[ و از معنى لا حول و لا قوة إلاّ باللّه از او پرسیدند ، فرمود : ] با وجود خدا ما را بر چیزى اختیار نماند و چیزى نداریم جز آنچه او ما را مالک آن گرداند . پس چون ما را مالک چیزى کرد که خود بدان سزاوارتر است تکلیفى بر عهده‏مان گذاشته و چون آن را از ما گرفت تکلیف خود را از ما برداشته . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(16)
پنج شنبه 94 آذر 12 , ساعت 7:29 عصر  

نهیب مرگ

( 113)گرز عزرائیل را بنگر اثر

 

گر نبینی چوب و آهن در صور

( 114)هم به صورت می‌نماید گه گهی

 

زان همان رنجور باشد آگهی

( 115)گوید آن رنجور ای یاران من

 

چیست این شمشیر بر ساران من؟

( 116)ما نمی‌بینیم باشد این خیال

 

چه خیال است این‌که این هست ارتحال

( 117)چه خیال است این‌که این چرخ نگون

 

از نهیب این خیالی شد کنون

( 118)گرزها و تیغ‌ها محسوس شد

 

پیش بیمار و سرش منکوس شد

( 119)او همی‌بیند که آن از بهر اوست

 

چشم دشمن بسته زآن و چشم دوست

( 120)حرص دنیا رفت و چشمش تیز شد

 

چشم او روشن گه خون‌ریز شد

( 121)مرغ بی‌هنگام شد آن چشم او

 

از نتیجه‌ کبر او و خشم او

( 122)سر بریدن واجب آید مرغ را

 

کو به‌غیر وقت جنباند درا

 اثر آن را بنگر: یعنی مرگ یک هشدار و نهیب الهی است.

ساران: سر.

          گفت من در تو چنان فانى شدم             که پُرم از تو ز ساران تا قدم‏

2022 /د5

اِرتِحال: رخت بر بستن، مردن.

مَنکُوس: به معنای سرنگون، فروهشته است .

چشم تیز شدن: کنایه از حقیقت را دیدن.

خون ریز: خونریزى، کنایه از مردن.

گه خونریز: به معنای هنگام مرگ است،اشاره به آیه واقعه در سوره ق که مى‏فرماید: فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ اَلْیَوْمَ حَدِیدٌ : یعنى امروز حجاب از دیده تو برداشتیم پس امروز چشم تو بسى تیز بین است.[1]

مرغ بى‏هنگام: مرغ که بى وقت خواند.

دَرا: زنگ.

دراجنبانیدن: کنایه از آواز دادن.

( 113) از گرز عزرائیل اگر صورت گرز و چوب و آهن نبینى اثرش را ببین‏. ( 114) گاهى بصورت آشکار مى‏شود که آن را فقط همان رنجور مختصرى مى‏بیند. ( 115) و به اطرافیان خود مى‏گوید این شمشیر چیست بالاى سر من؟. ( 116) چون کسى از اطرافیان رنجور آن را نمى‏بیند مى‏گویند این خیال است و گرنه ما چرا نمى‏بینیم این چه خیالى است که رنجور را از این عالم مى‏برد؟. ( 117) این چه قسم خیالى است که گردون از نهیب آن خیالى شده و از نظر محو مى‏گردد. ( 118) شمشیرها و گرزها براى بیمار محسوس شده و بر اثر آنها سر بیمار بپائین متمایل گردید. ( 119) او مى‏بیند که این گرز و شمشیر فقط براى او بوده دیگران از دوست و دشمن چشمانشان از دیدن آن محروم است‏. ( 120) اکنون حرص دنیا رفته و چشمش تیز گردیده و روشن مى‏بیند که گرزها چه اثرى کرده و چگونه خونریزى نموده‏. ( 121) چشمش بر اثر کبر و خشم او مرغ بى‏هنگام گردیده و وقتى باز شده که وقت گذشته است‏. ( 122) البته مرغى که بى‏هنگام بخواند باید سرش بریده شود.

یک نمونه دیگر از عوامل قدرت، مرگ یا عزرائیل است. مولانا می‏‏گوید: گرز او چوبی یا آهنی نیست. آن چنان سایهْ مرگ برای وابستگان به مظاهر این‌جهانی، سخت و دشوار است که ممکن است چرخ هم ازحملهْ مرگ مانند خیال محو شود. بیمار محتضر گاهی جلوه‏های قدرت حق را در حال احتضار می‏‏بیند که سرش پایین می‏‏افتد. محتضر چیزی را می‌بیند که دیگران نمی‏‏بینند. مضمون بیت مشابه آیهْ ‌شریفه سوره «ق» است: به او خطاب می‏‏شود، تو از این لحظه و این هنگام غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملاً تیزبین است.



[1] - سوره «ق»، آیهْ ‌22


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(15)
پنج شنبه 94 آذر 12 , ساعت 7:28 عصر  

بقیّه قصّه متعرّضان پیل بچگان

آسیب شناسی: بدگفتن و غیبت کردن

( 105) هر دهان را پیل بویى مى‏کند            

 

گِردِ معده هر بشر بر مى‏تند

( 106) تا کجا یابد کباب پور خویش            

 

تا نماید انتقام و زور خویش

( 107)گوشت‌های بندگان حق خوری

 

غیبت ایشان کنی کیفر بری

( 108)هان که بویای دهانتانخالق است

 

کی برد جان غیر آن کوصادق است

( 109)وای آن افسوسیی کش بوی‌گیر

 

باشد اندر گور منکر یا نکیر

( 110)نه دهان دزدیدن امکان زآن مهان

 

نه دهان خوش کردن ازدارو دهان

( 111)آب و روغن نیست مر روپوش را

 

راه حیلت نیست عقل و هوش را

( 112)چند کوبد زخم‌های گرزشان

 

بر سر هر ژاژخا و مُرزشان

 گوشت‏هاى بندگان حق...:یعنی پشت‌سر کسی بد گفتن و غیبت کردن، برگرفته از قرآن کریم است« أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ: آیا از شما کسى دوست دارد گوشت برادر مرده خویش بخورد، پس آن را ناخوش مى‏دارید.»[1]

بندگان حق: را به معنای مردان حق و بندگان خاص حق نیز می‏توان گرفت.

بویا: بوینده، بو کننده.

افسوسى: یعنی فریب خورده و گمراه.  آن که بر او دریغ خورند، بى‏چاره، در خور دریغ.

          عقل او مى‏گفت کین گریه ز چیست             بر چنان افسوسیان شاید گریست‏

2561/د 1

و مى‏توان «افسوسى» را به معنى فاعلى آن گرفت (استهزا کننده). چنان که خورندگان پیل، آن را که نخورد به ریشخند گرفتند. و بدین معنى نیز در مثنوى به کار رفته است:

          هر که دید آن جاه و مالش سجده کرد             سجده افسوسیان را او بخورد

780 /د3

و در بیت مورد بحث «افسوسى» کنایه از کسانى است که از راه حق دور افتادند و مخالفت حکم او کردند. اولیا را آزردند.

بوى گیر: که از بو کسى را شناسد، کنایه از «فرشتگان» که به سر وقت گناهکاران روند.

منکر و نکیر: دو فرشته که در شب اول قبر به گور مرده در آیند و از او پرسش گیرند.

دهان دزدیدن: یعنی این‌که کسی نگذارد بوی بد دهانش را بفهمند.

آن مهان: یعنی نکیر و منکر.

دارو دهان: نیکلسون «دهان» را جمع دُهن روغن گرفته، مى‏توان آن را «دارو دِهان»: دارو دهندگان، تیمار داران معنى کرد.

آب و روغن: کنایه از آرایش ظاهرى، ظاهر سازى.

          دل نیارامد ز گفتار دروغ             آب و روغن هیچ نفروزد فروغ‏

2735/د 2

ژاژخا: یاوه‌گو.

مُرز: یعنی اسافل بدن، نشیمنگاه، مقعد.

( 105) فیل هر دهنى را بو کرده و معده اشخاص را بازجویى مى‏کند. ( 106) تا بوى کباب بچه خود را تشخیص داده و خورنده آن را زخم زده و بکیفر برساند. ( 107) غیبت بندگان حق را مى‏کنى مثل این است که گوشت بدن آنها را مى‏خورى البته کیفر خواهى دید. ( 108) آگاه باش که بویاى دهان غیبت کنندگان خداست چه کسى جز اشخاص راستگو جان سالم بدر خواهد برد. ( 109) واى بر آن افسوس خورنده‏اى که در گور نکیر و منکر دهان او را بو مى‏کنند. ( 110) نه از آن دو فرشته ممکن است دهان را دزدید و نه مى‏توان با دارو دهان را خوشبو نمود. ( 111) در آن جا براى رو پوش کردن گناه آب و روغنى نیست و عقل و هوش‏ نمى‏توانند حیله بر انگیزند. ( 112) گرز آنها بر سر هر بى‏هوده گو و حاصل عملش فرود آمده و زخم آن بجا خواهد ماند.

مولانا می‏گوید: پروردگار گناه شما را می‌داند، همان‌گونه که فیل از بوی دهان‌ها می‌فهمد که چه کسی گوشت بچه فیل خورده است؟ مولانا می‏گوید: بوی بد دهان گنه‌کاران را با داروی خوش‌بو نمی‏توان پنهان کرد. آب و روغن چیزی را نمی‌پوشاند؛ بلکه هر چیزی را بیشتر جلا می‏دهد و عقل و هوش ما در برابر قدرت حق، نمی‏تواند حیله و تدبیری بکند.



[1] - (سوره حجرات،آیه 12)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(14)
پنج شنبه 94 آذر 12 , ساعت 7:26 عصر  

مقام وجایگاه شهیدان 

( 95)رقص آن‌جا کن که خود را بشکنی

 

پنبه را از ریش شهوت بر کنی

( 96)رقص و جولان بر سر میدان کنند

 

رقص اندر خون خود مردان کنند

( 97)چون رهند از دست خود دستی زنند

 

چون جهند از نقص خود رقصی کنند

( 98)مطربانشان از درون دف می‌زنند

 

بحرها در شورشان کف می‌زنند

( 99)تو نبینی لیک بهر گوششان

 

برگ‌ها بر شاخ‌ها هم کف‌زنان

( 100)تو نبینی برگ‌ها را کف زدن

 

گوش دل باید، نه این گوش بدن

( 101)گوش سر بر بند از هزل و دروغ

 

تا ببینی شهر جان با فروغ

( 102) سِر کشد گوش محمّد در سُخن            

 

کِش بگوید در نُبِى حق هُو اُذُن‏

103) سَر بسرگوش است و چشم است این نبى

 

‏ تازه زو ما، مُرضِع است او ما صَبى

( 104) این سخن پایان ندارد، باز ران            

 

سوى اهل پیل و بر آغاز ران‏

    رقص کن آن جا...: رقص کردن، گرد گردیدن، و این سو و آن سو گشتن است در مجلس‏هاى سماع که در خانقاه مى‏کردند. و از شور و هیجان از خود بى‏خود مى‏شدند.

          یک دست جام باده و یک دست جعد یار             رقصى چنین میانه می‏دانم آرزوست‏

(دیوان کبیر، ب 4645)

خود را شکستن: شکستن نفس. خودى را رها کردن.

پنبه از ریش شهوت کندن: پنبه را از روى جراحت بر مى‏دارند تا چرک و خون فاسد که زیر آن فراهم آمده برون رود. مولانا گوید: پنبه هوى و هوس را از روى زخم شهوت بردار تا ریشه فاسد آن از دلت برون رود.

رقص اندر خون خود: دور نیست توجه او در این عبارت به نجم الدین کبرى باشد. (حاشیه لاهوتى، بر ترجمه شرح مثنوى نیکلسون)

 از دست خود رهیدن: خودى را واگذاردن. کشتن هواى نفس را.

دف زدن مطربان از درون: کنایه از شور و نشاط درونى. این شور و نشاط آنان را خوش مى‏دارد و به رقص و نشاط وا مى‏دارد.

گوش دل: گوش باطن است که حقایق را می‌شنود، در مقابل گوش سر است.

هُو اُذُن: برگرفته از قرآن کریم است وَ مِنْهُمُ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلنَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ: و از آنان کسانى پیمبر را آزار مى‏دهند، و مى‏گویند او سرا پا گوش است. بگو گوش خوبى است شما را به خدا و مؤمنان ایمان مى‏آورد.[1]

 مُرضِع: شیر دهنده، کنایه از تربیت کننده.

( 95) وقتى رقص کن که خود را شکسته و بر نفس غالب شده و پنبه را از ریش شهوت کنده باشى‏. ( 96) جولان و رقص را در میدان باید کرد مردها در میان خون خود رقص مى‏کنند. ( 97) وقتى از دست خود رهایى یافتند دست مى‏زنند و چون از نقص خود خلاص شدند رقص مى‏کنند. ( 98) مطربان باطنى براى آنها دف زده و دریاها در شور آنها کف مى‏زنند. ( 99) تو نمى‏بینى ولى در گوش آنها برگهاى درختان بر شاخها مشغول کف زدن هستند. ( 100) تو کف زدن برگها را نخواهى دید در اینجا گوش دل لازم است نه گوش این بدن‏. ( 101) گوش سر را از سخنان یاوه و دروغ بر بند تا شهر جان را با روشنى و فروغ ببینى‏. ( 102) گوش حضرت محمد (ص ع) از سخن مردم متأذى مى‏شود تا در قرآن مجید حق در باره او مى‏فرماید. ( 103) آرى آن پیغمبر اکرم تمام وجودش گوش و چشم است و او است که ما را چون طفل از پستان رحمت شیر مى‏دهد. ( 104) این سخن بى‏پایان است اکنون باز گرد و قصه خورندگان بچه فیل را بیان کن‏.

مولانا می گوید: انسان غافل، انسانی است که چشم باطن او نابیناست، فرجام امور را نمی‌بیند و شیفتهْ ظواهر دنیاست؛ منافع خود را می‌بیند و دائم در حرکت است، اما به حاصلی که ارزش معنوی داشته باشد، دست نمی‏یابد و به تعبیر مولانا، هم‌چون خرس، بی‌هدف می‏رقصد، چنان‌که خرس در کوچه‌ها و بازار می‏رقصد و هرچه تماشاگران می‏دهند، به صاحب خرس می‏رسد و به خرس، جز رنج و زحمت بیهوده، چیزی نمی‌رسد. دنیاپرستان غافل نیز زحمت می‏کشند. اما اندوخته‏های خود را برای دیگران می‏گذارند و می‌روند. مولانا می‏گوید: زخم غفلت را با پنبهْ هوا و هوس نمی‌شود التیام داد، بلکه به جای آن، باید مرهم ریاضت بگذاری تا بهبودی یابد.

"خود"، نفس انسان و هوای نفس است که اگر مقهور انسان شود، جای شادی کردن و رقصیدن است و به جایی برسی که زخم غفلت و شهوت‌ها در وجود تو درمان پذیرد. مردان حق اگر نفس و خواهش‏های نفسانی را سرکوب کنند، در میدان شهر می‏رقصند و در حقیقت، شادی مرد حق از درون او نشئت می‏گیرد و در آن حال، همهْ هستی با او در نشاط است و دریاها نیز موج برمی‌دارند و "کف"، به روی آب می‏آورند؛ برگ درخت‌ها که به هم می‌خورد, گویی برای شرکت در شادی مردان حق، کف می‏زنند. مولانا می‏گوید: گوش ظاهر و جسمانی را که عامل و سبب غفلت توست، از شنیدن سخنان یاوه و بی‌پایه فرو‌بند تا وادی روح و روان را روشن و فروزان مشاهده کنی.



[1] - (سوره توبه، 61)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(13)
پنج شنبه 94 آذر 12 , ساعت 7:24 عصر  

اولیاء‌الله تحت حضانت خاص الهی‌اند(2)

 

    

( 85)ورنه کی کردی به یک چوبی هنر

 

موسی‌ای فرعون را زیر و زبر

    ( 86)ورنه کی کردی به یک نفرین بد

 

نوح شرق و غرب را غرقاب خود

( 87)برنکندی یک دعای لوط راد

 

جمله شهرستانشان را بی‌مراد

( 88)گشت شهرستان چون فردوسشان

 

دجلهْ آب سیه رو بین نشان

( 89)سوی شام است این نشان و این خبر

 

در ره قدسش ببینی در گذر

( 90)صد هزاران ز انبیای حق‌پرست

 

خود به‌ هر قرنی سیاست‌ها بُ‌دست

( 91)گر بگویم وین بیان افزون شود

 

خود جگر چبود که کُه‌ها خون شود

( 92)خون شود که‌ها و باز آن بفسرد

 

تو نبینی خون شدن کوری و رد

( 93)طرفه کوری دوربین تیزچشم

 

لیک از اشتر نبیند غیر پشم

( 94)موبه‌مو بیند ز صرفه حرصِ اِنس

 

رقصِ بی‌مقصود دارد همچو خرس


 

نفرین بد: که گفت: « رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکافِرِینَ دَیَّاراً.»[1] و طوفان بر آمد.

دُعا: نفرین.

 دُعاى لوط: اشاره است بدان چه لوط گفت: إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ اَلْقالِینَ. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ: من کردار شما را زشت مى‏دانم. پروردگارا، مرا و کسان مرا از آن چه مى‏کنند برهان»[2] و نفرین وى موجب شد که شهر آن قوم زیر و زبر شود. «جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها».[3]

به هر قرنى سیاست‏ها بُدست: چنان که در جاى جاى قرآن کریم آمده است که خدا کافران را عذاب فرمود به نفرین پیمبران.

خون شود کُه‏ها:

          بس کنم گر این سخن افزون شود             خون جگر چه بود که خارا خون شود

          این جگرها خون نشد نه از سختى است             غفلت و مشغولى و بد بختى است‏

3821- 3820 /د1

خون شود که‌ها و باز آن بفسرد: اشاره دارد به آیهْ ‌شریفه سوره «حشر»: اگر قرآن بر کوه‌ها نازل شود، «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ...» :اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى‏کردیم، مى‏دیدى که در برابر آن خاشع مى‏شود و از خوف خدا مى‏شکافد!.[5]

لیک از اشتر نبیند غیر پشم:  اشاره دارد به آیه شریفه: «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»:آنها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى‏دانند، و از آخرت (و پایان کار) غافلند![6]

سخن از قدرت مردان حق و این‌که اولیاء‌الله در تحت حضانت ویژهْ الهی‌اند و آگاهی آنها به آگاهی حق پیوسته است. مولانا برای بیان این موضوع، معجزات پیامبران را یادآور می‌شود. اگر حمایت الهی نبود، موسی چگونه می‏‏توانست هنر کند و با یک چوب‌دستی، بساط حکومت فرعون را زیرورو کند.[7] یا حضرت نوح چگونه می‏‏توانست با یک نفرین آسیب‌زننده، خاور و باختر زمین را غرق در آب کند؟[8] اگر پشتیبانی حضرت حق نبود، لوط، آن رادمرد الهی، چگونه می‏‏توانست با یک دعا، شهرهای قوم خود را زیرورو سازد و آنان را ناکام گرداند. شهر آنان که به مثابهْ بهشت بود به رودخانهْ سیاه مبدّل شد.[9] مولانا به آیهْ ‌شریفه سوره «حشر» نظر دارد: اگر قرآن بر کوه‌ها نازل شود، مولانا از این آیهْ چنین بهره‌برداری می‏‏کند که تجلی قدرت حق، کوه را خون می‏‏کند، اما تو که چشم دیدن حقایق را نداری و مردود حقی، آن را نمی‌بینی. خلاصه از نظر مولانا: اولیا مقرّبان خداى‏اند و نزد او ارجى بزرگ دارند. اگر در ظاهر خوار و ژنده‏اند در نزد حق مقرَّب‏ترین بنده‏اند. اگر آنان را از بى‏ادبان رنجى رسد، خدا از آزار دهندگان کیفر کشد.

          گر زنى بر نازنین‏تر از خودت             در تگ هفتم زمین زیر آردت.

          قصّه عاد و ثمود از بهر چیست             تا بدانى کانبیا را نازُکى است.

          این نشان خسف و قَذف و صاعقه             شد بیان عزّ نفس ناطقه‏

ظاهرشان خموش است و دل‏هاشان از عشق خدا در جوش، با دنیا پرستان بیگانه‏اند و با حق آشنا، نفس را کشته‏اند و زنده‏اند به خدا.

          تو را با حق آن آشنایى دهد                      که از دست خویشت رهایى دهد

          که تا با خودى در خودت راه نیست             و ز این نکته جز بى‏خود آگاه نیست‏

          نه مطرب که آواز پاى ستور                      سماع است اگر عشق دارى و شور

          مگس پیش شوریده دل پر نزد                  که او چون مگس دست بر سر نزد

(بوستان سعدى، ص 111)

در ادامه مولانا می گوید: «دوربین» کسی است که امور دور از حقیقت را می‌بیند؛ یعنی در امور دنیوی بسیار موشکاف و بینا هستی، اما از شتر به این بزرگی، پشمی بیش نمی‏‏بینی. خلقت شتر فکرت‌برانگیز است، اما تو به جای مطالعهْ شگفتی‏های خلقت او، تنها به ظاهر او نگاه می‏‏کنی



[1] - (سوره نوح،آیه 26)

[2] - (سوره شعراء،آیه 168- 169)

[3] - (سوره هود،آیه 82)

[4] - (سفر نامه ناصر خسرو، ص 29- 30)

[5] - سوره حشر، آیهْ ‌21

[6] - سوره روم، آیهْ ‌7

[7] - (آیات 56 تا 72 سوره طه)

[8] - مضمون کلام برگرفته از مضمون سوره «نوح» و آیه‏های 14 و 15 سوره «عنکبوت» است.

[9] - (آیه 82 سوره هود)

 

 

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(12)
پنج شنبه 94 آذر 12 , ساعت 7:19 عصر  

اولیاء‌الله تحت حضانت خاص الهی‌اند(1)

( 79)اولیا اطفال حق‌اند ای پسر

 

غایبی و حاضری بس با خبر

( 80)غایبی، مندیش از نقصانشان

 

کو، کشد کین از برای جانشان

( 81)گفت اطفال من‌اند این اولیا

 

در غریبی فرد از کار و کیا

( 82)از برای امتحان خوار و یتیم

 

لیک اندر سر منم یار و ندیم

( 83)پشت‌دار جمله عصمت‌های من

 

گوییا هستند خود اجزای من

( 84)هان و ‏هان این دلق‌پوشان من‌اند

 

صدهزار اندر هزار و یک تن‌اند

 اولیا اطفال حقّ‏اند: چنان که در حدیث آمده است «الخَلقُ کَلُّهُم عِیالُ اللَّه: آفریدگان همه عیال خداى‏اند.»[1] اما اولیا را نزد خدا مرتبتى خاص است.آنان گزیده این عیال‏هاى‏اند، و عنایت خدا به ایشان از دیگر عائله بیشتر.

غایبى و حاضرى...: «یاء» را در هر دو کلمه مى‏توان وحدت یا مصدرى گرفت (در غیبت و حضور بر خاطرها اشراف دارند یا آن جا که غایب‏اند هم حاضرند.)، چنان که مکرر در مثنوى آمده است اولیا بر ضمیر بندگان اشراف دارند، خواه در حضور و خواه در غیبت.

غیبت و حضور : دو اصطلاح عرفانى است. «غیبت» بى‏خبر ماندن از خود است، به خاطر واردى بر دل. و «حضور» مقابل آن است. و غیبت و حضور بدین معنى از صفت اولیاست. لیکن در بیت مورد بحث، معنى نخست مقصود است چنان که در بیت بعد فرماید: اگر غایب‏اند مپندار بى‏خبرند.

گفت اطفال من‏اند...: قشیرى از حمزة بن یوسف، و او به سند خود از عایشه از رسول (ص) آرد که فرمود: «مَن آذَى لِى وَلِیًّا فَقَدِ استَحَلَّ مُحارَبَتىِ: هر که ولیى را از آن من آزار دهد جنگ مرا روا شمرده است.»[2] مرحوم فروزانفر حدیث «الخَلق کلهم عیال اللَّه» و «الصوفیة اطفال فى حجر الحق» را مأخذ گرفته‏اند، لیکن حدیث قشیرى مناسب‏تر مى‏نماید.

کار و کیا: یعنی در پیشگاه حضرت حق جلال وشکوه خاص دارند.

از براى امتحان...: اولیاى خدا به صورت ژنده پوش، و در دیده دنیا پرستان بى‏مقدارند تا معلوم شود قدر آنان را چه کسى مى‏شناسد. شعیب را مى‏گفتند:« إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً» تو را در میان خود ناتوان مى‏بینیم.»[3]

پشت دار: یعنی حامی و پشتیبان همهْ آنها، نگاه دار، پناه.

          ور همى‏بیند چرا نبود دلیر             پشت دار و جان سپار و چشم سیر

803 /د6

صد هزار اندر هزار:

          چون از ایشان مجتمع بینى دو یار             هم یکى باشند و هم ششصد هزار

184 /د2

( 81) حق فرمود این اولیاء که به غربت افتاده و تنها و بى‏کس‏اند و در ظاهر جلال و عظمتى ندارند اینها اولاد من‏اند . ( 82) اینها براى آزمایش خوار و یتیم شده‏اند ولى در باطن من یار و ندیم آنها هستم‏. ( 83) نگهدارى من پشت و پناه همه آنها است مثل اینکه اعضاء من هستند. ( 84) هان آگاه باش که این دلق پوشان من میلیونها هستند ولى یک نفرند.

در این ابیات مولانا ظاهراً به این حدیث نبوی نظر دارد که: «الخَلقَ کُلّهُم عَیالُ الله» و شاید به این سخن شبلی اشاره دارد: «الصوفیةُ أطفالُ فی حجرِ الحق» مولانا بر این باور است که اولیاء از همه چیز خبر دارند، زیرا آگاهی آنها به علم الهی پیوسته است. اگر جسم آنها در نزد ما حاضر نباشد یا اگر در حال خاصی، نزد حضرت حق نباشند، دلیل نقصان آنها نیست و اگر کسی به آنها نسبت نقصان دهد، پروردگار از او انتقام می‏‏گیرد. اگر آنها در ظاهر غریب می‏‏نمایند، در پیشگاه خلق «کار و کیا» و جلال و شکوه خاصی دارند. مولانا می‏‏گوید: برای آزمایش انسان‏ها، اولیا را به ظاهر خوار و بی‌کس می‏‏نماییم. تعدد و کثرت آنها در ظاهر است و همهْ آنها در حقیقت یکی هستند. مولانا، همان‌گونه که در ابیات سرآغاز دفتر سوم اشاره داشت، این‌جا نیز بیان می‌کند: کثرت‌اندیشان خیال می‏‏کنند که کثرت و تعدد ظاهری میان اولیاء‌الله و عارفان راستین، کثرت و تعدد حقیقی است، درحالی‌که جوهرِ حقیقی و معنوی آنان یکی بیش نیست، زیرا همهْ آنان در حقیقتِ‌الله و وجود واجب، محو و فانی و به بقای حق باقی‌اند.



[1] - (بحار الانوار، ج 93، ص 118)

[2] - (رساله قشیریه، ص 128)

[3] - (سوره هود،آیه 91)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 523 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402149 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]