توانگری خردمند، به حکمتش و عزّت او به قناعتش باشد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(207)
پنج شنبه 95 شهریور 11 , ساعت 8:19 عصر  

عظمت قدر ومنزلت اولیای خدا(ادامه2)


( 1958)شهوت و حرص نران بیشی بود

 

و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود

( 1959)حرص مردان از ره پیشی بود

 

در مخنّث حرص سوی پس رود

( 1960)آن یکی حرص از کمال مردی است

 

و آن دگر حرص افتضاح و سردی است

( 1961)آه سرّی هست این‌جا بس نهان

 

که سوی خضری شود موسی روان

( 1962)همچو مستسقی کز آبش سیر نیست

 

بر هر آن‌چه یافتی بالله مایست

( 1963)بى‏نهایت حضرت است این بارگاه            

 


صدر را بگذار، صدر توست راه‏

 نران: مردان راه حق .

حیزان: کسانی هستند که ظاهر مردی را دارند اما در راه حق نیستند.

از ره پیشی بود: یعنی در جهت کمال است.

پس روی: دنیا دوستان و شهوت انحرافی مردانِ تن فروش و بدکار.

صدر را بگذار: یعنی قانع نشدن به مرتبه یی ازکمال، می‏تواند به این معنا هم باشد که جاه و مقام دنیا را رها کن.

 اصولاً زیاده طلبى در آن چه دنیاوى است، از صفت‏هاى مذموم است، اما زیاده طلبى وفزون خواهی از فیض‏هاى ربوبى نشانه معرفت است، و در خواست کمال بیشتر. سالکانی که در این راه رتبتى یافته‏اند خواهان زیادت کمال‏اند، اما آنان که در پى دنیایند دستخوش و بال و خسران.

مولانا می‏گوید: آن حرص و تمایلی که برای رسیدن به حقیقت باشد، «بیشی» و سیر تکاملی است، اما حرص و شهوت اهل دنیا و دنیا دوستان «ننگ و بد کیشی» است. مولانا از مصاحبت مردان حق و تأثیر آنها در یک‌دیگر سخن می‏گوید که در این همدمی‌ها رازی هست که موسی خواستار همراهی خضر می‏شود و او را مرشد خود داند. مولانا به سالکان می‏گوید: با ادراک شمه‌ای از اسرار غیب و حقایق الهی، نباید در پی جایی برای ماندن و نشستن باشید؛ بزرگی در این است که همیشه در راه باشید و هرگز نایستید.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(206)
پنج شنبه 95 شهریور 11 , ساعت 8:18 عصر  

عظمت قدر ومنزلت اولیای خدا(ادامه)


  ( 1952)حضرتش گفتی که ای صدر مهین

 

این چه عشق است و چه استسقاست این

( 1953)مهر من داری چه می‌جویی دگر

 

چون خدا با توست چون جویی بشر

( 1954)او بگفتی یا رب ای دانای راز

 

تو گشودی در دلم راه نیاز

( 1955)درمیان بحر اگر بنشسته‌ام

 

طمع در آب سبو هم بسته‌ام

( 1956)همچو داودم نود نعجه مراست

 

طمع در نعجهْ حریفم هم به جاست

( 1957)حرص اندر عشق تو فخر است و جاه

 

حرص اندر غیر تو ننگ و تباه

 نعجه: یعنی میش

نود نعجه: اشاره است بدان چه در قرآن کریم و در قصّه‏هاى پیمبران آمده است:«..إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی اَلْخِطابِ: «فرشتگان نزد داود شدند. وى از آنان ترسید. گفتند مترس. دو خصم‏اند یکى بر دیگرى ستم کرده. میان ما به حق داورى کن و بى‏داد مکن و ما را راه راست بنماى. این برادر من است او را نود و نه میش است و مرا تنها یک میش. و گوید آن را به من واگذار و در گفتار بر من چیره شده است. داود گفت بى‏گمان با خواستن میش تو بر تو ستم کرده است.»[1] در قرآن کریم نود و نه میش است و در عهد عتیق آمده است: «پروردگار ناتان را نزد داود فرستاد و او به داود گفت دو مرد در شهر بود یکى مالدار و دیگرى مستمند. مرد مالدار را گوسفندان و گاو بسیار بود. اما مستمند چیزى جز میشى خرد نداشت.»[2] بعض مفسران مقصود از «نعجه» را «امرأه» گرفته‏اند، زیرا عرب از زن به نعجه کنایه مى‏آورد.[3] به هر حال «داود» در تعبیر مولانا مثال عارفى است که از فیض ربانى سیر نمى‏شود.

استسقا: در اصطلاح پزشکى بیماریى است که مبتلا بدان پیوسته آب خواهد. و در بیت به معنى سیر نشدن است از دوستى.

در میان بحر نشسته بودن: وصال حق و پیوند با دریای حقیقت است.

آب سبو: بهرهّ مصاحبت خاصان حق است، که آن هم سالک را به حق پیوند می دهد.

حضرت حق به دقوقی ندا داد: ای بزرگ‌مرد! این دیگر چه عشقی و چه تشنگی سختی است. «استسقاء»، در این‌جا طلب و کوشش بنده در سیر الی‌الله است. تو که عاشق منی، دگر چه می‏خواهی؟ وقتی خدا با توست چرا به دنیال یافتن انسانی؟ دقوقی گفت: پروردگارا! ای که به هر رازی دانایی! تویی که راه نیاز را در دلم گشوده‌ای، اگر چه در میان دریای اسرار و حقایق ربانی نشسته‌ام، اما به آب کوزه‌ای نیز چشم دوخته‌ام و می‏خواهم جامع همهْ مراتب اولیا شوم، زیرا هر یک از آنها در کمالی خاص، ظهور بیشتری دارد. من در این زمینه حالی هم‌چون حال داود نبی دارم که با وجود داشتن 99 رأس میش به یک میش دوست خود نیز طمع ورزید. دقوقی می‏گوید: حرص در امور دنیایی بد است، اما در عشق تو و دیدن خاصان درگاه تو، «فخر است و جاه».



[1] - (سوره ص، آیه 22- 24)

[2] - (شموئل دوم، فصل 11، آیه 1- 2)

[3] - (کشف الاسرار، ج 8، ص 337)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(205)
پنج شنبه 95 شهریور 11 , ساعت 8:15 عصر  

باز گشتن به قصّه دقوقى

عظمت قدر ومنزلت اولیای خدا

( 1943)مر علی را بر مثال شیر خواند

 

شیر مثل او نباشد گرچه راند

( 1944)از مثال و مثل و فرق آن بران

 

جانب قصه‌ْ دقوقی ای جوان

( 1945)آن‌که در فتوا امام خلق بود

 

گوی تقوا از فرشته می‌ربود

( 1946)آن‌که اندر سیر مه را مات کرد

 

هم ز دین‌داری او دین رشک خورد

( 1947)با چنین تقوا و اوراد و قیام

 

طالب خاصان حق بودی مدام

( 1948)در سفر معظم مرادش آن بدی

 

که د‌می ‏بر بنده‌ْ خاصی زدی

( 1949)این همی‌گفتی چو می‌رفتی به راه

 

کن قرین خاصگانم ای اله

( 1950)یا رب آنها را که بشناسد دلم

 

بنده و بسته‌میان و مُجمِلم

( 1951)و آن‌که نشناسم تو ای یزدان جان

 

بر من محجوبشان کن مهربان

 شیر خواندن رسول (ص) على را: چنان که مى‏دانیم و چنان که مشهور است یکى از لقب‏هاى امیر مؤمنان (ع) «اسد اللّه الغالب» است و این لقب در محاورهْ شیعیان از دیگر لقب‏هاى آن حضرت شهرت بیشتر دارد. و در کتاب‏هاى عامه و خاصه آمده است از جمله حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمد خرگوشى (وفات 406) در کتاب شرف المصطفى از مناقب کاشى (ص 74، نسخه خطى کتابخانه آیت اللَّه مرعشى) نویسد که: «رسول خدا (ص) بر منبر پس از حمد و ثناى بارى پرسید على بن ابى طالب کجاست؟ حضرتش برخاست.

رسول او را به خود نزدیک کرد و فرمود... این اسد اللّه است در زمین...» نیز محب الدین طبرى (وفات 694) در ذخائر العقبى و محمد صالح کشفى حسینى حنفى در المناقب المرتضویة و تنى چند از عالمان و محققان اهل سنّت این حدیث و مانند آن را آورده‏اند.

مثال و مثل: «مثال» آن چه براى روشن شدن مطلبى یا قاعده‏اى آورند، و مقصود از آن بیشتر فهمیدن استفاده کننده است، چنان که گویند فاعل کننده کار است، مانند جمله «على نوشت.» على فاعل و نوشت فعل است. «مثل» مانند بودن دو یا چند چیز است در تمام ماهیت یا صفات.

          مثل نبود آن مثال آن بود             تا برد بوى آن که او حیران بود

3407 / د /3

فتوى: در اصطلاح فقیهان راى مجتهد است در مسئله‏اى شرعى فرعى براى مقلّدان مشتمل بر یکى از احکام واجب، حرام، مستحب، مکروه، و مباح.

مات کردن ماه: از آن رو که ماه در سیر مثل است. و سالک پیوسته بایستى در سیر باشد.

اوراد: جمع ورد: جزئى از قرآن یا دعا که همه روزه خوانده شود.

قیام: در لغت برخاستن است، و در اصطلاح بر پا بودن به عبادت و انجام احکام شریعت و طریقت.

بر کسى زدن: بدو رسیدن، ملاقات کردن او.

بسته میان: کنایه از آماده به خدمت.

دم زدن: به معنای همدم شدن و ملاقات کردن است.

مُجمِل:یعنی ستاینده و تحسین کننده، نیکو کار.

محجوب:ناشناخته، ناشناسا که از اوصاف اولیاى خداست (نزد خلق).

مضمون این ابیات نشان دهنده آن است که خاصان درگاه حق هیچ گاه از عنایت به طالبان و تفقد حال آنان غافل نیستند.

          سوى مکّه شیخ اُمّت بایزید             از براى حجّ و عمره مى‏دوید

          او به هر شهرى که رفتى از نخست             مر عزیزان را بکردى باز جست‏

2219- 2218 / د /2

ونیز بیان آن است که هر چند افاضت‏هاى حضرت حق بر سالک بیشتر شود او را مشتاق‏تر کند و طلب فیض افزون‏تر گردد .

در ابیات پیشین صحبت از این بود که مثال و مقال، قادر به توصیف و بیان حقایق الهی نیست. در این‌جا هم می‏گوید: علی را شیر خدا نامیده‏اند اما واقعاً علی(ع) چه شباهتی به شیر دارد؟ در ظاهر، صورت و پیکر آنها مانند یک‌دیگر نیست. پس این مثال و تشبیه، حقیقت علی(ع) را نشان نمی‏‏دهد. از این حرف‌ها بگذریم. «گوی تقوا از فرشته می‏ربود»، یعنی پرهیزکارتر و پاک‌تر از فرشته بود. او آن‌قدر متدین بود که دین، او را از خود به حق نزدیک‌تر می‏دید. «خاصان حق»، مردانِ کامل و واصل‌اند، که هم‌نشینی آنها برای کاملان و واصلان نیز سودمند و در نظر مولانا ضروری است:

چون شوی دور از حضور اولیا

 

در حقیقت گشته‌ای دور از خدا

مولانا به صورت مناجات گونه می گوید: پروردگارا ! من در برابر بندگان خاصّت که قلباً می‏شناسم، آمادهْ خدمت هستم و حاضرم هرگونه نیکی در حقشان انجام دهم. ای خدای جان‌آفرین! آن دسته از اولیایی که از دیدهْ باطنی من در پرده و حجاب‏اند نسبت به من مهربان گردان.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(204)
پنج شنبه 95 شهریور 11 , ساعت 8:13 عصر  

پیامبر(ص) پدری شفیق و مهربان

( 1936)گفت پیغمبر شما را ای مهان

 

چون پدر هستم شفیق و مهربان

( 1937)زآن سبب که جمله اجزای منید

 

جزء را از کل چرا بر می‌کنید

( 1938)جزء از کل قطع شد بی‏کار شد

 

عضو از تن قطع شد مردار شد

( 1939)تا نپیوندد به کل بار دگر

 

مرده باشد نبودش از جان خبر

( 1940)ور بجنبد نیست خود آن را سند

 

عضو نو ببریده هم جنبش کند

( 1941)جزء از این کل گر برد یک‌سو رود

 

این نه آن کل است کو ناقص شود

( 1942)قطع و وصل او نیاید در مقال

 

چیز ناقص گفته شد بهر مثال

 گفت پیغمبر: اشاره است به حدیثى که مرحوم فروزانفر از مسند احمد آورده است: «إنَّما أنا لَکُمْ مثل الوالد.»[1] و در مجمع البیان ذیل آیه: « اَلنَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »[2] آمده است. و مجاهد گفت هر پیمبرى پدر امّت خویش است بدین رو مؤمنان با یکدیگر برادر شده‏اند.

سند: تکیه گاه.

خُلق و خوی او پیامبرگونه بود و با همه پدرانه رفتار می‏کرد، همان‌گونه که پیامبر(ص) فرمود: راستی من برای شما چون پدر هستم.» یا در حدیث دیگر فرمود: «شما به منزله اجزای وجود من به‌شمار می‏روید. چرا جزء را از کل جدا کنید؟ هرگاه جزء از کل جدا شود عاطل و باطل می‏گردد و هرگاه عضو از اندام جدا گردد به مردار تبدیل می‏شود. تا وقتی که جزء دوباره به کل خود متصل نشود، مرده‏ای بیش نیست و هرگز از جهان جان و عالم معنا خبر ندارد.

مولانا می‏گوید: اگر ما اجزای ناچیز خلقت، از کل جدا شویم و به سوی دیگری برویم، در کل عالم و در هستی مطلق نقصی پدید نمی‏‏آید. او می‏گوید: من برای مثال از نقص و جدایی حرف می‏زنم وگرنه «قطع و وصل» با هستی مطلق، چیزی نیست که با بیان و مقال، توصیف پذیرد.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 84)

[2] - سوره احزاب، آیه 6


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(203)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:19 عصر  

قصّه دقوقى رحمة اللَّه علیه و کراماتش 

( 1926)آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای

 

عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای

( 1927)در زمین می‌شد چو مه بر آسمان

 

شب‌روان را گشته زو روشن روان

( 1928)در مقا‌می‏ مسکنی کم ساختی

 

کم دو روز اندر دهی انداختی

( 1929)گفت در یک خانه گر باشم دو روز

 

عشق آن مسکن کند در من فروز

( 1930)غرة المسکن احاذرها انا

 

انقلی یا نفس سیری للغنا

( 1931)لا اعود خلق قلبی بالمکان

 

کی یکون خالصاً فی الأمتحان

( 1932)روز اندر سیر بد شب در نماز

 

چشم اندر شاه باز او همچو باز

( 1933)منقطع از خلق نی از بد خویی

 

منفرد از مرد و زن نی از دویی

( 1934)مشفقی بر خلق و نافع همچو آب

 

خوش شفیقی و دعایش مستجاب

( 1935)نیک و بد را مهربان و مستقر

 

بهتر از مادر شهی‌تر از پدر

 دیباجه:یعنی صورت و چهره، روى، رخسار.

          شکسته دل آمد بر خواجه باز             عیان کرد اشکش به دیباجه راز

(بوستان سعدى، ص 86)

بعضى شارحان «دیباجه» را بدایت حال و ابتداى سلوک معنى کرده‏اند. پیداست این معنى را از مضمون بیت‏هاى آینده گرفته‏اند. هر چند این معنى نیز محملى دارد، لیکن دور مى‏نماید.

چو مه بر آسمان:یعنی رهنمای دیگران.

شب روان: یعنی سالکان راه حق که گویی در شب ره می‏سپارند و به هدایت پیر نیاز دارند.

انداختن: یعنی بار انداختن و ماندن، اقامت کردن.

فروز کردن: افروخته شدن. کنایه از دل بستگى پیدا نمودن.

غِرّةُ المَسکَن...: من از شیفته شدن به یک جا ماندن مى‏پرهیزم. اى نفس رخت بر بند و براى بى‏نیازى سفر کن. (سالک را نباید که در منزلى بماند و بدان دل خوش کند، بلکه باید پیوسته در سیر باشد و هیچ چیز او را مشغول ندارد).

          مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم             جرس فریاد مى‏دارد که بر بندید محمل‏ها

(حافظ)

 لا اُعَوِّد...: دل را به ماندن در جایى خو نمى‏دهم تا از آزمایش خالص بر آید.

شاه: کنایه از عظمت بارى عزّ اسمه. (جز به خدا به چیزى نمى‏نگریست).

شهى: یعنی مورد تمایل، خواستنی و مطلوب،گوارا، دل پسند.

مولانا می گویید: دقوقی کمتر درجایی مسکن می‏ساخت یا ماندگار می‏شد. می‏گفت: من حذر می‏کنم از این‌که به مسکنی دل خوش کنم. ای نفس! از این‌جا برو و به بی‏نیازی سفرکن. من خوی دل خود را به ماندن در مکانی عادت نمی‏‏دهم، تا این دل در آزمایش حق، پاک و بی‌ریا باشد. دوری دقوقی از مردم نتیجهْ بدخویی یا نفاق و دشمنی نبود، بلکه نتیجه اشتغال به سیر معنوی و الهی بود. او با همه مهربان و برای همه پناه و محل امن بود.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 490 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1400924 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]