انصاف، اختلاف را می زُداید و الفتْ پدید می آورد. [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(225)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 4:51 صبح  

مضرات کج‌اندیشی و کژروی(ادامه)


( 2051)سامریی خود که باشد ای سگان

 

که خدایی بر تراشد در جهان

( 2052)چون درین تزویر او یک‌دل شدی

 

وز همه اشکال‌ها عاطل شدی

( 2053)گاو می‌شاید خدایی رابه لاف

 

در رسولی‌ام تو چون کردی خلاف

( 2054)پیش گاوی سجده کردی از خری

 

گشت عقلت صید سحر سامری

( 2055)چشم دزدیدی ز نور ذوالجلال

 

اینت جهل وافر و عین ضلال

( 2056)شه بر آن عقل و گزینش کهتو راست

 

چون تو کآن جهل را کشتن سزاست

( 2057)گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

 

کاحمقان را این همه رغبت شکفت

( 2058)زآن عجب‌تر دیده‌اید از من بسی

 

لیک حق را کی پذیرد هر خسی

( 2059)باطلان را چه رباید باطلی

 

عاطلان را چه خوش آید عاطلی

 یکدل شدن: پذیرفتن، شک نکردن.

عاطل شدن از اشکال: شک نکردن، دو دلى نکردن.

شاییدن: سزاوار بودن.

پیش گاوى سجده کردن: نظیر:

          گاو را دارند باور در خدایى عامیان             نوح را باور ندارند از پى پیغمبرى‏

(دیوان سنایى، ص 498)

چشم دزدیدن: کنایت از ننگریستن، نگاه نکردن.

نور ذُو الجَلال: کنایت از نشانه‏ها که پیغمبران و مردان حق راست.

شُه: (اسم صوت) کلمه‏اى است که نفرت و کراهت را رساند، نظیر: تف.

کان جهل: کنایت از جهل مرکب، که نداند و نداند که نداند.

رغبت شگُفتن: شوق فراوان پدید آمدن.

ز آن عجب تر: اشاره به معجزه‏هاى فراوان که از موسى (ع) دیدند. به شهادت قرآن کریم ، حضرت موسی دارای نه معجزه بوده است:«فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ»: و با نُه معجزه سوی فرعون و فرعونیان شو. [1] از جمله معجزات: «وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ »: درآور دست خویش در گریبان خود، تا آن را بیرون آری تابان و درخشنده گردد.[2] و معجزه دیگر، خشکاندن دریا برای عبور بنی‌اسرائیل از آن و غرق شدن فرعونیان در همان دریا:«وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ»:و (به خاطر بیاورید) هنگامى را که دریا را براى شما شکافتیم؛ و شما را نجات دادیم؛ و فرعونیان را غرق ساختیم؛ در حالى که شما تماشا مى‏کردید.[3] و معجزهْ فروآمدن طبق‏های طعام از آسمان، تا چهل سال:« وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُواْ مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِن کَانُواْ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ »:و ابر را بر شما سایبان قرار دادیم؛ و «من» [= شیره مخصوص و لذیذ درختان ] و «سلوى» [= مرغان مخصوص شبیه کبوتر] را بر شما فرستادیم؛ (و گفتیم:) «از نعمتهاى پاکیزه‏اى که به شما روزى داده‏ایم بخورید!» (ولى شما کفران کردید!) آنها به ما ستم نکردند؛ بلکه به خود ستم مى‏نمودند.[4] و ایجاد سایه‌بان برای شما و معجزهْ دیگر: موسی به فرمان پروردگار با عصای خود بر سنگی زد و از آن، دوازه چشمه جوشید[5]. مولانا می‏گوید: و صدها معجزهْ دیگر از موسی به ظهور رسید، ولی آن پندار‏های یاوه را از تو که دلی سرد و فکری کج‌‌داری نکاست. اما گوساله‌ای بر اثر سحر و جادو بانگی برآورد و تو ای گوساله‌پرست، به او سجده کردی و گفتی: تویی خدای من. آدم نادان که درد حقیقت نداشته باشد، بارها جلوه‏های حقیقت را به او نشان دهند، او چیزی از آن مشاهده نمی‌کند.

باطلان: جمع باطل (اراده موصوف از صفت): کسى که راه حق را واگذارده است.

ربودن: جذب کردن، به سوى خود متمایل ساختن.

عاطل: بى‏کاره، که در پى چیزى باشد که سودى ندهد.

 ( 2051) سامرى خودش کیست که در جهان خدا بتراشد. ( 2052) چه شد که در تزویر او یکدل و یک جهت شده از همه اشکالات دست کشیدى؟. ( 2053) چه شده که گاو با لاف و گزاف شایسته خدایى است اما در پیغمبرى و رسالت من مردد شدى‏. ( 2054) و عقلت صید سحر سامرى گردیده از خریت گاو را سجده‏ کردى‏. ( 2055) این جهل فراوان و گمراهى محضت از آن است که چشم از نور ذو الجلال بر تافتى‏. ( 2056) تف بر آن عقل و آن انتخابى که کرده است مثل تو کان جهل سزاوار کشتن است‏. ( 2057) گاو طلائى صدا کرد بلى صدا کرد ولى چه گفت که این احمقها این همه شیفته شدند. ( 2058) بسى عجیب‏تر از اینها از من دیده‏اى ولى هر پست فطرتى کى ممکن است حق را بپذیرد . ( 2059) باطل را باطلى مى‏رباید و عاطل را عاطلى خوش آید .

چکیدهْ مضمون ابیات، نکوهشى است از زبان موسى (ع) به نادانان و غافلان ، که به سخن مردان حق توجه یی نمى‏کنند و در پى هر بانگى مى‏دوند. امیر مؤمنان نیزدر باره چنین مردمان فرماید: «فرومایگانى رونده به چپ و راست که در هم آمیزند و پى هر بانگى را گیرند و با هر باد به سویى خیزند. نه از روشنى دانش فروغى یافتند و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند.»[6]



[1] -   نمل، آیهْ 12

[2] - نمل، آیهْ 12

[3] -   بقره،آیهْ 50

[4]-  بقره، آیهْ 57.

[5]-   بقره، آیهْ 60.

[6] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 147)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(224)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 4:48 صبح  

گفتن موسى علیه السّلام ، گوساله پرست را

که : آن خیال اندیشى و حزم ِ تو کجاست ؟

مضرات کج‌اندیشی و کژروی

( 2040)گفت موسی بایکی مست خیال

 

کای بداندیش از شقاوت وز ضلال

( 2041)صد گمانت بود در پیغامبریم

 

با چنین برهان و این خلق کریم

( 2042)صد هزاران معجزه دیدی ز من

 

صد خیالت می‌فزود و شک و ظن

( 2043)از خیال و وسوسه تنگ آمدی

 

طعن بر پیغامبری‌ا‌‌م می‌زدی

( 2044)گرد از دریا بر آوردم عیان

 

تا رهیدیت از شر فرعونیان

( 2045)ز آسمان چل سال کاسه و خوان رسید

 

وز دعایم جوی از سنگی دوید

( 2046)این و صد چندین و چندین گرم و سرد

 

از تو ای سرد آن توهم کم نکرد

( 2047)بانگ زد گوساله‌ای از جادوی

 

سجده کردی که خدای من توی

( 2048)آن توهم‌هات را سیلاب برد

 

زیرکی باردت را خواب برد

( 2049)چون نبودی بد گمان در حق او

 

چون نهادی سر چنان ای زشت‌خو

( 2050)چون خیالت نامد از تزویر او

 

وز فساد سحر احمق‌گیر او

 یکى مست خیال: یکى از اسرائیلیان، یکى از آنان که گوساله را پرستش کرده بود.

خُلقِ کریم: این تعبیر چنان که مى‏دانیم از مولاناست و از روایات بر مى‏آید که موسى (ع) تند خو بوده است و از پیغمبران آن که به «خلق عظیم» توصیف شده رسول اکرم (ص) است.

گرد از دریا بر آوردن: اشاره است به یکى از معجزه‏هاى موسى (ع) که چون فرعون در پى بنى اسرائیل رفت، آنان به کنار دریا رسیده بودند. پیش رو دریا بود، و فرعون در پى یاران موسى (ع) گفتند «إنَّا لَمُدرَکُونَ: ما گرفتار خواهیم شد.» موسى گفت: «هرگز، خداى من با من است.» عصا را بر دریا زد و آبها به دو سو رفتند و زمین خشکید و موسى و اسرائیلیان از دریا گذشتند.[1]

ز آسمان چهل سال: اشاره است به یکى دیگر از نعمتهاى خدا که به اسرائیلیان داده شد و آن فرود آمدن مَنّ و سَلوى بود بر آنان هنگامى که در تیه بودند.

جوى از سنگ دویدن: اشاره است به معجزه دیگرى از موسى (ع) که عصا بر سنگ زد و دوازده جوى آب از آن روان شد«فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ- اِثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً» [2]

گرم و سرد: کنایه از معجزه‏ها و نعمتهاى گوناگون.

سرد: کنایه از ناپسند، زشت.

توهّمها: کنایه از آن چه از معجزات موسى (ع) دیده و در دل او رسوخ نکرده و به صورت یقین کامل در نیامده بود. و ممکن است مقصود از «توهّم» نیرنگ سامرى باشد که مى‏خواست با ساختن گوساله مردم را از خدا پرستى باز گرداند.

سیلاب بردن: کنایه از نیست و نابود شدن.

زیرکىِ بارد: کنایه از دانشى که سود ندهد.

خواب بُردن: از میان رفتن، نابود شدن.

سر نهادن: تسلیم شدن، پذیرفتن.

خیال آمدن: به شک افتادن، تردید کردن.

احمق گیر: که ساده لوحان را فریب دهد.

( 2040) حضرت موسى (ع س) به یکى از گوساله پرستان که مست خیال بود گفت اى که از بد بختى و گمراهى اندیشه باطل دارى‏. ( 2041) با براهینى که بود و این صفاتى که من داشتم صد گمان بپیغمبرى من در تو بوجود مى‏آورد. ( 2042) صد هزاران معجزه از من دیده و این معجزات صد خیال و شک و ظن در تو ایجاد مى‏کرد. ( 2043) از خیال و وسوسه تنگ آمدى و بر پیغمبرى من طعن مى‏زدى‏. ( 2044) دریا را خشک کردم و از قعر آن گرد بر آوردم تا شما از شر فرعونیان خلاصى یافتید. ( 2045) از آسمان مدت چهل سال بشماها خوان رسیده و از دعاى من از سنگ خارا جوى آب جارى گردید. ( 2046) این همه معجزات و صد سرد و گرم دیگر از تو اى آدم منجمد آن تو هم را کم نکرده و از میان نبرد و در شک خود باقى ماندى‏. ( 2047) آن وقت یک گوساله‏اى از اثر جادو صدا کرد و تو باو بعنوان خدایى سجده کردى‏. ( 2048) و آن توهمات و شکوک تو را سیلاب برده و آن زیرکى سردت را خواب برد. ( 2049) اى بد نهاد چه شد که در حق او بد گمان نبوده و در مقابل پایش سر نهاده و سجده کردى؟. ( 2050) چگونه بخیالت نرسید که او تزویر نموده و جادوى احمق پسندش این فتنه و فساد را بر پا کرده؟.

مرحوم فروزانفر نوشته‏اند ظاهراً (این گفت و گو) از مضمون بیت ذیل ساخته شده است:[3]

          گاو را دارند باور در خدایى عامیان             نوح را باور ندارند از پى پیغمبرى‏

هر چند این احتمال بجاست اما با توجه به مضمون ابیات، می توان استنباط کرد که ،این گفت وگو، خطاب حضرت موسى به یکى از اسرائیلیان باشد، بر اساس عهدى که با آنان کرد که به مناجات رود و باز گردد، و آنان پاى بند عهد نشدند و سامرى فریبشان داد و مؤید این احتمال، توضیح مفسّران است بر جمله «فَنَسِیَ» [4]که نوشته‏اند سامرى عهد موسى را فراموش کرد.[5]



[1] - (نگاه کنید به: تفسیرها، ذیل سوره طه، آیه 77 به بعد، و دیگر آیه‏ها که در قرآن کریم در این باره آمده است).

[2] - سوره بقره ، آیه 60

[3] - (دیوان سنایى، ص 498)

[4] - سوره طه، آیه 88

[5] - (تفسیر ابو الفتوح رازى)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(223)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 4:45 صبح  

مناظرهْ راهنماى نادان و راهبر دانا


( 2030)گفت رو بر من تو غم‌خواره مباش

 

بوالفضولا معرفت کمتر تراش

( 2031)باز گفتش من عدوی تو نی‌ام

 

لطف باشد گر بیابی در پی‌ام

( 2032)گفت خوابستم مرا بگذار و رو

 

گفت آخر یار را منقاد شو

( 2033)تا بخسپی در پناه عاقلی

 

در جوار دوستی صاحب‌دلی

( 2034)در خیال افتاد مرد از جد او

 

خشمگین شد زود گردانید رو

( 2035)کین مگر قصد من آمدخونی است

 

یا طمع دارد گدا وتونی است

( 2036)یا گرو بست است با یاران بدین

 

که بترساند مرا زین هم‌نشین

( 2037)خود نیامد هیچ از خبث سرش

 

یک گمان نیک اندر خاطرش

( 2038)ظن نیکش جملگی بر خرس بود

 

او مگر مر خرس را هم‌جنس بود

( 2039)عاقلی را از سگی تهمت نهاد

 

خرس را دانست اهل مهر و داد

بو الفضولا: بو الفضول: فضولى: بى‏هوده گو، یاوه سرا. آ، حرف ندا) مقصود کسى است که دعوى دانش کند و او را دانشى نبود.

معرفت تراشیدن: اظهار دانش کردن.

خوابستم: مرا خواب مى‏آید (از آن جهت که خرس در حالت خواب نگهبان مرد بود، گوید مرا پاسبانى او خوش است)، و مى‏توان گفت کنایه از آن است که آماده براى شنوایى نیستم.

مُنقاد: (اسم مفعول از انقیاد) فرمانبردار، رام.

جِدّ: اصرار، پا فشارى.

 قصد آمدن: به قصد آمدن، خیال کشتن داشتن.

خونى: خونریز، قاتل.

 تونى: (تون: گلخن حمام «یاء» نسبت) آن که در گلخن خوابد.

خُبث سِرّ: ناپاکى طینت.

سگى: سگ بودن. کنایه از پلید بودن.

( 2030) گفت اى فضول برو و کمتر معرفت بخرج من بده لازم نیست براى من غم خوارى بکنى‏. ( 2031) راهگذر باز بسخن آمده گفت بدان که من دشمن تو نیستم اگر مرا پیروى کنى لطفها خواهى دید. ( 2032) مرد گفت خوابم گرفت مرا بحال خود گذار راهگذر جواب داد که بیا و مطیع رفیق باش‏. ( 2033) تا در پناه عاقلى بخوابى و در جوار دوست صاحب دلى از عالم بى‏خبر شوى‏. ( 2034) مرد از اصرار او بخیال افتاده و خشمگین گردیده روى از او بگردانید. ( 2035) و با خود گفت که شاید این بقصد سوئى پیش من آمده و قصد جانم را دارد با چشم طمع بمالم دوخته دزد یا گداست‏. ( 2036) یا اینکه با رفقاى خود گرو بسته که مرا از این همنشین بى‏آزار بترساند. ( 2037) و از خبث باطنى که این مرد داشت یک گمان خوب بخاطرش نرسید که شاید این راهگذر خیر خواه او باشد. ( 2038) گمان خوب او فقط متوجه خرس بود که گفتى هم جنس این حیوان است‏. ( 2039) و از خریتى که داشت یک نفر عاقل را ببدى متهم نموده خرس را اهل مهر و وفا تصور نمود.

یکی از نکاتی که منظور نظر مولانا در این ابیات است این که: هادیان و راهنمایان بشر، همواره سعی وتلاش داشته اند تا مردمان را از گزند شهوت و پیروى هوى نفس برهانند، واز کژروی ها نجاتشان دهند، لیکن آنان سخنان ایشان را وقعى نمى‏نهند و هنگامى حقیقت براى‏شان روشن مى‏شود که دیگر راه باز گشتى نیست و به تعبیر فرآن کریم گویند «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ اَلسَّعِیرِ:» اگر مى‏شنیدیم یا به خرد خود باز مى‏گشتیم از دوزخیان نبودیم.»[1]

درطول تاریخ هم مشاهده می کنیم که پیوسته دنیا پرستان بر پیمبران و راهنمایان تهمت مى‏زدند که آنان مى‏خواهند بر ما سرورى کنند و ملک و مکنت ما را صاحب شوند. فرعون پیرامونیان خود را مى‏گفت: «موسى مى‏خواهد با سحر خویش، شما را از زمینتان بیرون کند.»[2]



[1] - سوره ملک،آیه 10

[2] - سوره شعراء،آیه 35


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(222)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 4:42 صبح  

تتمّه حکایت ِخرس و آن ابله که بر وفاى ِاو اعتماد کرده بود 

 حذر ازدوستی احمقان‌

جدال میان نفس و عقل

جدال ادراکات حسى و ادراکات عقلانى

مناظرهْ راهنماى نادان و راهبر دانا

( 2014)خرس هم از اژدها چون وارهید

 

وآن کرم زآن مرد مردانه بدید

( 2015)چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار

 

شد ملازم در پی آن بردبار

( 2016)آن مسلمان سر نهاد از خستگی

 

خرس حارس گشت از دل‌بستگی

( 2017)آن یکی بگذشت و گفتش حال چیست

 

ای برادر مر تو را این خرس کیست

( 2018)قصه واگفت و حدیث اژدها

 

گفت بر خرسی منه دل ابلها

( 2019)دوستی ابله بتر از دشمنی‌است

 

او به هر حیله که دانی راندنی‌است

( 2020)گفت والله از حسودی گفت این

 

ورنه خرسی چه نگری این مهر بین

( 2021)گفت مهر ابلهان عشوه‌ده است

 

این حسودی من از مهرش به است

( 2022)هی بیا با من بران این خرس را

 

خرس را مگزین مهل هم‌جنس را

( 2023)گفت رو رو کار خود کن ای حسود

 

گفت کارم این بد و رزقت نبود

( 2024)من کم از خرسی نباشم ای شریف

 

ترک او کن تا منت باشم حریف

( 2025)بر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ای

 

با چنین خرسی مرو در بیشه‌ای

( 2026)این دلم هرگز نلرزید از گزاف

 

نور حق است این نه دعوی و نه لاف

( 2027)مؤمنم ینظر بنورالله شده

 

هان و‏هان بگریز ازین آتشکده

( 2028)این همه گفت و به گوشش درنرفت

 

بدگمانی مرد  را سدی است زفت

( 2029)دست او بگرفت و دست از وی کشید

 

گفت رفتم چون نه‌ای یار رشید

 خرس: مظهر دوست نادان است که خواهد سودى دهد، لیکن زیان مى‏رساند. چنان که على (ع) فرماید: «از دوستىِ نادان بپرهیز چه او خواهد تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند.»[1]

 یَنظُر بِنُورِ اللَّه: به روشنایى خدا مى‏نگرد. عالمان راهنما چون نفسى پاکیزه دارند و از غرض و مرض دورند، هر چیز را چنان که هست مى‏بینند اما جاهلان تنها ظاهر را مى‏نگرند.

          مؤمن ار یَنظُر بِنُورِ اللَّه نبود             غیب مؤمن را برهنه چون نمود

1331 / د / 1

بد گمانى: یا سُوء الظّن در سروده‏هاى مولانا گاه ستوده و گاه نکوهش شده است.

در یک تقسیم بندی کلی بد گمانى به دو مورد قسم تقسیم می شود: یکى جایى که مَظَنّه مفسده باشد، آن جا باید احتیاط کرد و بد گمان بود و در حدیث آمده است که «الحَزمُ سُوءُ الظَّنّ.»[2] هر چند بعضى این جمله را مثل دانسته‏اند. در روایت مُفضَّل بن عُمَر، از امام صادق (ع) است که «الحَزمُ مَساءةُ الظَّنِّ.»[3]

          حزم آن باشد که چون دعوت کنند             تو نگویى مست و خواهان منند

          دعوت ایشان صفیرِ مرغ دان             که کند صیّاد در مکمن نهان‏

          مرغِ مرده پیش بنهاده که این             مى‏کند این بانگ و آواز و حنین‏

232- 230/ د / 3

و قسم دوم از بد گمانى که ناپسند شمرده شده، آن است که به کسى گمان بد برى که از او بدى ندیده‏اى و نشنیده‏اى. چنین بد گمانى را با غیبت یکى دانسته‏اند. غزالى گوید: «و غیبت به دل آن بود که گمان بد برى به کسى، بى‏آن که از وى چیزى به چشم بینى یا به گوش شنوى یا به یقین دانى.» (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 90) پس معنى «سوء الظن» یا «گمان بد بردن» در بیت مورد بحث این است که جانب احتیاط رعایت شود، و آدمى ناپرسیده و تحقیق ناکرده هر دعوتى را نپذیرد، یا گفته هر کسى را درست نداند. اما اگر ظاهر کار، درستى و راستگویى گوینده‏اى را رساند گمان بد بردن ناپسند است و بود که آدمى را از رسیدن به خیرى باز دارد، چنان که امام صادق (ع) از امیر المؤمنین (ع) حدیث کند که «ضَع أمرَ أخِیکَ عَلى أحسَنِهِ حَتّى یَأتِیَکَ ما یَغلِبُکَ مِنهُ وَ لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَت مِن أخِیکَ سُوءاً وَ أنتَ تَجِدُ لَها فِى الخَیرِ مَحمِلا: کار برادرت را (آن چه گوید یا کند) بر نیکوترین صورت نِه تا آن کند یا گوید که توجیه کردن نتوان، و به سخنى که گوید گمان بد مبر چندان که بتوانى آن را بر صورتى نیکو توجیه کنى.»[4] و از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: «اگر جور بر حق غالب باشد روا نیست کسى به دیگرى گمان نیکو برد مگر آن که به نیکویى او عالم باشد.» [5] در بیت مورد بحث، ظاهر کار، خیر خواهى اندرز دهنده را نشان مى‏دهد چه یک سو آدمى است و یک سو جانور درنده که آن را خرد و تمیزى نیست. پس اگر مجال بد گمانى باشد باید بد گمانى به خرس برد نه به اندرز دهنده.


این قصه در بیت 1936 آغاز شد وتا کنون مولانا سه بار اشاره یی به قصه داشته وباز آن را نا تمام گذاشته است. این حکایت رمز جدال میان نفس و عقل است یا ادراک حسى و ادراک عقلانى یا راهنماى نادان و راهبر دانا. نفس و عقل هر دو آدمى را به سوى خود مى‏خوانند، تا کدام یک را پیروى کند.

در آغاز این قصه مولانا از شیرمردی سخن گفت که نجات‌دهندهْ خرس از کام اژدها بود. اکنون همان مرد به دوستی خرس اعتماد می‏‏کند و خود نیازمند «شیرمردی» است که او را از کام این خطر برهاند. مولانا این تمثیل را برای بیان حال افرادی به کار می‌گیرد که از روی سادگی به دوستی احمقان‌، دل خوش کرده‌اند.خردمندی، از دوستی آن مرد دلاور با خرس آگاه شد. از او پرسید: ماجرا چیست؟ این خرس با توچه نسبتی دارد. آن مرد دلاور ماجرای اژدها را بازگو کرد، اما آن خردمند گفت: دل‌بستن به دوستی خرس، کار ابلهانه‌ای است، زیرا دوستی نادان از دشمنی بدتر است. به هر تدبیری که می‏‏دانی او را از خود بران. مرد دلاور و ساده لوح پیش خود گفت: او این سخن را از روی حسادت می‏‏زند. سپس به خردمند گفت: تو چرا به خرس‌بودن او نگاه می‏‏کنی؟ تو به مهر و صفای او نگاه کن. خردمند گفت: مهر و دوستی نابخردان فریبنده است. اگر خیال می‏‏کنی من حسادت می‏‏ورزم، بدان که این حسادت من از مهر و دوستی خرس برای تو بهتراست. ای مرد غافل، بیا همراه با من شو و این خرس را از خود بران و خرس را به دوستی و همراهی برنگزین و هم‌جنس خود را رها مساز. مرد ساده‌لوح گفت: ای حسود، از من دور شو و خودت را نصیحت کن. خردمند گفت: کار من همین بود که تو را آگاه کنم، اما این آگاهی رزق تو نیست و گویا قسمت تو نیست که از آن بهره‌مند شوی. ای مرد شریف، من کمتر از خرس نیستم؛ تو خرس را رها کن تا من هم‌نشین و همراه تو شوم. من قلباً برای سرنوشت تو دل لرزانم و آن‌چه می‏‏گویم حقیقت دارد و به نور حق می‏‏بینم که تو خود را درخطر افکنده‌ای. ادامهْ داستان و سرانجام دوستی با خرس را از ابیات بعدی می‏‏شنویم.



[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 38)

[2] - (احادیث مثنوى، ص 74)

[3] - (اصول کافى، ج 1، ص 27)

[4] - (اصول کافى، ج 2، ص 362)

[5] - (فروع کافى، ج 5، ص 298 مسند امام کاظم، ج 3، ص 257)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(221)
یکشنبه 94 فروردین 9 , ساعت 4:32 صبح  

گفتن ِنابیناى ِسایل که: دو کورى دارم  

 

( 1997) بود کورى کو همى‏گفت الأمان            

 

 

من دو کورى دارم اى اهل زمان‏

 

 ( 1998) پس دو باره رحمتم آرید هان            

 

چون دو کورى دارم و من در میان‏

( 1999) گفت یک کوریت مى‏بینیم ما            

 

آن دگر کورى چه باشد؟ وا نما

( 2000) گفت زشت آوازم و ناخوش نوا            

 

زشت آوازى و کورى شد دو تا

( 2001) بانگ زشتم مایه غم مى‏شود            

 

مِهر خلق از بانگ من کم مى‏شود

( 2002) زشت آوازم به هر جا که رود            

 

مایه خشم و غم و کین مى‏شود

( 2003) بر دو کورى رحم را دوتا کنید            

 

این چنین ناگُنج را گنجا کنید

( 2004) زشتىِ آواز کم شد زین گله             

 

خلق شد بر وى به رحمت یک دله‏

( 2005) کرد نیکو چون بگفت او راز را            

 

لطفِ آوازِ دلش آواز را

( 2006) و آنکه آوازِ دلش هم بَد بود            

 

آن سه کورى دورى سرمد بود

 مأخذ این لطیفه را مرحوم فروزانفر از محاضرات راغب و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید از جاحظ آورده است. ومولانا طبق معمول با تصرفاتی آن را بیان کرده است.[1]

من در میان: در میان دو کورى مانده‏ام.

گفت: فاعل بدون قرینه حذف شده و مقصود یکى از اهل زمان است. یکى از مردم.

ناگُنج: ناگنجنده. کنایه از کسى که از او برمند. که او را نخواهند.

 گُنجا: (گنج آ، پسوند سازنده صفت) در خور گنجیدن.

مضمون سخن مولانا این است که گناهی که انسان را بشکند بهتر است از ثوابی که عُجب وخود پسندی آورد. گناهکار آن گاه مورد عنایت حق تعالى قرار گیرد که از گناه خود آگاه باشد و از آن به درگاه خدا عذر خواهد، چنان که در سخنان على (ع) است: «گناهى که تو را زشت نماید، نزد خدا بهتر است از کار نیکى که پسندت آید.»[2] در ادامه مولانا به مناسبت «لطیفه کورى که مى‏گفت دو کورى دارم»، به «کورى دل» اشاره مى‏کند که کورىِ حقیقى کورىِ دل است «فَإِنَّها لا تَعْمَى اَلْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ: همانا دیده‏ها کور نیست بلکه دلهایى که در سینه جا دارد کور است.»[3] چنان که آن کور چون به زشتى آواز خود اعتراف کرد، رحمت مردم را به خود جلب نمود. اگر در دل کورى پدید آید کور دل باید به درگاه خدا به تضرع در آید، بود که او را ببخشد.

( 2007)لیک وَهّابان که بى‏علّت دهند            

 

بوک دستى بر سر زشتش نهند

( 2008)چون که آوازش خوش و مظلوم شد            

 

زو دل سنگین دلان چون موم شد

( 2009)ناله‌ْ کافر چو زشت است و شهیق

 

زان نمی‌گردد اجابت را رفیق

( 2010)اِخسئوا، بر زشت آواز آمد است

 

کو ز خون خلق چون سگ بود مست

( 2011)چون‌که ناله‌ْ خرس رحمت‌کش بود

 

ناله‌ات نبود چنین ناخوش بود

( 2012)دان که با یوسف تو گرگی کرده‌ای

 

یا ز خون بی‌گناهی خورده‌ای

( 2013)توبه کن وز خورده استفراغ کن

 

ور جراحت کهنه شد، رو داغ کن






 وهّابان: جمع وَهّاب: بخشنده بى‏چشمداشت عوض. در اینجا مقصود اولیا و راهنمایان‏اند که بى‏توقعِ مزد به هدایت مردم مشغول‏اند.

آواز: در آن اشاره است به درون آدمى که در حدیث آمده است: «مَن أصلَحَ سَرِیرَتَهُ أصلَحَ اللَّهُ عَلانِیَتَه.»[4]

شَهیق: بانگ خر، آواى زشت. و از این معنى است «شهیق» در آیه «إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ: چون در آن افکنده شوند بشنوند از آن بانگى زشت حالى که مى‏جوشد.»[5]

 اِخسَئوُا: دور شوید. کلمه «اِخساء» براى راندن سگ است یا آنان که رتبتى پست دارند و «اِخسَئوُا» برگرفته است از قرآن کریم خطاب به دوزخیان که خواهند برونشان آرند تا نیکو کارى پیشه گیرند. پاسخ آنان است «اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ: دور شوید در آن (دوزخ) و با من سخن مگویید.»[6]

مولانا می‌گوید: در جایی که ناله خرس‌، ترحم انگیز است و او را از دهان اژدها نجات دهد، اگر ناله و فریاد تو ای انسان چنین نباشد، بسیار ناخوشایند است! پس بدان که دلیل بی‌تأثیری ناله تو برای این است که نسبت به یوسف وجودت، خوی گرگی وا داشته‌ای و یا این‌که خون بی‌گناهی را آشامیده‌ای. پس تنها راه برای تو، توبه از کارهای زشت است و هر آن‌چه از حرام در شکم ریخته‌ای باید استفراغ نمایی و بیرون بریزی. هرگاه زخمی، کهنه و مزمن گردد، چاره این است که داغ کنی، و الّا خوی درندگی، انسان را مسخ می‌کند و خوی سگان هار را می‌گیرد و دیگر امیدی به اصلاح آنان نیست و مورد خطاب «اخسئوا» (دور شود) قرار می‌گیرند. که پروردگار خطاب به دوزخیانی که از او می‌خواهند آنها را از دوزخ بیرون آورد و اگر باز گناه کردند، بازگرداند، می‌گوید: «خفه شوید؛ گم شوید» مولانا می‌گوید: این خطاب حق به همه آنهایی است که آواز دلشان هم زشت است.



[1] - (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 65)

[2] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 46)

[3] - سوره حج،آیه 46

[4] - (فروع کافى، ج 8، ص 307)

[5] - سوره ملک،آیه 7

[6] - سوره مؤمنون، 108

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   86   87   88   89   90   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 238 بازدید
بازدید دیروز: 386 بازدید
بازدید کل: 1404410 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]