با کسی که به او می آموزید و نیز کسی که از او فرا می گیرید، نرمی کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(270)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 7:3 عصر  

جهاد با نفس

( 2533)لاجرم هر مرغ بی‌هنگام را

 

سر بریدن واجب ا‌ست اعلام را

( 2534)سر بریدن چیست کشتن نفس را

 

در جهاد و ترک گفتن تفس را

( 2535)آن‌چنانک که نیش کز دم بر کنی

 

تا که یابد او ز کشتن ایمنی

( 2536)بر کنی دندان پر زهری ز مار

 

تا رهد مار از بلای سنگ‌سار

( 2537)هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر

 

دامن آن نفس‌کش را سخت گیر

( 2538)چون بگیری سخت آن توفیق هوست

 

در تو هر قوت که آید جذب اوست

( 2539)ما رمیت اذ رمیت راست دا

 

هر چه کارد جان بود از جان جان

( 2540)دست گیرنده ویست و بردبار

 

دم بدم آن دم از او اومید دار

 تفس: این واژه باز هم در مثنوى آمده است:

          ور از او غافل نبودى نفسِ تو             کى چنان کردى جنون و تَفسِ تو

3684 / د /4

در این جا چنان که مى‏بینیم «تفس» مرادف جنون است. هر چند «تفس» در فرهنگها «گرمى و حرارت» معنى شده، لیکن در استعمال مولانا اگر هم قصد از این واژه «گرمى» باشد، گرمى مطلق نیست بلکه گرمى ناشى از غضب و تندى است که از نامتعادل بودن مزاج بر مى‏خیزد. در نسخه نیکلسون این واژه «نفس» ضبط شده، و درست نیست.

ظل: سایه.

ظل پیر: کنایت از توجه و دستگیرى اوست.

نفس کُش: کنایه از باز دارنده خود از هوى و هوس. به فرمان آورنده نفس.

توفیق: قرار دادن خداوند است کارهاى بنده را بر وفق رضاى خود، و موهبتى است از جانب او به بنده. امیر مؤمنان على (ع) در وصیّت خود به امام مجتبى (ع) فرماید: «پیش از اینکه این راه را بپویى باید از خداى خود یارى جویى و براى توفیق خویش رو بدو آرى.»[1]

 ما رَمَیتَ: برگرفته است از آیه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ رَمى‏: نیفکندى آن گاه که افکندى لیکن خدا افکند.»[2]

          پیشِ قُدرت خلق، جمله بارگه             عاجزان چون پیشِ سوزن کارگه‏

          گاه نقشش دیو و گه آدم کند             گاه نقشش شادى و گه غم کند

          دست نه تا دست جنباند به دفع             نطق نه تا دَم زند در ضَرّ و نفع‏

          تو ز قرآن باز خوان تفسیرِ بیت             گفت ایزد ما رَمَیت إِذ رمیت‏

615- 612 / د /1

و مقصود از استناد به این جمله از آیه شریفه این است که پیر آن چه به دست آورده از عنایت پروردگار است.

جان: استعاره از نیروى پیر است.

جان جان: یعنی پروردگار، عنایت حق تعالى.

بردبار: در وصف حق و ترجمه حلیم است.

( 2533) بالاخره براى اینکه امر وقت شناسى مختل نشود کشتن هر مرغ بى‏هنگامى واجب است‏. ( 2534) سر بریدن یعنى چه؟ یعنى در موقع جهاد با نفس ملایمت را کنار گذاشتن و نفس را با کمال جلادت کشتن‏. ( 2535) همان طور که نیش کژدم را مى‏کنى تا او از کشته شدن ایمنى یابد. ( 2536) یا دندان زهر آلود مار را مى‏کنى تا از بلاى سنگسار شدن برهد . ( 2537) نفس را هیچ کس مثل سایه پیر نمى‏کشد پس دامن آن نفس کش را محکم بگیر . ( 2538) دامن او را که محکم گرفتى او توفیق خداوندى است و هر قوه‏اى که در تو پیدا شود جذب اوست که تو را بطرف خود مى‏کشد . ( 2539) جمله « ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ » را بدان که کاملا درست است زیرا که جان هر چه دارد از جان جانان است پس کار جان همانا کار جانان خواهد بود. ( 2540) او است که دستگیرى مى‏کند ولى بصبر هر دم بدست گیرى او امیدوار باش‏.

مولانا به مَثل معروف که «مرغ بی‌هنگام شوم است»، از نفس آدمی سخن می‌گوید. نفس مانند خروسی که بی‌موقع آواز بخواند، شوم است و آن را باید کشت. چگونه؟ با مجاهده و سخت گرفتن بر خود. در این حا‌لت نفس به خدمت حق در می‌آید و دیگرنفسی نمی‌ماند که کشتنی باشد. البته برای کشتن نفس و یا به خدمت گرفتن نفس در راه حق، نیاز مبرم به یک راهنمای راه آشناست، برای این‌که کسی بتواند دست در دامن مرشدی بزند توفیق الهی لازم است؛ چرا که دسترسی به مردان راه حق، نیز جذب حق است، زیرا که ما کمانیم و تیرانداز خداست .



[1] - (نهج البلاغه، نامه 31)

[2] - (سوره انفال،آیه 17)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(269)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 7:2 عصر  

نقش درد و رنج در کامیابی انسان

( 2525)زآن‌که گر او هیچ بیند خویش را

 

مهلک و ناسور بیند ریش را

( 2526)درد خیزد زین چنین دیدن درون

 

درد او را از حجاب آرد برون

( 2527)تا نگیرد مادران را درد زه

 

طفل در زادن نیابد هیچ ره

( 2528)این امانت در دل و دلحامله‌ است

 

این نصیحت‌ها مثال قابله ا‌ست

( 2529)قابله گوید که زن را درد نیست

 

درد باید درد کودک را رهیست

( 2530)آن که او بی‌درد باشد رهزن است

 

زآن‌که بی‌دردی انا الحق گفتن است

( 2531)آن انا بی‌وقت گفتن لعنتست

 

آن انا در وقت گفتن رحمت است

( 2532)آن انا منصور رحمت شد یقین

 

آن انا فرعون لعنت شد ببین

 هیچ: اندک، کم.

ناسور: جراحتى که به نشود. ریشى که التیام نپذیرد.

درد: کنایه از تضرع، خضوع.

          ذرّه‏اى عشق از همه آفاق به             ذرّه‏اى درد از همه عشاق به‏

          قدسیان را عشق هست و درد نیست             درد را جز آدمى در خورد نیست‏

(عطار)

از حجاب برون آمدن: میان او و حق تعالى مانع نبودن. کنایه از مستوجب لطف حق گشتن، عنایت حق را جلب کردن. انسان موجودى است دستخوش خطا و نافرمانى. بدین رو باید پیوسته از خدا یارى خواهد و اگر خود را لایق خواستن یارى نداند، از او بخواهد تا چنین توفیقى بدو دهد.

زه: زهیدن، زائیدن.

امانت: کنایه از اقرار به یگانگى خدا و باز گشت بدو، و اشاره است به مضمون آیه هفتاد و دوم سوره احزاب:

          خود ز بیم این دَمِ بى‏مُنتها             باز خوان فَأَبَینَ أن یَحمِلنَها

          ور نه خود أشفَقنَ مِنها چون بُدى             گرنه از بیمش دلِ کُه خون شدى‏

1959- 1958/ د / 1

 قابله: ماما. کنایه ازمرشد است که می‌داند کدام مرید، درد دارد و باید از این اسرار با او سخن گفت.

زن را درد نبودن: هنگامى موسم زادن طفل آشکار مى‏گردد، که زن را درد گیرد در آن وقت قابله را از درد خود آگاه مى‏سازد.

منصور: حسین بن منصور، معروف به حلاّج، مقتول به سال 309 هجرى قمرى. گویند در حال جذبه «أنَا الحَق» مى‏گفت.

أنا فرعون: اشاره است به آیه «فَحَشَرَ فَنادى‏ فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ اَلْأَعْلى‏.»[1]

( 2525) چرا که اگر خود را هیچ و عاجز دیده و زخم خود را مهلک مشاهده کند. ( 2526) این بینایى در درون او ایجاد درد نموده و همان درد او را از حجاب بیرون مى‏آورد. ( 2527) تا مادران درد زائیدن نگیرند طفل راهى براى بیرون آمدن از رحم پیدا نخواهد کرد. ( 2530) کسى که بى‏درد باشد راه زن است چرا که بى‏دردى انا الحق گفتن و دعوى استقلال است‏. ( 2531) آن انا الحق گفتن بى‏مورد و بى‏وقت باعث لعنت و این انا الحق گفتن بموقع رحمت است‏. ( 2532) آن انا الحق منصور بیقین رحمت شد و آن انا الحق فرعون لعنت گردید.

مولانا می گوید: انسان بر اثر هیچ انگاشتن خود، به درد و رنج درون پی خواهد برد و این دردمندی او را از حجاب نفسانی بیرون می‌آورد و به وصال می‌رساند. به عبارت دیگر: ناامیدی از خود و تدبیرات خود؛ «ریش» درون را سوزانده‌تر می کند و این سوز درون «حجاب» خود پرستی را کنار می‌زند و چشم باطن را به حقایق آشنا می‌کند. مولانا می‌گوید‌: همان‌طور که کودک با درد زایمان به دنیا می‌آید، راز حق نیز با درد درون, خود را آشکار می‌کند. «امانت» همین اسرار حق است که در ازل بر آسمان‌ها و زمین و فرشتگان عرضه شد، ولی هیچ‌یک آن را نپذیرفتند تا انسان پذیرای این حقیقت شد و به قول حافظ: «قرعه فال به نام من دیوانه زدند». مولانا در این‌جا اشاره‌ای هم به مدعیانی می‌کند که به دروغ تظاهر به درد می‌کنند‌. «انا الحق» گفتن این‌گونه مردم، ادعای خدایی است، مثل «انا ربّکم الاعلی» که فرعون می‌‌‌گفت‌. سپس مولانا می‌گوید: «انا» و من، با دو معنای مختلف یا متضاد مطرح است: وقتی که کسی از روی ادعا و مقابله با حقیقت «من» بگوید، باعث لعنت و بدنامی است[2] مانند انا گفتن شیطان و فرعون. اما اگر کسی مانند منصور حلاج «انا الحق» بگوید، مست و محو حق است و «انا الحق» سخن حقی است بر زبان حلاج که رحمت شامل او شده است.

پس چکیدهْ کلام مولانا این می شود کهبراى آن که بنده سالک به حق نزدیک شود، نخست باید خود را بشناسد. اگر شناخت، خطاى خود را مى‏بیند و چون از خطا آگاه شد دلش به درد خواهد آمد و به توبه وباز گشت به سوی حضرت حق گرایش پیدا می کند. تا این درد در دلش پدید نیاید در پى گزاردن شرایط امانتى که خدا بدو سپرده است نخواهد افتاد. اگر انسانى خود را در پیشگاه حضرت حق مسئول نداند، و به خطاى خود اقرار نکند و از خدا آمرزش و رحمت طلب نکند، خویش را از او بى‏نیاز دیده و خود را در برابر او قرار داده است بلکه خود را خدا دانسته است. چنین کس شیطان است که «أنَا خیرٌ منه» گفت، و چون فرعون است که خویش را پروردگار دانست.

          علّت ابلیس أنَا خیرى بُدست             وین مرض در نفس هر مخلوق هست‏

3216 / د /1

اما کسی که هستى خویش در حق فنا نماید و از خود سلب هر گونه قدرت نمود و توان خود را از لطف خدا دانست سزاست که «أنَا الحَق» گوید، یعنى «من هیچم و هر چه هست خداست.» پس «أنا الحق» گفتن منصور عنایت است از جانب حق، و «أنَا رَبُّکُم» گفتن فرعون لَعنَت است و تلقین ابلیس.



[1] - (سوره نازعات،آیه 23- 24)

[2] - (سوره اعراف، آیه 12)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(268)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 7:1 عصر  

آدم، شیطان را مات کرد

( 2515)آن‌چنان کآدم بیفتاد از بهشت

 

رجعتش دادی که رست از دیو زشت

( 2516)دیو که بود کو ز آدم بگذرد؟

 

بر چنین نطعی ازو بازی برد

( 2517)در حقیقت نفع آدم شد همه

 

لعنت حاسد شده آن دمدمه

( 2518)بازی‌ای دید و دو صد بازی ندید

 

پس ستون خانهْ خود را برید

( 2519)آتشی زد شب به‌کشت دیگران

 

باد آتش را به‌کشت او بران

( 2520)چشم‌بندی بود لعنت دیو را

 

تا زیان خصم دید آن ریو را

( 2521)خود زیان جان او شد ریو او

 

گویی آدم بود دیو دیو او

( 2522)لعنت این باشد که کژ بینش کند            

 

حاسد و خود بین و پُر کینش کند

( 2523)تا نداند که هر آن که کرد بد            

 

عاقبت باز آید و بر وى زند

( 2524)جمله فرزین بندها بیند به عکس            

 

مات بر وى گردد و نقصان و وَکس‏

 رجعت دادن: باز گرداندن، و کنایت از پذیرفتن توبه ، و اشاره به این است که آدم یا همهْ آدمیان، با عبادت و سیر الی‌الله می‌توانند به بهشت بازگردند.

گذشتن از آدم...: چیره شدن، غالب گشتن، پیش افتادن.

نطع: صفحه شطرنج، و در این‌جا سیر به سوی خدا را نطع خواند که در این بازی، شیطان نمی‌تواند فرادست آدم قرار گیرد.

          چو عقلم مات شد بر نطع عشقش             چه بازم چون نه بازو و نه خانه است‏

(عطار، به نقل از لغت نامه)

بازى بردن: پیروز گشتن.

دمدمه: فریب، مکر، سخنان وسوسه‌آمیزی است که شیطان گفت و آدم را به خوردن گندم یا میوهْ ممنوعه واداشت.

ستون خانه خود بریدن: کنایه از خود را به خطر افکندن، خود را هلاک ساختن، به خود زیان زدن؛.

آتش به کشت بردن...: کنایت از آن که ستم او به خود وى باز گشت. خواست آدم را از دیده حق بیفکند، خود او رانده درگاه حق شد.

لعنت: اشاره است بدان چه در قرآن کریم در باره ابلیس است که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اَللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ اَلدِّینِ.»[1]

ریو: مکر.

کژبین: کنایه از ندیدن حقیقت، دیگرگون دیدن واقع.

عاقبت باز آید: فاعل جمله «بد» است و این معنى برگرفته است از آیه «وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ.»[2]

فرزین بند: (اصطلاح شطرنج) آن است که وزیر به کمک پیاده‏اى که پس اوست نگذارد مهره حریف پیش آید. کنایه از حیلت و تدبیر.

وَکس: نقصان، زیان.

( 2515) همان طور که وقتى آدم از بهشت بیرون آمد او را بخود باز گرداندى و از شیطان خلاصى یافت‏.( 2516) شیطان کیست که بتواند از آدم جلو افتاده و در چنین بازى از او ببرد. ( 2517) و در حقیقت در این مکر و حیله‏اى که شیطان بکار برد بنفع آدم تمام شده و نتیجه حسد شیطان فقط لعن ابدى بود که عاید خود او گردید. ( 2518) یک بازى را دید که عبارت از بیرون آوردن آدم از بهشت بود ولى صد بازى دیگر از نظرش پنهان ماند که همین بیرون رفتن از بهشت چه نتایج خوبى براى آدم داشت و همین نابینایى باعث شد که با که با دست خود ستون خیمه خود را اره کند و خیمه را بخواباند. ( 2519) شب کشت دیگران را آتش زد ولى باد آتش را بطرف کشت خودش رهبرى کرد. ( 2520) لعنت خداوند براى شیطان چشم بندى بود که حیله خود را زیان خصم دید در صورتى که سود خصم بود. ( 2521)همهْ زیانهایی که شیطان خواست به آدم برساند به زیان خودش تمام شد ، ودر حقیقت آدم شیطانِ شیطان شد. ( 2522) لعنت همین است که او را کج بین و حسود و پر کین و خود بین مى‏سازد. ( 2523) تا بداند کسى که بد مى‏کند بالاخره آن بدى بسوى خود او بر مى‏گردد. ( 2524) و تمام بازیهایى که جلوگیرى از فرزین مى‏کند بعکس دیده و بالاخره مات شدن و ضرر و نقصان نصیب او مى‏گردد.

مولانا می‌گوید: «شیطان می‌پنداشت با فریب دادن آدم به او و فرزندانش زیان زده است، اما در حقیقت لعنت خدا چشم او را بسته بود و نمی‌دانست که آتش، به مزرعهْ خودش باز می‌گردد». واقعیت امر این است کهاگر آدمى خود را به خدا وا گذارد، پروردگار او را مدد فرماید، تا شیطان را بر او دست نباشد و اگر شیطان مکرى اندیشد تا او را گمراه کند، آن مکر بدو باز گردد. شیطان به گمان خویش در راه آدم دامى نهاد، اما آن دام در پاى شیطان افتاد، چرا؟ چون آدم به خدا پناه برد و از او یارى خواست. فرزندان آدم نیز چنین‏اند. شیطان سوگند خورده است: «به عزّت تو همه را گمراه سازم جز بندگان مخلص تو را.»[3] اگر بنده‏اى از روى اخلاص به خدا پناه برد و خود را گناهکار بیند خدایش وانگذارد.



[1] - (سوره حجر،آیه 35)

[2] - (فصلت، 46)

[3] - (سوره ص،آیه 82- 83)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(267)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 7:0 عصر  

عهد و پیمان الهی

زمزمهْ عاشقانه

( 2503)عهد ما بشکست صد بار و هزار

 

عهد تو چون کوه ثابت برقرار

( 2504)عهد ما کاه و به هر بادی زبون

 

عهد تو کوه و ز صد که هم فزون

( 2505)حق آن قوت که بر تلوین ما

 

رحمتی کن ای امیر لون‌ها

( 2506)خویش را دیدیم و رسوایی خویش

 

امتحان ما مکن ای شاه بیش

( 2507)تا فضیحت‌های دیگر را نهان

 

کرده باشی ای کریم مستعان

( 2508)بی‌حدی تو در جمال و در کمال

 

در کژی ما بی‌حدیم و در ضلال

( 2509)بی‌حدی خویش بگمار ای‌کریم

 

بر کژی بی حد مشتی لئیم

( 2510)هین که از تقطیع ما یک تار ماند

 

مصر بودیم و یکی دیوار ماند

( 2511)البقیه البقیه ای خدیو

 

تا نگردد شاد کلی جان دیو

( 2512)بهر ما نه بهر آن لطف نخست

 

که تو کردی گمرهان را باز جست

( 2513)چون نمودی قدرتت بنمای رحم

 

ای نهاده رحم‌ها در لحم و شحم

( 2514)این دعا گر خشم افزاید تو را

 

تو دعا تعلیم فرما مهترا

 تَلوین:یعنی به رنگ‌های یا شکل‌های گوناگون درآوردن. رنگ رنگ کردن، و در اصطلاح صوفیان از حالى به حالى گشتن است. قشیرى گوید: «تلوین صفت خداوندان احوال است و تمکین صفت اهل حقایق، مادام که بنده در طریق است صاحب تلوین است، چه از حالى به حالى بالا مى‏رود، و از وصفى به وصفى مى‏گردد، و از بار اندازى برون مى‏رود و در بهار گاهى در مى‏آید. صاحب تلوین پیوسته در زیادت بود و صاحب تمکین رسیده باشد...»[1]

امیر لونها: حق است که می‌تواند هر چیزی را به‌هر رنگی درآورد  ، برگرفته است از حدیث شریف «فإنَّ القُلُوبَ بَینَ اِصبَعَینِ مِن أصابِعِ اللَّهِ یُقَلِّبُها کَیفَ یَشاءُ ساعةً کذا وَ ساعَة کذا: پس دلها میان دو انگشت از انگشتهاى خداست آن را چنان که خواهد مى‏گرداند ساعتى چنین و ساعتى چنین.»[2] و «قلب پسر آدم بر دو انگشت از انگشتهاى جبّار و عزّ و جل است هر گاه بخواهد بگرداند.»[3]

فضیحت‌های دیگر: لغزش‌های بسیاری است که هرکسی می‌کند و پنهان می‌ماند.

مُستَعان: یعنی یاری دهنده؛ یارى جسته از او، که از او یارى خواهند؛پروردگار،بنده باید پیوسته از خدا بخواهد که او را به نیکوترین حال بگرداند و خطاهاى او را بپوشد و رسوایش نگرداند.

حَد: در لغت به معنى نهایت، و در اصطلاح منطقیان تعریف چیزى است به جنس و فصل قریب که آن را «حدّ تام» گویند. و به هر دو معنى بارى تعالى بى‏حد است.

ضلال: گمراهى.

جمال و کمال: در وجود حق، محدود به هیچ قید و زمان و مکانی نیست.

بی‌حدی تو در جمال و در کمال: یعنی پروردگارا تویی که از هر جهت بى‏حد ی ونهایتی برای تو متصوّر نیست، چنان که امیر مؤمنان (ع) فرماید: «آن که محدودش انگارد معدودش شمارد.»[4]

در کژی ما بی‌حدیم و در ضلال: یعنی چنان که بارى تعالى در ذات و اوصاف بى‏حد است و به کمال، آدمى نیز بى‏حد است در پیمودن راه ضلال. چنان که قرآن کریم فرماید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ اَلْغافِلُونَ.»[5]

مشتی لئیم: ما بندگانیم که نیروی بی‌حد پروردگار می‌تواند ما را به راه بیاورد.

تَقطیع: در لغت عرب به معنى اندازه اندام شدن جامه است، و در نظم و نثر فارسى به معنى به‌معنای قطعهْ پارچه به‌کار رفته است؛

مصر: شهر، یعنی شهر وجود ما ویران شده و یک دیوار از آن باقی است.

البَقیَّه: استغاثت گونه‏اى است. (این یک تار مانده را براى ما نگه دار. ما را به دست دشمن مگذار).

دیو: شیطان.

لحم: گوشت.

شحم: پیه.

همانگونه که از ظاهر ابیات پیداست خطاب مولانا با پروردگار است و مناجاتى است به درگاه او، و اوست که در وجود بندگان تصرف مى‏کند و دل بنده را چنان که خواستِ اوست مى‏گرداند. مولانا در این مناجات به درگاه حق استغاثه مى‏کند که هر چند گناهکاریم و سزاوار کیفر، و هر چند این دعا در خور پیشگاه تو نیست اما تو رحمت بى‏منتهایى.

          ز آنکه این دَمها چه گر نالایق است             رحمت من بر غضب هم سابق است‏

2672 / د /1

سپس گوید از تو مى‏خواهم بر ما گمراهان رحمت آرى و به راه راستمان در آرى تا شیطان که دشمن توست شادمان نگردد و این فقره برابر است با آن چه امام سجاد (ع) فرماید: «خدایا اگر به آتشم در آرى شادى دشمن تو در آن است، و اگر به بهشتم برى پیمبرت شادمان است، و من به خدا سوگند مى‏دانم شادى پیمبرت را از سرور دشمنت دوست‏تر مى‏دارى.»[6]

پروردگارا! ما بندگان تو، عهد می‌کنیم که در راه تو باشیم و صد بار و هزار بار این پیمان را می‌شکنیم. خدایا! تو را به نیروی الهی‌ات سوگند، ما را چنان‌که می‌پسندی بساز. ما یک تکهْ کهنه بودیم و دیگر چیزی از ما باقی نیست و در این لحظه‌های پایانی، پروردگار باید ما را بپذیرد. خدایا! باقیماندهْ وجودم را در راه حق بیاور تا شیطان خیلی شاد نشود. خدایا! عنایت ازلی تو از ازل، همهْ آفرینش را شامل شده است؛ به‌سبب آن لطف و عنایت ازلی، رحم خود را نیز به اضافهْ قدرتت، آشکار کن. تو خدایی هستی که در گوشت و پیه وجود مادی ما هم رحم نهاده‌ای.دعا هم آن دعایی است که پروردگار بر زبان ما جاری کند؛ این دعا هم بخشش و تعلیم توست.



[1] - (رساله قشیریه، ص 44)

[2] - (بحار الانوار، ج 72، ص 48، از علل الشرایع)

[3] - (مسند احمد، ج 2، ص 173)

[4] - (نهج البلاغه، خطبه 1)

[5] - (سوره اعراف،آیه 179)

[6] - (دعاى ابو حمزه)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتردوم(266)
یکشنبه 94 اردیبهشت 13 , ساعت 6:59 عصر  

آگاهی ومعرفت از شرایط دعاست(ادامه)


  ( 2484)این چنین رنجوری‌ای پیدام شد

 

جان من از رنج بی‏آرام شد

( 2485)مانده‌ام از ذکر و از اوراد خود

 

بی‌خبر گشتم ز خویش و نیک و بد

( 2486)گر نمی‌دیدم کنون من روی تو

 

ای خجسته وی مبارک بوی تو

( 2487)می‌شدم از بند من یک‌بارگی

 

کردیم شاهانه این غمخوارگی

( 2488)گفت هی هی این دعا دیگر مکن

 

بر مَکن تو خویش را از بیخ و بن

( 2489)تو چه طاقت داری ای مور نژند

 

که نهد بر تو چنان کوه بلند

( 2490)گفت توبه کردم ای سلطان که من

 

از سر جلدی نلافم هیچ فن

( 2491)این جهان تیه‌است و تو موسی و ما

 

از گنه در تیه مانده مبتلا

( 2492)قوم موسی راه می‌پیموده‌اند

 

آخر اندر گام اول بوده‌اند

( 2493)سال‌ها ره می‌رویم و در اخیر

 

هم‌چنان در منزل اول اسیر

( 2494)گر دل موسی ز ما راضی بدی

 

تیه را راه و کران پیدا شدی

( 2495)ور به کل بیزار بودی او ز ما

 

کی رسیدی خوانمان هیچ از سما

( 2496)کی ز سنگی چشمه‌ها جوشان شدی

 

در بیابان‌مان امان جان شدی

( 2497)بل به جای خوان خود آتش آمدی

 

اندرین منزل لهب بر ما زدی

( 2498)چون دو دل شد موسی اندر کار ما

 

گاه خصم ماست و گاهی یار ما

( 2499)خشمش آتش می‌زند در رخت ما

 

حلم او رد می‌کند تیر بلا

( 2500)کی بود که حلم گردد خشم نیز

 

نیست این نادر ز لطفت ای عزیز

( 2501)مدح حاضر وحشت است از بهر این

 

نام موسی می‌برم قاصد چنین

( 2502)ورنه موسی کی روا دارد که من

 

پیش تو یاد آورم از هیچ تن

تیه: سر گردانى، و نیز نام وادیى میان ایله و مصر و دریاى قلزم و کوههاى سراة، از سرزمین شام. گفته‏اند چهل فرسنگ در چهل فرسنگ است و گفته‏اند دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ.[1] هنگامى که اسرائیلیان از مصر بیرون آمدند بر اثر نافرمانى در آن بیابان سر گردان شدند.

          همچو قوم موسى اندر حرِّ تیه             مانده‏اى بر جاى چل سال اى سفیه‏

1788/ د / 6

موسى: کنایت از رسول (ص)، و نیز اولیاى خدا در هر عصرى.

خوان: سفره. در اینجا کنایه از لطف و نعمتهاى حق تعالى که گهگاه بر بندگان مى‏رسد، اشاره دارد به آیه : «أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوى»‏[2]

          مائده از آسمان در مى‏رسید             بى‏شرى و بیع و بى‏گفت و شنید

          در میان قوم موسى چند کس             بى‏ادب گفتند کو سیر و عدس‏

81- 80 / د /1

جوشان شدن چشمه از سنگ: اشاره است به معجزه موسى (ع) که در قرآن کریم آمده است: «وَ إِذِ اِسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصاکَ اَلْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً: و آن گاه که موسى براى مردم خود آب خواست گفتیم عصاى خود را به سنگ زن، پس روان گردید از آن دوازده چشمه.»[3] و در اینجا استعاره است از «نعمتهاى الهى» که در هر عصر بندگان را فرا مى‏گیرد، و نیز استعارت از «چشمه دانش».

لَهَب: شعله آتش بى‏دود.

دو دل شدن:  دو گونه رفتار کردن.

آتش در رخت زدن: کنایت از گرفتار کردن به عذاب.

مدح حاضر: مقصود از «حاضر» رسول اکرم (ص) مقصود است، لیکن با عنایت به بیتهاى بعد توان گفت مقصود «خدا» ست. و مى‏توان گفت از «حاضر» معنى لغوى آن مقصود است و اشاره بدین نکته است که ستایش کسى در حضور وى نباید کرد چنان که در حدیث «اُحثُوا فِى وُجُوهِ المَدّاحِین التُّرابَ.» : برچهره ستایشگران( ویا چابلوسان) خاک به پاشید.

 مولانا در قسمتی از این ابیات حالت مؤمنان را به حالت قوم بنی‌اسرائیل تشبیه می‏کند که چهل سال در بیان سرگردان بودند و راه به سرزمین موعود نمی‏‏بردند. هم‌چنین اشاره‏ای دارد به غذای آسمانی «منّ وسلوی» که در سال‌های سرگردانی بر بنی‌اسرائیل می‏بارید و آنها را تغذیه می‏کرد. و به معجزهْ حضرت موسی که به فرمان حق عصای خود را برسنگی زد و دوازده چشمه از آن سنگ جوشید.[4] مولانا می‏گوید: کاری باید کرد که نظر لطف مردان حق از ما برنگردد. بندگان و به‌خصوص سالکان، وقتی قرین سعادت‏اند که در مردان حق یا در انبیای خدا خشم نباشد و آن هم به حلم تبدیل شود. در پایان، صحابی بیمار به پیامبر عرض می‌کند: من به این دلیل اسم موسی را می‏برم که در حضور تو مدح تو را نگفته باشم. خود موسی هم نمی‏‏خواهد که تو را به او تشبیه کنم ،به خاطر جایگاه بس رفیع تو، یا رسول الله!



[1] - (معجم البلدان)

[2] - سوره بقره، آیه 57.

[3] - (سوره بقره، آیه60)

.[4] مضمون آیات 57 تا 61 سورهْ بقره.



نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   76   77   78   79   80   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 192 بازدید
بازدید دیروز: 386 بازدید
بازدید کل: 1404364 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]