دانش فرا گیرید ؛ چرا که در تنهایی، همدم و در غربت، همره و در خلوت، هم صحبت است [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(299)
پنج شنبه 94 خرداد 14 , ساعت 6:4 عصر  

مراتب تکامل روحانی

( 2822)تو جهت گو من برونم از جهات

 

 

در وصال آیات کو یا بینات

( 2823)صنع بیند مرد محجوب از صفات

 

در صفات آن است کو گم کرد ذات

( 2824)واصلان چون غرق ذاتند ای پسر

 

کی کنند اندر صفات او نظر

( 2825)چون‌که اندر قعر جو باشد سرت

 

کی به رنگ آب افتد منظرت

( 2826)ور به رنگ آب باز آیی ز قعر

 

پس پلاسی بستدی دادی تو شعر

( 2827)طاعت عامه گناه خاصگان

 

وصلت عامه حجاب خاص دان

( 2828)مر وزیری را کند شه محتسب

 

شه عدو او بود نبود محب

( 2829)هم گناهی کرده باشد آن وزیر

 

بی سبب نبود تغیّر ناگزیر

( 2830)آن که ز اول محتسب بد خود ورا

 

بخت و روزی آن بدست از ابتدا

( 2831)لیک آن که اول وزیر شه بدست

 

محتسب کردن سبب فعل بدست

( 2832)چون تو را شه ز آستانه پیش خواند

 

باز سوی آستانه باز راند

( 2833)تو یقین میدان که جر‌می‏ کرده‌ای

 

جبر را از جهل پیش آورده‌ای

( 2834)که مرا روزی و قسمت این بدست

 

پس چرا دی بودت آن دولت به دست

( 2835)قسمت خود خود بریدی تو ز جهل

 

قسمت خود را فزاید مرد اهل

 جهت گو: آن که جهتى را نشان دهد. کنایه از آن که از محدود سخن گوید. کسی است که قائل به دلایل و آثار ظاهری است و ادراک حقیقت برای او ممکن نیست.

برون از جهات: کسی است که از این مرحله فراتر رفته و حقیقت را درک کرده است؛ یعنی انسانی که به وصال حق رسیده است؛ «آیات و بینات» ضرورت و اثری ندارد: «من حقیقت یافتم چه بود نشان.»

آیات: جمع آیه: نشانه.

بَیِّنات: جمع بِیِّنَة: دلیل روشن، گواه.

صُنع: (مصدر) ساختن، و معنى مصنوع مى‏دهد.

محجوب از صفات: کسى که از شناخت حق تعالى محروم است.

صفات: جمع صفت: در لغت به معنى نشان و علامت است و آن چه بدان چیزى را بستایند. صفات در موجودات ممکن جزئى از آنهاست. چنان که معنى «دانشمند» کسى است که داراى دانش باشد و تحقق صفت در خارج بدون موصوف ممکن نیست. اما در بارى تعالى صفتها بسیط است و عین ذات صفات پروردگار، ثبوتى باشد یا سلبى و صفات ثبوتى را جمالى گویند و صفات سلبى را جلالى.

پلاس: لباس پشمین درشت، جامه کم بها.

وُصلت: به معنای پیوند به حق است.

وزیری که داروغه‌اش می‏کنند: مرد واصلی است که به مرتبهْ سالک بازگردد.

شعر: نوعى جامه ابریشمین نازک اعلا.

طاعت عامه: برگرفته است از جمله «حَسَناتُ الأَبرارِ سَیِّئاتُ المُقَرَّبِینَ» که منسوب به ابو سعید خراز است.[1]

تَغَیُّر: خشم گرفتن.

آستانه: درگاه، و مقصود ایستاده بر درگاه است که رتبه خدمتگزاران ساده است.

جَبر: در این بیت مقابل اختیار است.

دى: دیروز.

دست: مسند.

مرد اهل: شایسته، در خور.

مولانا قائل به سه مرتبهْ تکامل روحانی است:

الف) شناختِ واصلان به حق که غرق ذاتند. این شناخت اختصاص به انبیا و اولیای الله دارد و آن شناخت حق به حق و بدون واسطهْ دلیل و سببی است؛ چنان‌که حضرت علی(ع) فرمود: «یامن دلّ علی ذاته بذاته؛ ای خدایی که خود برخود دلالت داری». حضرت سجاد نیز می‏فرماید: «بک عرفتک وانت دللتنی علیک ودعوتنی الیک فلولا انت لم ادر ما انت؛ خدایا تو را به خودت شناختم و تو مرا بر خویش راهنمایی کردی و به سوی خود فراخواندی، اگر تو نبودی نمی‏‏دانستم تو کیستی»؛

ب) شناخت اهل کلام؛ آنها که به وصال نرسیده‏اند اما معرفتی دارند و با شناخت «صفات» حق، شادمان‌اند؛

ج) شناخت اهل حس؛ آنها که از صفات هم ادراکی ندارند، صنعِ حق و آفریدگان او را دوست دارند و از صفات محجوب‌اند.

مولانا سپس می‏گوید: واصل مانند کسی است که سرش زیر آب است، نه آب را می‏بیند و نه رنگ آن را. اگر بخواهد از حالت «غرق ذات» بدرآید، به خود ضرر می‏زند؛ مانند کسی که پلاسی را بگیرد و پارچه، ابریشمی‏ را بدهد.

مولانا با نتیجه‌گیری از سخن خود؛ می‏خواهد بگوید: هر کسی در مرتبهْ کمال روحانی، حالات و وظایفی مناسب آن مرتبه دارد. اگر خاصّان حق او را مانند «عامه» عبادت کنند، گناه است و حجابِ دیدنِ حقیقت می‏شود. پروردگار از خاصان خود انتظار بیشتری دارد، لذا ابوسعید خراز می‏گوید: «حسنات الابرار سیئات المقرّبین». مولانا برای تبیین این تغییر و تنزّل شناختی و معرفتی به این آیهْ شریفه اشاره می‏کند: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ »:(امّا) خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمى‏دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! [2]

مولانا می‏گوید: انسانی که او را از مرتبهْ وصال به مراتب پایین باز می‏گردانند، گناهی کرده است و چنین انسانی ممکن است از روی نادانی، این پس‌رفت را به جبر مربوط کند. البته مولانا به جبری معتقد است که همراه با قبول قدرت مطلق پروردگار، مسئولیت انسان را نیز نادیده نگیرد. لذا می‏پرسد: اگر پایین آوردن تو از مرتبهْ بالا جبر است، پس چرا دیروز که در مرتبهْ بالا بودی آن را جبر نمی‏‏دانستی و بخت و دولت می‏شمردی؟!


[1] - (احادیث مثنوى، ص 65)

[2] - سورهْ رعد، آیهْ 11


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 433 بازدید
بازدید دیروز: 611 بازدید
بازدید کل: 1402671 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]