گفتگو با دانشمندان، مایه بهره مندی ازایشان و به دست آوردن فضیلتهای آنان است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
نگاه عاشقانه مولانا به امام علی(ع)(7
دوشنبه 93 تیر 2 , ساعت 5:25 صبح  

 

سؤال کردن آن کافر از علی کرّم الله وجهه، که: بر

چون منی مظفّر شدی، شمشیر از دست چون انداختی

 

( 3787)پس بگفت آن نومسلمان ولی

 

از سر مستی و لذّت با علی

( 3788)که بفرما یا امیرالمؤمنین

 

تا بجنبد جان به تن در، چون جنین

( 3789)هفت اختر هر جنین را مدتی

 

می‏‏کنند ای جان به نوبت خدمتی

( 3790)چون‌که وقت آید که جان گیرد جنین

 

آفتابش آن زمان گردد معین

( 3791)این جنین در جنبش آید زآفتاب

 

کآفتابش جان همی بخشد شتاب

( 3792)از دگر انجم به‌جز نقشی نیافت

 

این جنین، تا آفتابش برنتافت

( 3793)از کدامین ره تعلق یافت او

 

در رَحِم با آفتاب خوب رو؟

 

ولی: یعنی دوست

نومسلمان ولی: یعنی تازه مسلمانِ دوست، منظور این است که کافری که به جنگ مولا علی (ع) آمده بود، دیگر دشمن نبود بلکه دوست شده بود.

مستی ولذت: از پرتوی است که در درون این مرد تابیده بود.

تدبیر: تصرف در سببها و اختیار سببى که مولود را باید.

انجم: جمع نجم: ستاره.

تعلّق: پیوند.

آن پهلوان مغلوب دیگر دشمن نیست، بلکه بر اثر بازتاب‏های معنوی وجود امام در او، نومسلمان و دوست شده است.

سخن از تأثیری است که سیارات آسمان‌ـ به اعتقاد قدماـ در زندگی انسان داشتند. پندارشان این بود که هر یک از هفت سیاره (زُحل، مشتری، مرّیخ، خورشید، زُهره، عُطارد، قمر) اثری در هستی ما می‏‏گذارند، اما هنگامی که جنین در شکم مادر می‌جنبد، از تأثیر آفتاب است. مولانا با طرح این سخن، می‌خواهد روح انسان را به جنینی تشبیه کند که آفتاب نور حق، او را جان می‏‏دهد و آن هم از راه پنهانی که دور از حسّ ماست. تعلیم و ارشاد، تا هنگامی که به نور حق روشن و از عنایت الهی برخوردار نباشد، مانند تأثیر سیارات دیگر است که حرکت و حیات نمی‏‏سازد.

 

( 3794)از ره پنهان که دور از حسّ ماست

 

آفتاب چرخ را بس راه‌هاست

( 3795)آن رهی که زر بیابد قوت از او

 

و آن رهی که سنگ شد یاقوت از او

( 3796)آن رهی که سرخ سازد لعل را

 

و آن رهی که برق بخشد نعل را

( 3797)آن رهی که پخته سازد میوه را

 

و آن رهی که دل دهد کالیوه را

 

کالیوه: به معنى دیوانه، احمق، نادان. لیکن در اینجا به معنى ترسو، افسرده است.

ارتباط جنین با آفتاب از چه راهی به‌وجود می‏‏آید؟ مولانا می‏‏گوید: این ارتباط از راه پنهانی صورت می‏‏پذیرد؛ از راهی که از حیطهْ حواس ما خارج است، زیرا آفتاب در هر لحظه تأثیرات گوناگون به‌وجود می‏‏آورد که فهم بشر به معرفت کنه آن نمی‏‏رسد. این راه همان راهی است که معدن طلا از آن تغذیه می‏‏شود و این راه همان راهی است که سنگ به واسطهْ آن به یاقوت مبدّل می‏‏گردد و به لعل سرخی می‏‏بخشد و اسبان تیزتک را به تاختن توانا می‏‏کند و موجب می‏‏شود برخورد نعل اسبان با سنگ‏های خارا جرقّه ایجاد کند. مضمون این سخن به سوره «عادیات» اشاره دارد: «فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا»: سوگند به تیزتکانی که با سمّ خود از سنگ‏ها، آتش برآورند. [1] در نهایت، این راه همان راهی است که میوه‏ها را می‏‏پزد و دل انسان افسرده و بیمناک را امید و جرأت می‏‏بخشد.



[1] - سوره عادیات، آیهْ ‌2

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به علی(ع)(6)
پنج شنبه 93 خرداد 29 , ساعت 7:2 صبح  

علی (ع) درواز? علم ورحمت الهی است

( 3777)چون تو بابی آن مدینه علم را

 

چون شعاعی آفتاب حلم را

( 3778)باز باش ای باب بر جویای باب

 

تا رسد از تو قشور اندر لباب

( 3779)باز باش ای باب رحمت تا ابد

 

بارگاه ما له کُفواً احد

( 3780)هر هوا و ذرّه‌ای خود منظری است

 

ناگشاده کی گُوَد کان‌جا دری است

( 3781)تا بنگشاید دری را دیدبان

 

در درون هرگز نجنبد این گمان

( 3782)چون گشاده شد دری، حیران شود

 

مرغ امید و طمع پرّان شود

( 3783)غافلی ناگه به ویران گنج یافت

 

سوی هر ویران از آن پس می‏ شتافت

( 3784)تا ز درویشی نیابی تو گهر

 

کی گهر جویی ز درویش دگر؟

( 3785)سال‌ها گر ظن دود با پای خویش

 

نگذرد ز اشکاف بینی‏های خویش

( 3786)تا به بینی نایدت از غیب بو

 

غیر بینی هیچ می‌بینی بگو

باب علم: اشاره دارد به حدیث مشهور نبوى «اَنَا مَدینَةُ العِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها» و فردوسى آن را چنین به نظم آورده است:

          که من شهر علمم على‏ام در است             درست این سخن قول پیغمبر است‏

آفتاب حلم: استعاره است از رسول اکرم که قرآن در باره او گوید «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ»[1]

حجّت الهى رحمت اوست بر بندگان، خواه آشکار باشد و خواه نهان، سخن گوید یا خاموش ماند.

باب: در، و اشاره به حدیث معروف «اَنَا مَدینةُ العِلْمِ وَ علىُّ بابُها».

جویاى باب: جوینده در و مقصود طالب علم و جوینده راه حقیقت است.

قشور: جمع قشر: پوست.

لباب: جمع لب: مغز.

قشور اندر لباب برسد: یعنی پوست ها به مغز تبدیل شود، وجود های سطحی وناقص کمال یابد.

بارگاه: استعاره از پیمبر.

ما لهُ کُفُواً اَحَد: آن چه او را همتایى نیست. خدا. برگرفته است. از قرآن کریم:«وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ»:و براى او هیچگاه شبیه و مانندى نبوده است!.[2]

منظر: دریچه، روزن که از آن بنگرید.

گُوَد: گوید:

          کاف رحمت گفتنش تصغیر نیست             جد گُوَد فرزند کم تحقیر نیست‏

865 /د2

دیده‏بان: مقصود راهنماى سالک است.

غافلى ناگه: یعنی انسان بی اطلاع ، نا آگاه ناگهان گنجى بیابد

درویشى: فقر، رها کردن سالک همه تعلّقات را و خود را فاقد هر چیز دانستن و تنها به خدا اعتماد نمودن.

گهر: یعنی ارزش وجودی، معنویت، یا حقیقت درویشی.

ظن: گمان برتر از شک (دو دلى) و فروتر از یقین.

بینى دیدن: کنایت از نزدیک دیدن.

بینى کردن: غرور، تکبر.

غیب بو: کششی است که از جانب پروردگار ،انسان را به حرکت می آورد وبه سیر الی الله می کشاند.

مولانا در ادامه ستایش از امام، به حدیث معروفی اشاره می‏‏کند که پیامبر(ص) فرمود: «انا مدینة العلم وعلی بابها،فمن ارادالعم فلیات الباب»؛ من شهر علمم و علی دروازهْ این شهر است. پس هرکه جویای علم است به این درگاه روی آورد. «آفتاب حلم» کنایه از پیامبر است و علی را تابش این آفتاب بردباری می‏‏خواند. یعنی از رهگذر امام علی(ع) پوست‏ها به مغز تبدیل شود و وجودهای سطحی و ناقص کمال یابد. ای دروازهْ رحمت الهی، تا همیشه گشوده بمان و ای بارگاه پروردگاری که برایش هیچ‌کس، همتا و نظیر نیست. مولانا می گوید: هر ذرّه‌ای در هستی، می‌تواند منظر و دیدگاهی برای دیدن حقیقت باشد، اما باید این دیدگاه را گشود، وگرنه چه کسی می‏‏تواند بگوید که آن‌جا دری است؟ یعنی راه حق را مرد حق باید بر ما بگشاید؛ یعنی پیامبر یا علی و یا اولیاء‌الله. وقتی که مردان حق دری از درهای حقایق ربّانی را به سوی کسی بگشایند، آن شخص از مشاهدهْ حقایق، حیرت می‏‏کند و پرندهْ امید و آرزویش بدان سوی می‏‏پرد. اگر کسی به تنهایی و از روی حدس و گمان سال‌های متمادی را در راه حق بدود، راه به جاهی نخواهد برد و از شکافِ بینی‏های خود هم تجاوز نخواهد کرد. تا وقتی که اهل گمان با اهل یقین، دمساز نشوند به حقیقت واصل نخواهند شد و تا از عالم غیب و از جانب پروردگار، کششی برای حرکت انسان به سیر الی‌الله حاصل نگردد، پیشرفتی مشاهده نخواهد شد.



[1] - سوره قلم،آیه 4.

[2] - سوره اخلاص،آیه 4).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به علی(ع)(5)
پنج شنبه 93 خرداد 29 , ساعت 7:1 صبح  

علی (ع) مخزن اسرار الهی است

( 3771)راز بگشا ای علی مرتضی

 

ای پس از سوء‌القضا حُسن‌ُالقضا

( 3772)یا تو واگو آن‌چه عقلت یافته‌ست

 

یا بگویم آن‌چه بر من تافته‌ست

( 3773)از تو بر من تافت، چون داری نهان؟

 

می‏‏فشانی نور چون مه بی‌زبان

( 3774)لیک اگر در گفت آید قرص ماه

 

شب روان را زودتر آرد به راه

( 3775)از غلط ایمن شوند و از ذُهول

 

بانگ مه غالب شود بر بانگ غول

( 3776)ماه بی‌گفتن چو باشد رهنما

 

چون بگوید، شد ضیا اندر ضیا

راز: آن چه در اندیشه نهان است و به هر کس نشاید گفت.

سوء القضاء: قضاى بد.

حسن القضاء: قضاى نیک. قضا در لغت به معنى داورى است و در اصطلاح حکم کلى الهى در اعیان موجودات است بر آن ترتیب که در نفس الامر هستند. و قدر تفصیل قضاست.

پرتو زدن: پرتو افکندن، درخشیدن.

قرص ماه: استعاره از ولى کامل و حجّت خدا.

شب روان: استعاره از آن که بدون دانش در تاریکیهاى جهل مى‏روند.

ذُهول: یعنی فراموشی غفلت، گمراهى. و در این‌جا به معنای گم‌کردن آثار و نشانه‏های راه است.

بانگ غول: اشاره به این است که می‏‏پنداشتند در بیابان موجودی خطرناک و بزرگ به نام غول، راه کاروان را می‏‏زند و مردم را به بی‌راهه می‏‏برد.

ضیا اندر ضیا: روشنى در روشنى، نور على نور.

مولانا می‏‏گوید: امام علی(ع) می‏‏توانست آن دشمن را درجا به قتل برساند، اما بازتاب دریافت‏های معنوی او در درون دشمن، آن مرد را به حقایق آشنا کرد و از این نظر نخست برای آن دشمن سوء‌القضا بود و بعد، حسن‌القضا شد. مولانا می‏‏گوید: چیزی در درون من تافته است که نمی‏‏دانم چیست؟ اگر تو خود آن را برای من بگویی، از گمراهی ایمن خواهم بود.

مولانا می‏‏گوید: اگر ماه همان طور که نور می‏‏دهد سخن هم بگوید، کسی به بانگ غول گوش نمی‏‏دهد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به علی(ع)(4)
پنج شنبه 93 خرداد 29 , ساعت 7:0 صبح  

وجود عقلا نی علی (ع)

( 3759)ای علی که جمله عقل و دیده‌ای

 

شَمّه‌ای واگو از آن‌چه دیده‌ای

( 3760)تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

 

آب علمت خاک ما را پاک کرد

( 3761)بازگو، دانم که این اسرار هوست

 

ز آن‌که بی‌شمشیر کشتن کار اوست

( 3762)صانع بی‌آلت بی جارحه

 

واهب این هدیه‏های رابحه

( 3763)صدهزاران می‏‏چشاند هوش را

 

که خبر نبود دو چشم و گوش را

( 3764)بازگو ای باز عرش خوش شکار

 

تا چه دیدی این زمان از کردگار؟

( 3765)چشم تو ادراک غیب آموخته

 

چشم‏های حاضران بر دوخته

دیده: بینایى، بصیرت، و در اینجا از دیده مقصود بینایى معنوى است، یعنى عرفان به حقیقت اشیاء و بین آن و دیده‏اى در نیم بیت دوّم جناس تام است.

شمّه: مصدر است بر وزن فَعْله که افاده یک بار کند. شمّه در عربى به معنى یک بار بوییدن چیزى است، لیکن در تداول فارسى زبانان به معنى اندک و کم به کار رفته است: «و اگر شمّه‏اى از احوال او درج کرده شود، دراز گردد»[1]

تیغ حلم: اضافه مشبه به به مشبه، و وجه شبه در این بیت مناسبت آن با بیتهاى گذشته است که چون هماورد على (ع) بردبارى او را دید اثر آن بروى از اثر شمشیر کارگر تر افتاد.

آب علم: اضافه مشبه به به مشبه. در کتاب الاستیعاب به سند خود از ابن عباس آورده است که «به خدا نه دهم علم به على بن ابى طالب داده شد و در یک دهم آن شما را شریک او ساخت»[2] و نیز حدیث حاکم در مستدرک که پیمبر فرمود: «پس از من در آن چه امّتم خلاف کنند تو آن را آشکار مى‏کنى»[3]

آب مظهر علم و خاک مظهر جهل است، در این بیت على (ع) مظهر اتم و اکمل انسان کامل و ولى مطلق الهى است ولى کامل واسطه فیض بین خدا و بندگان است.

بی‌شمشیر کشتن: یعنی همان تأثیر روحی که جان را شیفتهْ او می‏‏کند و این کار خداست. کار خدا ابزار و اندامی مانند دست یا پا نمی‏‏خواهد، او بخشندهْ این ابزار‏ها و اندام‌هاست که برای ما سودمند و مورد نیاز است.

هو: ضمیر که بدان از غایب مذکر تعبیر کنند و در اصطلاح عرفا غیب مطلق است، پنهانى است که مشاهده آن غیر را درست نیاید.[4]

صانع: سازنده.

آلت: ابزار.

جارِحَه: دست، اندام.

واهِب: بخشنده.

رابحه: سود دهنده، سودمند.

هوش : می‌تواند به معنای جان و روح معرفت‌یاب باشد، یا به معنای عقل کل و عقل پیوسته به عقل کل. این هوش در رابطه با حق، نکته‏ها‌یی را درمی‏‏یابد که چشم و گوش ظاهر، قادر به دیدن و شنیدن آنها نیست.

ادراک: دریافتن، در رسیدن، مجازاً دیدن.

حاضران: یعنی تماشاگران، حاضر مقابل غایب است و مقصود دیگران است یعنى مردم دنیا.

بر دوخته: بسته و این صفت به مناسبت آوردن کلمه باز در بالاست. چشم تو که شاهباز الهى هستى پس پرده‏هاى غیب را مى‏بیند حالى که دیگران دیده‏هاشان بسته است.

مولانا می گوید:ای علی، وجود تو یک وجود مادی نیست، بلکه وجود عقلی است که به عقل کلّ پیوسته و به دیدن و ادراک مستقیم عالم غیب قادر است. شکیبایی و بردباری تو، که از کشتن جسم دشمن می‏‏گذری، جان را فدایی تو می‏‏کند. علم تو مانند آبی است که وجود خاکی ما را شست‌وشو می‏‏دهد.

مولانا، امام علی(ع) را به بازی تشبیه می‏‏کند که بر بالای افلاک پرواز دارد و شکار او اسرار غیب است. می‌گوید: چشم تو قادر به دیدن اسرار غیب است و به همین دلیل تو کارهایی می‌کنی که چشم عادی برای دیدن آن کافی نیست و نمی‌تواند عمق آن را بنگرد.

 

( 3766)آن یکی ماهی همی بیند عیان

 

و آن یکی تاریک می‏‏بیند جهان

 ( 3767)و آن یکی سه ماه می‏‏بیند به هم

 

این، سه کس بنشسته یک موضع نعم

( 3768)چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز

 

در تو آویزان و از من در گریز

( 3769)سحر عین‌است این، عجب لطف خفی‌است

 

بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است

( 3770)عالم ار هجده هزار است و فزون

 

هر نظر را نیست این هجده زبون

به هم: با هم، با یکدیگر.

نعم: آرى.

آویزان: وابسته.

سحر عین: چشم بندى.

لطف: تأیید حق تعالى به دوام مشاهدت، و لطف خفى آن است که سبب آن معلوم نبود.

هجده هزار است فزون: اشاره به عوالم گوناگون هستی است، درجهان شناسی قدیم فقط با این نتیجه رسیده بودند که هستی جز این عالم خاک عوالم بسیاری دارد وعدد هژده هزار را برای بیانِ این بسیاری به کار می بردند ومی گفتند: دنیا هژده هزار عالم است، حدیثی هم در این رابطه نقل می کنند که«لَقَد خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالى أَلْفَ أَلْفَ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفَ آدَم»[5]

زبون: خوار، در خور دیدن.

سخن از دید باطن و قدرت ادراک حقایق است که در افراد مراتب و درجات گوناگون دارد. اگر حقایق را به ماه آسمان تشبیه کنیم، یکی در آسمان یک ماه می‏‏بیند، دیگری می‏‏گوید: جهان تاریک است و ماهی نیست، سومی ممکن است سه ماه در آسمان ببیند، درحالی‌که این سه تن در یک جا نشسته‌اند، بله. چشم هرسه باز و گوش هر سه تیز، اما ممکن است چشم و گوش باطن باز نباشد و در چنین حالتی است که حقایق هستی در تو آویزان و از من درگریز است. گویی چشم را جادو کرده‌اند که نمی‏‏تواند این حقایق را ببیند و به عکس، در مورد دیگری لطف پنهانی خداست که می‏‏تواند ببیند و به همین دلیل است که یک نقش بر تو گرگ و بر من یوسفی است. مولانا به عوالم گوناگون هستی اشاره می‏‏کند و می‌گوید: این عوالم گوناگون و بی‌شمار، در حیطهْ دید هر کسی قرار نمی‏‏گیرد.



[1] - (کلیله و دمنه، به نقل از لغت نامه).

[2] - (فى رحاب ائمة اهل البیت، ج 1، ص 55).

[3] - (همان کتاب، ص 106).

[4] - (تعریفات).

[5] - (سفینة البحار، ج 2، ص 229).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگاه عاشقانه مولانا به علی(ع)(3)
پنج شنبه 93 خرداد 29 , ساعت 6:58 صبح  

علی (ع) ابر رحمت الهی است

( 3750)از برای پخته خواران کرم

 

رحمتش افروخت در عالم عَلَم

( 3751)تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا

 

کم نشد یک روز ز آن اهل رجا

( 3752)تا هم ایشان از خسیسی خاستند

 

گندنا و ترّه و خس خواستند

( 3753) اُمّت احمد که هستید از کرام

 

تا قیامت هست باقی آن طعام

( 3754)چون ابیت عند ربّی فاش شد

 

یطعم و یسقی کنایت ز آش شد

( 3755)هیچ، بی‌تأویل این را در پذیر
 

 

تا درآید در گلو چون شهد و شیر
 

( 3756)ز آن که تأ ویل است وا داد ِعطا    

 

چون که بیند آن حقیقت را خطا

 

( 3757)آن خطا دیدن زضعف عقل اوست

 

عقل کل مغز است و عقل جزو پوست

( 3758)خویش را تأویل کن، نه اخبار را

 

مغز را بدگوی، نه گلزار را

پخته خوار: پخته خور، گدا، گدایى کننده (برهان قاطع)، آماده خوار.

تا چهل سال: اشارت است به آیه «فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی اَلْأَرْضِ»[1]

گندنا: کراث، تره (فرهنگ نفیسى، برهان قاطع، فرهنگ معین.). لیکن با آمدن تره پس از گندنا در بیت مورد بحث، گندنا باید جز ترّه باشد. نیکلسون گندنا را تره و تره را سبزى ترجمه کرده است. گندنا و خس خواستن اشاره است به آیه «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها...» [2]

خس: یعنی چیز های بی ارزش، کاهو.

امّت احمد: اشاره است به آیه «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ...»[3] و به حدیث «فَضَّلْتُ هذهِ الاُمَّةَ عَلَى سائرِ الاُمَم»[4]

تا قیامت...: در سخنان مولى امیر المؤمنین على (ع) آمده است که دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود یکى از آن دو برداشته شد. پس دیگرى را بگیرید و بدان چنگ زنید، اما امانى که برداشته شد رسول خدا (ص) بود و امّا امانى که مانده است آمرزش خواستن است. خداى تعالى فرماید «و خدا آنان را عذاب نمى‏کند حالى که تو در میان آنانى و خدا عذابشان نمى‏کند حالى که آمرزش مى‏خواهند.»[5] ، [6]

ابیت عند ربّى: این حدیث در برخى از مجلّدات بحار الانوار نیز روایت شده است از جمله در باب فضایل و خصایل پیمبر نویسد: «روزه وصال بر پیمبر حلال و بر امّت او حرام است. و معنى وصال این است که شب را بى‏خوردن و آشامیدن به سر برد.

نه اینکه در شب روزه باشد چه روزه در شب نیست و چون شب شود روزه‏دار مفطر بود بالاجماع. و چون رسول خدا امّت خود را از روزه وصال منع فرمود گفتند تو روزه روز را به شب مى‏پیوندى؟ فرمود من چون شما نیستم «إنّى اُضَلُّ عِنْدَ رَبّى فَیُطْعِمُنِى وَ یَسْقینى» و مجلسى در توضیح آن نویسد: «گفته‏اند معنى آن این است که مرا به وحى خود مى‏خوراند و مى‏نوشاند»[7] و در جاى دیگر از خرائج آورده است «إنّى لَسْتُ کَأَحَدِکُمْ إنِّى یُطْعِمُنِى رَبّى وَ یَسْقینى»[8] ،[9] 

فاش شدن: آشکار گشتن، معلوم بودن.

تأویل: یعنی تفسیر سخنی موافق با زمینه های ذهنی وآرزها وهواهای خود، ویا باز گرداندن لفظ است از معنى ظاهر آن به معنى دیگر که احتمال رود به شرط آن که معنى محتمل موافق کتاب و سنّت باشد. چنان که در آیه «یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ» 30: 19 گویند اگر به بیرون آوردن پرنده از تخم معنى شود تفسیر است و اگر گویند بیرون آوردن مؤمن است از کافر تأویل بود.[10]

بی تأویل: یعنی با اعتقاد کامل وبدون جرّ وبحث.

واداد: منع، باز دادن.

مغز: مقابل پوست است و یابه معنى دماغ، در این جا به معنی شامه است.

خویش را تأویل کن: یعنی خود را بسنج و برای خود بیان کن، نه اخبار و احادیث را. اگر اشکال هست از مغز و شامهْ توست، نه از بوی گل‌های گلزار.

برای آن کسان که بی‌هیچ زحمتی غذاهای آماده را می‏‏خوردند، پرچم رحمت خود را برافراشت و در جهان آوازه یافت. تا چهل سال، این ابر پررحمت و نعمت الهی برای بنی‌اسرائیل که امید به لطف پروردگار داشتند ادامه داشت و یک روز هم قطع نشد، تا این‌که فرومایگی کردند و اعتراض نمودند و خواهان‌ تره و سبزیجات و چیز‏های بی‌ارزش شدند. سپس مولانا مقایسه‌ای میان بنی‌اسرائیل و امّت پیامبر اسلام نموده و می‌گوید: امت رسول‌الله از نظر مناعت طبع و رادمردی، طبعی بس والا دارند و از طعام معنوی که بر آنها نازل شده است تا ابد بهره‌مند خواهند شد. مولانا به حدیثی اشاره می‏‏کند که پیامبر فرمود:« ابیت عند ربی یطعمُنی ویسقینی»؛ من نزد پروردگارم شب را می‏‏گذرانم و او مرا طعام و نوشیدنی می‏‏دهد. این حدیث را بزرگان عرفا بدین‌گونه تفسیر کرده‌اند که این طعام و نوشیدنی، خوراکی معنوی است که با روح انسانی پذیرایی می‏‏شود و رشد می‏‏کند. مولانا می‏‏گوید: ای مسلمانان که از بزرگواران هستید، به شما نعمتی داده‌اند که تا قیامت باقی است، طعامی نیست که بخورند و تمام شود. اما چون حدیث مورد بحث فاش شد و بر زبان‏ها افتاد، ناآگاهان فکر کردند که «یطعم ویسقی» در این حدیث اشاره به خوراکی‌های عادی است و پروردگار به پیامبرش، آش می‏‏دهد، اما نه، خوراک معنوی و غذای روح مورد نظر پیامبر بوده است. مولانا می‏‏گوید: این معنا را با اعتقاد باید بپذیری تا مزه آن را در درون خود احساس کنی. تأویل، یعنی تفسیر سخنی موافق با زمینه‏های ذهنی و آرزوها و هواهای خود. مولانا می‏‏گوید: در مورد عطای پروردگار تأویل و جرّ و بحث، در حکم این است که عطا و هدیه را نپذیری و آن حقیقت را خطا بشماری. کسی که این حقایق را خطا بشمارد، از ضعف عقل اوست و عقل در مرتبه‌ای که جرّ و بحث می‏‏کند، عقل جزئی و پوستی بی‌مغز است، اما اگر به ادراک معانی عالی و حقایق الهی دست یابد، به عقل کل پیوند می‏‏یابد و سراپا مغز است. عقلی که در این مرتبهْ عالی باشد، حقایق الهی را بی‌تأویل و جرّ و بحث می‏‏پذیرد.



[1] - سوره مائده،آیه 26.

[2] - سوره بقره،آیه 61.

[3] - سوره آل عمران،آیه 110

[4] - (المعجم المفهرس از مسند احمد حنبل).

[5] - سوره انفال،آیه 33)

[6] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 88).

[7] - (بحار الانوار، ج 16، ص 390).

[8] - (بحار الانوار، ج 17، ص 250)

[9] - احادیث مثنوى، ص 36.

[10] - (تعریفات).


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   141   142   143   144   145   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 20 بازدید
بازدید دیروز: 386 بازدید
بازدید کل: 1404192 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]