خداوند، نرمش و ملایمت در همه چیز را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(177)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 1:3 صبح  

آدرس کانال تلگرام

درمحضر مولانا

    darmahzaremolanachannel@

 

بند پنهان قضای الهی

 

 ( 1665)دیدن آن بند احمد را رسد

 

بر گلوی بسته حَبلٌ مِن مَسَد

( 1666)دید بر پشت عیال بولهب

 

تنگ هیزم گفت حماله‌ حطب

( 1667)حبل و هیزم را جز او چشمی ندید

 

که پدید آید برو هر ناپدید

( 1668)باقیانش جمله تأویلی کنند

 

کین ز بیهوشیست و ایشان هوشمند

( 1669)لیک از تأثیر آن پشتش دوتو

 

گشته و نالان شده او پیش تو

( 1670)که دعایی همتی تا وا رهم

 

تا ازین بند نهان بیرون جهم

( 1671)آن‌که بیند این علامت‌ها پدید

 

چون نداند او شقی را از سعید

( 1672)داند و پوشد بامر ذوالجلال

 

که نباشد کشف راز حق حلال

( 1673)این سخن پایان ندارد، آن فقیر

 

ازمَجاعت شد زبون و تن اسیر

 

 حَبلٌ مِن مَسَد: ریسمانى از لیف خرما.[1] اشاره به آیه واقعه در سوره تبت که مى‏فرماید وَ اِمْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ اَلْحَطَبِ فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ یعنى و زن بو لهب که حمال بار هیزم بوده و در گردنش ریسمانى است از لیف خرما

حَماله حَطب: بردارنده هیزم.[2] مفسران را در معنى «حطب» سخن‏هاست. بعضى لفظ «حطب» را از معنىِ ظاهر آن بر مى‏گردانند و گویند مقصود از بردن حطب این است که او سخن چینى مى‏کرد. (مجمع البیان، المیزان، از تفسیر قمى) و آنان که کلمه را به معنى ظاهر آن گرفته‏اند گویند وى خار مى‏آورد و بر رهگذر رسول (ص) مى‏افکند. و کلمه «سَیَصلَى» پیش گویى رسول (ص) است به رفتن ابو لهب و زنش به دوزخ. مولانا گوید «حبل هیزم را جز او چشمى ندید».

(رسول مى‏دید که آن دو در آتش دوزخ‏اند.) مرحوم طباطبائى نویسد: ابو لهب و زنش در قیامت در آتش‏اند به همان صورت که در دنیا بودند. (المیزان) و بعضى گویند اشاره است بدان که ابو لهب و زنش به کفر مى‏میرند. (تبیان)

باقیانش: شارحان مثنوى را در مرجع ضمیر «ش» خلاف است. بعضى گفته‏اند مقصود «مهتر زاده» است، لیکن مطمئناً ضمیر به «حبل و هیزم» بر مى‏گردد.

در بیت قبل فرمود حبل و هیزم را تنها رسول (ص) دید که آن چه بر دیگران پوشیده است بر او هویداست، امّا دیگران آن را تأویل مى‏کنند که مقصود از «حبل و هیزم» بار گناه است که بر دوش اوست. (حبل و هیزم را با درک حسى نمى‏توان دریافت حالى که باقیان گرفتار حس‏اند).

کین ز بى‏هوشى: کنایه از رها کردن ادراک حسى است. (حبل و هیزم را هنگامى توان دید که ادراک حسى را رها کنى).

          بى‏هشان را وا دهد حق هوش‏ها             حلقه حلقه حلقه‏ها در گوش‏ها

3674/ د / 1

هوشمند: کنایه از داراى ادراک حسى و عقل جزئى.

لیک از تأثیر آن: استدراک است بر جمله «نه موکّل بر سرش نه آهنى».

دعایى: بقیه خطاب جوان است به زاهد که در بیت 1654 /د3 گفت.

آن که بیند: ولى حق که بر ضمیر بندگان اشراف دارد.

شقی: یعنی بدبخت.

پوشد به أمر ذو الجلال: از الطاف بارى عَزَّ اسمه بر بندگان این است که زشت کارى آنان را نهان مى‏کند و نیکویى آنان را آشکار، چنان که در دعاست: یا مَن أظهَرَ الجَمیلَ وَ سَتَر القَبیحَ.بندگان خاص حق نیز چنین‏اند که:« وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً».[3] از جمله موجب‏هاى رسالت رسول اکرم (ص) چنان که در قرآن کریم آمده است برداشتن غل‏ها از دست و پاى مردم است.« وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اَلْأَغْلالَ اَلَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ.»[4] این غل‏ها چیست. بندها که بر دل‏هاست. ظاهر بینان در دیدن آن ناتوان‏اند، اما اهل معنى آن غل‏ها را مى‏بینند.

          گفت أغلالاً فَهُم بِه مُقمَحُون             نیست آن اغلال بر ما از برون‏

          خَلفِهمُ سَدًّا فأغشیناهُمُ             مى‏نبیند بند بند را پیش و پس او

          رنگ صحرا دارد آن سدّى که خاست             او نمى‏داند که آن سدِّ قضاست‏

3244- 3242 / د /1.

مولانا می‌گوید: بند پنهان قضا را، مرد صافی و واصل به حق می‌تواند ببیند. نمونه اعلای این‌گونه مردان، پیامبر(ص) است؛ و آن‌که این بند ناپیدا بر گردن اوست، کسی است مانند ابولهب و همسرش. در آیه‌های سوره لهب، درباره زن ابولهب می‌خوانیم: زن او هیزم‌کش آتش دوزخ است و در گردنش طنابی از لیف خرماست که او را به درون آتش می‌کشاند. مولانا می‌گوید: در ظاهر، نه بر دوش این زن هیزمی بود و نه برگردنش طنابی، و آن‌چه پیامبر می‌دید، همان بند پنهان قضای الهی بود. «باقیان» یعنی دیگران؛ افرادی غیر از مردان کامل و واصل. اینها تصور می‌کنند که نرسیدن به حقایق از «بیهوشی» است و خودشان «هوشمند» بوده‌اند و رسیده‌اند؛ درحالی‌که به جز مردان واصل چون پیامبر، کسی به حقیقت نمی‌رسد. تأویل و تفسیر اینها از امور، مطابق با همان آگاهی محدودشان است. مولانا می‌گوید: اما کسی که در بند قضای الهی است و پشت باطن او خمیده است، ناله‌‌ای دارد و تو آن ناله را می‌شنوی. هرکس که این نشانه‌ها و آثار و معنای این ناله‌ها را درست بشناسد، گمراه و ره یافته را نیز می‌شناسد. پیامبر و مردان حق، این آثار و آن بند پنهان را می‌‌شناسند، اما به امر خدا از فاش کردن آن خودداری می‌کند.



[1]- 6 - سوره تبت، آیه 4 و5

 

[3] - (سوره فرقان،آیه 72)

[4] - (سوره اعراف،آیه 157)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(176)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 1:1 صبح  

تشبیه بند و دام ِقضا، به صورت پنهان، به اثر پیدا 

بند پنهان قضای الهی

( 1652)بینی اندر دلق مهتر زاده‌ای

 

سر برهنه در بلا افتاده‌ای

( 1653)در هوای نابکاری سوخته

 

اقمشه و املاک خود بفروخته

( 1654)خان و مان رفته شده بدنام و خوار

 

کام دشمن می‌رود ادبیروار

( 1655)زاهدی بیند بگوید ای کیا

 

همتی می‌دار از بهر خدا

( 1656)کاندرین ادبار زشت افتاده‌ام

 

مال و زر و نعمت از کف داده‌ام

( 1657)همتی تا بوک من زین وا‌رهم

 

زین گل تیره بود که بر‌جهم

( 1658)این دعا می‌خواهد او از عام و خاص

 

کالخلاص و الخلاص و الخلاص

( 1659)دست باز و پای باز و بند نی

 

نه موکل بر سرش نه آهنی

( 1660)از کدامین بند می‌جویی خلاص

 

وز کدامین حبس می‌جویی مناص

( 1661)بند تقدیر و قضای مختفی

 

کی نبیند آن بجز جان صفی

( 1662)گرچه پیدا نیست آن در مکمن است

 

بتر از زندان و بند آهن است

( 1663)زآن‌که آهنگر مر آن را بشکند

 

حفره گر هم خشت زندان بر‌کند

( 1664)ای عجب این بند پنهان گران

 

عاجز از تکسیر آن آهنگران

 دلق: یعنی جامه فقیرانه.

سر برهنه: کنایه از پریشان حال، نشانه از دست دادن امکانات است، زیرا علامت اجتماعی طبقات و اصناف، غالباً کلاه آنها بوده است.

نابکار: بد کردار، نادرخور.

اقمشه: جمع قماش: کالا از هر جنس، اجناس، کالاها.

کام دشمن رفتن: یعنی دشمن کام، بدبخت، چنان که دشمن خواهد شدن. دشمن شاد گشتن.

ادبیر وار (ادباروار): مُدبَر، بخت بر گشت، دچار بدبختی.

کیا: بزرگ.

همت:نفوذ روحانی مردان راه خداست. در اصطلاح عارفان توجه قلب است با تمام قواى روحانى به جانب حق در طلب حصول کمال براى خود یا دیگرى.

از گل تیره بر جهیدن: مثل از خاک سیاه برخاستن؛ به معنای نجات از بدبختی است، کنایه از رها شدن از گرفتارى.

گِل: غالباً در کلام مولانا کنایه از دنیای مادی است.

نه آهنی: یعنی نه قید‌و‌بندی که او را از رفتن باز دارد.

مناص: یعنی پناه بردن یا پناهگاه.

صَفى: گزیده، پاک از عیب و نقص، وَلىّ.

مَکمَن: یعنی پنهان است،  نهان جاى.

حفره‏گر: که در جایى سوراخى کند.

مر آن را: یعنی آن بند آهن پیدا و آشکار را.

تکسیر: یعنی شکستن.

«مهترزاده» انسانی است که می‌خواهد در پی خواسته‌های خود باشد و از تأثیر قضای الهی غافل است؛ او با این‌که در ظاهر آزاد و مختار است، اما به مراد نمی‌رسد. سخن از انسانی است که «بند تقدیر و قضای مختفی» او را از رسیدن به مراد دنیایی خود باز می‌دارد و اگرچه در ظاهر، همه اسباب کار مهیاست، اما نمی‌توان کاری کرد. مولانا می‌گوید: این بند پنهان قضای الهی را فقط جان‌های پاک مردان حق می‌تواند ببیند‌.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(175)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 1:0 صبح  

بقیّه قصّه آن زاهد کوهى که نذر کرده بود که میوه کوهى

 از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسى را نگویم صریح

و کنایت که بیفشان آن خورم که باد افکنده باشد از درخت

 

دل و مشیت الهی

 

( 1636)اندر آن کُُه بود اشجار و ثِمار            

 

بس مُرودى کوهى آن جا بى‏شمار

( 1637)گفت آن درویش یا رب با تو من            

 

عهد کردم زین نچینم در زمن

( 1638)جز از آن میوه که باد انداختش            

 

من نچینم از درختِ مُنتَعَش‏

( 1639)مدتی بر نذر خود بودش وفا

 

تا در آمد امتحانات قضا

( 1640)زین سبب فرمود استثنا کنید

 

گر خدا خواهد به پیمان بر‌زنید

( 1641)هر زمان دل را دگر میلی دهم

 

هرنفس بر دل دگر داغی نهم

( 1642)کل اصباح لنا شان جدید

 

کل شیء عن مرادی لا‌یحید

( 1643)در حدیث آمد که دل هم‌چون پریست

 

در بیابانی اسیر صرصریست

( 1644)باد پر را هر طرف راند گزاف

 

گه چپ و گه راست با صد اختلاف

( 1645)در حدیث دیگر این دل دان چنان

 

کآب جوشان ز آتش اندر قازغان

( 1646)هر زمان دل را دگر رأییبود

 

آن نه از وی لیک از جاییبود

( 1647)پس چرا آمن شوی بر رأی دل

 

عهد بندی تا شوی آخر خجل

( 1648)این هم از تأثیر حکم است و قدر

 

چاه می‌بیینی و نتوانی حذر

( 1649)نیست خود ازمرغ پران این عجب

 

که نبیند دام و افتد در عطب

( 1650)این عجب که دام بیند هم وتد

 

گر بخواهد ور نخواهد می‌فتد

( 1651)چشم باز و گوش باز و دام پیش

 

سوی دامی می‌پرد با پر خویش

 صریح: آشکارا. و در اصطلاح اصولیان لفظى که معنى آن بخودى خود روشن بود و در فهماندن معنى نیازى به قرینه نداشته باشد.

کنایت: آوردن لفظى یا عبارتى و معنى لازم آن را خواستن، چنان که گویند «درِ خانه فلان کس به روى همه باز است.» یعنى بخشنده و جوانمرد است.

مُرود: أمرود، گلابى.

مُنتَعش: (اسم مفعول از انتعاش) در لغت بهبودی پس از بیمارى. و در این بیت: بالیده، شاداب معنى مى‏دهد.

اِستثنا: در لغت بیرون کردن جزئى از حکم کل که پیش از آن آمده و در این بیت مقصود «إن شاء اللَّه» گفتن است.

بر زدن: افزودن. وقتى پیمانى مى‏بندید «إن شاء اللَّه» را بدان بیفزایید. اشاره بمضمون آیه واقعه در سوره کهف که مى‏فرماید:« وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اَللَّهُ»: یعنى هرگز نگویید که کارى را فردا خواهم کرد مگر اینکه بگوئید اگر خدا بخواهد.[1]

کُلُّ اِصباح...: هر بامداد ما را شأنى تازه است و هیچ چیز از مراد ما به یک سو نمى‏شود. (همه چیز در فرمان ماست.) برگرفته از قرآن کریم است: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ». [2]

دل همچون پرى است: اشاره است به حدیثى که در احادیث مثنوى از مسند احمد و احیاء علوم الدین آمده است: إنَّ هَذَا القَلبَ کَرِیشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأرضِ یُقِیمُها الرِّیحُ ظَهراً لِبَطنٍ: این دل همچون پرى است به دشتى از زمین که باد آن را به پشت رو مى‏گرداند».[3]

صَرصَر: تند باد.

قازغان: قزغان (ترکى): دیگ بزرگ.

آب جوشان در قازغان: لَقَلبُ ابنِ آدَمَ أشَدُّ انقلاباً مِنَ القِدرِ اِذا اجتَمَعَت غَلیاً.[4]

ایمن شوی بر رأی دل: یعنی به آن‌چه دل می‌خواهد تکیه کنی و از توجه به خدا غافل شوی و از گفتن «ان شاء الله» خود‌داری کنی.

از جایی: یعنی از حضرت حق، از عالم غیب.

عطب:یعنی ویرانی و نابودی، هلاکت، تباهى.

وَتَد: میخ.

چشم باز...: نظیر:

          چشم باز و گوش باز و این ذُکا             خیره‏ام در چشم بندى خدا

1109 / د /3

 مولانا از زبان پروردگار می‌گوید: هر زمان میل و گرا‌یشی در دل ایجاد می‌کنم و در آن داغی تازه بر دل می‌گذارم. در هر بامداد کاری تازه دارم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی‌شود. مولانا می‌گوید: باید به خواست خدا تکیه کرد؛ چون دل ما هر لحظه خواسته‌هایی دیگری دارد و هر زمان نیز غم و درد تازه‌‌ای، خواسته دل را عوض می‌کند. این خواسته‌ها، همه از مشیت حق است. سپس برای تأیید این سخن خود به دو حدیث نبوی استناد می‌کند. یکی این که: این قلب مانند پری به هامون است که باد آن را زیر و زبر کند»، و حد‌یث دیگر‌: قلب مؤمن در دگرگونی‌ها‌یش همانند دیگ در حال جوش است.» علت نام‌گذاری قلب، به «قلب» همین است که قلب ذاتاً در میان احوال مختلف منقلب است. «با صد اختلاف» یعنی با صد‌گونه زیر‌و‌روکردن و دگرگون ساختن. مولانا می‌گوید: همین که به خواست دل تکیه می‌کنی‌، باز هم مشیت حق است که تو را آگاه نمی‌کند تا دچار مشکلی شوی و خدا را ببینی.



[1] - سوره کهف، آیه23- 24

[2] - (سوره رحمن،آیه 29)

[3] - احادیث مثنوى (ص 80)

[4] - (احادیث مثنوى، ص 80، از مسند احمد)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(174)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:58 صبح  

دیدن زرگر عاقبت کار را، و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مُستعیر ِترازو 

( 1626)آن یکی آمد به پیش زرگری

 

که ترازو ده که بر سنجم زری

( 1627)گفت خواجه رو مرا غربال نیست

 

گفت میزان ده برین تَسخُر مه‌ایست

( 1628)گفت جاروبی ندارم در دکان

 

گفت بس بس این مَضاحک رابمان

( 1629)من ترازویی که میخواهم بده

 

خویشتن را کر مکن هر سومجه

( 1630)گفت بشنیدم سخن کر نیستم

 

تا نپنداری که بی معنیستم

( 1631)این شنیدم لیک پیری مرتعش

 

دست لرزان جسم تو نا منتعش

( 1632)وان زر تو هم قراضه‌ی خرد مرد

 

دست لرزد پس بریزد زرخرد

( 1633)پس بگویی خواجه جاروبی بیار

 

تا بجویم زر خود را در غبار

( 1634)چون بروبی خاک را جمع آوری

 

گوییم غلبیر خواهم ای جری

( 1635)من ز اول دیدم آخر را تمام

 

جای دیگر رو ازینجا والسلام

 این داستان رمز کسانى است که درونى روشن دارند و از آغاز انجام را در مى‏یابند. و لطیفه‌ای است که موضوع دوراندیشی و اهمیت عاقبت‌بینی را پی می گیرد. در این حکایت صاحب ترازو مردی ظریف وشوخ طبع است، وآن که می خواهد ترازو را عاریه بگیرد، پیر است، و زری که می خواهد وزن کند خرده های طلاست که ممکن است بریزد وبا خاک مخلوط شود، پس از آن نیاز به جارو وغربال است که خرده های طلا را از خاک جمع آوری وغربال کند .

مُستَعیر: یعنی عاریه گیرنده.

برسنجم: یعنی وزن کنم، بکشم.

تَسخَر: استهزاء، ریشخند.

          سال‏ها جُستم ندیدم یک نشان             جز که طنز و تسخر این سر خوشان‏

3667 / د /2

 مه ایست: اصرار مورز.

بر این تسخُ مه ایست: یعنی شوخی و مسخرگی را کنار بگذار یا ادامه نده.

مضاحک: جمع مضحکه: سخنان خنده آور.

بمان: بگذار. (امر، از ماندن: واگذاردن)

این مضاحک را بمان: یعنی این حرف های خنده آور را رها کن.

هر سو مَجِه: یعنی از انجام تقاضای من نگریز.

بى‏معنى: نادان، یاوه گو.

مُرتَعِش: لرزان.

نامُنتَعِش: ناسالم، ناخوش.

قُراضه: ریزه‏هاى زر و سیم.

خرد مرد: (اتباع) چیزهاى بى‏ارج.

غَلبیر: صورت دیگر از غربال.

جَرى: یعنی کوشا، دلاور وجرى‏ء.

          گویدت این گورخانه است اى جَرى             که دل مرده بدین جا آورى‏

892 / د /5

مولانا با بیان لطیفه‌ای موضوع دوراندیشی و اهمیت عاقبت‌بینی را مطرح می‌کند، یکی آمد نزد زرگری و گفت: ترازویت را بده می‌خواهم این زر را وزن کنم. زرگرگفت: برو، من غربال ندارم. مرد گفت: من که با شما شوخی ندارم؛ گفتم ترازویت را می‌خواهم‌. بار دیگر زرگر گفت: برو، جارو ندارم. مرد با تعجب پرسید: مگر تو کری! من از تو ترازو می‌خواهم، نه جارو. زرگر گفت: نه من کر نیستم و سخن تو را خوب می‌شنوم. من سخن آخر را اول زده‌ام، زیرا من آخر کار تو را می‌دانم؛ با این دست لرزان و طلای خرد و ریز، یقیناً هنگام وزن کردن، خرده طلاها به زمین می‌ریزد، سپس تو برای جمع کردن آنها از من جارو طلب می‌کنی و برای جداکردن ریزه‌های طلا از خاک نیز از من غربال طلب خواهی کرد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(173)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:57 صبح  

عاقبت اندیشی

( 1624)عاقلان خود نوحه‌ها پیشین کنند

 

جاهلان آخر بسر بر میزنند

( 1625)ز ابتدای کار آخر را ببین

 

تا نباشی تو پشیمان یَومِ دین

 

عاقلان: دارندگان عقل کمال‌طلب و خداجو، که از زندگی مادی و علایق این جهانی بیزارند.

آخر را ببین: یعنی فکر کن که در پیشگاه حق چه مرتبه‌ای خواهی یافت.

( 1624) زیرا که عاقلان پیش از وقت گریه و زارى مى‏کنند (تا شاید بکرم خداوندى خطرى که در پیش است مرتفع شود) ولى با جاهلان در آخر (پس از آن که بلیه به آنها رسید) دست بسر کوبیده و مى‏نالند. ( 1625) از اول آخر را ببین تا در روز قیامت پشیمان نشوى‏.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 492 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1400926 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]