از دست دادن فرصت اندوهى گلوگیر است . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(162)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:44 صبح  

مثال رنجور شدن آدمى به وهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان به وى و حکایت معلّم 

 

( 1523)کودکان مکتبی از اوستاد

 

رنج دیدند از ملال و اجتهاد

( 1524)مشورت کردند در تعویق کار

 

تا معلم در فتد در اضطرار

( 1525)چون نمی‌آید ورا رنجوریی

 

که بگیرد چند روز او دوریی

( 1526)تا رهیم از حبس و تنگی و ز کار

 

هست او چون سنگ خارا بر قرار

( 1527)آن یکی زیرک‌تر این تدبیر کرد

 

که بگوید اوستا چونی تو زرد

( 1528)خیر باشد، رنگ تو بر جای نیست

 

این اثر یا از هوا یا از تبی است

( 1529)اندکی اندر خیال افتد ازین

 

و برادر هم مدد کن این‌چنین

( 1530)چون درآیی از در مکتب بگو

 

خیر باشد اوستا احوال تو

( 1531)آن خیالش اندکی افزون شود

 

کز خیالی عاقلی مجنون شود

( 1532)آن سوم آن چارم و پنجم چنین

 

در پی ما غم نمایند و حنین

( 1533)تا چو سی کودک تواتر این خبر

 

متفق گویند یابد مستقر

( 1534)هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی

 

باد بختت بر عنایت متکی

( 1535)متفق گشتند در عهد وثیق

 

که نگرداند سخن را یک رفیق

( 1536)بعد از آن سوگند داد او جمله را

 

تا که غمّازی نگوید ماجرا

( 1537)رأی آن کودک بچربید از همه

 

عقل او در پیش می‌رفت از رمه

( 1538)آن تفاوت هست در عقل بشر

 

که میان شاهدان اندر صور

( 1539)زین قبل فرمود احمد در مقال

 

در زبان پنهان بود حسن رجال

 مثال رنجور شدن آدمى: تمثیلی که با این عنوان آغاز می شود، پیش از مثنوی در عیون الاخبار، الفُ لیلةٍ ولیله، وفردوس الحکمه، مشابه آن آمده است، ودر شرح نهج البلاغهْ ابن ابی الحدید نیز نظیری دارد.[1]

اجتهاد: کوشش، سختیى که نتیجه رفت و آمد به مکتب است.

تعویق: دراینجا یعنی تعطیل کردن.

دورى گرفتن: کنایه از تعطیل کردن کار. (چرا معلم بیمار نمى‏شود تا چند روز به مکتب خانه نیاید).

چونى تو زرد: چرا رنگت زرد شده.

غم نمودن: اظهار نگرانى و اندوه کردن.

تَواتُر: پى در پى. (چون سى کودک پى در پى معلم را گویند بیمارى، گفته آنان در ذهن او جاى مى‏گیرد).

مُستقر: جایگاه. مستقر یافتن: جاى گرفتن.

ذَکِى: باهوش.

گرداندن: دگرگون کردن.

عهد وثیق: یعنی پیمان.

غمّاز: یعنی سخن چین.

تفاوت عقل بشر: خرد خردمندان چون زیبایى زیبا رویان است. در بعضى بیش است و در بعضى بیشتر.

در زبان پنهان بودن: مرحوم فروزانفر مستند آن را فرموده‏ى امیر مؤمنان (ع) آورده است که: المَرءُ مَخبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.[2]

مولانا برای بیان مقام والا و ارزش حقیقی صاحبان یقین، لطیفه‏ای را نقل می‏کند که چگونه شاگردان، معلمی ‏را که صاحب یقین نیست و با خیال و گمان زندگی می‏کند می‏فریبند. در این لطیفه، معلم نمونهْ مردمی است که یقین ندارند و با سخن این و آن دچار خیال و وهم می‏شوند.



[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 101

[2] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 148)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(161)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:43 صبح  

جایگاه علم و ظن و صاحب یقین 

( 1511)علم را دو پَر گمان را یک پر است

 

ناقص آمد ظن به پرواز ابتر است

( 1512)مرغِ یک‌پر زود افتد سرنگون

 

باز بر پرد دو گا‌می‏ یا فزون

( 1513)افت خیزان می‌رود مرغ گمان

 

با یکی پَر بر امید آشیان

( 1514)چون ز ظن وا رست علمش رو نمود

 

شد دو پر آن مرغِ یک‌پر پر گشود

( 1515)بعد از آن یمشی سوّیا ً مستقیم

 

نه علی وجهه مکباً او سقیم

( 1516)با دو پر بر می‌پرد چون جبرئیل

 

بی گمان و بی‏مگر بی‏قال و قیل

( 1517)گر همه عالم بگویندش تو ای

 

بر ره یزدان و دین مستوی

( 1518)او نگردد گرم‌تر از گفتشان

 

جان طاق او نگردد جفتشان

( 1519)ور همه گویند او را گمرهی

 

کوه پنداری و تو برگ کهی

( 1520)او نیفتد در گمان از طعنشان

 

او نگردد دردمند از ظعنشان

( 1521)بلکه گر دریا و کوه آید بگفت

 

گویدش با گمرهی گشتی تو جفت

( 1522)هیچ یک ذره نیفتد در خیال

 

یا به طعن طاعنان رنجورحال

 یَمشِى سَوِیًّا مُستَقیم: راست قامت مى‏رود بر راه راست.

عَلى وَجهِه مُکِبّاً أو سَقیم: بر روى خود نگون سار یا بیمار. هر دو فقره گرفته از قرآن کریم است:« أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَ مَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»: آن که نگون سار بر روى مى‏رود راه یافته‏تر است یا آن که راست قامت بر راه راست مى‏رود.[1]

مستوی: یعنی هموار و درست.  

دین مستوى: دینِ درست، دین راست.

طاق: یگانه، منفرد، که از همگان ممتاز است.

جانِ طاق: یعنی روح بی‏مانند.

ظعن: یعنی دورشدن و کوچ کردن، رفتن از جایى به جایى، و مقصود واگذاردن و ترک گفتن است.

گمان از طعنشان : چنان که خواهیم دید اسرائیلیان بر داورى داود خرده مى‏گیرند. خرده گیرى آنان بر پایه علم ظاهرى است. مرد مستمند بى‏رضایت و اجازت خداوندِ گاو، گاو را مى‏کشد، اما داود به وحى الهى از حقیقت حال آگاه است و با علم الیقین قضاوت مى‏کند نه با علم نظرى یا علم تقلیدى. مولانا بارها از چنین علم‏ها به «ظن» تعبیر مى‏کند چرا که ظن را دو رویه است. بود که با واقع منطبق باشد و بود که خلاف واقع رود که« وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئا»ً[2].

          هر گمان تشنه یقین است اى پسر             مى‏زند اندر تزاید بال و پر

          چون رسد در علم پس پَر پا شود             مر یقین را علم او بویا شود

4119- 4118/ د / 3

منظور از علم در این ابیات، علم الهی است و در مقابل این علم، مولانا غالباً «ظن» و «گمان» و کلماتی از این نوع را می‏آورد و منظورش علوم ظاهری و مباحث اهل مدرسه است که آن را «علم اهل حس» نیز می‏گوید. علم مردانِ واصل به حق، پیوسته به علم مطلق حق است و با یقین همراه است. به‌طور‌کلی منظور مولانا این است که انسان با علوم این جهانی، علوم اهل حس، علوم تقلیدی و مدرسه‌ای همیشه در ظن و گمان است و به حقیقت نمی‏‏رسد و آرامشِ حاصل از یقین را پیدا نمی‏‏کند. پس از آن که انسان از مرحلهْ ظن و گمان گذشت، راه را مستقیم و منظم طی می‏کند، نه «برروی به زمین خورده».

«قال و قیل» اشاره به بحث و جدل فرقه‏های مختلف است. انسانی که به مرتبهْ یقین می‏رسد کاری به این بحث‌ها ندارد. در چهار بیت بعد، مرد صاحب یقین را توصیف می‏کند که نه ستایش، او را مغرور می‏کند و نه نکوهش، او را نومید می‏سازد.



[1] - (سوره ملک،آیه 22)

[2] - (سوره نجم،آیه 28)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(160)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:42 صبح  

تسبیح موجودات

( 1496)چون مسبح کرده‌ای هر چیز را
 

 

ذات بی‏تمییز و با تمییز را

( 1497)هر یکی تسبیح بر نوعی دگر

 

گوید و از حال آن این بی‌خبر

( 1498)آد‌می‏ منکر ز تسبیح جماد

 

و آن جماد اندر عبادت اوستاد

( 1499)بلکه هفتاد و دو ملت هر یکی

 

بی‌خبر از یک‌دگر واندر شکی

( 1500)چون دو ناطق را ز حال هم‌دگر

 

نیست آگه چون بود دیوار و در

( 1501)چون من از تسبیح ناطق غافلم

 

چون بداند سبحه‌ْ صامت دلم

( 1502)هست سنی را یکی تسبیح خاص

 

هست جبری را ضد آن در مناص

( 1503)سنی از تسبیح جبری بی‌خبر

 

جبری از تسبیح سنی بی‏اثر

( 1504)این همی‌گوید که آن ضال است و گم

 

بی‌خبر از حال او و از امر قم

( 1505)و آن همی ‏گوید که این را چه خبر

 

جنگشان افکند یزدان از قدر

( 1506)گوهر هر یک هویدا می‌کند

 

جنس از ناجنس پیدا می‌کند

( 1507)قهر را از لطف داند هر کسی

 

خواه دانا خواه نادان یا خسی

( 1508)لیک لطفی قهر در پنهان شده

 

یا که قهری در دل لطف آمده

( 1509)کم کسی داند مگر ربانیی

 

کش بود در دل محکّ جانیی

( 1510)باقیان زین دو گمانی می‌برند

 

سوی لانه‌‌خود به یک پر می‌پرند

 مُسبِّح کردن: قدرت تسبیح دادن. برگرفته از قرآن کریم است: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ». [1]

          مر جمادى را کند فضلش خبیر             عاقلان را کرده قهر او ضریر

513 / د /1،( نگاه کنید به: شرح بیت 1020 / د /3)

سُنّى: در این عبارت کسى است که در کار و اندیشه، پیروى از سنّت رسول (ص) کند. گفتار و رفتار و تقریر او را به کار بندد.

أمرِ قُم: اشاره است به آیه: قُمْ فَأَنْذِرْ: برخیز و بترسان.[2] و در جمله «امر قم» نکته‏اى است و آن اینکه اگر سخن جبرى درست باشد، انذار معنى نخواهد داشت.

قدر: به دو معنى است یکى تفصیل قضاست که در علم خدا رفته است و دیگرى قدرت بنده. و پیروان این اندیشه را «قَدَریَّه» گویند و در اینجا معنى نخست مقصود است. (تقدیر ازلى چنین بود که اینان با هم مخالف باشند.) هر چند به معنى دوم هم مى‏توان گرفت. (جنگ این دو دسته بر سر قدرت داشتن یا نداشتن آدمى است).

لطفِ پنهان در قهر...: گاه خداوند بنده نافرمانى را نعمتى دهد مال یا جاه یا تندرستى، او پندارد که این نعمت او را نیک است، حالى که آن استدراج است که:« إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً»[3]. و گاه بنده را به سختى بیازماید و صبر او را ببیند تا بر رتبت او بیفزاید.

          گر ندیدى سود او در قهر او             کى شدى آن لطف مطلق قهر جو

          بچّه مى‏لرزد از آن نیش حجام             مادر مشفق در آن دم شاد کام‏

244- 243/ د / 1

شناخت لطف را در قهر و قهر را در لطف، همه کس نتواند چه آن خاص اولیاست.

مِحَکِّ جانى: درون روشن که تمیز سره از ناسره تواند داد.

با یک پر به لانه پریدن: یعنی باگمان نه با یقین . نگاه کنید به: بیت‏هاى بعد.

روی سخن به حضرت حق است: تو ای تمام هستی! حتی جمادات را به ستایش خود واداشته‌ای. هر یک فقط از تسبیح و عبادت خود آگاه است:

باد و خاک و آب و آتش بنده‏اند

 

با من و تو مرده، با حق زنده‌اند

مولانا می‏گوید: جنگ فرقه‏های مختلف مذهبی به همین است که از تسبیح و حقیقت یک‌دیگر بی‌خبرند. در و دیوار هم در تسبیح‏اند، اما وقتی که دو انسان از دو فرقهْ مختلف، عبادت و تسبیح یک‌دیگر را درک نمی‏‏کنند، در و دیوار چگونه تسبیح یک‌دیگر، یا تسبیح دیگر موجودات را دریابند؟ مولانا می‏گوید: آن که تمامی ‏سنّت را به‌جا می‏آورد؛ و آن‌که جبری است و گناه و بی‌توفیقی خود را هم به حساب حق می‏گذارد، هر دو در تسبیح‏اند و به حق پناه می‏برند، اما تسبیح یک‌دیگر را در نمی‏یابند و قبول ندارند. «ضال»، یعنی گمراه. ‌«امر قم» اشاره به سورهْ مدثر است که پروردگار به پیامبرش فرمود: برخیز و اندرز بگو و هدایت کن و پروردگارت را بزرگ دار و جامه‌ات را پاک کن. منظور این است که به فرمان حق همه موظف به تسبیح و عبادت‌اند.

باز مولانا اشاره دارد که هر فرقه‏ای فرقه‏های دیگر را از خدا بی‏خبر و از حقیقت دور می‏داند و تقدیر الهی آنها را در برابر هم قرار داده است، تا گوهر هر یک را هویدا کند. مولانا می‏گوید: پروردگار گاه قهر خود را به صورت لطف و گاه لطف خود را به صورت قهر نشان می‏دهد و این آزمایش بندگان است. تنها مردانِ حق و واصلِ ربانی این لطف و قهر پنهانی را می‏شناسد، زیرا در درون خود سنگ آزمایش دارند. سایر مردم دربارهْ تشخیص قهر و لطف، تنیده و پیرو ظن و گمان خویش‏اند و لاجرم فقط با یک بال به سوی مقصود خویش پرواز می‏کنند. لذا با اطمینان و یقین زندگی نمی‏‏کنند. در قرآن کریم است که هر چیز خدا را تسبیح مى‏گوید و چنان که نوشته شد معتزلیان تسبیح جمادها را به تسبیح انسان‏ها بر گردانده‏اند. (نگاه کنید به: شرح بیت 1027 3 به بعد) مولانا به تعریض به آنان مى‏گوید، اگر شما در فهم تسبیح صامت‏ها درمانده‏اید و از آن بى‏خبرید ناطق‏ها را هم از تسبیح یکدیگر خبرى نیست. سنّى را در تسبیح روشى است و جبرى را روشى دیگر. هر یک دیگرى را به گمراهى نسبت مى‏دهد. آن که از حقیقت حال هر کس آگاه است خداست یا اولیاى خدا.


[1] - (سوره اسراء،آیه 44)

[2] - (سوره مدثر،آیه 2)

[3] - (آل عمران، 178)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(159)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:40 صبح  

عذر گفتن نظم کننده و مدد خواستن 

      

( 1491) اى تقاضاگر درون همچون جَنین            

 

چون تقاضا مى‏کنى اتمامِ این‏

( 1492) سهل گردان ره نما توفیق ده            

 

یا تقاضا را بهل بر ما منه‏

( 1493) چون ز مفلس زر تقاضا مى‏کنى            

 

زر ببخشش در سِر اى شاهِ غنى‏

( 1494) بى‏تو نظم و قافیه شام و سحر            

 

زَهره کى دارد که آید در نظر

( 1495) نظم و تجنیس و قوافى اى علیم            

 

بنده امر تواند از ترس و بیم‏

 تقاضاگر: یعنی آن معانی جوشان در درون مولانا.

شاه غنی: پروردگار است.

نهادن (بر کسى): تحمیل کردن.

سِرّ: نهان، پنهانى.

زر در سر بخشیدن: استعاره از توفیق دادن.

تَجنیس: دو کلمه که در حرف‏ها یکى باشند و در معنى مغایر و آن را «جناس» نیز گویند، و تجنیس را نوع‏هاست.

مولانا قصه را رها کرده است ومی خواهد از معانی بلندی سخن بگوید که در درونش می جوشد، تقاضاگر درون مولانا که همان روح مولاناست، یا ندای حق در دل اوست به صورت یک کشش باطنی جلوه کرده است. این تقاضاگر، مانند جنینی در رحم حرکت دارد، می خواهد در قالب الفاظ بیرون بیاید. این کشش به هر حال متأثر از الهام حق است، ومولانا وقتی که به آن خطاب می کند، روی به حق دارد.معنی سخن مولانا این است که: ای حرکت معنوی در درون من! اگر می خواهی که این بحث معانی را به کمال برسانم، سهل گردان ، ره نما وتوفیق ده، واگر این کار را نمی کنی، پس تقاضا هم نکن. زیرا که من خود مفلسم، هرچه بگویم باید از الهام وعنایت حق در من پدید آید.

همانگونه که ملاحظه فرمودید، در داستان «تقاضاگرِ روزى بى‏رنج» خواندیم که روزىِ وى به خانه‏اش در آمد.

مولانا نیز همچون او به دعا مى‏ایستد و از خدا مى‏خواهد در پایان بخشیدن مثنوى یا پایان دادن آن چه را از معارف اسلامى در سینه دارد، او را یارى فرماید. اوست که گوید بگو، و هم اوست که باید او را توفیق دهد. بى‏خواست او و بى‏بخشش او هیچ کارى انجام نگیرد و هیچ علمى به متعلم املا نگردد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(158)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:39 صبح  

دویدن گاو در خانه آن دعا کننده به الحاح، قال النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم إنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُلِحّینَ فِى الدُّعاء زیرا عین خواست از حق تعالى و الحاح، خواهنده را به است از آن چه مى‏خواهد آن را از او

 

( 1486)تا که روزی ناگهان در چاشتگاه

 

این دعا می‌کرد با زاری و آه

( 1487)ناگهان در خانه‌اش گاوی دوید

 

شاخ زد بشکست دربند و کلید

( 1488)گاو گستاخ اندر آن خانه بجست

 

مرد در جست و قوایمهاش بست

( 1489)پس گلوی گاو ببرید آن زمان

 

بی‌توقّف بی‌تأمّل بی امان

( 1490)چون سرش ببرید شد سوی قصاب

 

تا اهابش بر کند در دم شتاب

 إلحاح: سخت ایستادن در کارى، اصرار.

إنَّ اللَّهَ یُحِبُّ المُلِحِّینَ فِى الدُّعاء: خدا اصرار کنندگان در دعا را دوست دارد. مجلسى از مکارم الاخلاق آرد: قالَ النَّبِیُّ (ص) رَحِمَ اللَّهُ عَبداً طَلَبَ مِنَ اللَّهِ حاجَتَهُ وَ ألَحَّ فِى الدُّعاءِ اُستُجِیبَ لَهُ أم لَم یُستَجَب وَ تَلا هذهِ الآیةِ: أَدْعُوا رَبِّی عَسى‏ أَلاَّ أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا.[1] و از امام صادق (ع) روایت است: إنَّ اللَّه کَره إلحاحَ النّاس بعضهم لبعض فى المسألة و أحبَّ لِنفسه.[2]

در بند: چفت یا کلون در.

کلید: ظاهراً مخفف کلیدان: آلت بست و گشاد در خانه.

قوائم:(قایمه‌ها)، دست و پای چهار پا را می‌گویند.

إهاب: پوست ناپیراسته، پوست خام.

( 1486) تا روزى وقت ظهر در حالى که مشغول دعا و زارى بود. ( 1487) ناگاه گاوى دویده با شاخ خود در را شکسته داخل خانه او گردید. ( 1488) گاو همین که داخل خانه شد مرد برخاسته دست و پاى او را بست‏. ( 1489) و سر او را بدون معطلى برید. ( 1490) و چون سرش را بدون تأمل برید سراغ قصاب رفت که زود و گرماگرم پوست گاو را هم بکند.

مردم، مؤمن روزی‌طلب را مسخره می‌کردند؛ امّا قاصد خدا آمد و روزی بی‌زحمت را برای او آورد. مرد مؤمن با وجود این همه نکوهش و تمسخر، دست از دعا و التماس برنمی‌داشت و کار او به جایی رسیده بود که شهره شهر شده بود که فلانی از انبان خالی پنیر می‌خواهد به دست ‌آورد. «این دعا می‌کرد با زاری و آه» بیانگر اصرار و الحاح و مداومت در دعاست و اشاره دارد به حدیث نبوی که فرمود: «انّ الله یحبّ السائل اللحوح؛ خداوند کسانی را که در دعا پافشاری می‌کنند، دوست می‌دارد. زیرا این توجه مداوم به حق، از آن‌چه به خاطرش دعا می‌کنیم، سودمند‌تر و بهتر است و ما را به حق نزدیک می‌کند.



[1] - (مریم، 48) (بحار الانوار، ج 90، ص 370)

[2] - (بحار الانوار، ج 90، ص 370، از مکارم الاخلاق)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 327 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401953 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]