( 7) سِرّّ من از نالهْ من دور نیست |
|
لیک چشم و گوش را آن نور نیست |
( 8) تن ز جان و جان زتن مستور نیست |
|
لیک کس را دید جان دستور نیست |
( 9) آتش است این بانگ نای و نیست باد |
|
هر که این آتش ندارد، نیست باد |
( 10) آتش عشق است کاندر نی فتاد |
|
جوشش عشق است کاندر میفتاد |
( 11) نى، حریف هر که از یارى برید |
|
پردههایش پردههاى ما درید |
( 12) همچو نى، زهرى و تریاقى که دید؟ |
|
همچو نى، دمساز و مشتاقى که دید؟ |
سِرّ من :یعنی اسرار نهفته در درون انسان.
سِرّ من از نالهْ من دور نیست : اسرار درون انسان را مىتوان شناخت.
لیک چشم و گوش را آن نور نیست: یعنی چشم وگوش به عنوان ابزار شناخت باید از نورانیت لازم برخوردار باشد تا آدمی توانایی شناخت اسرار نهانی خود را پیدا کند.
جان:همان روح انسان است که بر تن تسلط دارد و اگر نباشد، از تن هیچ کاری بر نیاید.
تن ز جان و جان زتن مستور نیست : جان و تن، هر دو، یکدیگر را درک میکنند.
لیک کس را دید جان دستور نیست: اما آنچه دیده میشود، تن است. جان که جوهر مجرد است، با چشم دیده نمیشود. چشم و گوش ظاهری، نالهْ نی یا انسان کامل را میشنود، اما راز نی و انسان کامل را در نمییابد. و تا زمانی که انسان اسیر زندگی مادی است اجازه دیدن ِ « جان » و ادراک آن سر را ندارد ، نزدیک بدین معنى است:
اگر تُرکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکست چو جان با تن و لیکن تن نبیند هیچ مرجان را
و اشاره دارد به آی? شریف?:« وَیَسئَلونک عن الروح، قل الرُّوحُ مِن امر ِربّی» : یعنی از تو پیرامون «روح» می پرسند، بگو از عالم امر پروردگار است .[1]
باد: یعنی نفس که در نى مىدمند و نیز مطلق هوا زیرا باد هواى متحرک است.
نیست: در مصراع اول فعل منفى است و در مصراع دوم بمعنى معدوم ونابود است.
حریف: همکار ، رفیق و دوست.
پرده: در موسیقى عبارت است از نغماتى مترتب ودر نفائس الفنون[2] آمده است : پرده اطلاق مىشود بر یک قسمت از هفت قسمت گام یعنى فواصل محدود سیم بر دستهى ساز، مرادف مقام و بمعنى مطلق آهنگ نیز آمده است، کلمه « پرده»اگر چه یک واژه اصطلاحی است اما به نظر می رسد مولانا معنای دیگری نیز از این کلمه اراده کرده است وآن اینکه « پرده » به معنای دریدن، رسوا کردن و راز کسى بر ملا افکندن، پرده درین ترکیب مرادف حجاب است در زبان عربى. میان نى که آن را از نیستان بریدهاند با عاشق دور از یار مناسبتى است زیرا هر دو، بدرد مهجورى و دورى گرفتاراند و از دگر سو آهنگ موسیقى خاطرات شنونده را تعبیر و تفسیر مىکند و نیز تسلى مىبخشد از این رو، نى با عاشق هجران دیده حریف و هم پیشه و یار و غم گسار است و چون موسیقى مهیج است و حالات مختلف درونى را بر مىانگیزد بدین جهت مىفرماید که نى پردهى راز ما را پاره کرد و راز دل ما را آشکار ساخت. ونیز کسی که جویای معرفت حق است، «نی» پرده ها وحجاب را ازپیش چشم او برمی دارد تا جمال معشوق حقیقی را ببیند.
تریاق: بکسر اول بمعنى پاد زهر (داروى ضد سم) است
دمساز: هم نفس و رفیق موافق.
مشتاق: گرایش دل و هیجان باطن است بدیدار محبوب. چنان که گذشت آواز نى و آهنگ موسیقى گاه غم و حزن را بر مىانگیزد و مستمع را بخود فرو مىبرد و گاه آلام درونى را تسکین مىدهد. مولانا بوجه تعجب فرموده است: همچو نى دمساز و مشتاقى که دید.
( 7) گو اینکه رازهاى درونیم در نالههاى من نهفته و از آن جدایى ندارد و بگوش همه کس مىرسد ولى چشم را آن بینایى و گوش را آن شنوائى نیست که سر نهفته مرا ببیند و بشنود. ( 8) بلى تن و جان بهم پیوستهاند و هیچ یک از دیگرى جدا و پنهان نیست ولى دیدن جان براى کسى میسر نیست. ( 9) آرى این نغمههاى غم انگیز نى اگر چه بظاهر از بادى است که در آن مىدمند ولى در واقع آتشى است که از عشق سرچشمه گرفته است نابود باد کسى که داراى این آتش جان گداز نباشد. ( 10) عشق بلى عشق. آتش عشق است که بجان نى افتاده و زبانههاى آن بگوش مىرسد و جوشش عشق است که مى را بجوش و خروش آورده است. ( 11) نى هم دم کسانیست که از یار خود دور افتاده پردهها و نغمات شور انگیز آن، پرده اسرار ما را دریده غمهاى خفته را بیدار و دردهاى نهفته را آشکار مىسازد. ( 12) کسى هم دم و دمسازى مثل نى کجا دیده است که شریک غم و شادى بوده هم زهر هم تریاق باشد و در عین اینکه غم انگیز است مطبوع و دل کش باشد.
آیا اسرار نهفته در درون انسان قابل شناختن است؟ ، مولانا دراین ابیات به این سوال پاسخ می دهد که یقینا اسرار درون انسان را مىتوان شناخت زیرا اعمال و حرکات خارجى از احوال نفسانى منبعث مىشود، لیکن چشم وگوش به عنوان ابزار شناخت باید از نورانیت لازم برخوردار باشد تا آدمی توانایی شناخت اسرار نهانی خود را پیدا کند. بعقیدهى مولانا گفتار و عمل انسان، شاهد و گواه کیفیات روحى اوست و ازین راه مىتوان بضمیر و درون هر کس پى برد، این نکته که یکى از اصول مهم روان شناسى است در مثنوى چندین بار مطرح شده است .بگفته استاد فروزانفر درشرح مثنوی شریف: میان مُدِرک و آن چه ادراک شدنى است باید مناسبتى وجود داشته باشد چنان که هر یک از حواس پنجگانه چیزى را که در خور آنهاست ادراک مىکنند، فى المثل گوش آواز را و چشم صور و رنگها را و ذائقه چاشنیها را همچنین امور معنوى را مدرکات معنوى ادراک مىکنند چنان که خیال صور غیر مادى را و وهم معانى جزئى را و عقل امور کلى را بنا بر این اگر چه راز و سر درون هر کس در عمل و قول جلوه گر است آن را بوسیلهى حواس بیرونى ادراک نتوان کرد و طریق شناسایى آن دل پاک و ضمیرى است که از آلایشها مجرد باشد.
مولانا می گوید: بانگ ناى یا سخن انسان کامل، آتش است از آن جهت که از عشق برمىخیزد و سوز و گداز مىآورد و حیات مردان حق، و وجود سالک را به آتش درد مىسوزاند و سبب تصفیهى روح از آلایشها و کدورتها می شود اما آنان که اسیر جنبههای مادی زندگیاند و آتش عشق دروجودشان شعله ور نیست ، چنین میپندارند که صدای نی و سخن انسان کامل، نتیجهْ جریان باد یا نَفَس و به عبارت دیگر، حاصل یک اصطکاک است. مولانا می گوید: نفرین بر کسی که چنین پنداری دارد و آن آتش را ندارد.چنین کسی همان بِِه که در زمره معدومین باشد چرا که دل بىعشق و جانِ دور از محبت فسرده و جماد است و بکار نمىآید .
آتش عشق و این سوز درون، سرمایهْ زندگی معنوی و سیر به سوی کمال است. عشق، این نی را مینوازد و در حقیقت، تمامی تراوشهای فکری انسان کامل، تعبیری از عشق است؛ زیرا هیچ موجودى نیست که تمامیت و کمال وجود خود را طالب نباشد و محرک اشیا در عالم وجود همین عشق بکمال است همانند مولانا آنچه در مثنوی میسراید، چیزی جز نغمهْ عشق نیست. آری آتش عشق است که عاشق را به روزگار وصل خویش فرا میخواند و موجب جوشش میمیشود.
باده کاندر خنب مىجوشد نهان ز اشتیاق روى تو جوشد چنان[3]
استاد فروزانفر میگوید: منشأ تشبیه انسان به نی، در ذهن مولانا، سخن ابوطالب مکی است: «مثل المومن کمثل المزمار لایحسن صوته الابخلاءبطنه» به ویژه که مولانا در دفتر ششم، همین سخن را به عنوان حدیث بازگو میکند:
چون پیمبر گفت: مؤمن مِزهَر است |
|
در زمان خالئی ناله گر است |
چون تهی شد، یاد حق آغاز کرد |
|
یارب و یارب اجرنی ساز کرد |
د/6 ب/4227 و4228
این نی میگوید: در فریادم، تو نالهْ همه انسانها را میشنوی و تا هنگامی که ما از نیستان حقیقت جدا هستیم، این نالهْ مرد و زن را در سوگنامهام خواهی شنید. اگر بخواهم درد اشتیاق خود را به پروردگارم بر زبان آورم، باید با کسی بگویم که دلی درد آشنا داشته باشد؛ دلی پاره پاره از غم عشق و گرفتار فراق.
مولانا میگوید: دور ماندگان از اصل خویش، در صورتی روزگار وصل خویش را باز میجویند که اصل خویش را شناخته باشند. بنابراین، تا شناخت نباشد، هر نیای نمینالد و در هر آفریدهای درد اشتیاق نیست.
باید با همه گفتمان داشت و ناله نی را به هر دلی رساند زیرا که از هر دلی راهی به حق میتوان یافت همانگونه که در حد یث آمده: "الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق" «راههای بسوی خدا بهشماره نفسهای آدمیان است». بیان یک حقیقت است وآن این که هر کسی از زاویه دید خود در صدد شناخت انسان برآمده است وبه شناسایی ظاهر انسان بسنده نموده واز اسرار نهفته در انسان باز ماندند وآن طور که شایسته مقام و جایگاه انسان است به حقیقت او پی نبردند. نوای نی، بد حالان را به خیالهای مادی خود سرگرم و خوشنود میکند و خوشحالان را در طریق معرفت، پیش میبرد و هر یک از آن دو، از ظن خود و برپایهْ زمینههای ذهنی و روحانی خود، بانگ نی را دوست دارند. جان کلام و سِرّی که در سخن انسان کامل نهفته است این است که همگان ناله و نوای او را میشنوند، اما راز آن را در نمییابند. براساس این سخن، رابطهْ میان راز انسان کامل و نالهْ او، همانند رابطهْ جان و تن است.
نیستان: عالم مجردات و عالم غیب یا مرتبهى اعیان ثابته تواند بود. بعضی از شارحان مثنوى «نیستان» را عبارت از غیب اول و تعیّن اول یعنی حقائق وجود بدون تعین و امتیاز علمى در ذات حق، و یا غیب ثانى و تعین ثانى یعنی حقائق موجودات با تعین و امتیاز علمى که آنها را اعیان ثابته مىگویند، گرفتهاند
نفیر: فریاد و زارى به آواز بلند و داد خواهى و تضرع ، معنى بیت روشن و توجیه شکایت نى است از دورى وفراق.
شرحه: پاره گوشتى که از درازا بریده باشند، شرحه، شرحه: پاره پاره.
اشتیاق : میل قلب است بدیدار محبوب و مطلوب غایب و دور از نظر ، بنا بر این اشتیاق امرى است مترتب بر فراق و دورى است و دربار? حاضر و واصل گفته نمىشود. و چون امور شهودى و وجدانى و احوال درونى و سوز و درد عاشقانه قابل تحلیل و تجزیه نیست از این رو، در وصف نیز نمىگنجد و بعبارت در نمىآید و هر چه در بیان آن بکوشند باز هم پوشیده و مخفى است بر خلاف امور علمى و مدرکات عقلى که تحلیل و تجزیه پذیر است و تعبیر آن دشوار نیست و از دگر سوى عاشق به همه حال مغلوب عشق است و ادراکش در غلبهى احوال، محو مىگردد و بهیچ روى نمىتواند که حالات خود را وصف کند و هر چند سخن را تفصیل دهد باز گمان مىکند که قطرهاى از دریاست بر خلاف مدرکات عقلى که ساخته و پرداختهى خود انسان است و در تصرف قوه فکر و تصویر اوست بدین جهت شرط دریافت امور قلبى و احوال درون جنسیت است و تا کسى خود واجد آن احوال نباشد به کنه آنها نیز نمىرسد ولى فراق دیده و هجران کشیده مىداند که بر عاشق دور و مهجور چه مىگذرد پس واضح است که شکایت نى یا مولانا را کسى مىتواند بشنود و فهم کند که خود درد مهجورى کشیده و سینهاى بزخم هجران پاره پاره داشته باشد .
رجوع به اصل: یک اصل اساسی است وکسانی می توانند به اصل خویش بازگردند وجویای روزگار وصل خویش گردند که به شناخت خویش نائل آیند، ویا درد چنین شناختی را در خود احساس نمایند.
بد حال: بیمار و غمگین، و کسى که حالات قلبى او نازل است نیز تواند بود.
خوش حال: شادمان و نیک بخت، و کسى که حال و واردات درونى او عالى است. به نظر مولانا نوای روح بخش « نی » هم براى خوش حالان و هم براى بد حالان تاثیر گذار است و آن که خوش است خوشتر مىشود و کسى که غم بر دل دارد در نوای « نى» خویش را فراموش مىکند و یا در عالم خویش فروتر مىرود .
از ظن خود:یعنی برپایهْ زمینههای ذهنی و روحانی خود.
نجست اسرار من : یعنی به شناسایی ظاهر انسان بسنده نموده واز اسرار نهفته در انسان باز ماندند وآن طور که شایسته مقام و جایگاه انسان است به حقیقت او پی نبردند.
( 1) بشنو این نى چه مىگوید؟ و چگونه از جدائیها و روزهاى هجران شکایت کرده قصه جدایى خویش را با آهنگ غم انگیز حکایت مىکند . ( 2) مىگوید از همان وقت که مرا از نیستان بریده و از اصل و ریشه خویشم جدا کردهاند آه و ناله سر کرده از نفیر آه و تأثیر نالههاى جان گدازم زن و مرد بناله در آمده با من هم آواز و هم نفس شدهاند. ( 3) من براى اینکه درد جان گداز اشتیاق را شرح دهم هم دمى مىخواهم که چون من سینهاش از درد فراق چاک چاک شده باشد. ( 4) آرى آن که از موطن و مرکز اصلى خویش دور افتاده کوشش او فقط براى همین است که روزگار گذشته و ایام وصال خود را دو مرتبه بدست آورد. ( 5) من (براى اینکه هم دمى پیدا کرده راز دل خود را بگویم) در میان هر جمعیتى راه یافته در مجالس شادى و غم ناله کنان قرین افراد هر محفلى بودهام. ( 6) و هر کس به گمان خود همراه و هم راز من شده ولى از اسرار درونیم کسى آگاه نگردیده است.
غرض مولانا از تعبیربه « بشنو ازنی» آنست که مثنوى را من نمىگویم و گویندهى آن عشق یا معشوق است و من در گفتن این سرود آسمانى وسیلهاى بیش نیستم و آن پروانهى سوخته بالم که در پرتو شمع حقیقت سوختهام و از خود آوازى بر نمىکشم و اوست که مرا در سرود مىکشد و بر تارهاى فکر من زخمهى تند و آتشین مىراند و پردههاى غم انگیز یا روح بخش مىسازد :
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست |
|
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست |
اندر دل آوازى پر شورش و غمّازى |
|
آن ناله چنین دانم کز ناى تو مىآید |
بسیار گفتم اى پدر دانم که دانى این قدر |
|
که چون نیم بىپا و سر در پنجهى آن ناییم |
همچو نایم ز لبت مىچشم و مىنالم |
|
کم زنم تا نکند کس طمع انبازى |
- مثنوى، ج 1، ب 599
- دیوان کبیر، ب 6486
- دیوان کبیر ب 14685
- دیوان کبیر ب 30374
مقبلترین و نیک پى در برج زهره کیست نى زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نیها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر رقصان شده در نیستان یعنى تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ
د/ ب 93 94
مثل ناى جمادیم و خمش بىلب تو چه نواها زنم آن دم که دمى در نایم
د/ ب 17184
عاشقان نالان چو ناى و عشق همچو ناى زن تا چها در مىدمد این عشق در سرناى من
د/ ب 20374
دهان عشق مىخندد که نامش ترک گفتم من خود این او مىدمد در ما که ما ناییم و او نایى
ب 26446
با این شواهد که از سخن مولانا ذکر شد جاى هیچ شک باقى نمىماند که این نى با آن نواى شور انگیز، مولاناست که عشق در او مىدمد و از گلویش نغمههاى جان آهنگ مىانگیزد و غرض وى ازین تعبیر آنست که مثنوى را من نمىگویم و گویندهى آن عشق یا معشوق است و من در گفتن این سرود آسمانى وسیلهاى بیش نیستم و آن پروانهى سوخته بالم که در پرتو شمع حقیقت سوختهام و از خود آوازى بر نمىکشم و اوست که مرا در سرود مىکشد و بر تارهاى فکر من زخمهى تند و آتشین مىراند و پردههاى غم انگیز یا روح بخش مىسازد. از همین رو بعضی ازشارحان مثنوی گفته اند: چون وجود انسان همچون «نی» تهی است ونیازمند نفخؤ رحمانی است:« فإذا سویّته ونفخت فیه من روحی»: پس چو او را استوار ساختیم ودر آن از روح خویش دمیدیم.
همچنین شارحان مثنوى «نى» را تفسیر یا تاویلهاى دیگر نیز کردهاند ازاین قبیل:
1- که مراد روح قدسى و نفس ناطقه است که از عالم خویش بدور افتاده و در زندان تن محبوس گشته و اکنون در شوق رجوع بدان عالم و از رنج غربت و حبس در این قفس، ناله و شکایت آغاز کرده است و بر این تاویل گفتهاند که «نیستان» در بیت پسین، عالم مجردات یا مرتبهى اعیان ثابته تواند بود.
2- حقیقت محمدى است که با لوح و قلم اتحاد دارد و چون مخصوص بخطاب «اقرا» بود اینک از باب اداى رسالت، دعوت خود را با لفظ «بشنو» شروع کرده است که مناسبت دارد با آیه:« وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا».
3- منظور از«نى» انسان کامل و مکمل است بمناسبت آن که لفظ «نى» در فارسى بمعنى نفى نیز مىآید و مرد کامل از خود فانى است و بر این قول اعتراض کردهاند که انسان کامل، انسان واصل است و در حال فراق نیست و بنا بر این، شکایت از دورى و شرح هجران که در همین بیت و ابیات پس از آن مىخوانیم با حال وى مناسبتى ندارد، در جواب سخنى بتفصیل آوردهاند که مىتوان آن را به اختصار چنین گفت که مراتب کمال بىنهایت است و اگر سیر الى اللَّه متناهى باشد سیر فى اللَّه را نهایتى متصور نمىشود.
- سور? آل عمران: آی?26
- سور? حجر: ای? 29
- سور? اعراف: 204
( 1) بشنو، این نی چون شکایت میکند |
|
از جدایی ها حکایت می کند |
( 2) کز نیستان تا مرا بُبریدهاند |
|
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
( 3) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق |
|
تا بگویم شرح درد اشتیاق |
( 4) هر کسی کو دور ماند از اصل خویش |
|
باز جوید روزگاز وصل خویش |
( 5) من به هر جمعیتی نالان شدم |
|
جفت بد حالان وخوش حالان شدم |
( 6) هر کسی از ظنّ خود شد یار من |
|
از درون من نجست اسرار من |
این نی: که روایتگر شکایت است و از جداییها با تو سخن میگوید، کنایه از انسان کامل و عارف به حقایق الهی است. این انسان کامل، از جدایی جهان مادی، از حقایق الهی و جدایی آحاد این هستی مادی از یکدیگر و مهمتر از همه، از جدایی انسان با خدا سخن میگوید، خدایی که مبدأ و سرانجام همهْ آفرینش است.
به گفت? بعضی از شارحین مثنوی، مقصود مولانا از «نى» همین ساز دلنواز است که او را به نفس و دم مىنوازند بدلیل آن که مولانا خود موسیقى مىدانسته و با این ساز انس و علاقه وافر و تمام داشته و آن را در غزلیات وصفى جامع کرده است از قبیل:
دلم را نالهى سرناى باید که از سر ناى بوى یار آید
دیوان کبیر، بیت 699 ببعد
اى در آورده جهانى را ز پاى بانگ ناى و بانگ ناى و بانگ ناى
همان مأخذ ب 30836 ببعد
اى ناى خوش نواى که دل دار و دل خوشى دم مىدهى تو گرم و دم سرد مىکشى
همان مأخذ ب 31825 ببعد
اى ناى بس خوشست کز اسرار آگهى کار او کند که دارد از کار آگهى
همان مأخذ ب 31897 ببعد
و این «نى» تمثل است و مراد بدان، در حقیقت خود مولاناست که از خود و خودى تهى است و در تصرف عشق و معشوق است، نواى روح انگیز که از گلوى وى بر مىآید از او نیست بلکه عشق یا معشوق است که بزبان او سخن مىگوید و بر پردههاى گلویش آهنگ شرر بار مىریزد و هر چه او بگوید یا بسراید، خواه لطف باشد یا قهر، ترانهى وصال باشد یا نالهى درد آمیز فراق، پند و نصیحت، همه گفتهى عشق و تعلیم معشوق است و این رشته را عشق بر گردن وى افکنده و بىاختیار او را تا آن جا که خاطر خواه اوست مىکشاند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |