[ یهودیى او را گفت پیامبر خود را به خاک نسپرده درباره‏اش خلاف ورزیدید . امام فرمود : ] ما در باره آنچه از او رسیده خلاف ورزیدیم نه درباره او ، لیکن شما پایتان را از ترى دریا خشک نگردیده پیامبر خود را گفتید « براى ما خدایى بساز چنانکه ایشان را خدایان است ، و او گفت شما مردمى نادانید » . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(202)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:18 عصر  

تجلیات غیبی روح متعالی

آن‌چه مولانا در قصه طولانی دقوقی بیان می‏کند، رؤیای پرماجرایی به نظر می‏رسد که وقوع آن در عالم حس پذیرفتنی نیست و گویی مولانا برای بیان عوالمی‏ که بر روح کمال‌طلب عارض می‏شود و تجلیات غیبی بر آن، نمونه‏ای ساخته و نامش‌را «دقوقی» گذاشته است. این روح متعالی در ظاهر با ما و در میان مردم کوچه و بازار است، اما در عالم غیب سیر می‌کند. مولانا بارها به «سیر روحانی در زندگی مادی و این جهانی» اشاره می‏کند و دقوقی نمونهْ روح آزاد از این جهان و پیوسته به عالم غیب است، که حیات مادی و خاکی ظاهری هم دارد، اما سیر او فقط در راه حق و سیرالی‌الله است.

در این‌جا نخست توصیفی از شخصیت روحانی دقوقی می‏آید که با همهْ تقوا و عبادت، «طالب خاصان حق بودی مدام». آن‌گاه حکایتی از زبان دقوقی می‏شنویم که درسال‌های سلوک، به سفری می‏رود و در آن سفر آرزوی تجلی حق در بشر بر دل او می‏گذرد. شب به ساحل دریایی می‏رسد و هفت شمع پر نور می‏بیند که نورشان تا آسمان می‏رسد. می‏گوید: خیره گشتم، دیدم که، آن هفت شمع نورانی یکی می‏شوند. باز آن یک شمع به هفت مرد تبدیل می‏گردد و باز به صورت هفت درخت در می‏آید که «هر درختی شاخ برسدره زده». این درخت‌ها را رهگذران نمی‏‏بینند و در سایهْ آنها آرام نمی‏‏گیرند. دقوقی به درخت‌ها نزدیک می‏شود. آن هفت درخت یکی می‏شوند. همین‌طور تکرار می‏شود. بعد درخت‌ها به نماز می‏ایستند و یکی از آنها امام جماعت می‏شود. بار دیگر، هفت مرد می‏شوند. دقوقی نزدیک‌تر می‏رود و سلام می‏کند. آنها با ذکر نام او جواب می‏دهند و او را می‏ستایند و پیشنهاد می‏کنند که پشت‌سر دقوقی نماز بخوانند. ساعتی به مراقبه می‏نشینند و رازهایی بر دقوقی می‏گشایند. آن‌گاه دقوقی پیش‌نماز آنها می‏شود. در میان نماز یک کشتی در دریا دچار توفان می‏گردد و به دعای دقوقی، نجات می‏یابد. هم‌زمان با آن نماز هم پایان می‏پذیرد. میان نمازگزاران صحبتی درمی‌گیرد که در میان ما چه کسی برای نجات کشتی دعا کرد و در برابر مشیت حق ایستاد؟ دقوقی می‏گوید: پس از این بگو مگوی آن نمازگزران؛ همان شمع‏ها یا درخت‌ها ناپدید شدند. مولانا قصه را به پایان می‏برد، اما در لابه‌لای این ابیات اندیشه‏های ظریف، ارشادات و برداشت‌های کم‌نظیر و تصویر‏های ذهنی او، همواره خواننده را مسحور می‏کند و در هر کدام هنر و شور و حالی است.

براى شناخت بیشتر دقوقی نگاه کنید به: مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى و نامه مرحوم فروزانفر به مرحوم قزوینى و پاسخ او.[1] اما غرض مولانا از سرودن این داستان که ظاهراً بلکه مطمئناً اساس تاریخى ندارد و به نوشته مرحوم قزوینى «آن صنعت‏گر زبر دست با آن مهارت خارق العاده که از صفات مخصوصه نوابغ درجه اول است، در خلق مضامین و تَنْمِیَه و شاخ و برگ دادن آنها و از هیچ محض حکایاتى عریض و طویل ساختن» بیان حقیقت‏هایى است. یکى اینکه، اولیاى حق در صورت متفرق‏اند و در معنى جمع، چنان که در هفت شمع و هفت درخت خواهد آمد. دیگر اینکه اولیاى حق از چشم مردم پنهان‏اند و جز ولى آنان را نتواند دید. دیگر اینکه طریقت اولیا متفاوت است بعضى در همه حال خاموش‏اند و لب به دعا نمى‏گشایند، و بعضى وظیفه دارند از خدا براى امّت طلب خیر کنند. و نکات دیگر که به مناسبت بدان اشارت خواهد شد.



[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 107 به بعد)واحادیث وقصص مثنوی، ص288


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(201)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:17 عصر  

سؤال کردن بهلول آن درویش را (ادامه3)


 ( 1916)آن‌گهان خندد که او بیند رضا

 

همچو حلوای شکر او را قضا

( 1917)بنده‌ْ کش خوی و خلقت این بود

 

نی جهان بر امر و فرمانش رود

( 1918)پس چرا لابه کند او یا دعا

 

که بگردان ای خداوند این قضا

( 1919)مرگ او و مرگ فرزندان او

 

بهر حق پیشش چو حلوا در گلو

( 1920)نزع فرزندان برِ آن باوفا

 

چون قطایف پیش شیخ بینوا

( 1921)پس چرا گوید دعا الا مگر

 

در دعا بیند رضای دادگر

( 1922)آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود

 

می‌کند آن بنده‌ْ صاحب رشَد

( 1923)رحم خود را او همان دم سوخته است

 

که چراغ عشق حق افروخته است

( 1924)دوزخ اوصاف او عشق است و او

 

سوخت مر اوصاف خود را موبه‌مو

( 1925)هر طروقی این فروقی کی شناخت

 

جز دقوقی کو در این دولت بتاخت

 قَطایِف: حلوایى است لطیف، قطاب، لوزینه، باقلوا.

صاحب رشد: رستگار، عاقل، خردمند.

سوختن رحم: کنایه از فانى کردن خصوصیت‏هاى خویش. توجه نداشتن به خود. (از پیش آمدها خوشحال یا غمناک نگردیدن).

چراغ عشق... افروختن: کنایه از تسلیم اراده حق شدن.

طروق: یعنی طی کنندهْ طریق

فُروق: یعنی فرق داشتن یا فرق گذاشتن. معنی بیت این است که فرق بین سیر در اوصاف خود و سیر الی الله را هر رهروی نمی داند . 

مرد حق؛به رضای حق شادمان می‌گردد. قضای الهی، اگر عذاب و رنج هم باشد به دهان او شیرین است. انسان کاملی که چنین خوی و نهادی داشته باشد آیا جهان هستی مطیع امر و فرمان او نمی‏‏شود؟ و به‌ قول ابن عربی این انسان کامل، روح جهان است. مولانا می‏گوید: چنین انسان والا‌مقامی ‏چرا باید بنالد و از خداوند بخواهد تا این قضا و بلا را از او دفع کند. مولانا، دعا کردن اهل تسلیم و رضا را در یک صورت ممکن می‏داند و آن در جایی است که دعا هم مشیت و رضای حق باشد؛ نه این‌که دل او برای کسی بسوزد و دعا کند، چون عاشقان حق به چیزی جز حق توجه ندارند. مولانا می‏گوید: عشق، اوصاف و خودی او را نابود کرده است.

در پایان مولانا به این نکته اشاره می کند که: هر گاه سالک در شناخت حضرت حق بدان جا رسد که جز قدرت او قدرتى نبیند، و جز خواست او اراده‏اى را حاکم نداند، خود را صاحب ارادت و قدرت نشمارد و بدان چه او خواهد تسلیم شود، خواست او خواست حق است و اراده حق اراده او. هم چنین مولانا می گوید: هر رهروی فرق بین سیر در اوصاف خود و سیرالی‌الله را نمی‏‏داند و کسی که به این تمییز نائل می شود، سالک واصلی همانند دقوقی است که این بخت و دولت الهی را یافت و در آن پیش رفت.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(200)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:15 عصر  

سؤال کردن بهلول آن درویش را (ادامه2)


 ( 1906)که شمُرَد برگ درختان را تمام

 

بی‌نهایت کی شود در نطق رام

( 1907)این قدر بشنو که چون کلی کار

 

می‌نگردد جز به امر کردگار

( 1908)چون قضای حق رضای بنده شد

 

حکم او را بنده‌ْ خواهنده شد

( 1909)بی تکلف نی پی مزد و ثواب

 

بلکه طبع او چنین شد مستطاب

( 1910)زندگیّ خود نخواهد بهر خود

 

بلکه خواهد از پی حکم احد

( 1911)هرکجا امر قدم را مسلکی است

 

زندگی و مردگی پیشش یکی است

( 1912)بهر یزدان می‌زید نی بهر گنج

 

بهر یزدان می‌مرد نه از خوف رنج

( 1913)هست ایمانش برای خواه او

 

نی برای جنت و اشجار و جو

( 1914)ترک کفرش هم برای حق بود

 

نی ز بیم آن‌که در آتش رود

( 1915)این چنین آمد ز اصل آن خوی او

 

نی ریاضت نی به جست و جوی او

 در نطق رام شدن: کنایه از به گفتار در آمدن.

بی تکلف: یعنی بدون احساس رنج ومحاسبهْ سود وزیان.

مُستطاب: خوش آمده.

طبع او مستطاب شد: یعنی درونش از این محاسبه های مادی پاک شد.

مُستَلَذ: بامزه، لذت دار.

حیات مُستَلَذ: یعنی زندگی که از آن لذت مادی وجسمی می برند، او برای مزه این لذت ها زندگی نمی کند.

أمر قِدَم: خواست حضرت حق. آن چه از ازل در علم خدا گذشته.

بهر یزدان مردن: برگرفته از قرآن کریم است: « قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ »[1].

 ترک کفر...: کنایه از توحید و پرستش حضرت حق. و اشارت است به: «ما عبدتک خوفاً مِن نارک و لا طَمَعاً فى جنَّتِک و لکن وَجَدْتُکَ أهلاً لِلْعبادَةِ.»[2]

از اصل آمدن: در سر نوشت بودن. چنان که بارها در مثنوى آمده است بر وفق عقیدت اشعریان سعادت و شقاوت براى هر انسان پیش از آن که به دنیا آید رقم زده شده است.

چه کسی می‏تواند همهْ برگ‏های درختان را بشمرد؟ مسلماً هیچ‌کس. هستی بی‏نهایت را چگونه می‏توان بیان نمود؟ همین اندازه بدان که همهْ کارها جز به فرمان حق‌تعالی نمی‌‏‏گردد. وقتی قضای الهی مورد رضای بنده شود، هر حکمی ‏که صادر کنید، آن بنده بدان گردن می‏نهد. چنین انسانی که به قضا راضی است؛ در طاعت و بندگی‌اش، نه رنجی می‏کشد و نه خواهان مزد و پاداشی است، بلکه خوی و طبیعت او به‌گونه‏ای پاک و خالص شده است که حکم و قضای الهی را بی‌هیچ عوض و غرضی خواهان است. آن بنده خالص، حیات و زندگی خود را برای نفس خویش نمی‏‏خواهد و به دنبال چشیدن مواهب مادی و لذت‌بخش نیز نمی‏‏رود. هر ‌جا حکم ازلی پروردگار، راهی را معلوم و مشخص کند، رهرو آن طریق است. حیات و مرگ در نظر او یکسان است. چنین انسان خالصی تنها برای رضای پروردگار زندگی می‏کند، نه برای به دست آوردن گنج. به خاطر خدا می‏میرد نه به دلیل ترس و رنج. نظر مولانا به آیهْ شریفه سورهْ انعام است: ای پیامبر! بگو که نماز و نیایش و زندگانی و مرگ من برای پروردگار جهانیان است. مولانا به این تفکر عارفانه اشاره دارد که عبادت نباید از بیم دوزخ یا به طمع بهشت باشد بلکه به فرموده مولا علی(ع): «ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک» و فرمایش دیگر که فرمود: «انّ قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، وانّ قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید، وانّ قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار؛ گروهی خدا را به جهت میل به بهشت می‏پرستند، اینان سوداگرانند. عده‌ای خدا را به جهت بیم از دوزخ می‏پرستند، اینان بردگان‏اند. برخی نیز خدا را می‏پرستند به جهت آن‌که او را شایسته سپاس می‏بینند و اینان آزادگان‌اند.»



[1] - (سوره انعام،آیه 162)

[2] - (بحار الانوار، ج 41، ص 14)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(199)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:13 عصر  

سؤال کردن بهلول آن درویش را (ادامه)


 ( 1897)ناطق کامل چو خوان‌پاشی بود

 

بر سر خوانش ز هر آشی بود

( 1898)که نماند هیچ مهمان بینوا

 

هر کسی یابد غذای خود جدا

( 1899)همچو قرآن که به معنا هفت تو است

 

خاص را و عام را مطعم در او است

( 1900)گفت این باری یقین شد پیش عام

 

که جهان در امر یزدان است رام

( 1901)هیچ برگی در نیفتد از درخت

 

بی قضا و حکم آن سلطان بخت

( 1902)از دهان لقمه نشد سوی گلو

 

تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا

( 1903)میل و رغبت کان زمام آدمی‌است

 

جنبش و آرام امر آن غنی است

( 1904)در زمین‌ها و آسمان‌ها ذره‌ای

 

پر نجنباند نگردد پرّه‌ای

( 1905)جز به فرمان قدیم نافذش

 

شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش

 هفت تو بودن قرآن: اشاره است به حدیث: «إنَّ لِلْقرآنِ ظهرا و بطنا لِبَطْنِهِ بطنا الى سبعَة اَبْطُن.»[1] نیز روایت‏هایى از ائمه (ع) رسیده است که قرآن را ظهر و بطنى است. از جمله آن که: «إنَّ لِلْقُرآنِ ظاهراً وَ باطِناً وَ مُتَشابِهاً وَ مَنْسُوخاً.»[2] و: «إنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ.»[3] و نیز: «إنَّ لِلْقُرآن ظاهراً وَ باطناً.»[4] و روایت‏هاى دیگر. اما اینکه بطن قرآن چیست؟ گفته‏اند مقصود از ظاهر، لفظ است و از باطن تأویل.[5] و گفته‏اند ظاهر آن مدلول لفظ است و باطن آن چه در آن موعظت بود.[6] و اما هفت بطن، در بیان آن نیز خلاف است که چیست. در تفسیر عیاشى از حماد بن عثمان آمده است: « قلت لأبی عبد الله إنَّ الْأحادِیثَ تَخْتَلِفُ عَنْکُم قال فقال: إنَّ الْقُرْآنَ نَزل على سَبْعَة أحرف وَ أدْنَى ما لِلإمام أن یُفْتِىَ على سبعة وُجُوهٍ.»[7] و در مسند احمد و دیگر کتاب‏هاى حدیث سنّت و جماعت است که «ان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و سلم قال نزل القرآن على سبعة احرف.»[8]

مطعم: جاى خوردن طعام. «إنَّ هذَا القُرآنَ مأدبة اللَّه فأقبلوا من مأدبته ما اسْتَطعتم.»[9] مجلسى از جامع الاخبار از رسول خدا (ص) آرد: «القرآن مأدبة اللَّه فتعلّموا مأدبته ما استطعتم.»[10]

هیچ برگی در نیفتد از درخت : نظر دارد به این آیه شریفه: « وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها. »  و هیچ برگی نیفتد جز آن‌که او بداند.[11]

سلطانِ بخت: خداوند اقبال که بخت در فرمان اوست. کنایه از حضرت حق جل و علا که عزت و ذلت هر کس به تقدیر اوست. [12]

در زمین‌ها و آسمان‌ها ذره‌ای : اشاره دارد به حدیث «لا تحرک ذرة الا بإذن اللَّه تعالى»

گویندهْ زبردست مانند شخص سخاوتمندی است که سفرهْ طعام می‏گسترد و بر سر سفره او هر نوع غذایی پیدا می‏شود، تا هیچ مهمانی بی‏غذا نماند و هر کس خوراک میل طبع خود را بخورد. برای مثال؛ قرآن کریم که از حیث معنا دارای هفت بطن است، با این‌حال عام و خاص می‏توانند غذای روحی و فکری خود را از آن دریافت نمایند. اشاره به این حدیث است: «انّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعة ابطن‌؛ قرآن ظاهری دارد و باطنی‌ و هر یک از معانی باطنی آن، باطنی دارد تا هفت بطن.»

عارف به بهلول می‏گوید: به‌هرحال این مطلب در نزد عموم مردم ثابت و یقینی است که همهْ جهانِ هستی مطیع فرمان حق‌تعالی است. بدون مشیت و فرمان آن سلطان و فرمان‌روای دولت و اقبال حقیقی، هیچ برگی از درخت نمی‏‏افتد. تا خداوند به لقمه نگوید داخل شوید، لقمه از دهان به سوی گلو حرکت نمی‏‏کند. مایلات و خواسته‏ها که لگام آدمی ‏را در دست دارند هر دو مطیع و فرمان‌بردار خداوندِ بی‏نیاز است. در روی زمین‌ها و آسمان‌ هیچ ذره‌ای نمی‌جنبد و هیچ چرخی نمی‏‏گردد، مگر به فرمان نافذ و ازلی خداوند. این مسئله را نمی‏توان شرح داد و چالاکی و قدرت‌نمایی در این‌باره پسندیده نیست.



[1] - (احادیث مثنوى، ص 83)

[2] - (بحار الانوار، ج 5، ص 231)

[3] - (اصول کافى، ج 1، ص 374)

[4] - (بحار الانوار، ج 24، ص 361)

[5] - (تبیان، ج 1، ص 9)

[6] - (همان کتاب، همان صفحه)

[7] - (تفسیر عیاشى، ج 1، ص 12)

[8] - (مسند، ج 5، ص 16)

[9] - (احادیث مثنوى، ص 84)

[10] - (بحار الانوار، ج 89، ص 19)

[11] - سورهْ انعام، آیهْ 59

[12] - (سوره آل عمران،آیه 26)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(198)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:9 عصر  

سؤال کردن بهلول آن درویش را

( 1886)گفت بهلول آن یکی درویش را

 

چونی ای درویش واقف کن مرا

 ( 1887)گفت چون باشد کسی که جاودان

 

بر مراد او رود کار جهان

( 1888)سیل و جوها بر مراد او روند

 

اختران زآن سان که او خواهد شوند

( 1889)زندگی و مرگ سرهنگان او

 

بر مراد او روانه کو به کو

( 1890)هر کجا خواهد فرستد تعزیت

 

هر کجا خواهد ببخشد تهنیت

( 1891)سالکانِ راه هم بر گام او

 

ماندگان از راه هم در دام او

( 1892)هیچ دندانی نجنبد در دهان

 

بی رضا و امر آن فرمان‌روان

( 1893)گفت ای شه راست گفتی هم‌چنین

 

در فر و سیمای تو پیداست این

( 1894)این و صد چندانی ای صادق ولیک

 

شرح کن این را بیان کن نیک نیک

( 1895)آن‌چنان‌که فاضل و مرد فضول

 

چون به گوش او رسد آرد قبول

( 1896)آن‌چنانش شرح کن اندر کلام

 

که از آن هم بهره یابد عقل عام

 بُهلول: از عقلاى مجانین. کنیه او را ابو وُهَیْب نوشته‏اند. در دهه آخر سده دوم هجرى در کوفه در گذشت. آن چه مولانا به بهلول نسبت داده است در برخى روایت‏ها دیده مى‏شود. اما نسبت آن به داود است از جمله در توحید صدوق از امیر المؤمنین (ع) آمده است که «أوْحَى اللَّهُ تَعَالى اِلى داودَ یا داودُ تُرِیدُ و اُرید وَ لا یکونُ إلاَّ ما اُرید فإن أسْلَمتَ لِما اُرید أعطیتُکَ ما تُرید...: اى داود مى‏خواهى و مى‏خواهم، و جز آن چه مى‏خواهم نخواهد شد. پس اگر بدان چه مى‏خواهم گردن نهى تو را آن مى‏دهم که خواهى.»[1]

سرهنگان: در این بیت کنایه از مطلق مأمور و فرمانبردار است. (مرگ و زندگى چون دو مأمور اویند که بر سر هر کس خواهد فرستندشان).

فرمان روان: همان فرمانروا است.

مرد فضول: یعنی آن که افیون طلب یا مدعی افزونی در فضایل خویش است.

آنچه در این ابیات می آید، وصف مرشد کامل یا قطب است . مولانا می گوید: وقایع جهان مادی و آن‌چه مردم به تأثیر اختران آسمان نسبت می‏دهند، در نظر اولیای حق، مشیّت الهی است. آنها که دل به رضای حق سپرده‌اند، همان را می‏خواهند که پیش می‏آید؛ نه بیمی ‏دارند و نه شکایتی. مولانا برای بیان بیشتر همین موضوع، پرسش و پاسخی را از بهلول نقل می‏کند، که به وضوح بیان‌گر حالات چنین مردان حقی است. بهلول مرد دل‌آگاه و نکته‌گویی است که معاصر هارون‌الرشید بوده و او را در شمار عقلای دیوانه به شمار آورده‌اند‌. بهلول از عارفی پرسید که چگونه‌ای، مرا از حال خود آگاه کن. عارف گفت: حال کسی که کار و بار جهان همواره مطابق میل و مرادش بگردد چگونه باید باشد؟ زندگی و مرگ به منزلهْ مأموران او هستند و مطابق خواسته او محله به محله می‏روند. کلاً در این جهان هیچ‌کس بدون رضایت و فرمان او نمی‏‏خندد. بهلول گفت: ای شاه معنوی! راست گفتی، واقعاً همین‌طور است، زیرا گفته‏های تو از شکوه و جلال و چهرهْ نورانی تو آشکار است. آن‌چه گفتی نه تنها همانی بلکه صد برابر آنی. امّا باید این مطلب را خوب توضیح دهی. حقیقت را آن چنان توضیح بده که وقتی این سخنان به گوش دانایان راستین و یاوه‌گویان مدعیِ کمال می‏رسد آن را بپذیرند و عقل همگان از آن بهره ببرد.



[1] - (بحار الانوار، ج 68، ص 138)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 178 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401804 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]