حسود را دوستی نیست . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
ادامه حکایت (13)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:18 عصر  

بردن پادشاه آن طبیب رابر سربیمار تاحال اوراببیند

دلالت احوال و حرکات ظاهرى بر نیّت و کیفیّات نفسانى،

 

(102) قص? رنجور و رنجورى بخواند

 

بعد از آن در پیش رنجورش نشاند

( 103) رنگ رو و نبض و قاروره بدید

 

هم علاماتش هم اسبابش شنید

(104) گفت: هر دارو که ایشان کرده‏اند

 

آن عمارت نیست، ویران کرده‏اند

( 105)بى‏خبر بودند از حال درون

 

أَستعیذُ اللَّهَ    مِمّا    یَفتَرون‏

( 106)دید رنج و کشف شد بر وى نهفت

 

لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت‏

( 107) رنجش از صفرا و از سودا نبود

 

بوى هر هیزم پدید آید ز دود

( 108) دید از زاریش، کو زار دل است

 

تن خوش است و او گرفتار دل است‏

( 109) عاشقى، پیداست از زارى دل

 

نیست بیمارى چو بیمارى دل‏

 

نبض: ضربانی که دراثر جریان خون در رگهای اصلی احساس می شود.وبا دست نهادن روی آن ،حرکت رگ رااز خارج می توان شمرد.

قاروره : شیشهّ خاص اداره مریض راگویند که طبیبان با نگریستن به آن واز طریق رنگ،بیماری را تشخیص می دهند.

علامات: حالاتى است که بر اثر حدوث مرض در بدن بیمار پدید مى‏آید مانند سر درد و تنگ نفس که بر اثر تب و سرما خوردگى حاصل مى‏شود و آنها را اعراض هم مى‏گویند.

اسباب: موجبات مرض مانند عفونت اخلاط و رسیدن ضربت ببدن و...

أَستعیذُ اللَّهَ    مِمّا    یَفتَرون‏: پناه می برم به خدا ازآنچه می گویند ودرست نیست.

زارى: حالت کسى که مشرف بر هلاک است ، مجازا، ناله‏اى حزین که از فرط اندوه و سختى مرض خیزد.

 ( 102) قصه رنجورى کنیزک را شرح داده بر بالاى بستر بیمارش نشاند.( 103) طبیب رنگ و نبض و قاروره بیمار را دیده از علامت مرض پرسش‏هایى نمود.( 104) پس از آن گفت معالجه‏اى که اطبا کرده‏اند خطا بوده عوض آبادى خرابى کرده‏اند. ( 105) اینها از حال درونى بیمار بى‏خبر بوده‏اند من از این قبیل اشتباه بخدا پناه مى‏برم.( 106) درد را تشخیص داد و آن چه از دیگران پنهان بود بر وى آشکار گردید ولى آن چه را فهمیده بود از پادشاه پنهان نمود.( 107) او دانست که بیمارى کنیزک از صفرا و سودا نیست زیرا بوى هر هیزمى از دود آن استشمام مى‏گردد.( 108) از زارى و ناله‏هاى او ملتفت شد که زارى و ناله‏اش از دل سرچشمه گرفته و گرفتاریش از دل است نه از تن.( 109) عشق از ناله‏هاى مؤثر دل آشکارا دیده مى‏شود و هیچ ناله‏اى چون ناله دل در اعماق دلها اثر نمى‏کند.

بعقیده‏ى مولانا کلیه‏ى اعمال و حرکات خارجى انسان از گفتار و کردار نشأت گرفته از انفعالات و احوال درونى است . بدین جهت ولى کامل و مرد دور بین که بدین پیوستگى و ارتباط، علم دارد، مى‏تواند از روى حرکات و اعمال خارجى بر احوال باطن استدلال کند و کیفیات روحى انسانى را بشناسد، این مطلب را مولانا در حکایت عاشق شدن پادشاه بر کنیزک ، آن جا که طبیب الهى از حرکت نبض بوقت یاد کردن شهرها و نام اشخاص به تشخیص مرض و شهر و نام معشوق راه مى‏برد، باشارت بیان کرده است ولى در مواضع دیگر آن را مانند اصلى از اصول معرفت مطرح ساخته است از قبیل:

            این طبیبان بدن دانش‏ورند                  بر سقام تو ز تو واقف‏ترند

            تا ز قاروره همى‏بینند حال                   که ندانى تو از آن رو اعتلال‏

            هم ز نبض و هم ز رنگ و هم ز دم        بو برند از تو بهر گونه سقم‏

            پس طبیبان الهى در جهان                   چون ندانند از تو بى‏گفت دهان‏

            هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ       صد سقم بینند در تو بى‏درنگ‏[1]

 

          فعل و قول آمد گواهان ضمیر               زین دو بر باطن تو استدلال گیر

            چون ندارد سیر سرت در درون             بنگر اندر بول رنجور از برون‏

            فعل و قول آن بول رنجوران بود            که طبیب جسم را برهان بود

            و آن طبیب روح در جانش رود             وز ره جان اندر ایمانش رود[2]

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (14)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:18 عصر  

و در قرآن کریم مى‏خوانیم: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ اَلْقَوْلِ[3] و مولانا در تفسیر آن مى‏فرماید:

            گفت یزدان مر نبى را در مَساق              یک نشانى سهل تر ز اهل نفاق‏

            گر منافق زفت باشد نغز و هول              واشناسى مر و را در لحن و قول‏

            چون سفالین کوزه‏ها را مى‏خرى             امتحانى مى‏کنى اى مشترى‏

            مى‏زنى دستى بر آن کوزه چرا                تا شناسى از طنین اشکسته را

            بانگ اشکسته دگرگون مى بود               بانگ چاووشست پیشش مى رود

            بانگ مى‏آید که تعریفش کند                 همچو مصدر فعل تصریفش کند[4]

و چون ممکن است گفته شود که انسان همیشه راست نمى‏گوید و بعضى اوقات یا غالب، نفاق مى ورزد بنا بر این چگونه مى‏توان گفتار وى را گواه درون فرض کرد، در جواب مى‏فرماید:

            بى‏گمان که هر زبان پرده‏ى دلست             چون بجنبد پردها سر واصلست‏

            پرده‏ى کوچک چو یک شرحه کباب          مى‏بپوشد صورت صد آفتاب‏

            گر بیان نطق کاذب نیز هست                   لیک بوى از صدق و کذبش مخبرست‏

            آن نسیمى که بیاید از چمن                     هست پیدا از سموم گولخن‏

            بوى صدق و بوى کذب گول گیر             هست پیدا در نفس چون مشک و سیر

          گر ندانى یار را از ده دله                        از مشام فاسد خود کن گله‏

          بانگ حیزان و شجاعان دلیر                     هست پیدا چون فن روباه و شیر

          یا زبان همچون سر دیگست راست            چون بجنبد تو بدانى چه اباست‏

          از بخار آن بداند تیز هش                        دیگ شیرینى ز سکباج ترش‏[5]



[1] - د 4، ب 1795 ببعد

[2] - د 5، ب 237 ببعد

[3] - سوره‏ محمد (ص)، آیه‏ 30)

[4] - د 3، ب 790 ببعد

[5] - د 6، ب 4904 ببعد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (12)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:14 عصر  

ملاقات پادشاه با آن ولی که درخوابش نمودند

آثار دیدار معشوق و ولىّ حق،

 

( 93) دست بگشاد و کنارانش گرفت

 

همچو عشق اندر دل و جانش گرفت‏

( 94) دست و پیشانیش بوسیدن گرفت

 

وز مقام و راه پرسیدن گرفت‏

( 95) پرس پرسان مى‏کشیدش تا به صدر

 

گفت: گنجى یافتم، آخر به صبر

( 96) گفت: اى نور حق و دفع حرج

 

معنى الصبر مفتاح الفرج‏

( 97) اى لقاى تو جواب هر سؤال

 

مشکل از تو حل شود، بى‏قیل و قال‏

( 98) ترجمانى هر چه ما را در دل است

 

دست گیرى هر که پایش در گِل است

( 99) مرحبا یا مجتبى یا مرتضى!

 

اِن تَغِب جاءَ القَضاء ضاقَ الفَضا

(100) أنتَ مولىَ القُوم مَن لا یَشتَهى

 

قَد رَدى، کلاّ  لَئِن لم یَنتَه‏

(101) چون گذشت آن مجلس و خوان کرم

 

دست او بگرفت و برد اندر حرم‏

 

کنارانش گرفت: درآغوش گرفتن

پرس پرسان: سوال ،پرسه جو

صبر: خود دارى و تحمل و ترک جزع نسبت بامرى ناخوش و مکروه، خویشتن دارى از شتاب در حصول امرى، درنگ و تامل.

حَرَج: به معنی فشار وتنگی،وبه فشار روحی ودلتنگی نیز اطلاق می گردد.

الصبر مفتاح الفرج: حدیث نبوى است.[1]

صبر: دراصطلاح عرفا به معنی شکیبایی برناملایمات وشکوه نکردن است.

لقاء: به معنی دیدار وملاقات است .

بی قیل وقال: یعنی پیر وراهنمای سیر وسلوک پاسخش به سؤالات سالک چنان شفاف وروشن است که به قیل وقال وجرّ وبحث نیاز ندارد.وسالک را به هدف وسر منزل مقصود می رساند.

إذا جاء القضاء ضاق الفضا: مثلى است که در شعر سنایى هم آمده است:

            تنگ شد بر ما فضاى عافیت بى‏هیچ جرم             این چنین باشد إذا جاء القضاء ضاق الفضا[2]

کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ: آیه‏ى قرآن است.[3]

شاه پیش مهمان خود رفت اگر چه شاه بود ولى چون درویش مسکینى در محضر او حاضر شد. ( 93) مهمان عزیز را در آغوش گرفت و چون عشقى که فقط در دل و جان منزل دارد او را در کنار خود جاى داد. ( 94) دست و پیشانیش را بوسیده از احوالات و وقایع سفر او سؤالاتى کرد.( 95) کم کم پرسش خود را از مطالب عادى بمقامات عالى بالا برد و در آخر گفت من بوسیله صبر گنجى یافته‏ام. ( 96) میهمان را مخاطب نموده گفت: اى نور خداوندى و اى دفع کننده هر سختى اى معنى و حقیقت الصبر مفتاح الفرج.( 97) اى کسى که فقط ملاقات با تو جواب هر پرسشى است و بى‏گفتگو هر مشکلى بوسیله تو حل مى‏شود.( 98) اى آن که ترجمان اسرار نهانى ما بوده و هر کس را پاى در گل مانده و در مانده شده باشد تو او را دستگیر و نجات دهنده هستى. ( 99) مرحبا خوش آمدى اى بر گزیده و عزیز خدا اگر تو از دیده من دور شوى قضا بر من فرود آمده و فضا در نظرم تنگ خواهد شد.( 100) آقا و بزرگ قوم تو هستى و کسى که تو را نمى‏خواهد هلاک خواهد شد.( 101) چون از مجلس فراغت یافتند شاه دست مهمان را گرفته به حرمسرا برد.

محتوای این ابیات ،بیان کننده تأثیر دیدار معشوق و ولیّ حق است . مولانا می گوید:همچنان که دیدار معشوق براى عاشق پاسخ گوى هر سؤال و گشاینده‏ى هر دشوارى است وصول به ولى کامل و مرد خدا براى طالب همین حالت را دارد زیرا پیر تمام مطلوب مرید است چنان که معشوق تمام آرزوى عاشق است و پس از وصول بمطلوب و معشوق، مشکلى در راه نمى‏ماند علاوه بر آن که پیر مشرف است بر خواطر سالک و از این رو ترجمان و باز گوینده‏ى اسرار و ضمائر او نیز تواند بود و چون مرید را بمقام کشف مى‏رساند و درِ اشراق را بر روى او مى‏گشاید،به نحوی که حاجت ببحث و مناظره ندارد و مشکلات راه را بى‏قیل و قال از پیش پاى سالک بر مى‏گیرد و از نظر دیگر سؤال و بحث تا وقتى است که وصول حاصل نشده و طالب در راه است ولى پس از رسیدن و یافتن دیگر محلى براى پرسش باقى نمى‏ماند.

و مولانا در بیان این معنى مى‏فرماید:

            تو سؤال و حاجتى دل بر جواب هر سؤال             چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب‏[4]



[1]   -کنوز الحقائق، ص 76.

[2]   - دیوان سنایى، ص 43

 

[3]   - سوره‏ العلق، آیه‏ 15.

[4]   - دیوان، ب 3259

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (11)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:13 عصر  

تأثیر اعمال خارجى در احوال باطنى،

 

( 91)از ادب پر نور گشته ست این فلک

 

وز ادب معصوم و پا ک آمد ملک

  ( 92)بُد ز گستاخی کسوف آفتاب

 

شد عزازیلی ز جرأت ردّ باب

 

عزازیل: نام دیگر شیطان است، صرفاً به‌دلیل بی‏ادبی در محضر ربوبی و گستاخی بی‏باکانه و نا‌فرمانی، مردود درگاه خداوند گشت.

 ( 91) آسمان باین عظمت از ادب روشن و پر نور شده و فرشتگان بر اثر ادب پاک و معصوم شده‏اند.( 92) کسوف آفتاب از بى‏باکى بود و بر اثر جسارت و بى‏ادبى عزازیل با آن همه تقرب از درگاه احدیت رانده شد.

مولانا می گوید: تیرگی باطن و افسردگی روحی و درونی، از بی‏شرمی ‏و گستاخی ما انسان‌ها سر‌چشمه می‏گیرد و رفتار ظاهری ما در احوال درونی مؤثر است. هم‌چنین اگر مرد راه حق هم در برابر ناپختگان و غافلان به حق، گستاخی کند آنان را گمراه می‌کند و دیگر مرد راه حق نیست.

مولانا هنرمندانه و با ظرافت بسیار زیبا، کروی بودن کرات و حالت خمیدگی فلک و آسمان را نشانهْ ادب و تعظیم آنها در برابر حق دانسته است. ادب فرشتگان نیز آن است که در برابر حق نا‌فرمانی نمی‏‏کنند. از طرف دیگر حتی یک مردِ راه یافته و مؤمن که چون آفتاب می‏درخشد اگر گستاخی کند سیه‌روی خواهد شد. چنانچه حضرت مولانا خود جایى مى‏فرمایند:

            آفتاب اندر فلک کج مى‏جهد                     در سیه رویى خسوفش مى‏دهد

            کز ذنب پرهیز کن هین هوش دار             تا نگردى تو سیه رو، دیگ وار[1]


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
ادامه حکایت (10)
دوشنبه 92 خرداد 27 , ساعت 12:11 عصر  

( 88)ابر بَرناید پی منع زکات

 

وز زنا افتاد وبا اندر جهات

  ( 89)هر چه بر تو آید از ظلمات و غم

 

آن ز بی‏ باکی و گستاخی است هم

  ( 90)هر که بی‏باکی کند در راه دوست

 

رهزن مردان شد و نامرد اوست

 

ظلمات: جمع ظلمت بمعنى تاریکى، مجازا، سیاهى دل و دورى از معرفت. 

بی باکی : یعنی برشرمی وگستاخی

ابر بَرناید پی منع زکات : برگرفته است از مضمون حدیث: خمس بخمس، ما نقض قوم العهد الا سلط علیهم عدوهم و ما حکموا بغیر ما انزل اللَّه الا فشا فیهم الفقر و لا ظهرت فیهم الفاحشه الا فشا فیهم الموت و لا طففوا المکیال الا منعوا النبات و اخذوا بالسنین و لا منعوا الزکاه الا حبس عنهم القطر.[9]

   ( 88) بلى این طور است چون مردم زکات ندهند ابر به آسمان صعود نمى‏کند و چون زنا رایج شود و باطراف جهان سرایت مى‏کند.( 89) هر چه از رنج و غم و تاریکى بتو روى آورد از گستاخى و بى‏باکى و بى‏ادبى تو است‏.( 90) هر کس که در راه دوست بى‏باکى بخرج دهد او راه زن مردان و نامرد هم او است.

با توجه به مطلب پیشین، سخن مولانا این است که بر آمدن ابر و باریدن باران مایه افزایش نعمت است، ولی نباید ما را از کمک به نیازمندان باز دارد. سپس اگر ما از روی فزون‌خواهی و حرص، زکات ندهیم باران حق فرو نمی‏‏ریزد؛ هم‌چنان‌که اگر مرتکب زنا شویم در همه‌جا بیماری شیوع می‌یابد.

استاد فروزانفر در احادیث مثنوی به دو حدیث اشاره می‏کند که هر دو دربارهْ این مطلب است که اگر مؤمنان زکات مال خود را ندهند، خداوند باران را از آنها دریغ خواهد کرد. در حدیث دوم به این نکته هم بر می‏خوریم که فحشا و زنا سبب شیوع بیماری‌های مرگ‌آور می‌شود.

به عقیده مولانا ،معیار مردى و بلوغ انسان، قدرت بر اجراى شهوت و داشتن وسایل آن نیست، بلکه مرد کسى است که از سر شهوت و حرص برخیزد و بکمال انسانى رسیده باشد و بالغ آن که مست حقیقت است نه مست شهوت[10]. پس هر که در طریقت و سلوک الى اللَّه ادب خدمت و یا ادب حضرت را که حفظ حدود میان سالک و حق است نگاه نمى‏دارد ناقص و بتعبیر مولانا نامرد است و مریدان را گمراه مى‏دارد و تصرف در امرى مى‏کند که در خور او نیست و بدین جهت دزد روز و راه زن را ماند که در مال غیر تصرف مى‏کند .



[1]   - مثنوى، ج 4، ب 414

 

[2]   - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل. توفیق

[3]   - همان ماخذ در ذیل: ادب.

[4]   - همان ماخذ در ذیل: لطف

[5]  . بقره، آیات 57 ـ 61.

[6]   -احیاء العلوم، ج 2، ص 12.

[7]   - این روایت را مفسرین بتفصیل در ذیل آیه‏ى 115- 111 از سوره‏ى مائده نقل کرده‏اند .

[8]   - مضمون این ابیات یاد آور آیات 111 تا 115 سوره مائده است

[9] - احادیث مثنوى، ص 1

[10] - مثنوى، ج 1، ب 3430 ببعد، ج 5، ب 4026 ببعد


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 341 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401453 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]