مزد جهادگر کشته در راه خدا ، بیشتر نیست از مرد پارسا که معصیت کردن تواند لیکن پارسا ماند . و چنان است که گویى پارسا فرشته‏اى است از فرشته‏ها . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(112)
جمعه 95 اردیبهشت 3 , ساعت 8:36 عصر  

تهدید کردن فرعون موسى را علیه السّلام

( 1067)گفت فرعونش چرا تو ای کلیم

 

خلق را کشتی و افکندی تو بیم

( 86)در هزیمت از تو افتادند خلق

 

در هزیمت کشته شد مردم ز زلق

( 1069)لاجرم مردم تو را دشمن گرفت

 

کین تو در سینه مرد و زن گرفت

( 1070)خلق را می‌خواندی بر عکس شد

 

از خلافت مردمان را نیست بد

( 1071)من هم از شرت اگر پس می‌خزم

 

در مکافات تو دیگی می‌پزم

( 1072)دل ازین برکن که بفریبی مرا

 

یا بجز فی پس ‌روی گردد تو را

( 1073)تو بدان غره مشو کش ساختی

 

در دل خلقان هراس انداختی

( 1074)صد چنین آری و هم رسوا شوی

 

خوار گردی ضحکه‌ْ غوغا شوی

( 1075)همچو تو سالوس بسیاران بدند

 

عاقبت در مصر ما رسوا شدند

 خلق را کشتى: آن چه در داستان‏هاى انبیا آمده این است که اژدها طلسم‏هاى ساحران را بخورد و رو به کوشک فرعون نهاد و کوشک از جا کند و به هوا انداخت. اما کشتن خلق در آن مجلس بر اثر افکندن عصا چنان که نوشته شد در تفسیرها آمده است.[1] (نگاه کنید به: ذیل بیت 1102 3)

 زَلق: به معنى زَلَق به کار رفته است و «زَلق» در لغت لغزش جاى است، و «زَلَق» لغزیدن.

خلاف: دشمنى.

بُد: بدّ: چاره.

پس خزیدن: واپس رفتن. مجازاً: دورى کردن.

دیگ پختن: تدبیر کردن.

          چون قضا دیگ حادثات پزد             ناظرش حزمِ پیش بین تو باد

(انورى)

فَى: فَى‏ء: سایه. (جز سایه‏ات کسى دنبال تو نخواهد افتاد).

غرّه: مغرور، فریفته. (به عصایى که انداختى و اژدها شد و مردم را ترساند فریفته مباش).

ضُحکه: آن که بر وى خندند. مسخره.

غوغا: عامه، مردم، همگان.

ضُحکه غوغا: یعنی مسخره مردم بی‌سر و پا، مضحکه مردم عوام.

سالوس: یعنی ظاهر خوش و فریبنده.

( 1067) فرعون گفت اى موسى چرا مردم را ترسانیده و کشتى؟. ( 1068) مردم وقتى فرار مى‏کردند در عبور پایشان لغزیده و کشته شدند و باعث آن تو بودى‏. ( 1069) باین جهت همه کس با تو دشمن شده و کینه‏ات در دل مرد و زن جاى گرفته‏. ( 1070) مردم را بطرف خود دعوت مى‏کردى و قضیه بعکس شد اکنون مرد و زن از مخالفت تو ناگزیرند. ( 1071) من هم اگر از شر تو اندکى عقب مى‏کشم تهیه مکافات براى تو مى‏کنم‏. ( 1072) ناامید باش از اینکه مرا فریب دهى تا بحرف تو من عقب نشینى کنم‏. ( 1073) باین مغرور نباش که رعب و هراس در دلهاى مردم ایجاد نمودى‏. ( 1074) اگر صد چنین کارها بکنى بالاخره رسوا و خوار شده و مضحکه مردم قرار خواهى گرفت‏. ( 1075) مثل تو سالوس و مزور زیاد بودند که بالاخره در مصر رسوایى بار آوردند.

فرعون به موسی گفت: ای کلیم! تو چرا مردم را کشتی و به بیم و هراس افکندی؟ مردم نیز با تو دشمن شده‌اند و زن و مرد کینه تو را به دل گرفته‌اند. تو مردم را به سوی خود فراخواندی، ولی کار وارونه شد و مردم هم چاره‌ای جز مخالفت و ستیز ندیدند. من نیز اگر در دفع شرّ تو مسامحه می‌کنم، بدان که پنهانی در حال زمینه‌سازی برای کیفر دادن تو هستم. مولانا می گوید: فرعون با دیدن معجزه موسى، ترسید مبادا مردم از او بر گردند و در پى موسى افتند. در حقیقت خواست تا با این سخنان از حشمت موسی در دیده‏ها بکاهد. چنان که رسم مخالفان پیمبران چنین است.



[1] - (قصص) الانبیاء جویرى، ص 103)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(111)
پنج شنبه 95 فروردین 12 , ساعت 8:44 عصر  

جهاد اکبر و وصال حضرت حق

( 1061)می‌کَشانش در جهاد و در قتال

 

مرد وار، اللهُ یُجزیکَ الوِصال

( 1062)چونک آن مرد اژدها را آورید

 

در هوای گرم خوش شد آن مرید

( 1063)لاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز

 

بیست هم چندان که ما گفتیم نیز

( 1064)تو طمع داری که او را بی جفا

 

بسته داری در وقار و در وفا

( 1065)هر خسی را این تمنی کی رسد

 

موسی‌ای باید که اژدرها کشد

( 1066)صدهزاران خلق ز اژدرهای او

 

در هزیمت کشته شد از رای او

 اللَّهُ یُجزیک: خدا تو را وصال [خود] پاداش دهد. (چون اژدهاى نفس را بکشى به خدا رسى).

مَرید:یعنی نافرمان، خبیث.

جفا: آزردن، سرکوب کردن با ریاضت.

صد هزاران خلق: این بیت در وصف موسى (ع) و مردان حق است.

اژدرهای او: در این‌جا عصای موسی است.

از رأی او: یعنی در اثر اندیشه و هوشیاری او.

( 1061) مردوار نفس را بمیدان جهاد و قتال بکش و بدان که خداوند جزاى وصل نصیب تو خواهد کرد . ( 1062) آن مرد چون اژدها را وارد هواى گرم و خوش نمود اژدها بناى سرکشى نهاد . ( 1063) و آن فتنه‏ها که گفتیم بلکه صد مرتبه بالاتر از آن را بر پا کرد . ( 1064) تو انتظار دارى که این اژدهاى نفس را با وقار و با وفادارى ببندى و نگهدارى و هیچ زحمتى متحمل نشوى؟ . ( 1065) این آرزو را هر آدم پستى نمى‏تواند بکند موسى لازم است که اژدها را مطیع کرده بهر راه که مایل باشد بکشاند . ( 1066) صد هزار نفر از مردم در فرار از اژدهاى او براى او کشته شد .

مولانا می‌گوید: مردانه با نفس امّاره‌ات جهاد و مقابله کن (جهاد اکبر) تا پروردگار، وصال خود را به عنوان پاداش این نبرد به تو بدهد. مولانا می‌پرسد: آیا می‌خواهی نفس را بدون زدن و آزار دادن آرام نگه‌داری؟ آرام نگه‌داشتن نفس و غلبه بر او کار مردان حق است. بدون تحمل ریاضت به سر کوفتن این اژدها و به فرمان در آوردنش امکان پذیر نیست.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(110)
پنج شنبه 95 فروردین 12 , ساعت 8:43 عصر  

نفس اژدها وفرعون درون است

( 1053)نفست اژدرهاست او کی مرده است؟

 

از غم و بی‌آلتی افسرده است

( 1054)گر بیابد آلت فرعون او

 

که به امر او همی‌رفت آب جو

( 1055)آنگه او بنیاد فرعونی کند

 

راه صد موسی و صد هارون زند

( 1056)کرمک ا‌ست آن اژدها از دست فقر

 

پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر

( 1057)اژدها را دار در برف فراق

 

هین مکش او را به خورشید عراق

( 1058)تا فسرده می‌بود آن اژدهات

 

لقمه‌ْ اویی چو او یابد نجات

( 1059)مات کن او را و آمن شو ز مات

 

رحم کم کن نیست او ز اهل صلات

( 1060)کان تف خورشید شهوت بر زند

 

آن خفاش مرد ریگت پر زند

 آلت فرعون: یعنی قدرت دنیایی.

به امر او آب جو مى‏رفت: اشارتى است بدان چه در قرآن کریم است از سخن فرعون:« أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ اَلْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» آیا ملک مصر از آن من نیست و این جوى‏ها که از زیر [قصر] من روان است.»[1] فرعون گفت من براى شما خدایى جز خود نمى‏دانم.[2] «چون این سخن بگفت رود نیل خشک شد خلق در پیش او جمع آمدند و گفتند اگر تو خدایى رود نیل را روان کن... به غارى در شد و توبره اسب در گردن انداخت و روى بر خاک نهاد و سر بر زمین زد و گفت من مى‏دانم که تو خداى بر حقى... مرا پیش خلق رو سیاه مکن... سر برداشت نظر کرد رود نیل را بدید که روان گشته... پس فرعون رو به قوم کرد که و هذه الانهار...»[3]

 صَقر: (معرب چرخ) هر مرغ شکارى، باز، شاهین، و جز آن.

پشه صقر گردیدن: ناتوانى توان یافتن. (آن که از هر سو آزار مى‏بیند چون مال و جاه یابد دیگران را آزار رساند).

اژدها در برف فراق داشتن: استعاره از خوار ساختن نفس و بدان بى‏اعتنا بودن و به ریاضت خو دادن.

به خورشید عراق کشیدن: استعاره از توجه کردن به نفس و پروراندن آن را.

مات کردن: کنایه از مغلوب ساختن، مجال حرکت ندادن.

آمن: ایمن، در امان.

صِلات: جمع صلة: پیوند کردن یا پاداش دادن، نفس را مغلوب ساز که در خور دوستى و عنایت نیست ویا اهل نماز نیست.

خفاش: منظور از "خفاش" نفس است.

مرده ریگ: استعاره از نفس. و صفت «مرده ریگ» برای تحقیر و سرزنش می‌آید؛ معنای کلی این است که اگر شهوت قوت بگیرد، نفس نیز به جنب‌وجوش می‌آید.

( 1053) هان آگاه باش که نفس تو اژدها است او کى مرده بلکه از غم بى‏اسبابى افسرده است‏ . ( 1054) اگر او هم اسباب فرعونى پیدا کند و آن طور امرش جارى باشد. ( 1055) دعوى فرعونى نموده راه صد موسى و صد هارون را مى‏زند. ( 1056) این اژدها از شدت فقر و احتیاج بصورت کرم کوچک در آمده و گرنه یک پشه با داشتن مال و جاه مرغ شکارى مى‏گردد . ( 1057) اژدها را در برف فراق مال و جاه نگه دار و زیر آفتاب عراق نبر . ( 1058) تا اژدهاى تو افسرده و منجمد گردد و گرنه اگر از سرما نجات یابد تو یک لقمه او خواهى بود . ( 1059) نفس خود را مات کن تا از مات شدن ایمن باشى باو رحم نکن که اهل نماز و دعا نیست‏ . ( 1060) وقتى شعاع آفتاب شهوت بتابد این خفاش میراث مانده تو پر مى‏گیرد .

مولانا پس از نقل داستان مارگیر شروع می‌کند به نتیجه‌گیری و می‌گوید: نفس امّاره تو نیز اژدهاست. اژدهای نفس اگر زمینه مساعد پیدا کند، مانند فرعون می‌شود و در برابر حق می‌ایستد. انسان نیز مانند فرعون از روی خودبینی مدعی می‌شود که آب در جویبار به فرمان من جریان می‌یابد. این مطلب اشاره دارد به مضمون آیه شریفه سوره زخرف که فرعون خود را می‌ستاید، زیرا که رود نیل از زیر کاخ او می‌گذرد: و فرعون در میان قوم خویش بانگ همی زد و گفت: ای قوم! مگر سرزمین مصر و این جویبارها از آن من نیست که به فرمان من، بی‌فتور رود، آیا نمی‌اند‌یشید؟ نفس اماره تو بنیاد فرعونی درمی‌اندازد و با صد موسی و صد هارون به مخالفت برمی‌خیزد. غرور مال و مقام پشه‌ای را به عقاب (صقر) تبدیل می‌کند. پس به نفس اماره فرصت تاخت‌و‌تاز نباید داد. «خورشید عراق» عاملی است که نفس را بیدار و مسلّط می‌کند «خورشید شهوت» نیز عامل مسلط شدن نفس است. بنابراین نفس اماره را روبه‌روی خورشید عراق قرار نده تا یخ‌زده بماند، زیرا اگر نجات یابد، تو را یک لقمه می‌کند. نفس اماره اهل نماز نیست و شایسته صله و لطف نیست. در مقابل تشبیه نفس به اژدها، شهوت هم به خورشید تشبیه شده است.



[1] - (سوره زخرف،آیه 51)

[2] - (سوره قصص،آیه 38)

[3] - (قصص الانبیاء جویرى، ص 88- 89)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(109)
پنج شنبه 95 فروردین 12 , ساعت 8:42 عصر  

ادامه داستان مارگیر


   ( 1029)این سخن پایان ندارد مارگیر

 

می‌کشید آن مار را با صد زحیر

( 1030)تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو

 

تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو

( 1031)بر لب شط مرد هنگامه نهاد

 

غلغله در شهر بغداد اوفتاد

( 1032)مارگیری اژدها آورده است

 

بوالعجب نادر شکاری کرده است

( 1033)جمع آمد صد هزاران خام ریش

 

صید او گشته چو او از ابله ایش

( 1034)منتظر ایشان و هم او منتظر

 

تا که جمع آیند خلق منتشر

( 1035)مردم هنگامه افزون‌تر شود

 

کدیه و توزیع نیکوتر رود

( 1036)جمع آمد صد هزاران ژاژخا

 

حلقه کرده پشت پا بر پشت پا

( 1037)مرد را از زن خبر نه ز ازدحام

 

رفته درهم چون قیامت خاص و عام

 زَحیر: به مجاز: رنج، سختى.

هنگامه: جمعیت مردم، انبوه مردمان.

بُو العَجَب: یعنی شگفت‌انگیز.

خام ریش: کنایه از احمق، بى‏خرد. (همه چون مارگیر فریب خوردند).

مُنتَشر: پراکنده.

خلق منتشر: یعنی مردم پراکنده در جاهای مختلف شهر. 

کدیه: گدایی، دریوزگى.

توزیع: پخش کردن. پخش کردن مالى که براى صدقه دهند.

ژاژخا: بى‏هوده گو، پر گو. ولى در این بیت به معنى بى‏کاره، ولگرد، و مانند آن به کار رفته است، هر چند با معنى اصلى هم بى‏ارتباط نیست.

پشت پا بر پشت پا حلقه نشستن: در چنین مجلس‏ها معمولاً چهار زانو یا دو زانو مى‏نشینند و در هر دو صورت روى یک پا بر پشت پاى دیگر قرار مى‏گیرد، و تصور اینکه چگونه پشت پا بر پشت پا قرار مى‏گیرد مفهوم نشد مگر آن که بگوییم از انبوهى هر یک پشت پاى خود را به پشت پاى دیگرى حلقه کرده، که آن هم دور مى‏نماید.

( 1029) القصه مارگیر با صد زحمت و رنج مار را مى‏کشید و مى‏برد . ( 1030) ببغداد رسید و براى اینکه در چهار راه هنگامه بر پا کندو ( 1031) لب شط آمد و در آن جا معرکه گرفت و غلغله در شهر بغداد افتاد . ( 1032) که یک مارگیرى اژدها آورده و شکار عجیب و غریبى کرده‏ . ( 1033) صد هزاران بى‏خرد که چون خود او ابله بودند در اطراف معرکه جمع شدند . ( 1034) خودش و مردم منتظر بودند که جمعیت بیشترى جمع شوند . ( 1035) و تماشائیان معرکه زیادتر شده درویش بیشتر بتواند گدائى کرده از مردم پول جمع کند . ( 1036) صد هزار از مردم بى‏کار و بى‏هوده جمع شده پشت به پشت ایستادند . ( 1037) از زیادى جمعیت و ازدحام مردم زن و مرد مخلوط شده و متراکم گشته قیامتى بر پا کرده بودند .

 

( 1038)چون همی حُرّاقه جنبانید او

 

می‌کشیدند اهل هنگامه گلو

( 1039)و اژدها کز زمهریر افسرده بود

 

زیر صد گونه پلاس و پرده بود

( 1040)بسته بودش با رسن‌های غلیظ

 

احتیاطی کرده بودش آن حفیظ

( 1041)در درنگ انتظار و اتفاق

 

تافت بر آن مار خورشید عراق

( 1042)آفتاب گرم‌ سیرش گرم کرد

 

رفت از اعضای او اخلاط سرد

( 1043)مرده بود و زنده گشت او از شگفت

 

اژدها بر خویش جنبیدن گرفت

( 1044)خلق را از جنبش آن مرده مار

 

گشتشان آن یک تحیر صد هزار

( 1045)با تحیر نعره‌ها انگیختند

 

جملگان از جنبشش بگریختند

( 1046)می‌سکست او بند و زان بانگ بلند

 

هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند

( 1047)بندها بسکست و بیرون شد ز زیر

 

اژدهایی زشت غران همچو شیر

( 1048)در هزیمت بس خلایق کشته شد

 

از فتاده و کشتگان صد پشته شد

( 1049)مارگیر از ترس بر جا خشک گشت

 

که چه آوردم من از کهسار و دشت

( 1050)گرگ را بیدار کرد آن کور میش

 

رفت نادان سوی عزرائیل خویش

( 1051)اژدها یک لقمه کرد آن گیج را

 

سهل باشد خون‌خوری حجاج را

( 1052)خویش را بر استنی پیچید و بست

 

استخوان خورده را در هم شکست

 حراقه:یعنی وارد معرکه شد. تماشاگران نیز برای بهتر دیدن، گردن می‌گشیدند. حُرّاق، نیکلسون آن را پارچه نیم سوخته معنى کرده که براى آتش زنه به کار رود اما پارچه نیم سوخته اینجا مناسبتى ندارد مى‏توان گفت مقصود پارچه کهنه‏اى است که روى مار کشیده بود و چون مارگیر به سر وقت آن مى‏رفت و آن را مى‏جنبانید حاضران گردن مى‏افراشتند و بانگ بر مى‏داشتند.

گلو کشیدن: فریاد بر آوردن (از شکفتگى).

زَمهَریر: سرماى بسیار سخت، شدت سرما.

رسن‌های غلیظ: ریسمان‌های کلفت.

حفیظ: نگاهبان، مراقب که همان مارگیر است.

اخلاط سرد: یعنی سرمازدگی و حالت انجماد.

از شگفت: یعنی درحالی‌که شگفت انگیز می‌نمود.

چاقا چاق: (اسم صوت) طراق طراق، آوازى که از شکستن چیزى بر آید. اژدها بر اثر سر و صدای بلند مردم خشمگین شد و بندها را پاره‌پاره کرد و هر تکه از بندها به جایی می‌افتاد و چق چق صدا می‌کرد.

سکستن: گسستن.

حَجّاج: حجاج بن یوسف ثقفی، حاکم ستمگر دوره اموی.

خویشتن بر استنى پیچید: گویند اژدها چون جاندارى را به کام فرو برد خود را بر درختى یا ستونى پیچید تا استخوان آن که فرو برده خرد شود و هضم گردد.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(108)
پنج شنبه 95 فروردین 12 , ساعت 8:38 عصر  

همهْ اجزای عالم دارای حیات ،استعداد وشعورند(ادامه)


 ( 1020)چون شما سوی جمادی می‌روید

 

محرم جان جمادان چون شوید

( 1021)از جمادی عالم جان‌ها روید

 

غلغل اجزای عالم بشنوید

( 1022)فاش تسبیح جمادات آیدت

 

وسوسهْ تاویل‌ها نر بایدت

( 1023)چون ندارد جان تو قندیل‌ها

 

بهر بینش کرده‌ای تأویل‌ها

( 1024)که غرض تسبیح ظاهر کی بود

 

دعوی دیدن خیال غی بود

( 1025)بلکه مر بیننده را دیدار آن

 

وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان

( 1026)پس چو از تسبیح یادت می‌دهد

 

آن دلالت همچو گفتن می‌بود

( 1027)این بود تأویل اهل اعتزال

 

وای آن کس کو ندارد نور حال

( 1028)چون ز حس بیرون نیامد آدمی

 

باشد از تصویر غیبی اعجمی

 جان جمادان: نیرویى که خدا در آنان نهاده است و بدان نیرو تسبیح مى‏گویند.

فاش تسبیح جمادات آیدت: اشاره دارد به آیه واقعه در سوره بنى اسرائیل که مى‏فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً » یعنى چیزى در عالم نیست مگر اینکه خدا را تسبیح مى‏گوید تسبیحى که آمیخته بحمد خداوند است و لیکن شما تسبیح آنها را نمى‏فهمید و بى‏شبهه خداوند بردبار و آمرزنده است.[1]

قندیل: استعارت از نور درونى که موهبت الهى است بر بنده.

غَىّ: گمراهى.

اعجمى: کنایه از نادان است.

( 1020) چون شما بطرف جماد شدن و افسردگى سیر مى‏کنید کى ممکن است محرم جان جمادات شوید . ( 1021) از افسردگى و جمودت گذشته بعالم جان برو و غلغله اجزاء جهان را بگوش جان بشنو . ( 1022) که آشکارا صداى تسبیح گفتن جمادات بگوشت رسیده و وسوسه تأویل‏هایى که براى تسبیح جمادات مى‏کردى از تو زایل شود . ( 1023) چون‏ جان تو براى دیدن چراغى ندارد از این جهت است که تسبیح جمادات را تأویل مى‏کنى‏ . ( 1024) و مى‏گویى که غرض تسبیح ظاهرى نیست و اگر کسى دعوى دیدن و شنیدن آن را بکند خیال است و گمراهى‏ . ( 1025) بلکه بیننده که آن را مى‏بیند بر اثر عبرت تسبیح گو مى‏گردد. ( 1026) پس چون او باعث تسبیح گفتن شده مثل این است که خود تسبیح گفته است‏. ( 1027) تأویلى که معتزله مى‏کنند این است راستى واى بر کسى که نور حال ندارد. ( 1028) وقتى آدمى از حس بیرون نیامده باشد فهمش از تصویر غیبى عاجز خواهد بود .

روی سخن با کسانی است که با معیارهای مادی و موازین این جهان محدود می‌خواهند اسرار عالم معنا را دریابند. «سوی جمادی می‏‏روید»، یعنی در موازین این جهان محدود هستید و«جان جمادان» همان رابطهْ آنها با حق است که ما درک نمی‏‏کنیم. از این عالم ماده به عالم «جان‏ها» روی آورید تا ببینید که «اجزای عالم» در ذکر حق چه سر و صدا وغلغله‌ای دارند. «تأویل» در کلام مولانا، یعنی شرح و استنباط از کلام حق چنان‌که موافق تمایلات ما باشد. این گونه تأویل، گمراهی و «وسوسه» است. مولانا می‏‏گوید: اگر تسبیح جمادات را بشنوی، دیگر به تأویل روی نمی‏‏آوری و گمراه نمی‏‏شوی، اما برای ادراک تسبیح جمادات، باید «جان تو» به نور حق روشن باشد و این «بینش» را از «قندیل» نور حق به دست آوری. مولانا عقیده معتزله را نقل می‏‏کند. (به پیروان واصل‌بن‌عطا، معتزله می‌گویند. این فرقه، مشاهدهْ عالم غیب را در این جهان ناممکن می‏‏شمارند) به نظر مولانا، چون حس باطن ندارند، مانند اهل ظاهر فقط چیزی را می‌پذیرند که با حواس ظاهر قابل درک است. مولانا در این سه بیت تأویل‏های اهل حس یا معتزله را بازگو می‌کند: غرض از تسبیح جمادات، تسبیح ظاهر و قابل شنیدن نیست.اگر کسی «دعوی» کند که عالم غیب را مشاهده می‏‏کند، خیال گمراهانه‌ای است. تا ما در این دنیا هستیم آن جهان را نمی‌بینیم و فقط از این جهان عبرت می‏‏گیریم و از طریق این عبرت‌ها آن جهان را می‌شناسیم و «تسبیح خوان» می‌شویم. همین عبرت‌ها و اشارات پروردگار ما را به تسبیح‌گفتن می‏‏خواند. این خود مانند تسبیح‌گفتن است. به عبارت دیگر، یاد خدا کافی است. مولانا معتزلی‏ها را همانند کسانی می‏‏بیند که نور حال ندارند؛ یعنی در باطن آنها روشنی و اردات قلبی نیست. او می‌گوید: انسانی که از مرتبه حس مادی بالاتر نرفته باشد، با «تصویرعالم غیب» آشنایی نمی‏‏یابد.



[1]- سوره اسراء، آیه 44

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 281 بازدید
بازدید دیروز: 611 بازدید
بازدید کل: 1402519 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]