در شگفتم از آن که نومید است و آمرزش خواستن تواند . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(197)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:8 عصر  

رضا به قضای الهی و معرفت شهودی 

( 1880)بشنو اکنون قصه‌‌آن رهروان

 

که ندارند اعتراضی در جهان

( 1881)ز اولیا اهل دعا خود دیگرند

 

که همی‌دوزند و گاهی می‌درند

( 1882)قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا

 

که دهانشان بسته باشد از دعا

( 1883)از رضا که هست رام آن کرام

 

جستن دفع قضاشان شد حرام

( 1884)در قضا ذوقی همی‌بینند خاص

 

کفرشان آید طلب کردن خلاص

( 1885)حُسنِ ظَنّی بر دل ایشان گشود

 

که نپوشند از غمی جامه‌‌ْ کبود

 رهرو: سالک. در اینجا مقصود سالکى است که به مرحله کمال رسیده و راضى به رضاى حق است.

دوختن و دریدن: کنایت از رحمت خواستن یا نفرین کردن بر قوم، چنان که شیوه بعضى چنین است.

عَمى: عَمَى. کورى.

حسن ظنی: یعنی در بلا ومحنت هم امید به اطف الهی دارند.

جامه کبود پوشیدن: نشانه عزاست، و در این بیت کنایه از اندوهگین شدن است. (رنج را راحت و محنت را رحمت مى‏شمارند).

در این ابیات بحث در مورد رضا به قضای الهی و سالکانی است که در این دنیا نسبت به مشیت الهی اعتراضی نمی‏‏کنند ولو در قالب دعا و خواستن از پروردگار. بله، اولیای اهل دعا هم هستند که گاهی می‏دوزند و زمانی پاره می‏کنند و دعایشان مستجاب می‏شود. اما اهل رضا، دعا را نیز برخود حرام کرده‏ و تسلیم محض مشیت حق‌اند. آنها به مقامی راه یافته‏اند که از رنج‏های قضای حق لذت می‏برند، زیرا جلوه حق را در آن مشاهده می‏کنند. حق تعالی نیز بر قلب این اولیا‌ء چنان حسن ظنی عطا نموده است که در عزا و ماتم نیز جامهْ سیاه به تن نمی‏‏کنند و همین حسن ظن موجب می‌شود که در بلا هم امید لطف دارند.

چکیده کلام مولانا این است که: بعض اولیا خواستِ پروردگار را بر خواستِ خود مقدم مى‏دارند و هیچ گاه در مقام مسألت بر نمى‏آیند. و بعضى از خدا خیر خود و مردم را خواهان‏اند و در مقام دعا به درگاه او نالان. پیمبران و امامان داراى هر دو مرتبه هستند، به آن چه خدا براى آنان خواسته راضى‏اند و از او چیزى مسألت ندارند. اما به خاطر شفقتى که بر بندگان خدا دارند از او رستگاریشان را مى‏خواهند و هم به مردم تعلیم مى‏دهند که چگونه از خدا خیر خود را درخواست کنند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(196)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:7 عصر  

بقیّه حکایت نابینا و مصحف (ادامه)


  ( 1872)آن خبیری که نشد غافل ز کار

 

آن گرا‌می‏ پادشاه و کردگار

( 1873)باز بخشد بینشم آن شاه فرد

 

در زمان هم‌چون چراغ شب‌نورد

( 1874)زین سبب نبود ولیّ را اعتراض

 

هرچه بستاند فرستد اعتیاض

( 1875)گر بسوزد باغت انگوری دهد

 

در میان ماتمت ‏سوری دهد

( 1876)آن شل بی‌دست را دستی دهد

 

کان غم‌ها را دل مستی دهد

( 1877)لا نسلّم و اعتراض از ما برفت

 

چون عوض می‌آید از مقصود زفت

( 1878)چون‌که بی‏آتش مرا گر می‏رسد

 

راضیم گر آتشش ما را کشد

( 1879)بی چراغی چون دهد او روشنی

 

گر چراغت شد چه افغان می‌کنی

 بینش: نور چشم، دیدن.

شاه فرد: پروردگار است.

شب نورد: کنایه از تاریکى زدا.

ولیّ: در این‌جا پروردگار است:«اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»:خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور بیرون مى‏برد. (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند؛ که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مى‏برند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.[1].

اِعتیاض: عوض خواستن. عوض گرفتن.

کان غم‌ها: کسی است که بسیار غمگین است و پروردگار می‏تواند او را شاد کند.

لا نُسَلِّم: (جمله فعلیه) نمى‏پذیریم. گردن نمى‏نهیم، اعتراض داریم.

لا نُسَلِّم رفتن: کنایه از تسلیم بودن، اعتراض نداشتن.

مفقود: گم شده.

زفت: کنایه از بسیار.

عوض می‌آید از مقصود زفت: یعنیبه‌جای آن‌چه از دست رفته، عوض بزرگ‌تری می‏آید.

بی آتش: یعنی با ترک اسباب دنیایی.

راضیَم گر...: اگر به ظاهر براى من مصیبتى خواسته آن را مى‏پذیرم چون بیشتر از آن مفقود به من عوض داده.

آتشش ما را کشد: یعنی دشواری‌های طریق حق، وجود مادی ما را نابود کند.

شد: یعنی از میان رفت.

آوردن این داستان، برای توضیح بحث صبر است، و فایدتى که بر آن مترتب است، همچنین گمان نیک به خدا بردن و کار خود به حضرت دو ست واگذارنمودن. مولانا می گوید: آن‌که عوض می‏دهد پروردگار است. اگر خداوند وجود مادی و زندگی این جهانی را نابود کند، در عوض وصال خود را می‏دهد که حاصل حقیقی زندگی است. نظیر شیخ ابوالخیر اقطع.



[1]. بقره، آیهْ 257.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(195)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:5 عصر  

بقیّه حکایت نابینا و مصحف 

 ( 1857)مرد مهمان صبرکرد و ناگهان

 

کشف گشتش حال مشکل در زمان

( 1858)نیم‌شب آواز قرآن را شنید

 

جست از خواب آن عجایب را بدید

( 1859)که ز مصحف کور می‌خواندی درست

 

گشت بی‌صبر و ازو آن حال جست

( 1860)گفت چون در چشم‌هایت نیست نور

 

چون همی‌خوانی همی‌بینی سطور

( 1861)آن‌چه می‌خوانی بر آن افتاده‌ای

 

دست را بر حرف آن بنهاده‌ای

( 1862)اصبعت در سیر پیدا می‌کند

 

که نظر بر حرف داری مستند

( 1863)گفت ای گشته ز جهل تن جدا

 

این عجب می‌داری از صنع خدا

( 1864)من ز حق در خواستم کای مستعان

 

بر قرائت من حریصم همچو جان

( 1865)نیستم حافظ مرا نوری بده

 

در دو دیده وقت خواندن بی‌گره

( 1866)باز ده دو دیده‌ام را آن زمان

 

که بگیرم مصحف و خوانم عیان

( 1867)آمد از حضرت ندا کای مرد کار

 

ای به هر رنجی به ما امیدوار

( 1868)حسن ظن است و امیدی خوش تو را

 

که تو را گوید به هر دم برتر آ

( 1869)هر زمان که قصد خواندن باشدت

 

یا ز مصحف‌ها قرائت بایدت

( 1870)من در آن دم وا دهم چشم تو را

 

تا فرو خوانی معظّم جوهرا

( 1871)هم‌چنان کرد و هر آن‌گاهی که من

 

وا گشایم مصحف اندر خواندن

 افتادن بر چیزى: دریافتن. همان را که در مصحف نوشته است (با گزاردن انگشت بر روى حروف) مى‏خوانى.

بر آن افتاده‌ای: یعنی معلوم است که کلمات را می‏بینی و روی آن متمرکز می‏شوی.

اِصبَع: انگشت.

پیدا کردن: آشکار ساختن، نشان دادن.

مستند: یعنی با تکیه بر حروف و کلمات.

از جهل تن جدا گشتن: یعنی جهل حاصل از توجه به نفسانیات و زندگی نفسانی، علم ظاهرى داشتن و از حقایق ناآگاه بودن. (در نظر پرسنده تنها وسیلت قرائت از روى مصحف چشم ظاهرى بود).

مُستَعان: یعنی یاری کننده،یارى خواسته، که از او یارى خواهند.

حریصم: یعنی در حفظ جان خود حریصم.

بى‏گره:یعنی بى‏اشکال.

خوانم عیان: یعنی عیناً با چشم بخوانم، نه از حافظه.

برتر آمدن: کنایه از لطف حق را در باره خویش خواستن و بدو امیدوار بودن.

مُعَظَّم جوهر: کنایه از قرآن، و «آ» علامت تفخیم است.

در منابع تاریخی و روایی آمده است که شخصی به نام ابومعاویه، بینایی‌اش از دست داده بود. از دل و جان از خدا خواست که هرگاه خواستم قرآن بخوانم به من بینایی عطا کن. حق‌تعالی نیز دعایش را اجابت کرد. زاهد نابینا هرگاه می‏خواست قرآن بخواند، حق تعالی بینایی‌اش را بدو باز می‏گردانید و چون از تلاوت فارغ می‏شد و جلد آن را می‏بست بینایی او دوباره زایل می‏شد. مرد نابینا به مهمان می‏گوید: چگونه حق او را بینا می‏کند.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(194)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:3 عصر  

صبر کردن لقمان، چون دید که داود حلقه‏ها مى‏ساخت، از

سؤال کردن، با این نیّت که صبر از سؤال موجب فرج باشد

صبر، حلال همه مشکلات و مجهولات است

( 1844)رفت لقمان سوی داوود صفا

 

دید کو می‌کرد ز آهن حلقه‌ها

( 1845)جمله را با همدگر در می‌فکند

 

ز آهن پولاد آن شاه بلند

( 1846)صنعت زراد او کم دیده بود

 

در عجب می‌ماند وسواسش فزود

( 1847)کین چه شاید بود وا پرسم از او

 

که چه می‌سازی ز حلقه توبتو

( 1848)باز با خود گفت صبر اولی‌تر است

 

صبر تا مقصود زوتر رهبر است

( 1849)چون نپرسی زودتر کشفت شود

 

مرغ صبر از جمله پران‌تر بود

( 1850)ور بپرسی دیرتر حاصل شود

 

سهل از بی صبریت مشکل شود

( 1851)چون‌که لقمان تن بزد هم در زمان

 

شد تمام از صنعت داوود آن

( 1852)پس زره سازید و در پوشید او

 

پیش لقمان کریم صبرخو

( 1853)گفت این نیکو لباس است ای فتی

 

در مصاف و جنگ دفع زخمرا

( 1854)گفت لقمان صبر هم نیکو دمیست

 

که پناه و دافع هر‌جا غمیست

( 1855)صبر را با حق قرین کرد ای فلان

 

آخر والعصر را آگه بخوان

( 1856)صد هزاران کیمیا حق آفرید

 

کیمیایی همچو صبر آدم ندید

 صبر کردن لقمان: «سى سال با داود بود، روزى در پیش او رفت و داود زره می ساخت به دست خویش... لقمان ندانست که چگون انجام می دهد... و از حکمت واجب ندید سخن پرسیدن و خاموش بود، تا تمام کرد و در لقمان پوشید تا ببیند. لقمان گفت هذا جَیِّدٌ للحرب (این کارزار را نیک است). و این سخن لقمان آن وقت گفت الصّمتُ حِکَمٌ و قلیل فاعله یعنى خاموشى حکمتى است و کمتر به کار دارند.»[1] ،

صفا: صافى. بى‏غل و غش.

          تو گمان بُردى که کرد آلودگى             در صفا غش کى هلد پالودگى‏

231/ د / 1

داوود صفا: یعنی داوود صافی و روشن‌ضمیر.

شاه بلند: یعنی مرد بلند پایه از نظر معنوی، که در این‌جا حضرت داوود است.

از آهن حلقه‏ها کردن: چنان که در قرآن کریم است: « أَنِ اِعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی اَلسَّرْدِ که بساز زره‏هاى فراخ و اندازه نگه دار در زره.»[2]

زرّاد: یعنی زره ساز.

صنعت زرّاد: یعنی زره‌سازی.

وَسواس: بیشتر به معنى اندیشه بد است، لکن در این بیت به معنى مطلق خیال به کار رفته است.

مَصاف: جمع مَصَفّ: جاى صف آرایى، میدان کارزار.

زَخم: ضربت.

تن زدن: خودداری از پرسیدن است.

دم: یکى از معنى‏هاى «دم» قوت و استقامت است. (لغت نامه)

          شوم بر گرایم تن پیلسم             ببینم چه دارد پى و زور و دم‏

(فردوسى، به نقل از لغت نامه)

 آخر و العصر: « وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ و یکدیگر را به حق و شکیبایى وصیت کردند.»[3] در این آیه شریفه حق قرین «صبر» است.

( 1844) لقمان نزد داود علیه السلام رفته و دید که او از آهن حلقه‏ها درست مى‏کند . ( 1845) و آن حلقه‏ها را میان هم مى‏اندازد .( 1846) او چون صنعت‏ زرادى و فلز کارى کم دیده بود از این کار تعجب کرد و بخیال افتاد ( 1847) که این چه چیز است؟ و پیش خود گفت آیا از او بپرسم که با این حلقه‏هاى تو بتو چه مى‏خواهى بسازى؟ ( 1848) باز پیش خود گفت نه بهتر این است که صبر کنم صبر انسان را بهتر بمقصود رهبرى مى‏کند .( 1849) اگر نپرسى زودتر مطلب کشف مى‏شود زیرا که مرغ صبر پروازش بیش از همه است‏ .( 1850) و اگر بپرسى دیرتر بمقصود مى‏رسى و در اثر بى‏صبرى آسان براى تو مشکل مى‏شود .( 1851) وقتى لقمان از پرسیدن منصرف شد همان وقت هم صنعت داود به آخر رسید .( 1852) زرهى که ساخته بود در مقابل لقمان بر تن نموده‏ .( 1853) گفت این لباس براى جنگ و بى‏اثر ساختن تیر و شمشیر لباس خوبى است‏ .( 1854) لقمان گفت صبر هم صفت خوبى است و دفع کننده غمها است‏ .( 1855) صبر را خداى تعالى در آخر سوره و العصر با حق قرین فرموده است . ( 1856) خداى تعالى صد هزاران کیمیا خلق فرموده ولى آدمى بهتر از صبر کیمیایى ندیده است‏ .

مولانا حکایتی از صبر لقمان حکیم را می‌آورد. مطابق روایت قصص الانبیا، لقمان همزمان با داوود نبی و وزیر او بوده است و سی‌سال با آن حضرت می‌زیسته است. ـ داستان زره‌سازی حضرت داوود در آیه شریفه سوره انبیا ذکر شده است[4] ـ مولانا از قول لقمان حکیم می‌گوید: صبر در رسیدن به مقصود، از هر چیزی بهتر است. اگر صبر نکنی و بپرسی و زود هم به جواب نرسی، مثل این است که نپرسیده باشی، با این تفاوت که فاصله زمانی را مشکل‌تر می‌گذرانی. مولانا می‌گوید: ارزش حق و صبر برابر است، زیرا در سوره العصر، پروردگار در وصف مؤمنان و نیکوکاران می‌گوید: « وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» و این‌گونه افراد در هیچ‌گاه زیان نمی‌افتند.

غزالى نویسد: «صبر خاصه آدمى است که بهایم را صبر نیست که بس ناقص‏اند و ملایکه را به صبر حاجت نیست که بس کامل‏اند و از شهوت فارغ.»[5] و خداوند شکیبایان را به پاداش نیکو وعده داده است که: « وَ لَنَجْزِیَنَّ اَلَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ. »[6] و رسول فرمود: «پیروزى قرین صبر است.»[7] و امیر مؤمنان (ع) فرمود: « وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإیمانِ کالرَّأْسِ مِنَ الجَسَدِ.»[8]



[1] - (مجمل التواریخ و القصص، ص 209، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 106

[2] - (سوره سباء،آیه 11)

[3] - (سوره عصر،آیه 3)

[4] - سوره انبیاء، آیه 80

[5] - (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 344)

[6] - (سوره نحل،آیه 96)

[7] - (کلمات قصار، ص 419)

[8] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 82)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(193)
یکشنبه 95 مرداد 31 , ساعت 8:2 عصر  

قصّه خواندن شیخ ضَریر مُصحف را در رو و بینا شدن وقت قرائت

( 1837)دید در ایّام یک شیخ فقیر

 

مصحفی در خانهْ‌ پیری ضریر

( 1838)پیش او مهمان شد او وقت تموز

 

هر دو زاهد جمع گشته چند روز

( 1839)گفت این‌جا ای عجب مصحف چراست

 

چون‌که نابیناست این درویش راست

( 1840)اندرین اندیشه تشویشش فزود

 

که جز او را نیست این‌جا باش و بود

( 1841)اوست تنها مصحفی آویخته

 

من نیم گستاخ یا آمیخته

( 1842)تا بپرسم. نه، خَمُش صبری کنم

 

تا به صبری بر مرادی بر زنم

( 1843)صبر کرد و بود چندی در حرج

 

کشف شد کالصّبر مفتاح الفرج

 داستان در باره ابو معاویه است. قشیرى از محمد بن عبد الله صوفى، و او به اسناد خود از ابو حمزه نصر بن فرج خادم ابو معاویه نقل می کند که چشم او نابینا شد. چون خواستى قرآن خواند مصحف را مى‏گشود و خدا نور چشم او را باز مى‏گرداند، و چون مصحف به هم مى‏نهاد نور آن مى‏رفت.[1]

ضَریر: نابینا.

مصحف را در رو خواندن: یعنی قرآن را از رو خواندن نه از حفظ.

آن شیخ فقر: به خلاف ظاهر عبارت، شخص معینی نیست، پیر درویشی.

وقت تموز: یعنی فصل تابستان.

جمع گشتن: تمرکز دادن ذهن و روح به ذکر حق وفراغت از ما سِوَی الله، ونیز همراهی چند صوفی در سیر وسلوک وذکر و خلوت.

درویش راست: یعنی درویش راستین.

آمیخته: در اینجا ظاهراً به معنى فضول و مداخله‏گر ، نزدیک است. بعض شارحان آن را گیج و گول معنى کرده‏اند. (صبر مى‏کنم ببینم پایان کار چه خواهد بود.) و براى بهتر روشن کردن فایده «صبر» داستان بعد را مى‏آورد.

حرج: یعنی ناراحتی وگیجی.

الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج:صبر کلید گشایش کارهاست.

          گفت اى نور حق و دفع حرج             معنى الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج‏

96 / د /1

( 1837) شیخ فقیرى در خانه پیرى که کور بود قرآنى دید. ( 1838) شیخ در خانه پیر در اواخر فصل تابستان مهمان شده بود و چند روزى با هم بودند. ( 1839) پیش خودش گفت که قرآن در این خانه براى چیست؟ این درویش که نابینا است و خواندن نتواند. ( 1840) با خود اندیشید که جز این پیر کور در این خانه کسى نیست‏. ( 1841) تنها او است و قرآنى دارد از طرفى هم من این قدر گستاخ نیستم و آشنائیم هم بقدرى نیست‏. ( 1842) که بپرسم این قرآن براى چیست؟ با خود گفت نه صبر مى‏کنم تا با صبر بمراد برسم‏. ( 1843) چند روزى بزحمت صبر کرد تا سر بودن مصحف در آن خانه کشف شد که فرموده‏اند «الصبر مفتاح الفرج».



[1] - (رساله قشیریه، ص 185، و نگاه کنید به: مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 106)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 181 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401807 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]