( 1481)این همیگفتش به تَسخُر رو بگیر |
|
که رسیدت روزی و آمد بشیر |
( 1482)و آن همی خندید ما را هم بده |
|
زآنچه یابی هدیه ای سالار ده |
( 1483)او ازین تشنیع مردم وین فسوس |
|
کم نمیکرد از دعا و چاپلوس |
( 1484)تا که شد در شهر معروف و شهیر |
|
کو ز انبان تهی جوید پنیر |
( 1485)شد مثل در خامطبعی آنگدا |
|
او ازین خواهش نمیآمد جدا |
تُسخَر: فسوس سُخرِیّه.
تشنیع: سرزنش کردن، زشت گفتن.
سالارده: یعنی ای کسی که از ثروت و نعمت بزرگ این ده شدهای. «چاپلوس»
چاپلوس: به معنای تمنا و خواهش از پروردگار است.
در اخبار اهل بیت روایتهاى بسیارى در باره طلب روزى دیده مىشود از جمله امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) روایت کند: طَلَبُ الکَسب فَرِیَضةٌ بَعدَ الفَریضَةِ.[1] و نیز امام صادق (ع) از رسول خدا روایت کند: الشَّاخِصُ فِى طَلَبِ رِزقِ الحَلالِ کَالمُجاهِدِ فِى سَبِیلِ اللَّه.[2] و داستان خرده گیرى محمد بن منکدر بر امام باقر و پاسخ آن حضرت او را بهترین دستور العمل است براى طلب روزى از راه آماده کردن اسباب آن.
حاصل داستان اینکه: محمد بن منکدر گوید محمد بن على بن حسین (ع) را در ساعتى گرم در برون مدینه دیدم مردى فربه بود و بر دو غلام سیاه تکیه کرده. گفتم شیخى از قریش در چنین ساعت با این حالت در طلب دنیاست بروم و او را پند دهم. پس بر او سلام کردم. عرق ریزان پاسخ سلامم داد. گفتم أصلَحَکَ اللَّهُ اگر در این حالت مرگ بر تو رسد، چه خواهى کرد؟ دست خود از دو غلام برداشت و گفت اگر در این حالت مرگ من در رسد، من در طاعتى از طاعتهاى خدایم. چرا که خود را از درخواست از تو و مردم باز داشتهام. من مىترسم مرگ من گاهى برسد که من در نافرمانى خدا باشم. گفتم أصلَحَکَ اللَّهُ خواستم تو را پند دهم تو مرا پند دادى.[3]
[1] - (بحار الانوار، ص 17، از اعلام الدین)
[2] - (بحار الانوار، ج 100، ص 17، از همان مأخذ)
[3] - (بحار الانوار، ج 100، ص 9، از ارشاد مفید)
( 1468)شاه و سلطان و رسول حق کنون |
|
هست داوود نبی ذو فنون |
( 1469)با چنان عزی و نازیکاندروست |
|
که گزیدستش عنایتهای دوست |
( 1470)معجزاتش بیشمار و بیعدد |
|
موج بخشایش مدد اندر مدد |
( 1471)هیچکس را خود ز آدم تا کنون |
|
کی بدست آواز صد چون ارغنون |
( 1472)که به هر وعظی بمیراند دویست |
|
آدمی را صوت خوبش کرد نیست |
( 1473)شیر و آهو جمع گردد آن زمان |
|
سوی تذکیرش مغفل این از آن |
( 1474)کوه و مرغان همرسایل با دمش |
|
هردو اندر وقت دعوت محرمش |
( 1475)این و صد چندین مر او را معجزات |
|
نور رویش بی جهات و در جهات |
( 1476)با همه تمکین خدا روزی او |
|
کرده باشد بسته اندر جستوجو |
( 1477)بیزرهبافی و رنجی روزیاش |
|
مینیاید با همه پیروزیاش |
( 1478)این چنین مخذول واپس ماندهای |
|
خانه گندهْ دون و گردونراندهای |
( 1479)این چنین مدبر همیخواهد که زود |
|
بیتجارت پر کند دامن ز سود |
( 1480)این چنین گیجی بیامد در میان |
|
که برآیم بر فلک بینردبان |
شاه و سلطان: داوود و پسرش سلیمان که علاوه بر نبوت، پادشاه نیز بودند.
ارغنون: سازى است معروف. در یونانى این کلمه به معنى لوله و ناى است. این ساز از لولههایى با درازىهاى مختلف ترکیب شده و با دمیدن در آن آواز پدید مىآمده است و به تدریج به تعداد لولهها افزوده شده.[1]
آواز صد چون ارغنون: یعنی آوازی که صد برابر بهتر است از صدای ساز ارگ (از سازهای بادی است که در یونان قدیم اختراع شده است).
بمیراند دویست: و هر وقت که داود زبور آغاز کردى خلق مدهوش شدندى و چهل فرسنگ آواز او شنیدندى و هر چه کافر بودند هر گاه آواز بشنیدندى در حال جان بدادندى.[2]
تَذکیر: پند، موعظت.
مُغَفَّل: ناآگاه.
کوه و مرغان: برگرفته از قرآن کریم است:« یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ اَلطَّیْر»َ[3].
هم رسایل: هم آواز.
نور رویش بی جهات و در جهات:یعنی نور رویش در تمام جهات هست نه از شرق می تابد ونه از غرب، اشاره دارد به آیهْ سوره نور.[4]
تَمکین: یعنی بع همه قدرت، توانایى.
زره بافى: چنان که در قرآن کریم است:«وَ أَلَنَّا لَهُ اَلْحَدِیدَ»: و آهن را براى او نرم کردیم[5].
مخذول: یعنی خوار، زبون، کسی که خدا او را واگذاشته است و یاری نمیکند، اشاره به همان مؤمن روزیطلب است.
خانه گنده: یعنی کسی که در زندگی دنیایی مانده و گند گرفته است.
گردون رانده: یعنی رانده درگاه حق. کنایت از بد بخت، بىچاره، فلک زده.
مُدبَر: بخت بر گشته.
بیامد در میان: یعنی مدعی شد.
گیج: یعنی نادان و سبک مغز.
مردم میگفتند: مردی به عظمت داوود، روز و شب کار میکند و زره میبافد تا نان خود را درآورد، ولی این مرد مفتخور، روزی بیزحمت و حلال طلب میکند. «عزّ و ناز» برای داوود، به دلیل آن است که عنایت حق او را به نبوت برگزیده و امواج بخشایش الهی پیدرپی به او میرسد؛ چون پروردگار به شفاعت داوود بسیاری از گناهان خلق را میبخشید. صدای حضرتداوود به قدری لطیف و دلنشین بود که در هر وعظی، شیر و آهو در کنار هم پای وعظ او میآمدند، درحالیکه از یکدیگر بیخبر بودند و همراه آواز داوود، پرندگان نیز آواز میخواندند.[6] نور حضرت داوود در تمامی شش جهات عالم میتابد، اما نه اینکه از یکسو بهسوی دیگر بتابد؛ نور او نور حق است و در همه جهات هست، نه از شرق میتابد و نه از غرب «با همه تمکین» یعنی با همه قدرت و مکنت که خدا به او داده است، زره بافی میکرد. [7]
[1] - (دائرة المعارف فارسى)
[2] - (قصص الانبیاء جویرى، ص 150)
[3] - (سوره سباء،آیه 10)
[4] - سوره نور، آیهْ 35
[5] - (سوره سباء،آیه 10)
[6] - مضمون این کلام در آیات 79 سوره انبیا و10 سوره سبا آمده است
[7] - (اشاره به آیه 80 سوره انبیا).
( 1463)مدت بسیار میکرد این دعا |
|
روز تا شب شب همه شب تاضحی |
( 1464)خلق میخندید بر گفتار او |
|
بر طمع خامی و بر بیگار او |
( 1465)که چه میگوید عجب این سستریش |
|
یا کسی داد است بنگ بیهشیش |
( 1466)راه روزی کسب و رنج است و تعب |
|
هر کسی را پیشهای داد و طلب |
( 1467)اطلبوا الارزاق فی اسبابها |
|
ادخلو الاوطان من ابوابها |
ضُحَى: چاشتگاه، روز، برآمدن آفتاب
بیگار:یعنی تلاش بىهوده کارى، کار بىفایده، و دراینجا نظر به امید بیهوده اوست که مطابق قسمتهای بعدی قصه، چندان هم بیهوده نیست.
گفت عیسى یا رب این اسرار چیست میل این ابله در این بیگار چیست
149 / د /2
سُست ریش: احمق، نادان.
سخت در ماند امیرِ سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش
1059 / د /1
بَنگ: گردى که از برگ شاهدانه به دست آورند و با خوردن یا دود کردن آن در قلیان و چپق حالتى شبیه به سکر دست دهد.
بنگ بیهُشی: یعنی مخدری که عقل را از کار بیندازد.
اُطلُبُوا الأَرزاق...: بجویید روزى را در سببهاى آن. چنان که در حدیث است: اطلبوا الرزق فى خبایا الارض: روزى را در نهان جاهاى زمین بجویید.»[1]
اُدخُلُوا الأوطانَ...: از درهاى اقامتگاهها به اقامتگاهها در آیید. گرفته از قرآن کریم است:
وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها: از درهاى خانهها به خانهها در شوید، اشاره به آیه واقعه در سوره بقره «وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اِتَّقُوا اَللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ » یعنى از در خانهها به آن وارد شوید و از خدا بترسید تا شاید رستگار شوید.[2]
وَ ادخُلُوا الأبیاتَ مِن أبوابِها وَ اطلُبُوا الأغراضَ فى أسبابها
1628/ د / 1
( 1463) همیشه از سر شب تا سحر و از صبح تا عصر همین دعا را مىکرد. ( 1464) مردم همه بگفتار او خندیده و از خام طمعى و عقیده او تعجب مىکردند. ( 1465) که این احمق چه مىگوید؟ آیا بنگ خورده یا حشیش کشیده؟. ( 1466) راه روزى پیدا کردن کسب هست و رنج و زحمت اینکه مىگوید بطور نادر هم نشده و اگر هم شده مایه تعجب بوده. ( 1467) و گفتهاند که روزى را از وسایل و اسباب آن بدست آورید و بخانهها از در آن وارد شوید.
( 1451)آن یکی در عهد داوود نبی |
|
نزد هر دانا و پیش هر غبی |
( 1452)این دعا میکرد دایم کای خدا |
|
ثروتی بیرنج روزی کن مرا |
( 1453)چون مرا تو آفریدی کاهلی |
|
زخم خواری سست جنبی منبلی |
( 1454)بر خرانِ پشت ریشِ بیمراد |
|
بار اسبان و استران نتوان نهاد |
( 1455)کاهلم چون آفریدی ای ملی |
|
روزیام ده هم ز راه کاهلی |
( 1456)کاهلم من سایهْ خسبم در وجود |
|
خفتم اندر سایهْ این فضل و جود |
( 1457)کاهلان و سایهخسبان را مگر |
|
روزیای بنوشتهای نوعی دگر |
( 1458)هر که را پایست جوید روزیای |
|
هر که را پا نیست کن دلسوزیای |
( 1459)رزق را میران به سوی آن حزین |
|
ابر را باران به سوی هر زمین |
( 1460)چون زمین را پا نباشد جود تو |
|
ابر را راند به سوی او دوتو |
( 1461)طفل را چون پا نباشد مادرش |
|
آید و ریزد وظیفه بر سرش |
( 1462)روزیای خواهم بناگه بیتعب |
|
که ندارم من ز کوشش جز طلب |
مرحوم فروزانفر در مأخذ داستان به قصص الانبیاء ثعلبى اشارت کرده و داستان را از تفسیر ابو الفتوح رازى آوردهاند.[1] این داستان در قصص الانبیاء قطب الدین راوندى آمده و ترجمه آن این است: دو تن بر سر گاوى دعوى نزد داود (ع) بردند و هر یک شاهدى آورد که گاو از آن اوست. داود به محراب رفت و گفت خداوندا، بر من دشوار است میان این دو داورى کنم. داور تو باش بدو وحى رسید گاو را از دست آن کس که آن را دارد بگیر و گردن او را بزن و گاو را به دیگر مدعى ده. داود چنین کرد بنى اسرائیل در خروش آمدند که این چون ممکن است؟ حق آن است که گاو در دست دارنده آن باشد. داود به محراب رفت و گفت خدایا، بنى اسرائیل از این داورى در جوشاند. وحى رسید آن که گاو در دست دارد پدر آن یکى را بدید و بکشت و گاو را از او گرفت. [2] این داستان در بحار الانوار نیز از قصص الانبیاء ثعلبى آمده است. [3]
غَبى: یعنی گول و گمراه، نادان، کودن.
زخم خوار: یعنی بنده ضعیفی که از زندگی ضربت خورده است.
خرِپشت ریش: خری است که در اثر بار سنگین، پشت او ساییده و مجروح شده است؛
سُست جُنب: کند کار.
منبل:یعنی سست و بیدست و پا تنبل. بىکاره.
مَلِىّ: یعنی سرشار و در خطاب به پروردگار، یعنی غنی و بینیاز.
اسبان و استران: کسانی هستند که بار زندگی دنیا را میکشند.
سایه خسپ: راحت طلب، که تاب سختى ندارد.
سایه خسپم در وجود: یعنی خلقت تنبل این است که در سایه بخوابد، اما این تنبل «سایه فضل وجود» پروردگار را برگزیده است و راهی به مقصود دارد.
تَعب: رنج.
آن حزین: در اینجا مطابق بیت قبل، یعنی کسی که پا ندارد و میگوید: زمین هم مثل من بیدست و پاست و بخشندگی توست که ابر را به خدمت او میفرستد.
دوتو: یعنی خمیده؛ اشارهای به شکل ابرهاست که در بالای آسمان، به شکل نیمکره دیده میشود.
طلب: در لغت کوشش است، در نوشته های اخلاقی آمده است: پروردگار چون غنى بالذات است بر نیازمندان بخشش کند. آن را که پاى طلب است روزى به کوشش رساند و آن را که پاى بسته است به بخشش سیر گرداند. سعدى در این باره گوید:
یکى روبهى دید بىدست و پاى فرو ماند در لطف و صنعِ خداى
که چون زندگانى بسر مىبرد بدین دست و پاى از کجا مىخورد؟
در این بود درویشِ شوریده رنگ که شیرى بر آمد شغالى به چنگ
شغالِ نگون بخت را شیر خورد بماند آن چه روباه از آن سیر خورد
(بوستان سعدى، ص 88)
در راستای بحث طلب، مولانا داستان شخصی را نقل میکند که در دوره حضرتداوود میزیسته و همواره اینگونه دعا میکرد: «خداوندا رزق و روزی بیزحمت به من عطا فرما.» در این داستان به تعلیماتی از قبیل الحاح و اصرار در دعا، لزوم وارستگی روحی و اخلاقی قاضی در قضاوت صحیح و مسأله گواهی دادن دست و پا و اعضا و جوارح آدمی در قیامت و... اشاره میکند. در این قصه داوود نبی نقش یک مرشد و مردی واصل به حق را دارد و مردی که روزی حلال بیرنج میطلبد، مریدی است که خود را به پروردگار سپرده و گام در طریق وصال نهاده است. در اینجا بنده کاهل از خدا میخواهد که زحمت زندگی مادی را بر دوش او نگذارد. مرد تنبل میگوید: من از تلاش در راه مقصود فقط یک جزء آن را دارم و آن، طلب است.
[1] - (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 100)
[2] - قصص الانبیاء قطب الدین راوندى (ص 201)
[3] - بحار الانوار (ج 14، ص 7- 8)
( 1435)هست صافی غرق عشق ذوالجلال |
|
ابن کس نی فارغ از اوقات و حال |
||
( 1436)غرقهْ نوری که او لم یولد است |
|
لَم یلد لم یولَد آن ایزد است |
||
( 1437)رو چنین عشقی بجو گر زندهای |
|
ورنه وقت مختلف را بندهای |
||
( 1438)منگر اندر نقش زشت و خوب خویش |
|
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش |
||
( 1439)منگر این را که حقیری یا ضعیف |
|
بنگر اندر همت خود ای شریف |
||
( 1440)تو به هر حالی که باشی میطلب |
|
آب میجو دائماً ای خشکلب |
||
( 1441)کآن لب خشکت گواهی میدهد |
|
کو به آخر بر سر منبع رود |
||
( 1442)خشکی لب هست پیغامی ز آب |
|
که به مات آرد یقین این اضطراب |
||
( 1443)کین طلبکاری مبارک جنبشیست |
|
این طلب در راه حق مانع کشی است |
||
( 1444)این طلب مفتاح مطلوبات تست |
|
این سپاه و نصرت رایات تست |
||
( 1445)این طلب همچون خروسی در صیاح |
|
میزند نعره که میآید صباح |
||
( 1446)گرچه آلت نیستت تو میطلب |
|
نیست آلت حاجت اندر راه رب |
||
( 1447)هر که را بینی طلبکار ای پسر |
|
یار او شو پیش او اند از سر |
||
( 1448)کز جوار طالبان طالب شوی |
|
وز ظلال غالبان غالب شوی |
||
( 1449)گر یکی موری سلیمانی بجست |
|
منگر اندر جستن او سست سست |
||
( 1450)هرچه داری تو ز مال و پیشهای |
|
نه طلب بود اول و اندیشهای |
غرق عشق: یعنی غرق عشق پروردگار
لَم یَلِد وَ لَم یُولَد: نزاید و زاده نشده است.[1]
وقت مختلف: یعنی حالات گوناگون وناپایدار داشتن.
همت: یعنی توجه باطنیِ سالک را گویند، ودر مورد پیران و واصلان قدرت ونفوذ باطنی آنهاست.
در همَّت نگریستن: کنایه از سعى و کوشش را در طلب، به نهایت رساندن چنان که دیگرى را بر حق تعالى مقدم ندارد و هر چه خواهد از او خواهد.
خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا
(شرح سبزوارى)
خشک لب: کسی است که نیاز به سیر الی الله در او دیده می شود وهمین احساس نیاز او را به مقصود می رساند.
صیاح: بانگ.
خروسی در صیاح: یعنی خروسی که فریاد میکشد؛ صیاح جمع صیحه است.
آلت: یعنی آمادگی روحی برای سلوک در راه حق.
طلب کار: جوینده حق.
پیش او انداز سر: یعنی مطیع و پیرو او باش.
ظلال غالبان: سایه کسانی است که بر نفس و بر موانع راه حق غلبه کردهاند.
مولانا می گوید: صوفی که میخواهد به صفا برسد و صافی شود، از لحظهها و تمام حالات بهره میگیرد و به وقت تکیه میکند. اما صافی از این مراحل گذشته و غرق عشق پروردگار است، نه فرزند وقت است و نه فرزند کسی یا چیزی دیگر او غرق نوری است که مطابق آیهْ 3 سورهْ اخلاص، نه میزاید و نه زاده میشود، ازلی و ابدی و بیرون از قیدهای مکان و زمان است.
صحبت از عشقی است که تو را غرق نور ذوالجلال کند و خود را از یاد ببری و بندهْ احوال مختلف نباشی. مولانا میگوید: شخصیت هرکسی را باید از روی خواستهْ او شناخت؛ اگر به سوی خدا رود مرد حق است. از نظر مولانا سالک همواره باید «خشکلب» باشد، یعنی نیاز به سیرالیالله در او دیده شود. مولانا این نیاز را در همه میبیند و میگوید: همین نیاز، تو را به مقصود میرساند. یا رب گفتن ما، نشانهْ لبیک گفتن خداست.
در ادامه ابیات سخن از «طلب» است که نخستین حرکت بنده در راه وصول به حق است و در برابر کوشش او پاسخی است که به وصال حق میانجامد:
تشنگان گر آب جویند از جهان |
|
آب، جوید هم به عالم تشنگان |
د/1 ب/1751
این طلب، هر مانعی را از سر راه تو برمیدارد. مانع اصلی راه حق، هوای نفس است. مولانا می گوید: کار حق، به علل و اسبابی که ما میجوییم بستگی ندارد. تو هر چقدر هم ناچیز باشی، اگر به حقیقت در جستوجوی وصال حق برآیی، میتوانی همراه مردان حق شوی؛ چنانکه موری به محضر حضرت سلیمان راه یافت.[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |