مسلمان، برادرِ مسلمان است، به او خیانت نمی کند، او را وا نمی گذارد، بر او خرده نمی گیرد، او رامحروم نمی سازد و غیبتش را نمی کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
ادامه حکایت (9)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:10 عصر  

ازخداوند ولی التّوفیق درخواستن توفیق رعایت ادب

درهمهْ حالها وبیان وخامت ضررهای بی ادبی

 

توفیق ادب بندگی

( 78) از خدا جوییم توفیق ادب

 

بی‌ادب محروم گشت از لطف ربّ

  ( 79) بی‌ادب، تنها نه خود را داشت بد

 

بلکه آتش در همه آفاق زد

  ( 80) مائده از آسمان در می‌‌رسید

 

بی شِری و بَیع و بی‌گفت و شنید

  ( 81) در میان قوم موسی چند کس

 

بی‏‌ادب، گفتند: کو سیر و عد‌س

  ( 82) منقطع شد خوان و نان از آسمان

 

ماند رنج ِزرع و بیل و داس مان

 

توفیق: سازگار کردن، و دعوت حق تعالی به طاعت و فرمانبردارى و آن چه موجب نیک بختى است در آخرت، و در عرف، سازگارى اسباب و وسایل است با مطلوب و دل خواه کسى.[2]

ادب: رسوم و عاداتى که رعایت آنها نسبت بچیزى یا شخصى یا جماعتى پسندیده باشد و یا امرى که در خور حیثیت و شان کسى است و نیز رعایت آن امر از جهت آن که مناسب و شایسته است ولى واجب نیست، و گرد آمدن خصلتهاى خیر. [3]

لطف: نرمى و مهربانى، فعلى از سوى خدا که بنده را بطاعت نزدیک و از معصیت دور دارد ولى بصورتى که وى را مجبور و ناچار نگرداند، هر چه حصول آن سبب شود که مکلف طاعت خداى را بر گزیند و از معصیت بپرهیزد، توفیق[4].

( 78) پس ما هم از خداى تعالى توفیق مى‏خواهیم که مؤدب باشیم زیرا که هر بى‏ادبى از لطف پروردگارمحروم مانده است. ( 79) بى‏ادب نه تنها بخود بدى کرده بلکه گاهى تمام دنیا را به آتش خود سوزانده است‏. ( 80) مثلا در زمان موسى ع مائده از آسمان براى بنى اسرائیل مى‏رسید بدون اینکه خرید و فروش یا گفتگویى بکنند.( 81) در این میان چند تن از بنى اسرائیل بى‏ادبانه اعتراض کرده گفتند سیر و عدس چرا براى ما نازل نشده‏. ( 82) بر اثر این بى‏ادبى مائده‏اى که از آسمان مى‏رسید و نان و طعام قومى اداره مى‏گردید قطع شد و قوم موسى مجبور شدند که زحمت کشت و زرع و بیل زدن و داس بدست گرفتن بر خود هموار کنند.

مولانا دراین ابیات می گوید:توجه انسان به خدا و این‌که بتواند وظیفهْ بندگی و ادب را مراعات کند باید با توفیق خداوندی و ایجاد موافقت میان ارادهْ بنده و قضای الهی باشد. کسی که ادب بندگی را مراعات نکند از لطف پروردگار محروم می‏ماند و همین لطف الهی، بنده را به طاعت نزدیک و از معصیت دور می‏کند.

داستان سرگردانیِ قوم موسی که پس از بیرون آمدن از سرزمین مصر چهل سال در بیابان سر‌گردان بودند. در این مدت خداوند برای آنها غذای آسمانی که شامل: منّ و سلوی (ترنجبین و بلدرچین) بود می‏فرستاد. اما قوم موسی به مائدهْ آسمانی قانع نشده و بی‌ادبانه از خدا تره بار و سیر و عدس خواستند و خداوند آن نعمت را از آنها باز گرفت.[5]

مولانا توجه خود را از قوم موسی به همهْ انسان‌های ناسپاس گردانیده و می‏گوید: بر اثر ترک ادب و فزون‌خواهی، مائده آسمانی را از دست دادیم و ناچار شدیم رنج کشاورزی و به کار بردن بیل و داس را بپذیریم؛ یعنی ترک توجه و ادب نسبت به خدا ما را به خدمت زندگی مادی و حیوانی در آورد.

 

( 83)باز، عیسی چون شفاعت کرد، حق

 

خوان فرستاد و غنیمت برطبق

  ( 84)باز، گستا‌خان ادب بگذاشتند

 

چون گدا یان زلّه‏ها بر داشتند

  ( 85)لابه کرد عیسی ایشان را که: این

 

دائم است و کم نگردد از زمین

  ( 86)بد گمانی کردن حرص آور‌ی

 

کفر باشد پیش خوان مهتری

  ( 87)زآن گدارویان نادیده ز آز

 

آن در رحمت بر ایشان شد فراز

 

زله: باقى مانده‏ى غذا که از مهمانى با خود برند و صوفیان این عادت داشته‏اند که باقى مانده‏ى غذا را از خانه‏ى میزبان بر گیرند و با خود برند و (زله کردن) از مصطلحات آنهاست[6]

گدا رو: وقیح و سخت رو، مبرم و مصر در گدایى. (فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات، در ذیل: گدا رو، و گدا رویى).

نادیده: حریص. در مثل مى‏گویند: نادیده قبا دیده.

فراز: بسته، باز. در بیت بالا بمعنى اول است

خوان فرستاد و غنیمت برطبق : مطابق روایات، عیسى و حواریین و گروهى از همراهان به بیابانى رسیدند که آن جا هیچ خوردنى نبود، همراهان از عیسى خواستند تا دعا کند که خوانى از آسمان فرود آید. بشرط آن که کافر نعمت نشوند، عیسى دعا کرد و خوانى از آسمان فرود آمد با طعامهاى لونا لون ولى منکران گفتند که این جادویى بود و خدا آنها را مسخ کرد.[7]

 ( 83) پس از آن باز عیسى ع شفاعت کرد و از طرف حق مائده و خوانهاى طعام باز گردید.() بلى عیسى عرض کرد خداوندا براى ما مائده بفرست و دعاى او مستجاب شده مائده نازل شد.( 84) باز هم افراد گستاخ ادب را فراموش کرده پایشان در اینجا لغزیده چون گداها توبره‏هاى خود را براى ذخیره کردن طعام در دست گرفته از قطع شدن مائده اظهار بیم نمودند.( 85) عیسى به آنها التماس کرد که نگویید این مائده همیشگى است و از زمین کم نخواهد شد.( 86) این سخنان نگویید که بد گمانى و حرص در خوان نعمت یک نفر بزرگ کفر محض است.( 87) بالاخره بعلت بى‏ادبى در رحمت بر روى آن گدایان حریص نابینا بسته شد.() نان و خوان طعام از آسمان موقوف شده و بعد از آن کسى از آن استفاده نکرد.

مضمون این ابیات یاد آور آیات سوره مائده است که می‏فرماید: خداوند به حواریون عیسی وحی می‏کند که به خدا و پیامبرش ایمان آورند. حواریون ایمان می‏آورند اما از عیسی می‏خواهند تا برای آنها از خدا مائدهْ آسمانی بخواهد تا دل‌های آنها آرام بگیرد و یقین حاصل کنند. خداوند در‌خواست آنان را می‏پذیرد، به شرط آن که پس از آن اگر هر یک از آنان کافر شوند به عذابی سخت دچار گردند. اما عافیت‌طلبان منفعت‌جو، بی‏ادبانه زلّهْ خواری و گدارویی آزمندانه پیش گرفتند.[8]

 

 

نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (8)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:8 عصر  

اتحاد و اتصال جان پاکان و مردان حق بیکد یگر

(73) آن خیالى که شه اندر خواب دید

 

 در رخ مهمان همى‏آمد پدید

( 74) شه به جاى حاجیان فا پیش رفت

 

 پیش آن مهمان ِغیب ِخویش رفت‏

( 75) هر دو بحرى، آشنا آموخته

 

 هر دو جان بى‏دوختن بر دوخته‏

( 76) گفت: معشوقم تو بوده ستى، نه آن

 

 لیک کار از کار خیزد در جهان‏

( 77) اى مرا تو مصطفى من چون عُمَر

 

 از   براى   خدمتت   بندم   کمر

 

حاجب: دربان، رئیس یا عضو تشریفات دستگاه خلافت یا حکومت که وظیفه‏ى او پذیرایى و راهنمایى و تعیین مراتب کسانى بوده است که بحضور خلیفه یا سلطان بار مى‏یافته‏اند.

 فا پیش: فا درین ترکیب تبدیل یافته‏ى (با) ست و فا پیش رفتن، پذیره شدن است.

بحرى: کسى که راههاى دریا را مى‏شناسد، کسى که سلوک باطن کند و طرق سیر باطن را بشناسد .

 آشنا: شنا و سباحت.

کار از کار خیزد: مثل است.

 ( 73) الغرض آن خیالى که شاه شب دوشین در خواب دیده بود نورش بجبین مهمان امروزى آشکارا دیده مى‏شد.( 74) شاه عوض حاجب و دربان خودش به استقبال مهمان غیبى خود شتافت.(75) وقتى که باین مهمان عزیز رسید گفتى گل و شکر بهم آمیخته‏اند گفتى این دو با هم مدتها آشنا بوده و جانشان بهم پیوسته است. ( 76) شاه گفت اى مهمان عزیز در واقع معشوق من تو بوده‏اى نه کنیزک ولى در این عالم کارها بهم پیوسته و هر کار ممکن است بصورت دیگرى جلوه کند.( 77) اى آن که تو چون محمد مصطفى (ص) بوده و من در خدمتت چون عمر هستم من بخدمت تو کمر خواهم بست.

دربیت 75 مولانا می گوید: دیگر او شاه نبود، ازاین جهان بریده بود.وهر دو بحر آشنایی بودند که شنا کرده درآن را آموخته بودند.وجان آنها به هم مرتبط ودوخته بود، بی آن که دوخت ودوزی درکار باشد .این سخن مولانا اشاره گونه‏اى است باتحاد و اتصال جانهاى پاکان و مردان حق بیک دیگر چنان که فرموده است:

            جان گرگان و سگان از هم جداست             متحد جانهاى شیران خداست‏[1]

ودر بیت 77 مولانا می گوید : دراسلام آنچه اصل ومحور اساسی است پیامبر (ص) است ودراین بیت شاه، طبیب الهی را از این نظر اصل می داند وخود را با همهْ قدرت وتشکیلات پادشاهی، مانند عمر می بیند که پس از اسلام آوردن درخدمت مصطفی(ص) بوده است.

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (7)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:5 عصر  

     تفاوت اولیاء الله با دیگران،

        

  ( 66) چون رسید آن وعده‏گاه و روز شد

 

 آفتاب از شرق، اختر سوز شد

(67) بود اندر منظره، شه منتظر

 

 تا ببیند آن چه بنمودند سُر

( 68) دید شخصى، فاضلى پرمایه‏اى

 

 آفتابى در میان سایه‏اى‏

 

وعدگاه:یعنی زمان وعده ،وقت موعود

اختر سوز: یعنی تابش آفتاب ستاره ها را ناپدید کرد ، مجازا ظهور و طلوع آفتاب ودرعرف به معنی بالا آمدن آفتاب را گویند

در این بیت مقصود از (آفتاب) شخصیت معنوى و از (سایه) جسم و بدن است.

( 66) چون فردا آفتاب از مشرق بر آمد و وقت آن رسید که این وعده بمرحله عمل در آید.( 67) شاه بر بالاى بلندى چشم به افق دوخته منتظر شخص موعود گردید.( 68) در حال انتظار شخص کامل متین را دید و این موجود ملکوتى در لباس خاکیان چون آفتابى بود که در سایه محاط شده باشد.

   عالم خیال و تأثیر آن،

 

  ( 69) مى‏رسید از دور مانند هلال

 

 نیست بود و هست، بر شکل خیال‏

( 70) نیست وَش باشد خیال اندر روان 

 

 تو، جهانى بر خیالى بین روان‏

( 71) بر خیالى صلح‏شان و جنگشان

 

وز خیالى فخرشان و ننگشان‏

 

مانند هلال: یعنی نحیف وباریک.این تشبیه بیان حالت مرد ریاضت کشیده است

خیال: بفتح اول، وهم و گمان و صورتى که در خواب یا بیدارى بنظر رسد، شبح و پیکرى که از دور نمودار گردد و حقیقت آن معلوم نباشد، صورت و پیکرى که بوسیله‏ى صورت چیز دیگر محسوس شود مانند: صورت اشیا در آینه و چشم چنان که خواجه حافظ گفته است:

            مى‏رفت خیال تو ز چشم من و مى‏گفت             هیهات ازین گوشه که معمور نمانده است‏

  ( 69) کم کم چون هلال غره ماه در کنار افق بنظر رسید و مانند خیال بنظر مى‏آمد که نیست و لیکن بود و حقیقت داشت.( 70) بلى خیال در این عالم نیست نما است ولى نگاه کن که در جهان، جنبش و حرکت که علامت حیات است فقط بخیال قائم است.( 71) اهل جهان صلح‏شان با یک خیال و جنگشان از خیال دیگرى سرچشمه مى‏گیرد فخر و مباحات اهل جهان و ننگ و عار این گروه فقط بخیال است.

مولانا دراین ابیات به « صُوَرخیالیه» وآنچه در قوهْ متخیله پدید می آید اشاره می کند ورابطهْ این خیالات را با آنچه در جهان ظاهرمی گذردپیش می کشد ومی گوید: هرچه دراین جهان واقع می شود نتیجهْ اندیشه ها وجریان های ذهنی ومربوط به عالم خیال است. بطوریکه گفته اند جهان آدمى بر خیال روان است.وبه گفته مولانا صلح وجنگ وفخر وننگ، وهرچه مردم این جهان را به خود مشغول می دارد نتیجهْ خیالات آنهاست واگر معرفتی به حق پیدا کنند همهْ این جوش وخروش زندگی مادی را رها خواهند کرد.

ابو على بن سینا درباره‏ى کیفیت حدوث خیالات بحثى مفصل و مفید نموده است[1]   بنا بر این هر چیزى که داراى ابعاد است و ماده‏ى خارجى ندارد از نوع خیال است. قوه‏اى که وظیفه‏اش نگهدارى صورى است که بواسطه‏ى حس مشترک ادراک مى‏شود و این از تعبیرات حکماست، خاقانى گوید:

            در پرده‏ى دل آمد دامن کشان خیالش             جان شد خیال بازى در پرده‏ى وصالش‏

   دل بستگى اولیا بمعانى غیبى،

 

( 72) آن خیالاتى که دام اولیاست

 

 عکس مه رویان ِبستان ِخداست‏

                  

مه رویان بستان خدا : کنایه ازمعانى غیبى است خواه از جنس واردات و احوال قلبى و یا انواع کشف باشد، اکثر شارحان مثنوى بر آنند که (مه رویان بستان خدا) درین تعبیر همان صور علمیه و اعیان ثابته‏اند که بر دل ولى متجلى مى‏شوند و این تفسیر منوطست بدان که دلیلى بدست آید که مولانا نیز روش محیى الدین بن عربى و پیروان مسلک تجلى را پذیرفته است و یوسف بن احمد مولوى و خواجه ایوب گفته‏اند که این مه رویان، تجلیات اسما و صفاتند و (بستان خدا) دل ولى یا جهان بى‏رنگ است .

 ( 72) آن خیالاتى هم که در دست اولیا دام بوده و با او نفوس را صید مى‏کنند عکسى است از پرتو جمال ماهرویان بستان خداوندى که طالبان را مجذوب و عاشق خود مى‏سازد.

استاد فروزانفر در شرح این بیت چنین گفته است :

ظاهرا مراد از «مه رویان بستان خدا» معانى غیبى است خواه از جنس واردات و احوال قلبى و یا انواع کشف باشد یا از جنس کرامات و درجات قرب که همه آنها فیض فضل حق است و سبب سکون خاطر و اطمینان قلب و ظهور آنها محبوب و دل خواه اولیاست و شاید که دل بستگى و تعلق خاطر بدانها موجب توقف و سیر اولیا بسوى کمال اتم و بالاتر که رسیدن بخدا یا خدایى است گردد و دام راه آنها بشود، این توقف و آرامش بهر چه غیر خدا باشد نزد عرفا بلند نظر و دور پرواز، نوعى مرگ و عین حرمان است و بدین سبب مشایخ بزرگ بهیچ مقامى از مدارج قرب و کمال سر فرو نمى‏آورده و پیوسته خواهان زیادت بوده‏اند و از با یزید نقلست که گفت: «بیست و اند مقام بر ما شمردند گفتم ازین همه هیچ نخواهم که این همه مقام، حجاب است» و هم او گفت: «اگر صفوت آدم و قدس جبرئیل و خلت ابراهیم و شوق موسى و طهارت عیسى و محبت محمد علیه السلام بتو دهند زینهار راضى نشوى و ما وراى آن طلب کنى که ما وراى کارهاست، صاحب همت باش و بهیچ فرو میا که بهر چه فرو آیى بدان محجوب شوى.» وهم از بایزید روایت کرده‏اند که: «گفت کسانى که پیش از ما بوده‏اند هر کسى بچیزى فرو آمده‏اند ما بهیچ فرو نیامدیم و یک بارگى خود را فداى او کردیم.»[2] و تشبیه احوال و معانى قلبى بخیال یا از آن جهت است که مانند خیال دیر نمى‏پاید و چون برقى مى‏جهد و در دم فرو مى‏نشیند چنان که سعدى گفته است:

            بگفت احوال ما برق جهانست             گهى پیدا و دیگر دم نهانست‏

            گهى بر طارم اعلى نشینیم             گهى تا پشت پاى خود نبینیم‏

و یا بمناسبت آن که گاهى نیز در برابر صوفى مصور مى‏شود و بصورت کسى که او را دوست مى‏دارد از قبیل خضر یا شیخ خود ممثل مى‏گردد و روحانیت آنها تجسد مى‏پذیرد مانند ظهور جبرئیل بصورت دحیه کلبى بر حضرت رسول اکرم (ص) که صوفیان آن را دلیل عقیده‏ى خود در باب تمثّل گرفته‏اند[3]

و اگر بدین گونه تفسیر شود که ظهور کرامات و یا احوال و معانى غیبى بر دست و در دل اولیا، از اثر فضل و عنایت یا اسماء و صفات الهى، دامى است که بدان نو مریدان را صید مى‏کنند و بسوى حقیقت مى‏کشانند هم خالى از مناسبت نیست .



[1]   - طبیعیات شفا، ص 267- 261

[2]   - تذکرة الاولیاء، لیدن، ج 1، ص 143، 144، 160

[3]   - در باب ظهور جبرئیل بصورت دحیه بن خلیفه، رجوع کنید به: اسد الغابه، ، ج 2، ص 130 و سفینه البحار، ج 1، ص 441.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (6)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:4 عصر  

خواب نزد عرفا ،

 61) چون بر آورد از میان جان خروش

 

 اندر آمد بحر بخشایش به جوش‏

( 62) در میان گریه خوابش در ربود

 

 دید در خواب او، که پیرى رو نمود

(63) گفت: اى شه! مژده! حاجاتت رواست 

 

 گر غریبى آیدت فردا ، ز ماست‏

(64) چون که آید او، حکیمى حاذق است

 

صادقش دان، کو امین و صادق است‏

( 65) در علاجش، سحر مطلق را ببین

 

 در مزاجش، قدرت حق را ببین‏

 

پیرى رو نمود :از نگاه عرفا وصوفیه پیر همواره دستگیر سالک بوده واز لوازم هدایت سالک شمرده می شود ومولانا نیز به این نکته توجه می دهد که راه حق بدون دستگیری وهدایت پیر برسالک گشوده نمی شود.

سحر مطلق: سحرى کارگر و موثر بدون هیچ شرطى و قیدى، مجازا، کارى غریب و فوق عادت:

            گر ساقیم حاضر بُدى و ز باده‏ى او خوردمى           در شرح چشم جادوش صد سحر مطلق کردمى‏[1]

در مزاجش:مزاج معنای رایج آن عبارت است از ترکیب اعتدالی عناصر وطبایع چهارگانه(حرارات، رطوبت، برودت، یبوست)اما دراین بیت،حالت روحانی است که درمرد الهی در نتیجهْ اتصاف به اوصاف الهی پدید می آید وعرفا آن را به مظهریت اسماء وصفات تعبیر می کنند.وبه همین دلیل است که قدرت حق را در آن مزاج می توان دید.

( 62) و امواج، آن شاه را با حال گریه بعالم خواب راحت و خوشى فرو برد و در میان خواب پیرى را دید. ( 63) که باو گفت اى پادشاه مژده باد که حاجتت بر آورده شده، مرد غریبى فردا نزد تو خواهد آمد و بدان که او از طرف ما است.( 64) او حکیم حاذقى است و گفته‏هاى او را باور کن چون شخص امینى است.( 65) و در معالجه کنیزک قدرت او را تماشا کن و در کار او قدرت خداوندى را بنگر.

مسئله خواب در نزد اهل طریقت، کلید و حلال مشکلات است و در داستانهاى صوفیان بسیار مى‏خوانیم که وقتى گرفتار مشکلى در امر دین یا دنیا شده‏اند راه حل و رهایى را در خواب یا واقعه جُسته و یافته‏اند [2] و یا پس از دعا و تضرع خوابى دیده‏اند و راه چاره را بدست آورده‏اند زیرا خواب نزد عرفا یکى از طرق کشف است که بسبب اتصال روح بعالم غیب حاصل مى‏گردد .وظهور پیر در خواب هم بدان سبب است که او در طریقت جنبه‏ى راهنمایى دارد و دستگیر سالک است در انواع گرفتاریهاى مادى و معنوى و این هر دو اصل در بیت مذکور مورد نظر مولانا بوده است.



[1]  -  دیوان، ب 35589

 

[2]   - رساله‏ى قشیریه، طبع مصر، ص 180 175


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (5)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:3 عصر  

توحید ناب

 

  ( 57) چون به خویش آمد ز غرقاب فنا

 

خوش زبان بگشاد در مدح و دعا:

  ( 58) کای کمینه بخششت مُلک جهان

 

من چه گو‌یم؟ چون تو می‏دانی نهان

  ( 59) ای همیشه حاجت ما را پناه

 

بار دیگر ما غلط کردیم راه

  ( 60) لیک گفتی: ‌گر چه می‏دانم سِرت

 

زود گو پیداکنش بر ظا‌هرت

 

غرقاب: آب عمیق که از سر بگذرد و هلاک کند.

غرقاب فنا: حالتی است که سالک به خود توجه نداشته بلکه با همهْ وجود متوجه حضرت حق است ومانند غریق از هوش رفته را ماند که از حرکت باز مى‏ماند و دستخوش حرکت امواج است.

کمینه :یعنی کمترین ،یا حداقل،معنی مصراع چنین است: ای خدایی که حداقل بخشش تو ،اعطای مُلک وپادشاهی این جهان است.

مُلک جهان:یعنی پادشاهی این جهان.

سِرت: یعنی اسرار قلب وآنچه درباطن انسان می گذرد.

پیداکنش بر ظا‌هرت: یعنی اسرار به زبان آوردن وآشکار کردن.

( 57) و چون از حال گریه و بى‏خودى بخود آمد زبان بمدح و ثناى خداوند گشوده.( 58) گفت اى کسى که کمترین بخشش تو ملک جهان است من چه بگویم و چه بخواهم در صورتى که تو از اعماق قلب من با خبرى.( 59) اى کسى که در موقع حاجت پناهگاه و بر آورنده حاجات ما بوده‏اى این مرتبه هم ما راه ثواب را گم کرده و کج رفته‏ایم.( 60) تو اسرار قلبى مرا مى‏دانى ولى من از آن جهت سخن مى‏گویم که گفته‏اى اسرار خود را بزبان بیاورید.

محتوای ابیات برگرفته ازمضمون آیاتى است که دلیل است بر احاطه‏ى علم خداى تعالى بجزئیات و اسرار و ضمائر بندگان از قبیل:«أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اَللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اَللَّهَ عَلاَّمُ اَلْغُیُوبِ »[1] ونیز آی?:« یَعلمُ خائنةُ الأعیُن ِوما تُخفی الصّدُور» یعنی خداوند، خیانب چشمها وآنچه دلها پبهان می دارند، می داند.[2]

همچنین مستفاد است از مضمون آیاتى که دلالت دارد بر تحریض بر دعا از قبیل:« اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً...»: یعنی پروردگارتان را به زاری وپنهانی بخوانید. ونیزآی?:« وَ اُدْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إنَّ رحمتَ الله ِقریبٌ مِنَ المُحسنینَ»: یعنی او را به بیم وامید بخوانید که رحمت الهی به نیکوکاران نزدیک است .[3] «وَ قالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»: یعنی پروردگارتان گوید: مرا به دعا بخوانید تا برایتان اجابت کنم.[4] همچنین آیاتی که دلالت دارند بر تحریض بر دعا نظیر: «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»: و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعاى دعا کننده را، به هنگامى که مرا مى‏خواند، پاسخ مى‏گویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)![5] ، سوره نمل: آیه:«أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَکَّرُونَ»: یا کسى که دعاى مضطرّ را اجابت مى‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏سازد، و شما را خلفاى زمین قرارمى‏دهد؛ آیا معبودى با خداست؟! کمتر متذکّر مى‏شوید!،[6]



[1]   - سوره التوبة، آیه78.

[2]   - سوره غافر،آیه 19

[3]   - سوره الاعراف،آیه های 55، 56

[4]   - سوره غافر، آیه60

[5]   - سوره بقره:آیه 186

[6]   - سوره نمل: آیه62


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 506 بازدید
بازدید دیروز: 528 بازدید
بازدید کل: 1400940 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]