در برابر آنکه از او دانش می جویید، فروتنی کنید و از دانشمندان متکبّر مباشید که باطل شما، حقّتان را ببرد . [امام صادق علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم درس(182)
جمعه 95 مرداد 8 , ساعت 9:46 عصر  

آدرس کانال تلگرام

درمحضر مولانا

    darmahzaremolanachannel@

دنیا به مثابه رویاست

 ( 1731)این جهان خواب است اندر ظن مه‏ایست            

 

گر رود در خواب دستى باک نیست‏

( 1732) گر به خواب اندر سرت بُبرید گاز            

 

همسرت بر جاست و هم عمرت دراز

( 1733) گر ببینى خواب در، خود را دو نیم            

 

تن درستى چون بخیزى نى سقیم‏

( 1734) حاصل اندر خواب نقصانِ بدن            

 

نیست باک و نه دو صد پاره شدن‏

( 1735)این جهان را که به صورت قائم است            

 

گفت پیغمبر که حلمِ نائم است‏

( 1736) از ره تقلید تو کردى قبول            

 

سالکان این دیده پیدا بى‏رسول‏

( 1737)روز در خوابى مگو کین خواب نیست            

 

سایه فرع است اصل جز مهتاب نیست‏

( 1738) خواب و بیداریت آن دان اى عَضُد            

 

که ببیند خفته کو در خواب شد

( 1739) او گمان بُرده که این دم خفته‏ام            

 

بى‏خبر ز آن کوست در خوابِ دُوُم‏

 در ظن ایستادن: از گمان پیروى نمودن، به گمان بسنده کردن.

گاز: آن چه با آن زر، سیم، یا چیز دیگر برند. آلتى همچون مقراض، داس نیز گفته اند.

عمرت دراز: اشاره است بدان چه تعبیر کنندگان خواب گویند که بریده شدن سر در خواب نشان درازى عمر است.

سقیم: بیمار، دردمند.

گفت پیغمبر (ص): اشاره است به حدیث نبوى از طریق جابر: قال کنت مع النَّبیِّ (ص) إِذ أتاه رجلٌ ابیضُ الوَجه فقال یا رَسول اللَّه ما الدُّنیا قال علیه السلام حُلمُ النّائم: از جابر نقل شده است: مردی سپید چهره نزد پیامبر می آید ومی پرسد که: دنیا چیست؟ حضرت جواب می دهد» «حُلم نائم» بار می پرسد که بین دنیا وآخرت چه قدر فاصله است؟پیامبرمی گوید: به اندازه یک چشم بستن وگشودن.[1] و على (ع) فرماید: الدنیا حُلمٌ وَ الاِغتِرارُ بِها نَدَمٌ.[2]

حلم نائم: یعنی رویای کسی که در خواب است.

از راه تقلید: بدون درک واقع.

سالکان: کنایه از عالمانى که حقیقت را دریافته‏اند و از روى علم الیقین آن را مى‏پذیرند و مى‏دانند زندگانى این جهان خوابى بیش نیست (اما وظیفه جاهلان پذیرفتن است از روى تقلید).

مهتاب: استعاره از نور وجود. (حرکت‏ها از روح است، آدمى آن را از جسم مى‏پندارد.)

عَضُد: در لغت به معنى بازو است، لیکن در این بیت مجرد خطاب است. (اى که چون بازویم نزد من عزیزى).

در ابیات پیشین سخن از از ساحران فرعون بود که چون حقیقت موسی را دریافتند، زندگی مادی وجسمی در نظرشان مانند وهم وخیال بود. اکنون مولانا همان سخن را دنبال می کند که اعضای تن خاکی ما هم ارزشی ندارد واگر دست شیخ اقطع را می بُرند، برای او مثل این است که در خواب چنین رنجی را دیده باشد. بنابراین دنیا را هستی حقیقی حساب نکن واز این گمان و وهم بیرون بیا. دنیا به مثابه رویای کسی است که در خواب است. ممکن است تو این حقیقت از روی تقلید بپذیری نه با اعتقاد راسخ که دنیا رویایی بیش نیست، اما سالکان و رهروان واصل به حضرت حق، این حقیقت را بدون شنیدن، با چشم باطن دیده اند. سپس مولانا ادامه می دهد: حتی در همین ساعات روز که ما ظاهراً بیدارهستیم، درخوابیم، آنچه بیدار است سایهْ ما وجود صوری ماست و اصل یا روح عموم ما خفته است. پس ای دوست خواب و بیداری هنگامی معنی حقیقی دارد که تو خواب رفتن خود را ببینی وبرهمهْ اعمال درون و روح خود ناظر باشی. انسان ها وقتی می خوابند می گویند:« این دم خفته ام» ونمی دانند که پیش از آن هم خفته بودند واین خواب دوّم است.



[1]- (المنهج القوى)، احادیث مثنوی، ص 81

[2] - (غرر الحکم، ج 1، ص 364)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم درس(181)
جمعه 95 مرداد 8 , ساعت 9:42 عصر  

آدرس کانال تلگرام

درمحضر مولانا

    darmahzaremolanachannel@

سبب جرأت ساحران فرعون بر قطع دست و پا

( 1723) ساحران را نه که فرعون لعین            

 

کرد تهدید سیاست بر زمین‏

( 1724) که ببرّم دست و پاتان از خلاف            

 

پس در آویزم ندارمتان معاف‏

( 1725) او همى‏پنداشت کایشان در همان            

 

وهم و تخویف‏اند و وسواس و گمان‏

( 1726) که بودشان لرزه و تخویف و ترس            

 

از توهم‏ها و تهدیدات نفس‏

( 1727) او نمى‏دانست کایشان رسته‏اند            

 

بر دریچه نورِ دل بنشسته‏اند

( 1728) سایه خود را ز خود دانسته‏اند            

 

چابک و چُست و گَش و برجسته‏اند

( 1729) هاونِ گردون اگر صد بارشان            

 

خُرد کوبد اندر این گِلزارشان‏

( 1730) اصل این ترکیب را چون دیده‏اند            

 

از فروعِ وهم کم ترسیده‏اند

 ببرم دست و پاتان: چنان که در سوره‏هاى اعراف، طه، و شعراء آمده است، فرعون ساحران را که به موسى (ع) ایمان آوردند بیم داد و گفت:« لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ»: همانا دست‏ها و پاهاتان را بر خلاف یکدیگر مى‏برم و بر دارتان مى‏کنم»[1].

آنان در پاسخ گفتند: لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ: باکى نیست ما به سوى پروردگارمان باز مى‏گردیم.»[2]

 معاف داشتن: بخشودن.

تخویف: ترساندن، ترس، بیم.

رستن: رها شدن (از قید تن و زندگانى جسمى).

بر دریچه نور دل نشستن: با روشنایى معرفت، دوام آن جهان و نابودى این جهان را دیده‏اند و زندگانى کوتاه را فداى حیات جاودانى کرده‏اند.

گش: خوب، زیبا.

هاون گردون اگر صد بارشان: ضمیر به سالکانى باز مى‏گردد که حقیقت را دیده‏اند.

اصل ترکیب: یعنی همان ذات حق جوی انسان.روح که منشأ همه اثرهاى جسمانى است.

سایه خود: چنان که سایه انعکاسى است از تابش نور بر جسم، تن نیز برابر روح همانند سایه است. حقیقت بینان دانسته‏اند که زندگانى جسمانى انعکاسى از نور روحانى است، براى همین است که پیوسته شادمان‏اند. جنبه مادی ونفسانی خود.

گلزار: دنیاست.

فروعِ وهم: یعنی اوهام ونگرانی هایی که نیاز های نفس برای ما ایجاد می کند. آثارى که زاییده خیال است. آزارها که بر جسم مى‏رسد در دیده حقیقت بینان توهمى بیش نیست چون کسى که در خواب مى‏بیند آسیبى بدو رسیده و چون بر مى‏خیزد خود را تندرست مى‏بیند و توضیح بیشتر در بیت‏هاى بعد خواهد آمد.

          روح را توحید اللَّه خوشتر است             غیر ظاهر دست و پاى دیگر است‏

          دست و پا در خواب بینى و ائتلاف             آن حقیقت دان مدانش از گزاف‏

          آن تویى که بى‏بدن دارى بدن             پس مترس از جسم و جان بیرون شدن‏

1613- 1611 3

( 1723) ساحران را فرعون تهدید کرد که شما را سیاست خواهم کرد. ( 1724) و دست و پاى شما را بر خلاف یکدیگر [یعنى دست راست و پاى چپ یا بالعکس] خواهم برید پس از آن شما را بدار خواهم آویخت. ( 1725) او گمان مى‏کرد که سحره هم در همان ترس و واهمه و وسواس و گمان هستند. ( 1726) که از توهمات و تهدیدات نفس بلرزند و بترسند. ( 1727) او نمى‏دانست که آنها از این وادى رسته و بر دریچه نور دل نشسته‏اند. ( 1728) و خبر نداشت که آنها خود و سایه خودشان را از هم تمیز داده و دانسته‏اند که بدن جسمانى سایه آنها است نه خودشان و خود آنها مردان برجسته و طایر چست و چابکى هستند که پس از مرگ بدن ظاهرى در فضاى عالم باقى پرواز مى‏کنند . ( 1729) هاون گردون اگر صد بار آنها را در این عالم خاکى بکوبد و خرد کند . ( 1730) چون اصل این بدن ترکیبى را دیده‏اند کمتر از جلوه وهم مى‏ترسند .

در این ابیات مولانا به دنبالهْ ابیات پیشین یک نمونه از مردمی را مطرح می کند که حقایقی را از معرفت حق دریافته اند واز آزار وحتی مرگ جسم بیم ندارند: پس از آن که فرعون برای جلوگیری از ولادت موسی همهْ توان وهشیاری خود را به کار گرفت وبه نتیجه نرسید، جادوگران را به کمک فراخواند و دوجادوگر زبدهْ او، حقیقت موسی را دریافتند وپنهان به او گرویدند. اما پیش از این واقعه هنگامی که مادر موسی باور شد وستاره او درآسمان درخشید، فرعون جادوگران وستاره شناسان خود را تهدید کرده بود که: « من شما را هیزم آتش کنم» مولانا می گوید: فرعون می پنداشت که جادوگران هنوز از قدرت او خوف ونگرانی دارند، غافل از آن که آنها دیگر از قید نفس رها شده اند، وکسانی که از قید نفس رها شده باشند دیگر ترس معنی ندارد. زیرا ترس ولرز از وسوسه های نفسانی است.



[1] - سوره اعراف،آیه124

[2] - (سوره شعراء،آیه 49- 50)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم درس(180)
جمعه 95 مرداد 8 , ساعت 9:38 عصر  

آدرس کانال تلگرام

درمحضر مولانا

    darmahzaremolanachannel@

کرامات شیخ اقطع و زنبیل بافتن او به دو دست 

( 1707) در عَریش او را یکى زائر بیافت            

 

کو به هر دو دست مى‏زنبیل بافت‏

( 1708) گفت او را اى عدوِّ جان خویش            

 

در عریشم آمده سر کرده پیش‏

( 1709) این چرا کردى شتاب اندر سباق            

 

گفت از افراطِ مهر و اشتیاق‏

( 1710) پس تبسّم کرد و گفت اکنون بیا            

 

لیک مخفى دار این را اى کیا

( 1711) تا نمیرم من، مگو این با کسى            

 

نه قرینى، نه حبیبى نه خسى‏

( 1712) بعد از آن قومى دگر از روزنش            

 

مطّلع گشتند بر بافیدنش‏

( 1713) گفت حکمت را تو دانى کردگار            

 

من کنم پنهان تو کردى آشکار

( 1714) آمد الهامش که یک چندى بدند            

 

که در این غم بر تو منکر مى‏شدند

( 1715) که مگر سالوس بود او در طریق            

 

که خدا رسواش کرد اندر فَریق‏

( 1716) من نخواهم کآن رمه کافر شوند            

 

در ضلالت در گمانِ بَد روند

( 1717) این کرامت را بکردیم آشکار            

 

که دهیمت دست اندر وقت کار

( 1718) تا که آن بى‏چارگان بد گمان            

 

رَد نگردند از جناب آسمان‏

 ( 1719)من تو را بى‏این کرامت‏ها ز پیش            

 

خود تسلّى دادمى از ذات خویش‏

( 1720) این کرامت بهر ایشان دادمت            

 

وین چراغ از بهر آن بنهادمت‏

( 1721) تو از آن بگذشته‏اى کز مرگ تن            

 

ترسى وَ ز تفریقِ اجزاى بدن‏

( 1722) وهمِ تفریق سر و پا از تو رفت            

 

دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت‏

 عریش: یاقوت حموى نویسد: «آخرین شهر از مصر است که به شام متصل است. هواى آن نیکو و آبش گواراست.»[1] نیز عریش به معنى سایبان، کوخ، کلبهْ چوبی، بسیاری از صوفیان در کوه لبنان کلبه یی می ساخته وآن را صومعه وعبادت گاه خود می کرده اند. 

عدوِّ جان خویش: شاید از آن جهت که در این دیدار خود را به سختى انداخته بود. در سخن على (ع) به عاصم بن زیاد حارثى آمده است: «یا عُدَىَّ نَفسِه:ِ: اى دشمنک خویش.»[2] از آن رو که وى از دنیا کناره گرفته و بر خود سخت گرفته بود.

سِباق: پیشى گرفتن. بى‏رخصت آمدن.

کیا: بزرگ.

قرین: همنشین، دوست.

خس: کنایه از ناشناس، که بدو وقعى ننهند، کسی که از دوستان و درویشان نباشد.

سالوس: فریب‏کار.

طریق: راه، راه ریاضت، سلوک.

فریق: گروه، جمع (سالکان و ریاضت کشان، یا همه مردم).

جناب: درگاه.

تسلى دادن پروردگار: اشارت است بدین حدیث: «أنا مَعَ عَبدِى اِذَا ذَکَرَنِى..».

تو از آن بگذشته‏اى: نظیر:

          آن تویى که بى‏بدن دارى بدن             پس مترس از جسم و جان بیرون شدن‏

1613 3

 تفریق اجزا: جدا شدن عضوها از تن.

اسپر: کنایه از کرامتى است که خدا بدو داد (بیم نداشتن از تفرق اجزاء تن نتیجه ایمان توست، چنان که ساحران از تهدید فرعون نترسیدند و از بریدن دست و پا بیم نکردند).

( 1707) یک نفر بزیارت شیخ رفته بود سر زده داخل آلاچیق او گردیده دید که با دو دست مشغول زنبیل بافى است‏. ( 1708) شیخ گفت اى آن که دشمن جان خود هستى سر زده داخل آلاچیق من شدى‏. ( 1709) چرا عجله کرده و سر زده داخل شدى؟ گفت این کار از شدت اشتیاق و دوستى بود که مرا وادار به آن نمود. ( 1710) شیخ تبسمى کرده گفت بیا ولى این قضیه را از دیگران پنهان دار. ( 1711) و تا من نمرده‏ام بهیچ کس نگو حتى بدوستان و رفقاى خودت‏. ( 1712) پس از این قضیه اشخاص دیگر هم از روزنه آلاچیق نگاه کرده مطلع شدند که شیخ با دو دست زنبیل مى‏بافد. ( 1713) عرض کرد بار الها حکمت کارها را تو مى‏دانى من دارم قضیه را پنهان مى‏کنم و تو آن را آشکار مى‏سازى‏. ( 1714) در این وقت بشیخ الهام شد که چند نفرى بودند در این گرفتارى بتو بد گمان شده و منکر زهد و پاکى تو مى‏شدند. ( 1715) و مى‏گفتند شاید او در طریقت ریاکار بوده که خداوند او را رسوا نموده است‏. ( 1716) و من نمى‏خواستم که این جماعت کافر شده و بر اثر گمراهى گمان بد در باره تو داشته باشند. ( 1717) این بود که در موقع کار بتو دست کرامت کرده و این امر را میان مردم آشکار کردیم‏. ( 1718) تا آن بد گمانهاى بى‏چاره از آستان عالم بالا مردود نشوند. ( 1719) من تو را از اول امر بدون این کرامتها با ذات خود تسلى مى‏دادم و تسلى تو محتاج باین کرامت نبود. ( 1720) این کرامت را براى خاطر آنها بتو داده و این چراغ را براى این مقصود در جلو تو نهادم‏. ( 1721) تو دیگر از اینکه بعد از مرگ این تن و اجزاء بدنت از هم متلاشى شوند نمى‏ترسى زیرا از این مرحله گذشته‏اى‏. ( 1722) تو هم اینکه تو سرا پا از هم متلاشى شوى در تو نیست و سپر محکمى براى دفع و هم در دست دارى‏.



[1] - (معجم البلدان)

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 209)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم درس(179)
جمعه 95 مرداد 8 , ساعت 9:35 عصر  

آدرس کانال تلگرام

درمحضر مولانا

    darmahzaremolanachannel@

آفت طمع و شهوت‌دنیایی 

( 1695)ای بسا مرغی پریده دانه‌جو

 

 

که بریده حلق او هم حلق او

( 1696)ای بسا مرغی ز معده وز مغص

 

بر کنار بام محبوس قفس

( 1697)ای بسا ماهی در آب دوردست

 

گشته از حرص گلو مأخوذ شست

( 1698)ای بسا مستور در پرده بده

 

شومی فرج و گلو رسوا شده

( 1699)ای بسا قاضی حبر نیک‌خو

 

از گلو و رشوتی او زردرو

( 1700)بلکه در هاروت و ماروت آن شراب

 

از عروج چرخشان شد سد باب

( 1701)با یزید از بهر این کرد احتراز

 

دید در خود کاهلی اندر نماز

( 1702)از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب

 

دید علت خوردن بسیار از آب

‌( 1703)گفت تا سالی نخواهم خورد آب

 

آنچنان کرد و خدایش داد تاب

( 1704)این کمینه جهد او بد بهر دین

 

گشت او سلطان و قطب العارفین

( 1705)چون بریده شد برای حلق دست

 

مرد زاهد را در شکوی ببست

( 1706)شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق

 

کرد معروفش بدین آفات حلق

 حلق: حلقِ نخست به معنى گلو، و دیگر کنایه از طعمه جویى است.

مَغَص: یعنی سوز گرسنگی،دل پیچه (از گرسنگى و جز آن).

حرص گلو: یعنی حرص خوراک.

مأخوذ: گرفتار.

شَست: قلاب ماهی گیری.

مستور: عفیف، پاک دامن.

شومى فرج و گلو:ثَلاثٌ أخافُهُنَّ عَلَى اُمَّتِى مِن بعدى... وَ شَهوَةُ البَطنِ وَ الفَرجِ. (بحار الانوار، ج 10، ص 398)

حَبر: یعنی آگاه و درست کار، دانا.

زرد رو: یعنی شرمنده.

هاروت و ماروت: نگاه کنید به: شرح بیت 3321 /د1 به بعد.

سَدِّ باب شدن: بسته گردیدن در. (نتوانستند به آسمان بروند).

بایزید: مرحوم فروزانفر در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى این قصّه را از تذکرة الأولیاء آورده‏اند و پیش‏تر از آن در رساله قشیریه است. «ابو یزید را گفتند چه سخت‏تر بود از آن چه دیدى اندر راه بارى تعالى؟ گفت صفت نتوان کرد. گفتند چه آسان‏تر بود. گفت این بتوان گفت، تن خویش به طاعتى خواندم فرمان نبرد یک سال آبش ندادم.» (ترجمه رساله قشیریه، ص 39، و نگاه کنید به: مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 104)

احتراز: دورى جستن.

ذو لباب: یعنی آن صاحب عقل خداجو.

خدایش داد تاب: یعنی خدا به او توانایی داد.

کمینه: کمترین.

در شکوى بستن: از شکوى باز ایستادن. شکوه نکردن.

کرد معروفش...: چیدن میوه به بریدن دست کشید و بریدن دست به معروف گشتن او به اقطع.

دراین قسمت از حکایت مولانا نتیجه می گیرد که همه موجودات خود را فدای طمع خود می کنند. جهت تشریح این مبحث مثالهایی رامی آورد از جمله: مرغی که دنبال دانه می رود، ممکن است دانه یی به حلق خود برساند، اما صیادی هم هست که او را می گیرد وحلق او را می برد، یا مرغی دیگر برای دانه، خود را گرفتار قفص می کند. ماهی که دور از دسترس صیادان است برای طعمه خود را گرفتار قلاب صیاد می کند. همچنین زن نجیبی که برای شهوت یا خوراک، تن را می فروشد. ویا هاروت وماروت به دلیل شهوات این دنیا، دیگرنتوانستند به آسمان باز گردند ودر چاه بابل زندانی شدند. در ادامه مولانا روایتی را مثال می آورد که در شرح حال بایزید بسطامی آمده است که گفت: « روزی نفس راکاری فرمودم، حرونی کرد، یک سالش آب ندادم»[1] مولانا می گوید: یک سال تشنگی کشیدن کمترین مجاهده بایزید بود وبه همین دلیل شاه مردان وقطب عارفان شد. در پایان این قسمت از ابیات مولانا به قصهْ شیخ اقطع باز می گردد که دست او بریده شد واین کار شکایت وناله او را پایان داد، زیرا مشیت حق را در آن می دید. آری آفت های طمع دنیایی، کار به سرش آورد که به شیخ اقطع معروف شد.



[1] - تذکرة الولیاء،ص 184


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم درس(178)
جمعه 95 مرداد 8 , ساعت 9:32 عصر  

آدرس کانال تلگرام

درمحضر مولانا

    darmahzaremolanachannel@

 

 

مضطرب شدن فقیر نذر کرده به کندن امرود

از درخت و گوشمال حق رسیدن بى‏مهلت 

عوامل پیمان‌شکنی و عواقب آن 

 

( 1674)پنج روز آن باد امرودی نریخت

 

 

زآتش جوعش صبوری می گریخت

( 1675)برسر شاخی مرودی چند دید

 

باز صبری کرد وخود را واکشید

( 1676)باد آمد، شاخ راسر زیر کرد

 

طبع را برخوردن آن چیر کرد

( 1677)جوع و ضعف و قوّت جذ‌ب و قضا

 

کرد زاهد را ز نذ‌رش بی‌وفا

( 1678)چون که از امرود بُن میوه سُکست

 

گشت اندر نذر وعهد خویش سست

( 1679)هم درآن د‌م گوشمال حق رسید

 

چشم او بگشاد و گوش او کشید

 

 مضطرب شدن: یعنی پریشانی ذهن، فقیر با خدا عهد کرده بود از درخت میوه نچیند .از کسی نخواهد که بچیند، وفقط آنچه را باد می ریزد بخورد، وحالا نمی دانست که چه باید بکند.

نذر: دو گونه است. نذر لَجاج، چنان که نذر کند «اگر با فلانى سخن گویم بر من روزه است یا آزاد کردن بنده و نذر تَبرُّر، چنان که گوید اگر خدا بیمار مرا شفا داد بر من چنین و چنان است و به اعتبار متعلق نذر آن را به مفسر و غیر مفسر تقسیم کرده‏اند: مفسر چنان که بگوید براى خدا نذر کردم که بنده‏اى آزاد کنم، و غیر مفسر چنان که بگوید نذر کردم فلان کار را نکنم و اگر کرد باید کفاره بدهد و کفاره آن کفاره سوگند است.[1] نذر این فقیر (در صورت راست بودن داستان) از نوع دوم است.

سُکُست: یعنی کَند، جدا کرد.

گوش کشیدن: کنایه از تنبیه کردن.

 

چکیدهْ مضمون این ابیات این است که پیمان شکنی هم قضای الهی است اما این از بندهْ پیمان شکن سلب مسئولیت نمی کند.

 

 

( 1680)بیست از دزدان بدند آن‌جا و بیش

 

بخش می‌کردند مسروقات خویش

( 1681)شحنه را غماز آگه کرده بود

 

مردم شحنه بر افتادند زود

( 1682)هم بدان‌جا پای چپ و دست راست

 

جمله را ببرید و غوغایی بخاست

( 1683)دست زاهد هم بریده شد غلط

 

پاش را می‌خواست هم کردن سقط

( 1684)در زمان آمد سواری بس گزین

 

بانگ بر زد بر عوان کای سگ ببین

( 1685)این فلان شیخ است از ابدال خدا

 

دست او را تو چرا کردی جدا

( 1686)آن عوان بدرید جامه تیز رفت

 

پیش شحنه داد آگاهیش تفت

( 1687)شحنه آمد پا برهنه عذرخواه

 

که ندانستم خدا بر من گواه

( 1688)هین بحل کن مر مرا زین کار زشت

 

ای کریم و سرور اهل بهشت

( 1689)گفت می‌دانم سبب این نیش را

 

می‌شناسم من گناه خویش را

( 1690)من شکستم حرمت ایمان او

 

پس یمینم برد دادستان او

( 1691)من شکستم عهد و دانستمبد است

 

تا رسید آن شومی جرأتبه دست

( 1692)دست ما و پای ما و مغز و پوست

 

باد ای والی فدای حکم دوست

( 1693)قسم من بود این تو را کردم حلال

 

تو ندانستی تو را نبود وبال

( 1694)وآن‌که او دانست او فرمان‌رواست

 

با خدا سامان پیچیدن کجاست

 

 شِحنه: داروغه.

غَمّاز: این واژه بیشتر به معنى سخن چین به کار رفته است، لیکن در برخى شاهدها به معنى خبر کش، مأمور مخفى، و مانند آن است. «و مردم آن جا (کازرون) متصرف و عوان باشند و غماز.» در اینجا نیز به معنی جاسوس است.[2]

پاى چپ و دست راست: حد دزدى در مرتبه نخست بریدن دست است و در مقدار بریدن خلاف است. عامّه گویند در نخستین دزدى، دست را از مِفصل باید برید، اما بر وفق مذهب شیعه تنها چهار انگشت از بن بریده مى‏شود و کف و انگشت شصت را نباید برید.

اما بریدن پاى چپ در صورتى است که دزدى تکرار شود. چون گروهى که حد بر آنان جارى گردید ظاهراً دزدان حرفه‏اى بودند که کیفر آنان در آیه سوره مائده آمده است،[3] مولانا گوید پاى چپ و دست راست آنان را بریدند.

سوارى بس گزین: می تواند یکی از افسران همان امیر بتشد یا مردی از عالم غیب ( که با ذوق مولانا مناسب تر است) نیکلسون نیز «سوار گزین» را مردى از عالم امثال معنى کرده.

عوان: یعنی افراد زیر فرماندهی داروغه وشحنه.

ابدال: یعنی مردان حق.

َیمان: جمع یمین: سوگند.

آن که او دانست: خداى تعالى که از همه چیز آگاه است.

سامان: توان، قدرت. «بصر را امکان نظر، و بصیرت را سامان فکرت نبود.»[4]

 

این ابیات دنباله داستان ابوالخیر اقطع است که در بیت 1616 شروع شده وشرحش گذشت. تا این جا صحبت از این بود که ابوالخیر اقطع پیمان خود را شکست وبه اعتقاد خودش، به همین دلیل مشیت حق دست او رابرید.



[1] - (کشاف اصطلاحات الفنون)

[2] - (فارس نامه ابن بلخى، به نقل از لغت نامه دهخدا)

[3] - سوره مائده، آیه33

[4] - (سندباد نامه، ص 97)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 28 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401140 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]