنان بود.
سایه یزدان بود بنده خدا مرده او زین عالم و زنده خدا
دامن او گیر زودتر بىگمان تا رهى در دامن آخر زمان
424- 423 / د /1
شتاب: (فعل امر) بشتاب.
حضر: (مقابل سفر) بودن در شهر و دیار.
( 2218) پس بدان که عیادت براى پیوستن برفیق است و همین پیوستگى صدها محبت و دوستى در بر دارد. ( 2219) همین که آن پیغمبر بىهمتا براى عیادت تشریف برده بود ببالین آن صحابه رسید او را در حال نزع دید . ( 2220) اگر از محضر اولیا دور شوى در حقیقت از خدا دور شدهاى . ( 2221) وقتى که نتیجه هجر یاران غم باشد چگونه ممکن است هجر روى شاهان اثرش کمتر از آن باشد. ( 2222) هر دم سایه شاهان را طلب و با شتاب بطرف آن برو تا در زیر سایه آنها از آفتاب برتر و بهتر گردى. ( 2223) اگر سفر مىکنى باین نیت به سفر برو و اگر در حضرى باز هم از آن غافل منشین. (- تا مىتوانى روى از اولیاء خدا بر متاب و همواره جهد کن تا به آنان نزدیک شوى.
به مناسبت بیمارى مرد صحابى و رفتن رسول (ص) به عیادت او، مولانا نکتهاى را تذکر مىدهد و توصیهاى مىکند که مرید در هر حال باید با ولى و مرشد پیوسته باشد و از او جدا نشود و اگر جدایى صورى و جسمى صورت گیرد، روح وى باید با روح ولى در ارتباط باشد. یک دم جدا شدن از آنان جدایى از خداست و جدایى از خدا موجب بد بختى و ابتلاست.
مولانا میگوید: یاران دنیایی سرانجام از یکدیگر جدا میشوند، اما اگر کسی ارزش مردان حق را بداند، فراق روی آنها بسیار دردناک است. پس باید بکوشیم که از مردان حق دور نشویم، زیرا در پناه مردان الهی، انسان میتواند مثل آفتاب یا بیش از آفتاب بدرخشد.
وجوب حُرمت واحترام به آل رسول (ادامه1)
( 2203)آنچه گفت آن باغبان بوالفضول |
|
حال او بد دور از اولاد رسول |
( 2204)گر نبودی او نتیجهْ مرتدان |
|
کی چنین گفتی برای خاندان |
( 2205)خواند افسونها شنید آن را فقیه |
|
در پیش رفت آن ستمکار سفیه |
( 2206)گفت ای خر اندرین باغت که خواند |
|
دزدی از پیغامبرت میراث ماند |
( 2207)شیر را بچه همیماند بدو |
|
تو به پیغامبر بچه مانی بگو |
( 2208)با شریف آن کرد مرد ملتجی |
|
که کند با آل یاسین خارجی |
( 2209)تا چه کین دارند دایم دیو و غول |
|
چون یزید و شمر با آل رسول |
بوالفضول: یعنی پرگو وبیهوده گو.
نتیجهْ مرتدان: یعنی از نسل کسانی که از دین برگشته اند.
خاندان: خاندان پیامبر(ص) واولاد علی(ع) است.
سر از چرخ بر گشتن: در اثر چرخیدن دچار دوران سر شدن.
حال او بُد: در خور خود او بود، سزاوار او بود.
مرتد: از دین بر گشته، و آن دو قسم است: ملى و فطرى. مرتد ملى غیر مسلمان بُوَد که مسلمان شود، سپس از دین بر گردد. و مرتد فطرى کسى است که مسلمان زاده است سپس مسلمانى را رها مىکند.
در اسلام تهمت زنا بر زن یا به مرد نهادن، که آن را قذف گویند، گناهى است بزرگ.
شنیدن: پذیرفتن.
مُلتَجِى: (اسم فاعل از التجاء: پناه آوردن) در اینجا مقصود از ملتجى کسى است که براى خلاصى از ورطهاى مخلصى مىطلبد چنان که باغبان جدا کردن یاران را از هم مخلص خویش ساخت.
آل یاسین: خاندان رسول:«سَلَامٌ عَلَى إِلْ یَاسِینَ»:سلام بر آل یاسین![1]
سَلامٌ عَلى آلِ طه وَ یاسِین سَلامٌ عَلى آلِ خَیرِ النَّبیّین
(جامى)
خارجى: برون از دین. که از اطاعت امام مسلمانان سر باز زند.
الکلام، آن باغبان به قدری سخنان نیرنگآمیز به گوش فقیه خواند که او نیز حرفها را باور کرد. آنگاه باغبان ستمکار به دنبال سید روان شد. به سید گفت: ای الاغ! چه کسی تو را به این باغ دعوت کرده؟ آیا دزدی و سرقت، میراثی است که از رسولالله(ص) برای تو مانده است؟ باغبان با سید آن کرد که خوارج، با خاندان پیامبر کردند. کینهای که شیطان و غول بیابانی و بهطور کلی، گمراهانی امثال یزید و شمر در حق اولاد پیامبر داشتند، باغبان نیز همان کینه را داشت و انتقام گرفت.
( 2210)شد شریف از زخم آن ظالم خراب |
|
با فقیه او گفت ما جستیم از آب |
( 2211)پای دار اکنون که ماندی فردو کم |
|
چون دهل شو زخم میخور در شکم |
( 2212)گر شریف و لایق و همدم نیام |
|
از چنین ظالم تو را من کم نیام |
( 2213)مر مرا دادی بدین صاحب غرض |
|
احمقی کردی تو را بس العوض |
( 2214)شد ازو فارغ بیامد کای فقیه |
|
چه فقیهی ای تو ننگ هر سفیه |
( 2215)فتویات این است ای ببریدهدست |
|
کاندر آیی و نگویی امر هست |
2216)این چنین رخصت بخواندی در وسیط |
|
یا بده است این مسئله اندر محیط |
( 2217)گفت حق استت، بزن، دستت رسید |
|
این سزای آنکه از یاران برید |
از آب جستن: بیشتر کنایه از «رهیدن از خطر» است، لیکن در اینجا «جستیم از آب» به معنى: «بر ما گذشت» و «بر ما پایان یافت» به کار رفته است.
ببریده دست: نفرین است و در آن ایهامى است به دزدى که کیفر آن بریدن دست است.
الوَسیط: الوسیط فى الفروع کتابى است در فقه تألیف امام محمد غزالى (وفات 505 ه ق).
محیط: نام چند کتاب است در فقه، از جمله: المحیطُ البُرهانِى فِى الفِقه النُّعمانى، تألیف برهان الدین محمود حنفى (وفات 616 ه. ق)
حال سید از ضربات آن ستمکار وخیم شد و در همان وضع، پیش خود گفت: ای فقیه! من که از آب پریدم، اینک پایداری کن که تنها ماندهای و تو همان طبل شو و ضربات را بر شکم تحمل کن. اگر من سید نبودم و شایستگی نداشتم، دوست خوبی برای تو نبودهام، لااقل بهتر از این باغبانم. همینکه باغبان خیالش از جانب سید راحت شد، به سراغ فقیه آمد و گفت: آهای فقیه! تو چه فقیهی هستی، تو مایهْ ننگ و عار هستی. آیا فتوای تو همین است که وارد باغ شوی و سؤالی نکنی که آیا اجازهای در کار هست یا نه. آیا چنین رخصتی را در کتاب فقهی الوسیط، المحیط «تالیف غزّالی و از کتابهای مشهور فقهی است» فقیه به باغبان گفت: این حرف تو حق است، بزن که اکنون غلبه با توست، این است سزای کسی که از یاران خود جُدا شود و نمیبایست صوفی و سید را در برابر باغبان، بیدفاع بگذارد.
چکیده مضمون ابیات پیشین آن بود که شیطان مىکوشد تا اتحاد واتفاق را به تفرقه مبدّل کند و خود از آن تفرقه سود برد. مولانا بدین مناسبت لطیفه «باغبان و صوفى و فقیه و علوى» را به میان مىآورد، تا چنین نتیجه گیرد که همراه جمع بودن سلامت است، و تنهایى سبب دیدن آفت. باغبان رمز «نفاق افکن» است تا دوستان را از یکدیگر ببرد و از بریدن آنان سود برد. قرآن کریم در آیههایى چند مسلمانان را به اتحاد مىخواند و از تفرقه مىترساند که: «وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اَللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ: همگى چنگ در ریسمان خدا زنید و پراکنده مشوید و نعمت خدا را بر خود فرا یاد آرید که دشمن بودید و او دلهاتان را سازوار گرداند و به نعمت او برادر شدید و بر کنار مغاکى از آتش بودید شما را از آن رهانید. خدا نشانه هاى خود را این چنین براى شما بیان مىکند باشد که هدایت شوید».[2]
وجوب حُرمت واحترام به آل رسول (ص)
( 2193)این جهان کوهست و گفت و گوی تو |
|
از صدا هم باز آید سوی تو |
( 2194)چون ز صوفی گشت فارغ باغبان |
|
یک بهانه کرد زآن پس جنس آن |
( 2195)کای شریف من برو سوی وثاق |
|
که ز بهر چاشت پختم من رقاق |
( 2196)بر در خانه بگو قیماز را |
|
تا بیارد آن رقاق و قاز را |
( 2197)چون به ره کردش بگفت ای تیزبین |
|
تو فقیهی ظاهرست این و یقین |
( 2198)او شریفی میکند دعوی سرد |
|
مادر او را که داند تا که کرد |
( 2199)بر زن و بر فعل زن دل مینهید |
|
عقل ناقص وانگهانی اعتماد |
( 2200)خویشتن را بر علی و بر نبی |
|
بسته است اندر زمانه بس غبی |
( 2201)هر که باشد از زنا و زانیان |
|
این برد ظن در حق ربانیان |
( 2202)هر که بر گردد سرش از چرخها |
|
همچو خود گردنده بیند خانه را |
این جهان کوه است...: نظیر: آن چه بدین دست دهى بدان دست مىگیرى. آن که راضى شود که یار خود را فداى آسایش خویش کند، روزى خود فداى آسایش دیگرى خواهد شد.
جنس آن: مانند آن بهانه که براى صوفى آورد.
شریف: همان سید یا علوی است.
وُثاق: یعنی اطاق
رُقاق: (عربى) نان تنک:
قیماز: (ترکى) کنیز، خدمتکار. (غیاث اللّغات) انقروى نوشته است: قیماز نام زن باغبان یا کنیز اوست.
قاز: غاز: پرندهاى از جنس مرغابى، و در اینجا مقصود مطلق «خوراک» است. گلپینارلى نوشته است: این کلمه به صورت ترکى آمده است.
اعتماد: را به خاطر رعایت قافیه باید «اعتمید» خواند.
غَبى: گول، کند ذهن.
( 2193) این جهان چون کوهى است که گفت و گوى تو در آن منعکس شده ثانیاً بسوى تو بر مىگردد. ( 2194) باغبان بد جنس چون از صوفى فراغت یافت بهانه دیگرى اندیشیده . ( 2195) گفت اى شریف اى آقاى من بخانه برو من آن جا نان نازک خوبى پختهام . ( 2196) از در خانه به کنیزک خدمتکار بگو که آن نان و قاز پخته را بیاورد. ( 2197) وقتى شریف را روانه کرد رو به فقیه نموده گفت: اى پیشواى دین تو فقیه هستى این دیگر واضح و روشن است و کسى در آن شبهه نتواند کرد. ( 2198) این رفیق تو دعوى شرافت نسب مىکند ولى دعوى خنک و قابل شبهه است زیرا چه کسى مىداند که مادر او چه کارها کرده. ( 2199) بر زن و کار زن نمىتوان دل بست زیرا اعتماد بعقل ناقص خطا است. ( 2200) بسى نادان و غافل که در این زمان خویشتن را به پیغمبر و على بسته. ( 2201) آرى هر کس که از زنا بوده و خود زانى باشد چنین گمانها در باره اشخاص خدایى مىبرد. ( 2202) هر کسى که دور خود چرخهاى متوالى بزند مىبیند که خانه چون او بگرد سرش مىچرخد.
مولانا اینجا اشارهای هم به مسئله بازتاب شخصیت میکند و میگوید: این جهان، مانند کوه است و گفتوگوی تو در آن، بر اثر طنین و انعکاس، صوت و موج ایجاد میکند و به سوی خودت باز میگردد:
این جهان کوه است وفعل ما ندا سوی ما آید نداها را صَدا
________
اى بسا ظلمى که بینى در کسان خوى تو باشد در ایشان اى فلان
اندر ایشان تافته هستىِّ تو از نفاق و ظلم و بد مستى تو
آن تویى و آن زخم بر خود مىزنى بر خود آن دم تار لعنت مىتنى
1321- 1319/ د / 1
باغبان برای فریب دادن سید، او را به خانه خود میفرستد تا به کنیزش «قیماز» بگوید که نان نازک مخصوص و مرغابی را بیاورد. باغبان رو به فقیه میکند و میگوید: تو فقیهی و بهطور قطع هم فقیهی، اما آن سید، ادّعای نامعقولی میکند. کسی چه میداندکه چه کسی با مادرش آمیزش کرده است. بسیاری از ابلهان در زمان ما، خود را به حضرت علی(ع) وپیامبر(ص) نسبت میدهند. در این قسمت مولانا به یاوهگوییهای باغبان پاسخ میدهد و میگوید: کسی که چنین ظن بدی نسبت به کسی دارد، آن هم نسبت به اشخاصی که منسوب به خاندان پیامبرند، خود حرامزاده است، هرکس که زنازاده و زناکار باشد، در حقانیت مردان الهی گمان بد خواهد بُرد. هرچه باغبان یاوهگو دربارهْ فرزندان رسولالله گفت، در واقع وصف الحال خودش بود.
ثمر? تلخ تفرقه و جدایی
( 2172)باغبانی چون نظر در باغ کرد |
|
دید چون دزدان بباغ خود سه مرد |
( 2173)یک فقیه ویک شریف و صوفیای |
|
هریکی شوخی بدی لا یوفیای |
( 2174)گفت با اینها مرا صدحجت است |
|
لیک جمعند و جماعتقوت است |
( 2175)بر نیایم یک تنه با سه نفر |
|
پس ببرمشان نخست از همدگر |
( 2176)هریکی را من به سویی افکنم |
|
چونکه تنها شد سبیلش بر کنم |
( 2177)حیله کرد و کرد صوفی را به راه |
|
تا کند یارانش را با او تباه |
شریف: علوى:
شوخ: این کلمه در طول زمان به معنیهاى چند به کار رفته است. در اینجا: گستاخ، بىحیا مناسب مىنماید.
لا یُوفى: (جمله فعلیّهى منفى) یعنی پیمانشکن، دغل، بىوفا (از آن رو که حکم شرع را رعایت نکرده و بىرخصت صاحب باغ، به ملک او در آمده).
حجَّت: دلیل.
جماعت قوّت است: برگرفته است از مثل «یَدُ اللَّهِ مَعَ الجَماعَةِ.»
تباه کردن: بد دل ساختن، بد گمان کردن، به دشمنى افکندن.
مولانا برای تبین موضوع، حکایتی را از جوامع الحکایات عوفی، با تصرفاتی که خاص مولاناست، نقل میکند؛ داستان از این قرار است: صاحب باغی میبیند که سه تن در باغش مشغول خوردن انگورند، آن سه نفر عبارت بودند از یک فقیه و یک شریف (سید) و یک صوفی. صاحب باغ پیش خود میگوید: من برای برخورد با اینها به تنهایی نمیتوانم کاری از پیش ببرم؛ زیرا آنها جمعی متشکلند، ازاینرو، باید این سه را از یکدیگر جدا کنم و چون تنها شدند، دمار از روزگارشان در میآورم. باغبان حیلهای اندیشید.
( 2178)گفت صوفی را برو سوی وُثاق |
|
یک گلیم آور برای این رفاق |
( 2179)رفت صوفی گفت خلوت با دو یار |
|
تو فقیهی وین شریف نامدار |
( 2180)ما به فتوا تو نانی میخوریم |
|
ما به پر دانش تو میپریم |
( 2181)وین دگر شهزاده و سلطان ماست |
|
سید است از خاندان مصطفاست |
( 2182)کیست آن صوفی شکمخوار خسیس |
|
تا بود با چون شما شاهان جلیس |
( 2183)چون بباید مر ورا پنبه کنید |
|
هفتهای بر باغ و راغ من زنید |
( 2184)باغ چبود جان من آن شماست |
|
ای شما بوده مرا چون چشم راست |
( 2185)وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت |
|
آه کز یاران نمیباید شکیفت |
( 2186)چون بره کردند صوفی را و رفت |
|
خصم شد اندر پیش با چوب زفت |
( 2187)گفت ای سگ صوفیای باشد که تیز |
|
اندر آیی باغ ما تو از ستیز |
( 2188)این جنیدت ره نمود و بایزید |
|
از کدامین شیخ و پیرت این رسید |
( 2189)کوفت صوفی را چو تنها یافتش |
|
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش |
( 2190)گفت صوفی آن من بگذشت لیک |
|
ای رفیقان پاس خود دارید نیک |
( 2191)مر مرا اغیار دانستید هان |
|
نیستم اغیارتر زین قلتبان |
2192)اینچه من خوردم، شما راخوردنی است |
|
وین چنین شربت جزای هردنی است |
رفاق: جمع رَفقَه (اسم جمع): جماعت، گروه همراه.
شکیفتن: صبر کردن، جدا ماندن.
جُنَید: ابو القاسم جنید بن محمد بن جنید، عارف معروف سده سوم هجرى، در بغداد متولد شد و هم در آن جا مرد (297 ه. ق).
بایزید: طَیفُور بن عیسى، از مشایخ بزرگ صوفیه در بسطام در گذشت (264 ه. ق). مقبره او مشهور و زیارتگاه است. ترجمه احوال او در کتابهاى تذکره به تفصیل آمده است.
قلتبان: (دشنامى است) یعنی بیناموس، اشاره به باغبان است.
ابتدا صوفی را برای آوردن گلیمی برای دوستان فرستاد، وقتی صوفی بهدنبال گلیم رفت. باغبان شروع کرد به حیلهگری؛ رو به فقیه کرد و گفت: تو مردی دانشمند و پیشوا و مقتدای مایی و مصالح معاش و معاد ما، به برکت اقدام و حرکت قلم عالمان بسته است و آن دیگری سیدی بزرگ است و از خاندان نبوّت، اما این صوفی شکمپرست فرومایه کیست که با شما بزرگان همنشینی میکند؟ او را از خود برانید، شما در این باغ یک هفته مهمان من باشید. القصه، باغبان، فقیه و سید را وادار کرد که صوفی را از سر باز کنند و آنان نیز چنین کردند. باغبان با چوب کلفت صوفی را دنبال کرد و چوب مفصلی زد و به او گفت آیا تصوف همین است که بدون اجازه و از روی گستاخی وارد باغ مردم شوی؟ آیا این است راه جنید و بایزید؟ (جنید و بایزید از بزرگان و پیشوایان تصوفند. جنید پیشوای مکتب صحو و هوشیاری است و بایزید، پیشوای مکتب سُکر و محو است) این عادت زشت از کدام شیخ به تو رسیده؟ خلاصه پس از کتک زیاد، باغبان او را از باغ بیرون راند. صوفی به دوستان خود گفت: هرچه بر سر من آمد، گذشت، اما شما مواظب خود باشید. مولانا میگوید: غافل شدن از یاران عاقبت ندارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |