آنکه عبرت اندوزد، بینا شود و آنکه بینا شود، دریابد و آنکه دریابد، بداند . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(280)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:33 عصر  

از خر افگندن ِابلیس معاویه را و روپوش کردن و جواب گفتن ِمعاویه او را

( 2622)گفت هنگام نماز آخر رسید

 

سوی مسجد زود می‌باید دوید

( 2623)عجّلوا الطاعات قبل الفوت گفت

 

مصطفی چون در معنی می‌بسفت

( 2624)گفت نی نی این غرض نبود ترا

 

که به‌خیری ره‌نما باشی مرا

( 2625)دزد آید از نهان در مسکنم

 

گویدم که پاسبانی می‌کنم

( 2626)من کجا باور کنم آن دزد را

 

دزد کی داند ثواب و مزد را

عَجِّلُوا الطّاعات: شتاب کنید در طاعتها. مرحوم فروزانفر مأخذ آن را عبارتى گرفته‏اند که در المنهج القوى است «عَجِّلُوا الصَّلاةَ قَبلَ الفَوتِ و عَجِّلُوا التَّوبَةَ قَبلَ المَوتِ.» روایات تعجیل نماز و خواندن آن در اول وقت از طریق شیعه و سنّى فراوان است. از جمله احمد در مسند از اُمّ فروه آرد که رسول (ص) فرمود: «أحَبُّ العَمَلِ إلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تَعجِیلُ الصَّلاةِ لاَوَّلِ وَقتها »[1] و از امام صادق (ع) روایت شده است «اِعلَم أنَّ أوَّلَ الوَقتِ أبداً أفضَلُ فَعَجِّل بِالخَیرِ مَا استَطَعتَ: بدان که اول وقت افضل است پس چنان که توانى در خیر تعجیل کن.»[2]

 ( 2622) جواب داد آخر وقت نماز است باید بمسجد بروى‏. ( 2623) حضرت رسول که توحید را رواج داده فرموده است «عجلوا بالطاعات قبل الفوت» قبل از اینکه وقت عبادت و طاعت بگذرد عجله کنید و آن را دریابید. ( 2624) گفت هرگز غرض تو این نبوده که مرا بکار خیرى راهنمایى کنى‏. ( 2625) اگر دزدى بخانه بیاید و بگوید مى‏خواهم پاسبان منزل تو باشم‏ . ( 2626) من چگونه سخن دزد را باور خواهم کرد دزدکى ثواب و اجر مى‏داند. (- خاصه چون تو دزد راه زنى چگونه بمن مهربان گشتى‏.

ابلیس گفت: وقت نماز است، زود باید به مسجد رفت؛ چون پیامبر فرمود: بشتابید به سوی نماز پیش از آن‌که وقت آن سپری شود و بشتابید به سوی توبه، پیش از آن که مرگ فرا رسد.»



[1] - (مسند احمد، ج 6، ص 375)

[2] - (فروع کافى، ج 3، ص 274)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(279)
یکشنبه 94 خرداد 3 , ساعت 8:31 عصر  

بیدار کردن ابلیس معاویه را که خیز وقت نماز است .

مات اویم مات اویم مات او

( 2614)در خبر آمد که آن معاویه

 

خفته بد در قصر، در یک زاویه

( 2615)قصر را از اندرون در بسته بود

 

کز زیارت‌های مردم خسته بود

( 2616)ناگهان مردی ورا بیدار کرد

 

چشم چون بگشاد پنهان گشت مرد

( 2617)گفت اندر قصر کس را ره نبود

 

کیست کین گستاخی و جرأت را نمود

( 2618)گرد برگشت و طلب کرد آن زمان

 

تا بیاید زآن نهان گشته نشان

( 2619)او پس در مدبری را دید کو

 

در پس پرده نهان می‌کرد رو

( 2620)گفت هی تو کیستی نام تو چیست

 

گفت نامم فاش ابلیس شقی است

( 2621)گفت بیدارم چرا کردی به‌جد

 

راست گو با من مگو بر عکس و ضد

 معاویه: وى پسر ابو سفیان، پسر حرب، پسر عبد شمس است. نوشته‏اند پانزده سال پیش از هجرت زاده شد. در خلافت ابو بکر حکومت دمشق را به عهده داشت. عمر نیز او را بدان شغل گذاشت و عثمان حکومت سراسر شام را بدو داد. پس از کشته شدن عثمان، چون مهاجر و انصار با على (ع) بیعت کردند وى نپذیرفت، و با امام مخالفت کرد.

نخست حکومت شام را خواست سپس گفت کشندگان عثمان گرداگرد تواند. چون عثمان به ناحق کشته شد، آنان را به من ده. پس از جنگ جمل به بهانه خونخواهى عثمان لشکر آراست و به جنگ امام آمد و سرانجام با حیله‏اى که مشاور او، عمر و بن عاص، به کار برد در سپاه على (ع) اختلاف افکند. در سال چهلم که امام به شهادت رسید و مردمان با امام حسن (ع) بیعت کردند، وى با آن حضرت به جنگ برخاست و پس از آن که کار به مصالحت کشید خود را خلیفه مسلمانان خواند (41 ه. ق)، و در سال 61 هجرى در گذشت.

معّاویه: با تشدید «ع» به خاطر ضرورت شعر است.

زاویه: بیشتر به معنى گوشه خلوت است که ریاضت کشان و عابدان در آن به ریاضت و نماز مشغول شوند. و اینجا به معنى مطلق «غرفه» است.

گرد بر گشتن: جست و جو کردن، همه جا را نگریستن.

مُدبَر: (به صیغه اسم مفعول) بخت بر گشته، بى‏اقبال، در این‌جا راندهْ درگاه حق. در تداول فارسى بیشتر به صیغه اسم فاعل تلفظ مى‏شود.

فاش: آشکار، و در این بیت به معنى «مشهور» و «معروف» است.

( 2614) خبرى هست که معاویه در گوشه‏اى از قصر خود بخواب رفته بود. ( 2615) و چون از ملاقات مردم خسته شده بود در را از عقب بسته بود. ( 2616) ناگاه مردى او را بیدار کرد و تا معاویه چشم گشود مرد نهان گردید. ( 2617) پیش خود گفت کسى نمى‏توانست وارد قصر شود کیست که چنین گستاخى و جرئت بخرج داده و با بسته بودن در وارد قصر شده است؟. ( 2618) گردش کرد تا از کسى که نهان شده بود نشانى بیابد. ( 2619) در عقب در کسى را دید که پشت کرده و صورت خود را پس پرده نهان مى‏کند. ( 2620) گفت هان تو کیستى و چه نام دارى؟ جواب داد: فاش مى‏گویم نام من ابلیس است‏. ( 2621) گفت راست بگو براى چه مرا بیدار کردى؟.

تا آن‌جا که می‏دانیم این گفتمان با همین جزئیات در منابع پیش از مثنوی نیست، اما در قصص صوفیه مواردی هست که شیطان، زاهدی را برای انجام وظایف دینی و روحانی ترغیب می‏کند. معاویه در تاریخ اسلام به دلیل مقابله با خاندان حضرت علی(ع) مورد انتقاد است و شاید عجیب باشد که مولانا شیطان را در برابر او قرار داده و بیش‌وکم به معاویه ارزش داده است. مولانا نکات عارفانه‌ای از زبان معاویه بیان می‏دارد که مسلّماً تناسبی با شخصیت دنیاخواهانه او ندارد، بلکه همهْ این سخنان عالی از خود مولاناست. این شیوه کلامی ‏مولانا در مثنوی، امری شایع و شناخته شده است. ضمناً باید بدانیم که این گفتمان تمثیلی از فریب نفس است؛ و شیطان در این‌جا نفس است که گاه مکر خود را با ظاهر پنهان می‏کند. نکته حائز اهمیت دیگراین که مولانا در این داستان بر خلاف چند تن از عارفان پیش از وى، که خواسته‏اند ابلیس را تبرئه کنند، او را فریبنده شناسانده است.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(278)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 7:14 عصر  

دنیا بازیچه‌ای بیش نیست 

( 2602)پیشه‌ای آموختی در کسب تن

 

چنگ اندر پیشه‌ دینی بزن

 ( 2603)در جهان پوشیده گشتی و غنی

 

چون برون آیی ازین‌جا چون کنی

( 2604)پیشه‌ای آموز کاندر آخرت

 

اندر آید دخل کسب مغفرت

( 2605)آن جهان شهریست پربازار و کسب

 

تا نپنداری که کسب این‌جاست حسب

( 2606)حق تعالی گفت کین کسب جهان

 

پیش آن کسب است لعب کودکان

( 2607)همچو آن طفلی که بر طفلی تند

 

شکل صحبت‌کن مساسی می‌کند

 کسب تن: تن پرورى، پرورش جسم.

پوشیده: (مقابل برهنه) کنایه از داراى مکنت و ثروت.

پوشیده گشتی: یعنی در این دنیا،

اندر آمدن: پدید گشتن، حاصل شدن.

حسب: تنها، به تنهایى، فقط.

لعب کودکان: بازى بچه‏ها، و این تعبیر برگرفته است از آیه:« وَ ما هذِهِ اَلْحَیاةُ اَلدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ اَلدَّارَ اَلْآخِرَةَ لَهِیَ اَلْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»: و این زندگانى دنیا جز سر گرمى و بازى نیست و همانا سراى آخرت زندگانى است اگر دانندى.»[1]

          گفت دنیا لعب و لهو است و شما             کودکیت و راست فرماید خدا

3431 / د /1

 تنیدن: چسبیدن.

صحبت کن: به معنای معاشقه‌کردن است، آمیزنده، هم بستر شونده.

مِساس: سودن، سایش.

مولانا مقایسه‌ای میان آنها که به دنیا چسبیده‌اند و آنها که در فکر آخرت‌ و وصال حق هستند، می‌کند. او می گوید: پوشیده از ثروت و مکنت شدی و در شمار توان‌گران قرار گرفتی. حال اگر از این دنیا کوچ کنی، چه کار خواهی کرد؟ برای پرورش جسمت، حرفه‌ای یاد گرفته‌ای؟ حالا باید به کاری دست بزنی که دین و ایمانت پرورده شود. فن و حرفه‌ای بیاموز که در آخرت، محصول و فایدهْ آن آمرزش باشد. جهان آخرت، شهری است که بازارهای فراوان و داد و ستد‏های بسیار دارد تا مبادا گمان کنی که داد و ستد فقط در همین دنیاست.حق تعالی فرمود: کسب و سود این دنیا پیش کسب سود آخرت مانند بازی کودکان است. مولانا معتقد است دولت این جهان و آن جهان در سایه پیروى از ارشاد و تعلیم مردان کامل است و آن که از این دولت روى بگرداند در هر دو جهان تهیدست ماند، و اگر در این جهان از نعمت دنیا برخوردار است در آن جهان گرفتار است. بنده باید در این جهان کارى کند که در آن جهان حاصل کار و کسب او آمرزش خدا باشد. مضمون ابیات بر گرفته از حدیث نبوى است. سیوطى در تفسیر درّ المنثور ذیل آیه «أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلاً» [2] روایتى از صفوان بن محرز آرد که ترجمه آن این است: روز رستاخیز دو مرد را آورند یکى در دنیا پادشاه بوده، چون حساب او را کشند بنده‏اى به شمار آید که کارى نکرده. پس بفرمایند تا او را به دوزخ برند. و دیگرى در دنیا پلاسى داشته، پس حساب او را کشند. گوید پروردگار من چیزى به من عطا نفرمودى تا حساب آن را از من خواهى. گوید بنده من راست گفت. او را وا گذارید. پس بفرمایند تا او را به بهشت برند.

 

( 2608)کودکان سازند در بازی دکان

 

سود نبود جز که تعبیر زمان

( 2609)شب شود در خانه آید گرسنه

 

کودکان رفته بمانده یک تنه

( 2610)این جهان بازیگه است و مرگ شب

 

بازگردی کیسه خالی پرتعب

( 2611)کسب دین عشق است و جذب اندرون

 

قابلیت نور حق را ای حرون

( 2612)کسب فانی خواهدت این نفس خس

 

چند کسب خس کنی بگذار بس

( 2613)نفس خس گر جویدت کسب شریف

 

حیله و مکری بود آن را ردیف

 تعبیر: به معنای گذراندن زمان و پرکردن وقت است، وقت گذرانى.

تعب: رنج.

جذب: کشش.

حَرون: سرکش.

خس: پست.

 نفس خس: نفس امّاره است که ما را به دنیا و شهوات سرگرم می‏‏کند.

ردیف: به معنای همراه و پیوسته است.

مولانا می گوید: کار دنیادوستان مثل بازی کودکان است که ادای بزرگ‌ترها را درمی‌آورند. آنها که در راه حق نیستند، زندگی دنیایی آنها مثل بازی بچه‏ها در کوچه است که در پایان حاصلی جز خستگی و گرسنگی ندارد. «پیشه دینی» به معنای عشق حق است و این‌که اندرون تو قابلیت و جذب نورحق را پیدا کند. نفس فرومایه به کسب فانی دنیا علاقه نشان می‏‏دهد. تا کی می‏‏خواهی به کسب بی‌ارزش بپردازی؟ هرگاه نفس پست، خواهان کسبی شریف و ارزشمند شد بدان که حیله و نیرنگی در پشت آن قرار دارد.

چکیدهْ کلام مولانا در این ابیات این می شود که خوشیها و لذتهاى این جهان ناماندنى است و برابر زندگانى آخرت جز بازیچه نیست. درست است که آخرت جاى حساب است، لیکن با توجه به نتیجه‏اى که بر کسب مترتب است، بازار و کسب حقیقى در آن جهان است، و آن چه در این جهان مى‏بینیم صورتى مقابل آن است. چه، آن چه در این جهان از رفت و آمد و حرکت و سکون و داد و ستد است، جملگى اعراض است و عَرَض نماندنى و نابود شدنى است. حالى که آن جهان، جهان باقى است و پایان نیافتنى.



[1] - (سوره عنکبوت،آیه 64)

[2] - (سوره فرقان،آیه 24)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(277)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 7:12 عصر  

عاشق حقیقى سوخته معشوق است(ادامه)


 ( 2591)جزو را از کل خود پرهیز چیست

 

با مخالف این همه آمیز چیست

( 2592)جنس را بین نوع گشته در روش

 

غیب‌ها بین عین گشته در رهش

( 2593)تا چو زن عشوه خری ای بی‌خرد

 

از دروغ و عشوه کی یابی مدد

( 2594)چاپلوس و لفظ شیرین و فریب

 

می‌ستانی می‌نهی چون زر به جیب

( 2595)مر تو را دشنام و سیلی شهان

 

بهتر آید از ثنای گمرهان

( 2596)صفع شاهان خور مخور شهد خسان

 

تا کسی گردی ز اقبال کسان

( 2597)زان‌که از ایشان خلعت و دولت رسد

 

در پناه روح جان گردد جسد

( 2598)هر کجا بینی برهنه و بی‌نوا

 

دان که او بگریخته‌ست از اوستا

( 2599)تا چنان گردد که می‌خواهد دلش

 

آن دل کور بد بی‌حاصلش

( 2600)گر چنان گشتی که استا خواستی

 

خویش را و خویش را آراستی

( 2601)هر که از استا گریزد در جهان

 

او ز دولت می‌گریزد این بدان

 جزو: در اصطلاح صوفیان وجود متعین یا عینى است، و در اینجا کنایه از «انسان ناقص» است.

کل: وجود مطلق و ذات حق، و در اینجا مقصود «انسان کامل» است.

مخالف: استعاره از تعلّقات دنیوى، هواى نفس، و مانند آن، اغیارند که از این حقایق بویی نبرده‌اند و با آنها نباید آموخت.

جنس: در تداول منطقیان «کلى» است که ماهیتهاى مختلف الحقیقة را در بر گیرد چون «حیوان» که انسان، چهار پا، پرنده، و هر جاندارى را شامل است.

نوع: کلّى است که ماهیت مُتَّحِدُ الحقیقة را شامل بود. جنس با فصل مقوم به نوع تبدیل گردد، چنان که حیوان چون با ناطق که فصل مقوم است ترکیب شود حقیقت انسان پدید آید.

غیبها عین گردیدن: رسیدن به مرحله شهود.

رَهِش: به معنای رهیدن، آزاد گشتن از تقید به اوصاف.

عشوه خر: طالب عشوه. خریدار سخنان به ظاهر فریبنده و تهى از حقیقت. کسى که از روى نادانى فریب ظاهر را خورد،سخنان فریبنده را باور کردن و فریب خوردن؛ در این مورد خاص، یعنی به امور دنیایی دل‌بستن و از حق بازماندن (مولانا در موارد زیادی میان زن و نفس مشابهت قائل شده است)

چاپلوس: صفت است، لیکن در این بیت به معنى اسم به کار رفته است.

شهان: (جمع شه) استعاره از مردان کامل، راهنمایان به حق.

بهتر آید: یعنی ضروری‌تر و سودمندتر است.

گمرهان: استعاره از آنان که دیده حقیقت بین ندارند. فریب خوردگان دنیا و هوى .

صَفع: با پنجه بر گردن کسى زدن، پس گردنى، همان سیلی است

شَهد: انگبین که از موم جدا شده ، انگبین خالص. کنایت از سخنان شیرین و دل فریب، سخنان موافق میل.

کس: در تداول: سر شناس، بزرگ. و در این بیت مقصود تهذیب یافته و با کمال است.

شاهان و کسان: همان انسان‌های کاملند.

اقبال: روى آوردن، توجه.

خلعت و دولت: کنایه از کمال، معرفت، توفیق مرید در راه حق است.

روح: استعاره از مرد روحانى. انسان کامل که جسم خاکی را به جان بدل می‌کند و به کمال می‌رساند.

جسد: استعاره از انسان ناقص و به کمال نارسیده. (فریب زیور دنیا را نباید خورد و بار تکلیف و ریاضت مردان حق را باید برد، که آن رنج زاید و این رتبت افزاید).

 برهنه و بى‏نوا: استعاره از کسى که از معرفت بى‏بهره است.

اوستا: کنایه از مرشد و راهنما.

خویش: خود.

 ( 2591) جزء چرا باید از کل خود بپرهیزد و براى چه با مخالف و بیگانه بیامیزد. ( 2592) جنس را ببین که در روش از کل خود جدا شده و نوع تشکیل داده است عیبها را ببین که متعین شده و جدایى اختیار کرده است اگر این عیبها و تعینات نبود همگى یکى بوده جزءها بکل پیوسته بودند. ( 2593) اى بى‏خرد تا کى تو چون زنان عشوه همى‏خرى تو از دروغ و عشوه کى نیرو و مدد مى‏گیرى؟. ( 2594) الفاظ شیرین و فریبنده و چاپلوسى‏ را خریده و چون زر ناب در جیب خود پنهان مى‏کنى؟ .( 2595) ولى بدان که سیلى و دشنام شاهان براى تو از مدح و ثناى گمراهان بهتر و مفیدتر است‏ . ( 2596) سیلى پادشاهان را بمنت بخور و شهد پست فطرتان و نانشان را مخور تا از برکت اقبال کسان کسى گردى‏. ( 2597) براى اینکه از آنها بتو خلعت و دولت مى‏رسد زیرا در پناه روح است که جسد جان گرفته و زنده شده جسم مبدل بجان مى‏گردد. ( 2598) هر جا برهنه بى‏نوایى دیدى بدان که او از استاد گریخته است‏. ( 2599) تا مطابق دل خواه خود گردد همان دلى که کور و بد و بى‏حاصل است‏. ( 2600) اگر چنان شدى که استاد مى‏خواهد خود وجود خود را آراسته‏اى‏. ( 2601) آن که در جهان از استاد مى‏گریزد یقین بدان که از دولت فرار مى‏کند .

«جنس یا نوع»، به نظر نمی‌رسد که مولانا معنای اصطلاحی جنس و نوع را در حکمت قدیم در نظر داشته باشد. او به‌طور کلی، مریدان را به یک کلیّت یعنی جنس می‌گیرد و مردان کامل را یک کلیت جامع‌تر یعنی «نوع» و می‌گوید: در اثر پیوستن به مردان کامل، مرید به یک کلیّت جامع‌تر می‌رسد و در این روش یا سلوک، «غیب‌ها» مانند امور عینی، با چشم باطن، قابل مشاهده می‌شوند. اگر انسان روح را برهاند و در مسیر کمال بیاندازد، امور غیبی برای او عینی می‌شود. مولانا می‌گوید: اگر مرید هدایت، انسان کامل را بپذیرد «خویش» را و یاران را به معرفت حق می‌آراید.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(276)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 7:11 عصر  

عاشق حقیقى سوخته معشوق است

( 2580)ما اگر قلاّش و گر دیوانه‌ایم

 

مست آن ساقی و آن پیمانه‌ایم

( 2581)بر خط و فرمان او سر می‌‌نهیم

 

جان شیرین را گروگان می‌‌دهیم

( 2582)تا خیال دوست در اسرار ماست

 

چاکری و جان‌سپاری کار ماست

( 2583)هر کجا شمع بلا افروختند

 

صد هزاران جان عاشق سوختند

( 2584)عاشقانی کز درون خانه‌اند

 

شمع روی یار را پروانه‌اند

( 2585)ای دل آن‌جا رو که با تو روشنند

 

وز بلاها مر تو را چون جوشنند

( 2586)بر جنایاتت مواسا می‌کنند

 

در میان جان تو را جا می‌کنند

( 2587)زان میان جان تو را جا می‌کنند

 

تا تو را پر باده چون جا می‌کنند

( 2588)در میان جان ایشان خانه گیر

 

در فلک خانه کن ای بدر منیر

( 2589)چون عطارد دفتر دل واکنند

 

تا که بر تو سرها پیدا کنند

( 2590)پیش خویشان باش چون آواره‌ای

 

بر مه کامل زن ار مه پاره‌ای

 قَلاّش:به معنای زیرک و هوشیار است.  ، مزور، و خراباتى معنى شده، لیکن در استعمال مولانا به معنىِ بى‏پروا، بى‏اعتنا، مجرد، و مانند آن به کار رفته است. همچون «رند» که تاب معنیهاى فراوان دارد. واژه را فارسى دانسته‏اند.[1]

جان شیرین: زندگی این جهانی است.

اسرار: جمع سر: درون، نهان، به معنای آن مرتبه از باطن انسان است که عالی‌تر از قلب است و معرفت در آن مرتبه آغاز می‌شود.  

شمع بلاافروختند: یعنی دل‌های مستعد را متوجه حق کردند.

درون خانه:یعنی مرتبهْ آگاهی از اسرار حق. کنایه از محرم، رسیده به معشوق.

روشن بودن: شاد، صافى، یک دل.

          جمعِ مرغان کز سلیمان روشن‏اند             پرّ و بال بى‏گنه کى بر کنند

3749 / د /2

آن‌جا‌که با تو روشنند: پناه مردان حق و پیران طریقت است. پیران تورا به مقامی می‌رسانند که «بلاهای عشق» هم تو را نیازاد.

جوشن: زره. جوشن بلا بودن: مانع آسیب گشتن، دفع بلا کردن.

پر باده کردن: یعنی سرشار از معرفت و آگاهی،کنایه از آشنا کردن به حقایق.

در میان جان خانه گرفتن: خود را در دل آنان جا کردن.

بدر مُنیر: ماه تمام. نورانى، مولانا، مرید شایسته را که به نور حق، روشن است «بدر منیر» خطاب می‌کند. پیران، دفتر دل خود را بر مریدان شایسته می‌گشایند و اسرار را به آنها می‌گویند.

عطارد: ستاره‏اى از هفت سَیّاره، پس از ماه و پیش از زهره، و آن را «دبیر فلک» گفته‏اند. ستاره عطارد در نزد علماى نجوم متعلق است بقوه اندیشه و دانش الهى و وحى و نیز متعلق است بصاحبان دیوان و دبیران.

دفتر دل وا کردن: کنایه از اسرار نهانى را گشودن.

خویشان: مردان حق، انسانهاى کامل، آنان که با مرید سنخیّت دارن، یاران راه خدایند

آواره: شیدا، شیفته، سر گردان از شدت عشق.

          گفته با خود در سحرگه کاى احد             حالِ آن آواره ما چون بود

4379/ د / 3

مه کامل: استعاره از ولى و شیخ، همان انسان کامل است.

مه پاره: استعاره از سالکِ به کمال نرسیده، سالکی است که خود را به کمال می‌رساند.و در «آواره» و «ماه» اشاره است بدان چه میان عامه شایع است که دیوانه چون هلال بیند دیوانگیش فزون شود.

ما اگر خراباتی دیوانه باشیم، باز مست آن ساقی حقیقت و سرخوش از پیمانه وحدت او هستیم. ما جملگی بر حکم و فرمان حق سر می‌نهیم؛ یعنی تسلیم و فرمان‌بردار می‌شویم و جان شیرین خود را در گرو او قرار می‌دهیم. تا وقتی که امید و آرزوی دیدار دوست در دل‌های‌مان جاگرفته باشد، بندگی و جان نثار کردن، وظیفه و کار ما محسوب می‌شود. هرجا که شمع بلا را شعله‌ور کردند، با آتش آن، جان صدها هزار عاشق را سوزاندند؛ عاشقانی که محرم درگاه‌ند، و پروانه‌وار گرد شمع روی معشوق می‌گردند.

غزالى در فصل «حقیقت ذکر» گوید: «و اصل آن است که دل از حدیثِ تازى و پارسى و هر چه هست خالى شود و همه وى گردد، که هیچ چیز دیگر در وى نگنجد. و این نتیجه محبّتِ مُفرَط بود که آن را عشق گویند و عاشقِ گرم رو همگى دل به معشوق دارد. و باشد که از دل مشغولى که به وى دارد، نام وى فراموش کند.»[2] مؤمنان عاشق حق‏اند، نفس را کشتند و خود را در پیشگاه خدا فنا کردند، لاجرم حق بدانها پاداشى داد که در خور فضل و بزرگى اوست که «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوى‏ فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِیَ اَلْمَأْوى‏.»[3]



[1] - (دکتر معین، حاشیه برهان قاطع، از دُزى)

[2] - (کیمیاى سعادت، ج 1، ص 254)

[3] - (سوره نازعات،آیه 40- 41)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   76   77   78   79   80   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 10 بازدید
بازدید دیروز: 242 بازدید
بازدید کل: 1404424 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]